گرَم مکری برِنت (متولد ۱۹۶۷)، نویسندهای اسکاتلندی است. نخستین رمان او ناپدید شدن آدل بدو، جایزه کتاب مورد اعتماد سال اسکاتلند را در سال ۲۰۱۳ برایش به ارمغان آورد. دومین رمانش پروژهی خونین او نامزد دریافت جایزه منبوکر ۲۰۱۶ شد. این کتاب همچنین برنده کتاب داستانی سال انجمن سالتیر و جایزه کتاب مهیجِ سال هلند گردید. سومین رمان او با عنوان تصادف در خیابان آ-۳۵ دنبالهای است بر رمان ناپدید شدنِ آدل بدو که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد.
در ایران کتاب پروژه خونین او، توسط نشر چشمه و با ترجمه پیمان خاکسار منتشر شده است. با این نویسنده اسکاتلندی گفتوگویی انجام دادهایم:
آغاز گفتوگو زمانه با گرَم مکری برِنت:
•از آنجایی که شما در دانشگاه گلاسکو تحصیل کردهاید ، میتوانید کمی درباره زندگی دانشجویی خود در آنجا بگویید؟
من همیشه عاشق مطالعه بودم. خیلی جوان بودم که وارد دانشگاه شدم. ۱۷ سال بیشتر نداشتم و باید بگویم که واقعاً دانشجوی نخبهای بودم. همیشه درگیر و مشتاق یادگیری بودم. پاییز را با پروژههای جدید و شروع دانشگاه در همان زمینهها به هم پیوند میدادم. همانطور که از موضوعات کتابهایم هم پیداست، من عاشق تقابل بخش سنتی زبان انگلیسی دانشگاه گلاسکو و بخش نوینِ فیلم و تلویزیون آن بودم.
•آیا در بخش نشریات دانشجویی دانشگاه هم فعال بودید؟
خیر، خیلی خجالتیتر از آن بودم که به یک نشریه دانشجویی بپیوندم. هیچوقت فکر نمیکردم شخصیت روزنامهنگاری داشته باشم.
•آیا انگیزهی خاصی وجود داشته که باعث شده شما بخواهید نویسنده شوید؟
من در مدرسه داستانهای کوتاه مینوشتم و از آن زمان واقعاً از نوشتن خلاق لذت میبردم ، گرچه اصطلاح “نوشتن خلاق” در آن زمان واقعاً وجود نداشت. استاد پیشین دانشگاه گلاسکو ، هانتر استیل، جای ویژهای را در اختیار دانشجوها قرار میداد و ما میتوانستیم آثار خود را به آنجا بسپریم. پس از یک هفته که او داستانها را نقد میکرد، میتوانستیم آنها را برداریم. این برای من تجربهای بس ترسناک بود؛ چرا که من هیچ وقت کارم را به کسی نشان نداده بودم. هانتر استیل یک نویسنده واقعی بود. فکر نمیکنم پیش از او با کسی در این حد و پایه ملاقات کرده بودم. پس از تشویق او، من وارد یک مسابقه داستان کوتاه برای دانشآموزان گلاسکو و استراکلید شدم و داستان من برنده شد. او از من پرسید که آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهام که مجلهای منتشر کنم؟ این حرف او که من هم میتوانم چنین کاری را انجام دهم، برای من واقعاً مهم بود.
• آیا برای نویسندگان مشتاق توصیهای دارید؟
نکته خوبی که در مورد داستاننویسی وجود دارد این است که کمرویی مانعی برای نوشتن نیست، حتی ممکن است یک مزیت باشد. اینترنت مملو از توصیه به نویسندگان مشتاق شده است، اما توصیهی من، اگرچه به نظر میرسد کمی بیاحترامی باشد اما باید بگویم که این قبیل نوشتهجات را نخوانید، آنها را نادیده بگیرید، این توصیهها غالباً توسط افرادی نوشته میشوند که هرگز چیزی ننوشتهاند. نکته مهم این است که هر کسی باید راه خودش را پیدا کند. فقط کارها را بنویسید و تمام کنید و بعد بدهید تا مردم آنها را بخوانند. با پرسیدن سؤالات مشخص از آنها بازخورد بگیرید تا نظرات صادقانهای در مورد کارتان دریافت کنید. آنچه را که فکر میکنید در مورد داستان اشتباه است مشخص کنید و از آنها نظرشان را بخواهید. من هرگز در یک کلاس نوشتن و یا کارگاه خلاقیت نبودهام، اگرچه مطمئن هستم که میتواند مفید باشد، اما میتواند بسیار آسیبزننده نیز باشد؛ زیرا شما چیزهای زیادی در سر دارید که مواد و مصالح منحصربه فردی برای کارتان هستند.
•به عنوان یک نویسنده بزرگترین دستاوردتان تاکنون چه بوده است؟
بزرگترین دستاورد تمام کردن یک کتاب است. این در واقع همان چیزی است که شما میخواهید به دست بیاورید. اشتباه نکنید! خوشحالم که کتاب من را برای دریافت جوایز در لیست کاندیدها قرار دادهاند، شگفتانگیز است، اما دستاورد واقعی آن است که من یک کتاب را تمام میکنم. من تمام کتابهایم را به یک اندازه دوست دارم، و با اینکه کتاب پروژه خونین او توجه همه را به خود جلب کرده است، خیلی وقتها من افرادی را میبینم که میگویند: «متأسفم! اما من واقعاً کتاب دیگر شما را ترجیح میدهم»، و من این نظرات را دوست دارم. دوست دارم که نظرات مردم را بشنوم.
•از نوشتن کدام کتابتان بیشترین لذت را بردهاید؟
خب ، هنگامی که از کلمه “لذت” استفاده میکنید، کمی سوء تفاهم وجود دارد، زیرا مانند اکثر نویسندگان، من واقعاً از نوشتن بیزارم. این یک روند وحشتناک و دردناک است که باید خودم را مجبور به انجام آن کنم. درواقع سادهترین آنها پروژه خونین او بود، به دلیل ایده و ساختار پشت آن. مابقی ممکن است بسیار سادهتر به نظر برسند، اما در واقع ساختارهای بسیار پیچیدهتری دارند. من هر روز تلاش میکنم تا خودم را وادار کنم که بنویسم، اما آخرین کتاب سختترین کارم بوده است، زیرا من موقعیت و شخصیتها را در نظر میگیرم و سعی میکنم تا داستان را پیدا کنم، به جای اینکه آن را در ذهن داشته باشم.
•چطور به دنبال اطلاعات برای پروژه خونین او رفتید؟
از راههای زیادی. از طریقِ صحبت با افراد سبک مغز و دعوایی، استفاده از بایگانی ملی، اسناد قدیمی و خواندن گزارشهای واقعی روانپزشکی از زندانها. در گذشته، من به عنوان پژوهشگر تلویزیون کار میکردم. بنابراین در این زمینه تجربه داشتم. اما از همان ابتدا به کلماتی که رِدی از آن استفاده میکرد توجه داشتم. استفاده از زبان محاوره برایم مهم بود زیرا ردی به نوعی به عنوان اولین شخصیت داستان قرار داشت. این موضوع برای اعتبار اثر مهم است. همه اینها مربوط به زبان است. یک کلمه، به ویژه با زمینه تاریخی، میتواند شما را از خیالپردازی دور کند. من از یک فرهنگ لغت قرن ۱۹ استفاده کردم تا کلماتی که در آن زمان مورد استفاده بوده را بررسی کنم. یک نفر حتی در مورد این موضوع که کلمه “وندتا” vendetta در آن زمان استفاده نمیشده به من نوشت، اگرچه فهمیدم که این کلمه در دهه ۱۸۵۰ استفاده میشده و حتی وکلای تحصیل کرده نیز از آن استفاده میکردند.
•آیا در بین رمانهای جنایی و هیجانانگیز چیزی بوده که توجه شما را به خود جلب کرده باشد؟
قطعاً خیر. در واقع من نه آنها را خواندهام و نه خودم را یک نویسنده جنایی حساب میکنم. اما اینکه من خودم را یک نویسنده جنایی در نظر نمیگیرم، به این معنی نیست که من یکی از آنها نیستم. چیزی که دغدغه من است، فقط رمان نوشتن است. سبک داستانهایی که من میخوانم داستانهای اواسط قرن بیستم است. من بارها و بارها رمانهای کلاسیک اگزیستانسیالیسم را خواندهام.
•آیا از نویسندگان دیگر الهام میگیرید؟
من درباره سیمنون[۱] بسیار صحبت میکنم، نویسنده بلژیکیای که بیش از ۲۰۰ رمان نوشت و هرکدام را به فاصله 11 روز. او صاحب یک سبکِ شگفتانگیز است و با حداقل تعداد کلمات نمایش صحنه را وصف میکند که این فوقالعاده است، بنابراین او الهامبخش است اما باید به خود شما تبدیل شود. برای من، مهم این است که آنها را در مکانهای واقعی با افراد واقعی قرار دهم، اما با داستانهای خیالی خودم در مورد مسائل دیگر. من فکر میکنم حساسیت مشابهی با سیمنون دارم، اما اینگونه نیست که ایده را از او بگیرم.
•با یک دید کاملاً متفاوت، رمان مورد علاقه کودکی یا نوجوانی شما چه بود؟
من به عنوان یک کودک خواننده بزرگی نبودم. فکر نمیکنم تا همین اواخر در مورد کتاب کودک از من سؤال شده باشد، امّا در خانه مادربزرگم کتابی به نام “آقای پاپینگای و خانه مدور کوچک” وجود داشت و اگر اکنون چاپ مجدد شود، مطمئناً زبانش ویرایش میشود، زیرا در آن کلامهای ناخوشایندی وجود دارد. اما زمانی که من با کتاب ناطور دشت مواجه شدم واقعاً مرا جذب کرد. این کتاب پسران نوجوان است. به دلیل درونمایه طغیانگری و عصبانیتِ نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت. من با خواندن این کتاب فوراً جا خوردم، چرا كه فکر نمیکردم كتابها میتوانند در مورد من باشند یا با من صحبت كنند. تا جایی که این موضوع به دغدغه من تبدیل شد، این یک جهان جایگزین برای شهر کوچک من در کلیمارناک صنعتی بود. بنابراین در آن زمان برای من بسیار مهم شد.
•از چه زمانی خواستید نویسنده شوید؟
چنین چیزی، کار سختی است زیرا این یکی از آن چیزهایی است که مردم میگویند “من میخواهم نویسنده شوم”، اما باید از آنها پرسید که چه چیزی میخواهند بنویسند. شما نمیتوانید نویسنده باشید، شما باید بخواهید تا بنویسید و وقتی نوشتید و تعدادی از آثارتان چاپ شد به عنوان یک نویسنده تعریف میشوید. من قصد نداشتم که نویسنده شوم، اما وقتی هانتر استیل مرا تشویق کرد که ایدههایم را به اشتراک بگذارم، داستانهایم را نوشتم. اما گمان میکنم این دوره به دوران نوجوانی من برمیگردد که باعث میشد بیشتر درگیر ادبیات شوم.
•آیا قبل از انتشار کارهای خود، شکستهای زیادی داشتید؟ آیا این ناامیدکننده بود یا شما را بیشتر تشویق کرد؟
من در دهه ۱۹۹۰ رمانی نوشتم که کاملاً بومی بود و به شدت بر اساس کلیمارناک (منطقهای در اسکاتلند) بنا شده بود. این موضوع کمی مورد توجه واقع شد، اما هرگز منتشر نشد و اکنون خوشحالم که این اتفاق نیفتاد. من به طور موقت چند رمان دیگر را شروع کردم، اما توسط ۱۵ ناشر رد شد، و بنابراین من هم شکستهای خودم را داشتم. بازنویسی عظیمی از آن کتابم انجام دادم و دوباره ارسال کردم و باز هم رد شد. در آن زمان وکیل من همه راهها را امتحان کرد، اما من با بیپروایی باز هم آن را پیش تعدادی از ناشران بردم. باز هم جواب رد. میپرسید مأیوسکننده بود؟ خب بله! برای یک دوره، شما میبینید که افراد دیگری کار خود را منتشر میکنند. آن وقت با خودتان فکر میکنید کار فلانی مزخرف است و میدانید اگر وکیلی کار شما را قبول کند مال شما هم خوب است. این احساس بدی است، اما من هم میدانستم که باید تا پنجاه درصد کار خوبی باشد چون ما خیلی روی آن کار کردیم. من تجربه این را داشتم که رماننویس بودن واقعاً چگونه است. پروژه خونین او برای ماهها بسیار ناچیز فروخته شد تا اینکه توسط بعضی از مناطق بزرگتر مورد بازبینی قرار گرفت و بررسیها ، به دور از تواضع، خیلی خوب بود. وقتی کتاب در خارج از کشور منتشر میشود، واقعاً تکاندهنده است. مردم برایم عکس میفرستادند، عکسهایی از نپال تا رومانی. من حتی نمیدانستم که این کتاب در رومانی منتشر شده است. و این واقعاً خیلی خوب است. این دلگرمیها به یک سو و جایزه من بوکر از طرفی دیگر به من دلگرمی زیادی داده است.
•آیا در مورد کتاب جدید خود و این که آن را در قفسه میبینید هیجان زدهاید؟
هستم، اما یک عنصر اضطراب نیز وجود دارد. توجهات بیشتر میشود. همانطور که من به سارا (ناشرم) گفتم این یک کتاب کوچک است، مقیاسش هم کوچک است و ساختار و روایت متفاوتی دارد. این بدان معنا نیست که بگوییم کتاب کمارزشتری است. من عاشق کتابهای کوچک هستم. کتاب کوچک این امکان را به خواننده میدهد که بیشتر برای خودش تحقیق کند. اما این کاری است که من میخواهم انجام دهم. این یک عنصر توأم هیجان و عصبی شدن است. اما به نظر میرسد مردم به آن علاقهمند هستند.
بیشتر بخوانید:
[1]. Georges Joseph Christian Simenon (1903 – 1989)