مهشب تاجیک – وقتی از زن و حقوق بدیهی زنان حرف می‌زنیم، به‌تحقیق از کدام زن و از کدام حقوق سخن می‌گوییم؟

 
شاید این پرسشی است که برای گروهی از فعالان حوزه‌ زنان، آنقدرها دارای اهمیت نباشد، ولی واقعیت این است که در هیچ زمانی، جنبش‌های زنان در سطح جهان با این خوشبینی همراه نبوده‌اند که بتوانند زنان به معنای تمامی زنان را در خود جمع کنند. به عبارت دیگر، آنچه زیر عنوان جنبش‌های حق‌خواهی زنان در مسیر برابری‌خواهی حرکت کرده است، دستاوردی جز برای گروه‌های تعیین‌شده‌ای از زنان نداشته است.

 
مهرانگیز کار در مصاحبه‌ای چنین می‌گوید که «در شرایط کنونی به فرض که ۹۹ درصد زنان ایران دوستدار و پایبند به حجاب باشند، حق آن یک درصد غیر پایبند چه می‌شود؟»
 
اینکه رسیدن به یک نقطه‌ مشخص در یک جنبش بتواند ما را همزمان نسبت به دستیابی به نقطه‌هایی از این دست که با نقطه‌ مذکور همپوشانی دارند توانا سازد، آن‌چنان امیدوارکننده نخواهد بود. به‌عبارت‌دیگر، گروهی از حقوق، زیرمجموعه‌ گروهی دیگر هستند و دستیابی به زیرمجموعه‌ها لزوماً ارزشگذاری نمی‌شود؛ چراکه به‌طور خودبه‌خودی با دستیابی به سرشاخه‌ها حاصل خواهند شد. بنابراین نمی‌توان چنین استنباط کرد که اگر دریافت حقی برای قشری از زنان به دست آمده است و قشرهای دیگر زنان نیز ذی‌حق بوده‌اند، لزوماً این به معنی در شمار آوردن قشرهای دیگر است.
 
بر عکس، به این معنی می‌تواند باشد که ایشان را چونان در شمار نیاورده‌ایم که حق‌شان زیرمجموعه‌ دیگری قرار گرفته است. برای نمونه، اگرچه حق اختیار تن را برای زنان دریافت کرده باشیم، این به ضرورت، به معنی درخواست چنین حقی برای تن زنان روسپی نیست، چراکه از همان آغاز آنها را در تعریف زن در معنای همان زنی که حقوق انسانی دارد، نیاورده‌ایم. پس ایشان را زیرمجموعه‌ای قرار داده‌ایم که از مجموعه‌ مادر تغذیه می‌کند بدون اینکه لزومی به اثبات رابطه‌ خونی باشد.
 
احقاق حقوق زنانی از نوع دیگر
 
سال‌ها فعالیت جنبش زنان در راه آزادی‌های جنسی، کمتر راهبردی برای زنان همجنسگرا در خود داشته است تا اینکه خود آنها در بدنه‌ جنبشی دیگر در پی احقاق حقوق خود به عنوان زنانی از نوع دیگر برآمدند. درواقع همجنسگرایان وقتی توانستند به حقوق خود بیاندیشند که در مقابل جنبش زنان خود را به یک دیگری بدل سازند و برای تعریف خود به‌جای قرار گرفتن در مجموعه کلان، به یک عبارت اضافی بسنده کنند.
 
زنان کارگر، زنان خانه‌دار، زنان معلول، زنان آسیب‌دیده‌ جنسی و زنانی از این دست که به عبارت‌های اضافی کوچانده شدند، کمتر در فعالیت‌های کلان جایی داشته‌اند. مسئله بر سر در شمار آمدن نیست، مسئله به‌طور خاص پیگیری تولید «دیگری‌»هایی در دل «نیروهای هم‌بسته» است؛ آن‌زمان که در دل همین نیروهای هم‌بسته فرد یا جمعی از افراد، حس بیگانگی و دور افتادگی می‌کنند و نمی‌توانند با کلیت تشکل اجتماعی موجود، همذات‌پنداری و هم‌دردی داشته باشند مانند زمانی که زنان محجبه و متدین نمی‌توانند جای خود را در تشکل زنان ترقی‌خواه بیابند خود را از مجموعه پیشرو به مجموعه دیگری روانه می‌کنند تا بتوانند زیر عنوان روشن‌تری به خواسته‌های خود دست یابند. 
  
زنان کارگر، زنان خانه‌دار، زنان معلول، زنان آسیب‌دیده‌ جنسی و زنانی از این دست کمتر در فعالیت‌های کلان جایی داشته‌اند. مسئله بر سر در شمار آمدن نیست، مسئله به‌طور خاص پیگیری تولید دیگری‌هایی در دل نیروهای هم‌بسته است؛ آن‌زمان که در دل همین نیروهای هم‌بسته فرد یا جمعی از افراد، حس بیگانگی و دور افتادگی می‌کنند و نمی‌توانند با کلیت تشکل اجتماعی موجود، همذات‌پنداری و هم‌دردی داشته باشند.
به همین دلیل به نظر می‌رسد لازم است فعالان جنبش زنان در ایران ‌دقت بیشتری روی گفتار خود به‌منظور جلوگیری از تولید و تکثیر «دیگری‌»ها داشته باشند. برای نمونه، شیرین عبادی در گفت‌وگویی در پاسخ به اینکه «شما سال‌ها در مورد حقوق زنان فعالیت کرده‌اید. جایگاه زنان کارگر در فعالیت‌های شما کجا بوده؟»، چنین پاسخ می‌دهد: «زنان کارگر یکی از محروم‌ترین زنان این اجتماع هستند برای اینکه هم زن هستند و هم کارگر. درواقع واجد دو صفت محرومیت هستند. هم زن هستند و باید تمام تبعیضات قانونی یک زن را تحمل کنند و هم…» درواقع او با اعتبار دو گزاره‌ جدا از هم، به تولید یک گزاره‌ دو وجهی کمک می‌کند. او با قسمت کردن زنی که کارگر است به یک کارگر و یک زن، او را از هر دوی این‌ها ساقط می‌کند و به این ترتیب زن کارگر در جداافتادگی ماهیتی از جنبش عمده‌ زنان سبقت می‌گیرد.
 

این حقوقدان و فعال حقوق زنان سپس اضافه می‌کند: «قانون کار امتیازات خاصی برای زنان کارگر قائل شده. مثلاً مرخصی زایمان یا اینکه پیش‌بینی شده در کارگاه‌هایی که تعداد کافی کارگر زن دارند کارفرما باید حتماً مهدکودک دائر کند و حتی اگر زنانی از اقلیت‌ها باشند باید مربیان مهدکودک‌ها از اقلیت‌ها باشند. زنانی که بچه شیرخوار دارند باید هر سه ساعت به آنها مرخصی داده شود تا بچه را شیر بدهند. اینها در مجموع امتیازات خوبی است که ظاهراً قانون کار برای زنان کارگر درنظر گرفته…»

او به درستی از ظرفیت‌های حقوقی یاد کرده است، اما این را درحالی می‌گوید که اشاره‌ای به این نکته‌ مهم نمی‌کند که وجود قانون آن هم در این سطح که کف خواسته‌ها را دربر می‌گیرد، تضمینی برای عملی شدن آن نیست.

خانم عبادی همه این نکات را مطرح می‌کند بدون اینکه به این نکته نظر داشته باشد که ضرورت ایجاد کمپین یک میلیون امضا در حکومت اسلامی، ازجمله آشنا کردن مسئولان و مجریان قانون، با قوانینی بود که خود وضع کرده بودند و از سوی دیگر، آگاهی‌رسانی به زنانی بود که حتی به قوانین حداقلی هم دسترسی نداشتند. حال در چنین شرایطی ایشان امایی که برای ضمانت اجرایی حقوق زنان کارگر می‌آورد این است که توجه ما را به این نکته جلب کند که «تمام این امتیازات را قانون می‌خواهد از جیب کارفرما به زنان کارگر بدهد در نتیجه کارفرمایان (که معمولاً فقط به سود می‌اندیشند) ترجیح می‌دهند که کارگر زن استخدام نکنند و فقط از مردان استفاده کنند که درگیر چنین مشکلاتی نشوند»

در صورتی که در بسیاری از موارد کارفرمایان از کارگران و کارمندان زن استفاده می‌کنند صرفاً به این دلیل که حقوق ایشان به همان دلیل مضاعفی که خانم عبادی در آغاز مطرح می‌کند، قابلیت پایمال شدن
ساده‌تری دارد و از آن گذشته «تعداد زیادی از شاغلان زنخارج از چارچوب مشخص قوانین و قراردادهای كار قرار دارند و معمولاً در آمارهای اقتصادی از آنان تحت عنوان خانه‌دار و غیر شاغل یاد می‌شود».
 
بحث در اینجا پیرامون آنانی نیست که به شغل‌های سیاه مشغول هستند؛ بلکه حتی در بدنه‌ رسمی کار نیز زنان شاغل با توجه به قوانین موجود مورد استثمار قرار می‌گیرند. بر اساس «آمار دولتی، زنان حدوداً ۱۳ درصد نیروی کار شاغل در ایران را تشکیل می‌دهند که این شامل کارگران شرکت‌های تولید مواد غذایی فراوری‌شده، داروسازی‌ها، صنایع مونتاژ کالاهای الکتریکی و الکترونیکی و تولید پوشاک و غیره می‌شود».
 
واقعیت این است که اگر نخواهیم به هر بهانه‌ای جماعت زنان را در یک کلیت بی‌شکل غیر قابل تعریف، در یک ظرف نامتعین بگنجانیم، ضرورت حضور هرکدام از بخش‌های متعین در این مجموعه را از دست می‌دهیم و به تکثیر دیگری‌های نادیده‌انگاشته‌شده می‌پردازیم. مسئله‌ زنان کارگر تنها به عنوان یک نمونه، به چگونگی رشد دیگری‌ها در ساز و کار درون‌گروهی جنبش زنان اشاره دارد. درواقع پرسش اساسی اینجاست که چقدر جنبش زنان با گروه‌های این‌چنین جداافتاده از خود فاصله دارد که نمی‌تواند به توضیح و تشریح موقعیت این‌زمانی آن‌ها بپردازد و با ایشان همدردی و هم‌ذات‌پنداری داشته باشد؟ 
 
پاک شدن صورت مسئله‌ها
 
شیرین عبادی مسئولیت را متوجه دولت می‌داند بدون اینکه مسائل یک زن در محیط کار را با مسائل یک زن به مثابه زن، دارای هم‌پوشانی فرض کند.
 
خانم عبادی در سال ۱۳۸۵ در گزارشی نوشته توماس اردبرینک (Thomas Erdbrink) درباره وضعیت همجنسگرایان در ایران که در روزنامه هلندی NRC HANDELSBLAD منتشر و توسط صبا راوی به فارسی ترجمه شد، پیرامون اینکه آیا همجنسگرایان ایرانی می‌توانند بدون مشکل به ایران مراجعه کنند، می‌گوید: “اگر من به قانون ایران نگاه کنم،‌ امکانش هست. دست کم در صورتی که توسط یک دادگاه در ایران ثابت نشده باشد که عمل دخول انجام گرفته. اگر دخول اثبات نشده باشد،‌ آنها به‌راحتی امکان بازگشت دارند… آنها با اینکار هیچ قانونی را زیر پا نگذاشته‌اند.»
 
اگرچه او در این گزارش به نسبت قدیمی، از ظرفیت‌های قانونی سخن می‌گوید و نه از نگاه شخصی‌اش به مسئله، اما در این نوع برخورد با رسانه‌ها گاه صورت‌مسئله‌ها پاک می‌شوند و نه در بافت جنبش زنان، بلکه در تشریک مساعی این جنبش با هر جنبش حق‌خواهی پیش از هر چیز- خواسته یا ناخواسته- دیگری‌هایی جان می‌گیرند و رونمایی می‌شوند.
 
شاید جست‌وجوی قطعه گمشده در هر مسیر حق‌خواهی‌، بتواند افتادگی‌های جنبش زنان را پیش روی نهد و شاید این امر ما را به‌سوی این حقیقت رهنمون کند که دادن تعریف حداقلی به ماهیتی به نام زن، می‌تواند عرصه را برای دیدار این افتادگی‌ها تنگ کند.
آن دیگری قابل ذکر، اگرچه برای هر یک از زیرمجموعه‌های خود برسازنده‌ دیگری‌ دیگرگونه است، ولی از یکسو در ماهیت امر، یک توده‌ ناشناخته و ناکامل را می‌ماند که هیچگاه زن را درون خود آنطور که هست جای نداده است و از سوی دیگر، در هر جداسازی، دیگری‌ای را برمی‌سازد که می‌تواند طیفی از موجودیت زنانه را به نمایش بگذارد که سویه‌ای از او در هر جهت‌گیری دچار افتادگی شده است. به‌ این‌ترتیب، شاید جست‌وجوی قطعه گمشده در هر مسیر حق‌خواهی‌، بتواند افتادگی‌های جنبش زنان را پیش روی نهد و شاید این امر ما را به‌سوی این حقیقت رهنمون کند که دادن تعریف حداقلی به ماهیتی به نام زن، می‌تواند عرصه را برای دیدار این افتادگی‌ها تنگ کند.
 
اگر ما آن دال متکثر و جامع‌الشرایطی که چتر معنابخشی را بر سر هر مصداق خود نگاه داشته است، صورت مثالی زن بنامیم و از آن‌طرف، آن مصداق جدامانده از قافله‌ حق‌خواهی و تظلم را که قربانی برسازی یک دال همگن شده است، قطعه‌ گمشده بنامیم، در واقع، دیگر با صورت مثالی از پدیده‌ مشمول حق‌خواهی روبه‌رو نیستیم، ما با صورت ناکامل و ثانویه‌ای روبه‌رو هستیم که برای انطباق با آنچه می‌خواهد، می‌باید در هر رهگذر، به‌دنبال قطعه‌ گمشده خود بگردد؛ البته اگر قائل به این باشیم که این تلاش هیچ مازاد یا فقدانی را در پی نخواهد داشت. در حقیقت قبول کمال پس از نزدیکی به قطعه‌ گمشده، می‌تواند نقطه‌ خروج از رویکرد اندیشگانی‌ای باشد که مصادیق را الزاماً در تبعیت از دال خود معنی نمی‌کند و آن‌ها را بیش از آن‌که می‌خواهد یا می‌پندارد، سیال و در نوسان می‌یابد.
 
این سیالیت بسته به خواسته‌ ما از کلیت این ساختار، می‌تواند ارزشگذاری شود و ماهیت کارکردی خود را آشکار سازد، ولی همواره باید این موضوع را تذکر دهد که نمی‌توان انتظار کمال را از خود دور کرد مادامی که مازاد هر ساختار را فراموش کنیم. این پدیده لزوماً به این علت اتفاق نمی‌افتد که ساختار موجود، مدام زیرمجموعه‌های خود را در مسیر در عقب و یا در جلو نگاه می‌دارد، بلکه ضرورت چنین زیستی، اینگونه ایجاب می‌کند که مازاد را در نظر بگیریم.
 
جزئی از کل
 
قطعه‌ گمشده از آنجایی که جزئی از کل تلقی می‌شود، کم اتفاق می‌افتد که نبود کلیت را در نظر آورد و به آن آگاه باشد، از سویی دیگر، به این دلیل که نقصان را درنمی‌یابد، در نتیجه به‌دنبال کلیت نقصان‌یافته نیز نمی‌گردد، ولی آن صورت مثالی نقصان‌یافته، همواره چه خودآگاه و چه به‌صورت ناخودآگاه، از نبود قطعه‌ گمشده دچار سرگردانی است و تضمین حیات خود را در اضطرار یافتن آن قطعه می‌داند.
 
سال‌ها فعالیت جنبش زنان در راه آزادی‌های جنسی، کمتر راهبردی برای زنان همجنسگرا در خود داشت تا اینکه خود آنها در بدنه‌ جنبشی در پی احقاق حقوق خود به عنوان زنانی از نوعی دیگر برآمدند. هیچ گاه زنان کارگر یا زنان خانه‌دار، زنان معلول، زنان آسیب‌دیده‌ جنسی و زنانی از این دست در فعالیت‌های کلان جایی نداشته‌اند.
البته کم اتفاق می‌افتد که قطعه را بیابد و در اغلب موارد سازه‌ اضافه‌شده، عدم قطعیت در کمال را برای همیشه با خود به ارمغان می‌آورد. بگذارید از زاویه‌ دیگری به موضوع نگاه کنیم؛ از آنجا که باید نسبت به این مسئله آگاه بود که هیچ سازوکار کاملی نمی‌تواند موجودیت مطلق و نامتناهی داشته باشد و اگر هم چنین بوده باشد، همواره در هراس عدم قطعیتی است که انگاره‌ همان نبود تکامل است. در هر حال، اگر بخواهیم به گونه‌ عینی‌تری به سوژه‌ مورد نظر بپردازیم، باید چنین در نظر بگیریم که زن‌بودگی در بدو امر می‌تواند محل اختلاف قرار بگیرد چراکه این دال، مصداق‌های عینی و دقیقی پیرامون خود ندارد و اگر چنین تصور کنیم، راه به خطا رفته‌ایم، دوم اینکه آنچه در حوزه‌ جنبش زنان به آن پرداخته می‌شود، همواره دچار افتادگی قطعه‌هایی است که در هر زمان هراس از نبود این قطعه‌ها، سازه موجود را دچار بحران هویت می‌کند و از سوی دیگر، قطعه‌های جایگزین، مازادها یا خلاهایی را تولید می‌کنند که کلیت امر به‌واسطه‌ برهم‌کنش با آنها دچار بحران‌های گوناگونی می‌شود.
 
مسئله‌ بعدی، کارکرد سازوکار در جهت رسیدن به هدف‌های تعیین‌شده یا مقطعی است که به‌واسطه حضور و یا غیاب قطعه‌های برسازنده کلیت، می‌تواند دچار آشفتگی شود و سرانجام مسئله‌ فهم کلی از موضوع دارای تداخل با سایر حوزه‌هایی قرار می‌گیرد که از قرار قبلی کلیت نامبرده به‌مثابه یک جنبش با آن‌ها تولید موضع کرده است. باید دانست برای فعالیت در هر زمینه‌ای پیش از هر کاری، تولید زبان و تعاریف راهبردی راهگشا خواهد بود چراکه عمل استوار بر پایه تئوری پیش‌رو می‌نشیند به معنایی دیگر، لزوم صحبت از معضل‌ها و تولید راهکار و رفتار در جهت عمل، نمی‌تواند و نباید ما را به مقصد برساند، بلکه هر رفتار منجر به نتیجه‌ای باید بر پایه‌های نظری پویا و قدرتمند استوار باشد.