«بهرهکشی شاعرانه» با عنوان فرعی «جستارهایی در باب شعر نو فارسی در افغانستان، بههمراه نُه نمونهمقاله از نخستین جدالها بر سر کهنه و نو» نوشته اسماعیل سراب در ۲۰۱ صفحه اخیراً از سوی انتشارات امیری در هزار نسخه در کابل منتشر شده است. کتاب شامل هشت فصل و یک ضمیمه میشود. عنوان فصلها از این قرار است: بزم پستمدرنیستی؛ داستان بلند شعر مقاومت؛ واقعیت جنگ و خیال شاعرانه| نگاهی به دو کتاب سربازها و عشق و اندی؛ نگهداری از غم غربت در شعرهای الیاس علوی؛ عصیان روزمرة زنان لطیف؛ سمیع حامدِ متأخر؛ بر دوش انقلاب: نگاهی به گفتارهای نوگرایان. بخش ضمیمه نیز همچنان که از عنوان فرعی کتاب برمیآید، به بازخوانی نهمقاله با موضوع جدال بر سر شعر کهنه و نو اختصاص دارد که در دهه چهل خورشیدی نوشته شدهاند. در ادامه مروری بر این کتاب را خواهیم خواند. |
در زمستان ۹۷، زمانی که جناحهای مختلف در افغانستان میکوشیدند در ارائه پیشنهاد مذاکره و صلح با طالبان از یکدیگر پیشی بگیرند، رامین مظهر، شاعر، نشست پر سر و صدایی را در کابل ترتیب داد با عنوان «میبوسمت در بین طالبها» که علاوه بر شعرخوانی، شامل اجرای موسیقی و تئاتر نیز میشد. این نشست، چنانکه از عنوان آن نیز برمیآمد، در پی آن بود تا مقاومت نسل پساطالبان را در برابر ارزشهای سنتی و ارتجاعی به رخ بکشد و نگرانیهای این نسل را درباره بازگشت احتمالی طالبان و سلطة دوبارة چنان ارزشهایی به بیان درآورد. همینطور هم شد. شعری که خودِ مظهر در آن نشست خواند، از دیوارهای تالار کوچک دانشگاه کابل فراتر رفت و بهسرعت بر سر زبانها افتاد، خاصه اینکه هفتهای پس از آن، غوغا تابان، خوانندة زن، آن را به آواز خواند و در صفحات شخصی خود در یوتیوب و فیسبوک منتشر کرد. همان روزها جوانان کارزاری را با عنوان «به عقب برنمیگردیم» به راه انداخته بودند تا مخالفت خود را با بازگشت احتمالی طالبان به قدرت، برپایی دولت موقت، انحلال ارتش و خروج نیروهای ناتو از افغانستان اعلام کنند. شعر مظهر به صدای اصلی این کارزار تبدیل شد. همه میخواندند: از عشق، از امید، از فردا نمیترسی/ میبوسمت در بین طالبها، نمیترسی.
شعر مظهر و آواز تابان بارها و بارها در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته شد. همه سر ذوق آمده بودند. گویی تصویری آرمانی از آیندة افغانستان که در لحظة سقوط طالبان در ذهنها نقش بسته بود و روزگاری یکسر متفاوت را به نمایش میگذاشت، از پستوی خاطرهها بیرون پریده بود و حالا دیگر به آینده تعلق نداشت؛ آن آینده آمده بود و اینک پیش چشم ما قرار داشت. جوانان امروز، آینهدار آیندهای بودند که هجده سال پیش نوید آن داده میشد و صدایشان بیش از همه در قالب شعر طنینانداز بود. جوانان در برابر بخشی از سنت که زندگی را به کامشان تلخ میکرد، به بخشی دیگر از آن پناه برده بودند که امکان بیانگری در اختیارشان میگذاشت. در میانة گزارشهایی که از بمبگذاریهای انتحاری، جنگ در جبهههای مختلف، اختلاف رهبران سیاسی با یکدیگر و نشستهای بیپایان صلح خبر میداد، فرصتی شاعرانه دست داده بود تا صدای جوانانی شنیده شود که فارغ از این های و هوی بسیار، سودای دیگری در سر داشتند و گوششان به این حرفها بدهکار نبود.
اما دیری نپایید که کارزار «به عقب برنمیگردیم» نیز همچون جنبشهای اجتماعی متعدد سالهای اخیر در افغانستان به حاشیه رفت و تبِ «بوسه در میان طالبها» فرونشست. مقاومت شاعرانه نتیجه نداد. اینک خوشبینیها جای خود را به بدبینی مضاعفتری داده است. دیگر مسئله فقط مذاکره با طالبان نیست؛ حکومت وحدت ملی در چنان بنبستی گرفتار آمده که به نظر نمیرسد راه گریزی از آن در پیش باشد. بوی جنگ داخلی به مشام میرسد، اما نهفقط جنگ دولت با طالبان، که بدتر از آن، جنگ همه با همه. اینکه چه خواهد شد، معلوم نیست، اما خب، تکلیف آن شعر، همان که میگفت «از عشق، از امید، از فردا نمیترسی/ میبوسمت در بین طالبها نمیترسی» چه میشود؟ آن عشق، آن امید، آن فردا کجا میرود؟ چه بر سر چیزی که خبرنگار نیویورکتایمز «آزادیهای بنیادین» و «آزادی بیان»ِ نسل پساطالبان میخواند[i]، خواهد آمد؟ آیا شعر تازهای در خورِ وضعیت تازه نوشته خواهد شد؟
اسماعیل سراب در کتاب بهرهکشی شاعرانه که بهتازگی در کابل منتشر شده، به نسبتیابی میان شعر و امر سیاسی در افغانستان دوره معاصر پرداخته است. البته سراب صرفاً کار و بار ادبی شاعران نوگرا را بررسی کرده، اما در عین حال، نشان داده که چگونه نوگرایان، حتی در دورخیزترین تلاشهای خود نیز در واقع، در کار بازتولید تلقیهای کلاسیک از شعر، بهویژه در نسبت با امر سیاسی، بودهاند. او از دورة پساطالبان آغاز میکند و دست روی شاعرانی میگذارد که در همین دوره بالیدهاند، اما در ادامه، به عقب بازمیگردد، پای شاعران مقاومت را به میان میکشد، شعر ضدجنگ، شعر مهاجرت و شعر زنان را زیر تیغ نقد میبرد، سراغ برجستهترین چهره شعر نو در افغانستان، واصف باختری، میرود، و در پایان، تا بحث خود را به سرانجام برساند، به تحلیل نه نمونهمقاله از نخستین جدالها بر سر شعر کهنه و نو میپردازد و اصل مقالهها را به کتاب خود ضمیمه میکند.
ذهنیت شاعرانه گرچه به اشکال مختلف به روی حوادث ریز و درشت سیاسی و تاریخی گشوده بوده، اما از هر گونه تحول ریشهای ناتوان مانده است. این همان پدیدهای است که سراب با تعبیر «بهرهکشی شاعرانه» از آن یاد میکند.
در تمام این موارد، مسئله اصلی این است که ذهنیت شاعرانه گرچه به اشکال مختلف به روی حوادث ریز و درشت سیاسی و تاریخی گشوده بوده، اما از هر گونه تحول ریشهای ناتوان مانده است. این همان پدیدهای است که سراب با تعبیر «بهرهکشی شاعرانه» از آن یاد میکند. مقدمهای که سراب بههمراه عتیق اروند بر کتاب نوشتهاند، در این باره بیش از هر توضیح دیگری گویاست: «کافی اسـت انقلابی، تحولی، اتفاقی یا دسـتکم کشـتوخونی اینسـو و آنسو رخ داده باشـد؛ چیزی خارج از شـعر، خارج از متن و در درون فضا. آنگاه جماعت شـاعر به آن رویـداد هجوم آورده و آن را “از آن خود” سـاختهاند؛ از آن خودسـازی یکجانبه و بهطبع منفعلانه. بهرهکشی شاعرانه برآیند تناقضی است که شعر معاصر فارسی افغانستان گرفتارش بوده: شعر “نو” از همان آغاز هموغمش را بر رهاسازی امر واقعی در سطح شعر “کهنه”، متکلف، عشوهگر، نازکخیال و درباری گذاشت اما بهعوض آنکه این رهاسازی سبب ت/ش/ر/ی/ح شعر خوددار و متکلف و توزیع آن در میان مردم شود، با نمادینسازی امرواقعی، از این “گنجینة پرعظمت ادبیات فارسی” محافظت کرد و باز هم جماعت را با دستان خالی به خانههایشان فرستاد.» مقدمه بهرغم اینکه تصریح میکند «محصـول پایانی، آنچـه که از کارخانة عریض و طویل شـعر معاصر فارسـی افغانستان خارج شده، چیزی نیست جز تغزل و زیباسازی فاجعه، بازی با تأویلات و آلوده کردن فضای شعر با کنایههای بیارزش و بیخطر.» (ص ۱۰) و بر همین اساس نتیجه میگیرد که «بررسی اینکه شـعر نوگرا چه هدفی را پی گرفته بود و سـوای بدایعپردازی در خیال لطیف و بـازی بـا زبان و تراکم و انباشـت کنایه، به چه دورنمایی چشـم دوخته بود، نهتنها غیرممکن که حتی عملی بیهوده به نظر میرسد» (همان) اما در نهایت، اینگونه به پایان میرسد: «با این حال کتاب بهرهکشـی شـاعرانه بدون مزاحمت به غزلسرایان کشور، پی شاعران نوگرا را گرفته تا محدودیتهای تاکتیکیشان را افشا سازد و زوایای پنهان این بهرهکشـی را آشـکار کند. بهرهکشـی شـاعرانه مفهوم محدودی است که از پس مقابله با شـعرهای مورد بحث در این کتاب و نهایتاً شـعر فارسی معاصر افغانستان برآمده و تا پیش از مقابله با شعر سایر شاعران، در همین کتاب دفن خواهد شد و بر متنی دیگر و شعر به معنای عام آن تحمیل نخواهد شد.» (همان)
آنچه بهرهکشی شاعرانه را از دیگر نوشتههای انتقادی در باب شعر نو فارسی در افغانستان متمایز میکند، رویکرد مفهومی و نظری نویسنده است که به او این فرصت را میدهد فارغ از رویههای جدلی و انشایی رایج، شاعران و جریانهای شعری مختلف را با در نظر داشتن تفاوتهای آشکارشان با یکدیگر در منظومهای واحد گردهم آورد. به این ترتیب، چارچوبی برای درک و تحلیل شعر نو فارسی در افغانستان به دست داده میشود که تا پیش از این کمتر در دسترس بوده و بهجای آن، نوعی تذکرهنویسی، یا در بهترین حالت ممکن، گزارشهای جدلی بارِ آن را به دوش میکشیده است. همین چارچوب مفهومی و نظری است که در مواجهه با هر یک از شاعران و جریانهای شعری به کار میافتد و همزمان که تناقضهای درونی آنها را بیرون میکشد، ذهنیتی را که پس پشت شعرها و مدعاهای شعری آنها وجود دارد، به نمایش میگذارد.
بهرغم تفاوتهای سبکی شاعران با یکدیگر، پای الگوهای یکسان و مشترکی در تغزل فردی در میان است که ریشه در ادبیات قدیم از یک سو و ساختارهای سنتی و ارتجاعی اجتماعی از سویی دیگر دارد.
سراب در این کتاب بهکلی به سنت شفاهی حاکم بر فضای شعر در افغانستان پشت کرده و در عوض، سراغ متنهایی رفته که از اینجا و آنجا گردهم آمدهاند. شبکهای از متون مختلف و متعدد شکل گرفته که گاه از دورترین فواصل و در چارچوب بحث سراب در باب بهرهکشی شاعرانه با یکدیگر پیوند خوردهاند و نسبت پیدا کردهاند. در عین حال، گرچه بحث هیچگاه از سویههای جدلی خالی نمیشود، اما هرگز چارچوب نظری و مفهومی آن نیز از دست نمیرود. سراب در پی این نیست که از خجالت این یا آن شاعر دربیاید، و با اینکه از تندی و تیزی انتقادهای خود نمیکاهد، اما در مجموع، بنای اصلی کار را بر این نهاده که نشان بدهد چگونه شاعرانی با گرایشها و سبکها و مدعاهای شعری مختلف در فرارفتن از الگوهای مسلط شعری ناتوان ماندهاند. بدینمعنا، کتاب بیش از آنکه به نقد و بررسی آثار چند شاعر اختصاص داشته باشد، ذهنیتی را نشانه رفته که بیشوکم در پس پشت آثار همة این شاعران میتوان سراغ گرفت. مثلاً در نقد مجیب مهرداد مینویسد: «شاعری که علیه مدیران جنگ مینویسد، خود جنگ را بهمدد تغزل و هماغوشی زیباییشناختی کرده، شاعرانه جلوه داده و جنبهای شهوانی به آن بخشیدهاست؛ یعنی به همان ورطهای افتاده که مدیران جنگ پیشاپیش در آن غرق شدهاند. زن در چنین شرایطی هم مفعول عشق باقی مانده و عشق ـبا همان تصور معمول– دشواری جنگ را تاب آورده است.» (ص ۵۶) در نقد وحید بکتاش هم باز سراغ همین مسئله میرود: «در همة این شعرها سرباز و جنگ و انفجار و تفنگ و گلوله به عشق خدمت میکنند. جنگ کوچکترین تأثیری بر این عشق نمیگذارد. دامن عشق و شعر هرگز به جنگ آلوده نشده، عشق پاک و شسـته رفته و یکنواخت از شـعری به شعری دیگر میرود و به جنگ وصله میشود.» (ص ۵۸) در حاشیة بررسی شعرهای الیاس علوی به این موضوع اشاره میکند که « فیگـور ثابـت معشـوق در شـعرهای علـوی همیـن زن خـوشرو و خوشانـدام اسـت. بـرای شـناخت ایـن زن خوانـدن یکـی از عاشـقانههای علـوی کافـی اسـت». (ص ۶۹) جایی دیگر، در مواجهه با شاعران زن نیز بیشوکم به همین نکته اشاره میکند: «ابراهیمی بر خلاف کسـانی مانند سـجادی و شـبرنگ که در شـعر قصد سرکشی و پرخاشگری دارند، بر نرمی و لطافت و زیبایی تأکید میکند. از قضا، شعر بسیاری از زنان ـحداقل شعر بسیاری از زنان افغانستان در سالهای اخیر، منجمله بسیاری از شعرهای سجادی و شبرنگ و دیگر سنتشکنان ـ با همین لطافت نوشته شدهاند. نظریة “لطافت” که انگارههای مردانه را درباره زنان میپذیرد و بازتولید میکند، در مورد درصد بالایی از شعرهای زنان صدق میکند.» (ص ۸۸) و در نهایت، در نقد شعرهای سمیع حامد یک گام جلوتر میبردارد و به قلب موضوع میزند: «حامـد در نظمهـا و ترانههای عاشـقانهاش از همان نوجوانـی نگهداری میکند که انگل شـعر معاصر افغانسـتان بوده است. نوجوانی خام، سـبکمغز، زنندیده، احساسـاتی و شـهوتران که مدام هسـتیاش را با غم فراق ارزیابی میکند و همیشه زنی/مردی وجود دارد تا او عاشـقش بشـود. این نوجوان هیچوقت خسـته و پیر و ناامید و افسرده نمیشود. مرگ هم ندارد. از شاعری به شاعری دیگر انتقال مییابد. صلب و سـخت و لایتغیر اسـت. نه تغییر میکند و نه رابطهاش با معشـوق را تغییر میدهد. به هر کسی عشق بورزد، یا از آن تصویر فرشتهای به دست میدهد یا حیوانی افسـونگر. عشقش عملی اسـت که در بدن معشوق انجام میشود و معشوق ساکن است. مفعول است.» (ص ۹۹) در همه این موارد، بهرغم تفاوتهای سبکی شاعران با یکدیگر، پای الگوهای یکسان و مشترکی در تغزل فردی در میان است که ریشه در ادبیات قدیم از یک سو و ساختارهای سنتی و ارتجاعی اجتماعی از سویی دیگر دارد.
اوج تلاش نظری نویسنده در بازخوانی مقالههایی به چشم میآید که از جدال بر سر شعر نو و کهنه در افغانستان به یادگار مانده، آنجا که بهدرستی و بهدقت برمیرسد که چگونه دست مبشران نوگرایی در مقابل سنتگرایان خالی است، فهم مخدوش آنها از سودایی که در سر میپختند و زبان الکن آنها قادر به درافتادن با سنت ادبی و به حاشیه راندن آن و درانداختن طرحی سراپا نو نیست و سر آخر گریزی از سازشکاری ندارند. این همان نکتهای است که در مقدمة کتاب هم بهنوعی دیگر بر آن تأکید شده، آنجا که سراب و اروند ریشههای بهرهکشی شاعرانه را در سنتگرایی ادبی میجویند: «این تاکتیک را شـاعران معاصر از غزلسـرایان وام گرفتند. شعر رزم با کشمیری و غلامی، شـعر مشـروطه، چپ، مقاومت، مهاجرت، زنان و سـرانجام شعری که امروز علیه فقر و جنگ و خشونت سروده میشود، همه هم از آرمان، ارزش و هدفی مشخص دم میزنند و هم تکلیفشان با این آرمان و ارزش مشخص نیست. اما این بلاتکلیفی از بیرون قابل ردیابی است نه از درون و در رابطة سازشکارانة شاعران معاصر با آنتاگونیسـم خفته در بطن جامعه. شـاعران با ذکاوتی خاص این رابطه را حفظ کردهاند. از یک سو با شعار هنر برای هنر خود را از آن کشمکش پرخطر دور نگه داشتهاند و از سوی دیگر برای حفظ و انباشت اعتبار “شاعر متعهد” بهصورت بیرویه از مازاد فقر و جنگ و خشـونت جاری در شعرهایشـان بهره میبرند. این ذکاوت نهتنها شاعر که خود شعر را نیز از بروز هر خطری حفظ میکند.» (ص ۸)
عجیب نیست که رساترین صدای مقاومت نسل پساطالبان در برابر ارزشهای سنتی و ارتجاعی در «میبوسمت در بین طالبها، نمیترسی» به بیان درمیآید … مسئله سراب در بهرهکشی شاعرانه همین است: نوگرایی ادبی در افغانستان فاقد آن توش و توان نظری بوده که به تحولی اساسی بینجامد.
با این حساب، عجیب نیست که رساترین صدای مقاومت نسل پساطالبان در برابر ارزشهای سنتی و ارتجاعی در «میبوسمت در بین طالبها، نمیترسی» به بیان درمیآید؛ شعری نوشتهشده در قالبی سنتی و بر اساس معاییر سنتی که علم دنیای نو را برداشته است. و مسئله سراب در بهرهکشی شاعرانه همین است: نوگرایی ادبی در افغانستان فاقد آن توش و توان نظری بوده که به تحولی اساسی بینجامد، و در عوض، هرچه بیشتر به بازتولید ادبیات قدیم توش و توان رسانده است. البته سراب منکر تلاشهایی نیست که در جهت این تحول انجام شده است. اما در عین حال، در تعارضی آشکار با آن تصویر آرمانیای که از فرهنگ و هنر معاصر افغانستان، بهویژه در دورة پساطالبان، به دست داده میشود، نشان میدهد این تلاشها بر اساس چه سادهنگریهایی انجام میشده و چه تبعاتی بهلحاظ ادبی و نظری داشته است. مثلاً تردیدی ندارد که «هیـچ شـاعری در دهـة هشـتاد بـه انـدازة [مسعود] حسـنزاده چـه در نوشـتن شـعر و چـه در ارائـه مبنایـی نظـری بـرای کار ادبـی نکوشـیده اسـت. اینکـه از تلاش او چـه بـه دسـت میآیـد بحـث دیگری اسـت. شـعرایی کـه موجـه و نورمـال نوشـتند و در شـعرها و اظهارنظرهایشـان محتـاط بودنـد، همـان میانمایگـی را بازتولیـد کردنـد کـه کموبیـش وجـود داشـت.» (ص ۱۵) با این همه، در نقد حسنزاده و جریان شعر پستمدرن و «ادبیات بدی» که در نیمة اول دهة هشتاد در هرات برآمد، مینویسد: «کار حسـنزاده و یارانش در برخورد و ارجاع به نظریههای مورد پسندشان چنان دچار تناقض است که به چیزی جز بازی شاعرانه با دستگاههای فلسفی نمیانجامد. اینجا از زبان بودریار نقل میشود که مجموعة این شرایط راهی جز پیمودن مثال راه طولانی منفیبافـی و هیچانـگاری را جلو پایمان نمیگذارد. معلوم نیسـت کدام شـرایط! نسـبت این شـرایط موهـوم با چیزهایی کـه نویسـندة ادبیات بدی میگوید چیسـت؟ برای نویسـندة ما مهم نیست که این هیچانگاری از چه فرایند و موقعیت و اسـتدلالی به دست آمده اسـت.» (ص ۱۹)
وقتی رامین مظهر شعر «میبوسمت در بین طالبها، نمیترسی» را روی سن تالار کوچک دانشگاه کابل خواند، چنان هیجانی را برانگیخت که جایی برای بحث دربارة نسبت بین شعر و سیاست در افغانستان باقی نمیگذاشت. مجال این حرفها نبود. نمیشد پرسید که چگونه شعری سنتی در برابر ارزشهای ارتجاعی قد برمیافرازد. گو اینکه چنین پرسشی صرفاً از زمینهای ادبی برنمیخاست و پیشاپیش خصلتی سیاسی داشت. رویای امریکایی پساطالبان ضرورتاً میبایست از سنتیترین و ارتجاعیترین اشکال بیانی مایه میگرفت. شعرِ «میبوسمت…» بیش از آنکه در تخالف با مذاکرات صلح باشد، مکمل آن بود: زلمی خلیلزاد، نمایندة ویژة امریکا، با نمایندگانِ طالبان در قطر مذاکره میکرد و دلدادگان رویای امریکایی در کابل سرود «بوسه در میان طالبها» را سر میدادند. آنچه در این میان غایب بود، آنچه در سراسر این هجده سال غایب بوده است، امر نو بوده است. سراب در پارهای از بهرهکشی شاعرانه گزارشی فشرده از این هجده سال رویایی به دست داده است: «فضای فرهنگی کشور بعد از رفتن طالبان و هجوم ناتو عوض شده بود. انبوه نهادها و انجمنها و نشریاتی که اکثراً بهکمک انجوها بی هیچ هدف و مرام مشـخصی مثل سـمارق بهیکباره بیرون آمده بودند، از کمبود مواد و محتـوا رنـج میبردند و هر جوان جویای نامی را که بهدنبال روزنهای برای موفقیت بود، میقاپیدند و در جلسات و نشریاتشان پروبال میدادند. هیچ کدام از این نهادها مشخصاً از درون جامعه و برای کاویدن معنای زندگی در همین جامعه سر بر نکشیده بودند. تصور کنید در جامعهای صدها نهاد و انجمن و نشریه داشته باشید ولی بعد از تقریباً دو دهه فعالیت پر سـروصدا هیچ جریان و حرکت و جنبشـی که از حداقل سـازوکار فکری برخوردار باشد به وجود نیاید؛ هیچ میراث تئوریکی نداشته باشد. اکنون که اکثر آن نهادها بساطشان را جمع کردهاند و گروههای کوچک جلسهرو هم فروریخته، از میان آن همه آدم ما فقط با تعدادی نام روبهروییم که بهمعنای کلاسیک کلمه شاعرند؛ بی هیچ طرح و توضیحی که بتوانیم به اهمیت بودن و نبودنشان فکر کنیم. اگر عنوان موهوم شاعر وجود نمیداشت، حتی امکان نامگذاری اینها را هم نداشتیم.» (ص ۱۸)