هیچ متفکری در تاریخ اندیشهی سیاسی به اندازهی نیکولو ماکیاوللی (که در فارسی نامش به صورت ماکیاولی هم نوشته میشود) مناقشهبرانگیز نبوده است. مخالفان او را «واعظ خشونت»، «آموزگار جباریت» و «نابودگر ارزشهای مسیحی» دانسته و به بیاخلاقی متهم کردهاند. حتی امروز نیز واژهی «ماکیاولیست» دشنامی سیاسی است و برای نشان دادن سردی و بیوجدانی دولتمردان و سیاستمداران به کار میرود. اما از سوی دیگر، متفکرانی چون اسپینوزا، روسو، هردر، هگل، فیشته، بورکهارت، نیچه، کاسیرر و بسیاری دیگر نیز ماکیاوللی را ستودهاند. علت این داوریهای متفاوت چیست؟
یک چیز مسلم است: فروکاستن اندیشههای ماکیاوللی به دستورالعملی برای «اخلاقزدایی» از پهنهی سیاست، بیانصافی محض است و حق مطلب را دربارهی او ادا نمیکند. حتی کسانی که پاسخهای ماکیاوللی به پرسشهای مربوط به امر قدرت را نمیپسندند، نمیتوانند انکار کنند که با ماکیاوللی گفتار یا دیسکورز سیاسی برای همیشه با بینشهای سیاسی سدههای میانه و نیز فلسفهی سیاسی دوران باستان وداع میکند.
ماکیاوللی کاوشگر ژرفبین قدرت و راهگشای اندیشهی سیاسی مدرن است. او زودتر از همهی متفکران سیاسی زمانهی خود پی برد که عصر درک دینی از جهان و مشروعیت آسمانی حکومت به پایان رسیده است و در چنین جهانی، قدرت میباید بدون پشتوانهی دینی و متافیزیکی برای خود حقانیت دست و پا کند. ماکیاوللی تماشاگر مبهوت نمایش سیاست را به پشت صحنه میبرد تا به او نشان دهد صحنهگردانان واقعی چه کسانی هستند.
فرزند عصر رنسانس
نیکولو ماکیاوللی، متفکر، سیاستمدار، نویسنده و شاعر ایتالیایی در تاریخ سوم مه ۱۴۶۹ در فلورانس زاده شد و در ۲۱ ژوئن ۱۵۲۷ در سن ۵۸ سالگی در همین شهر درگذشت. برای فهم ماکیاوللی باید زمانهی او و شرایطی را در نظر گرفت که در آن میزیست. ایتالیا در اواخر سدهی پانزدهم از نظر سیاسی سرزمینی فروپاشیده و چندپاره و در معرض تاخت و تاز قدرتهای بیگانه بود. در بخشهای بزرگی از این سرزمین قانون جنگل حاکم بود. در هر گوشه نظامی شهریاری یا جمهوری برپا بود که دائم در ستیز بودند. وحدتی که کلیسا برای امت مسیحی موعظه میکرد، کارایی خود را از دست داده بود و هنجاری وجود نداشت که حکومت آن را برفراز خود به رسمیت بشناسد. در چنین فضایی تنها با قدرت و قهر پیکرهی حکومتی میشد ارادهای را به کرسی نشاند و ثبات ایجاد کرد.
ماکیاوللی که خود شخصا سالها در فلورانس و در شرایط تلاطمهای سیاسی در کانون قدرت و از نزدیک شاهد تصمیمگیریهای سیاسی بود، تلاش میکند با اندیشهی سیاسی خود برای مشکلات داخلی و خارجی سرزمین خود راهحلی بیابد، تا شاید ثبات و شکوه گذشته را به آن بازگرداند. او در ژرفکاویهای خود، در پی یافتن پاسخی برای این پرسشهاست: چگونه میتوان به قدرت دست یافت؟ چگونه میتوان قدرت را حفظ کرد؟ قدرت کی و به چه دلایلی از کف میرود؟ چگونه میتوان قهر را به قدرت، قدرت را به سلطه و سلطه را به کشور تبدیل ساخت؟
اینها پرسشهای کانونی ماکیاوللی در رسالهی «شهریار» معروفترین اثر اوست که اندرزنامهای سیاسی به فرمانروایان برای هنر کشورداری به شمار میرود. این اثر در سال ۱۵۱۳ نوشته شد، اما نخستین بار در سال ۱۵۳۲ یعنی پنج سال پس از مرگ ماکیاوللی منتشر گشت. پس از انتشار «شهریار» برخی از کاردینالهای کلیسای رومی گفتند که این رساله «به دست شیطان» نوشته شده است. این اثر تا امروز مناقشهبرانگیز باقی مانده است.
اما کتاب اصلی ماکیاوللی «گفتارها» نام دارد که او در آن اندیشههای خود دربارهی حکومت و آیین کشورداری را تبیین و انواع نظامهای سیاسی و اشکال حکومتی را با یکدیگر مقایسه کرده است. لحن این کتاب با لحن رسالهی «شهریار» متفاوت است و به گفتهی برخی پژوهشگران به گونهای نوشته شده که حتی میتوان آن را به مونتسکیو متفکر لیبرال سدهی هجدهم منتسب دانست. به اشاره باید گفت که اگر ماکیاوللی در «شهریار» از جایگاه فرمانروا به پایین نگریسته، در کتاب «گفتارها» از منظر جامعه و مردم به امور قدرت و سیاست نگاه کرده است. به دیگر سخن، ماکیاوللی این امور را یکبار از بالا به پایین و بار دیگر از پایین به بالا تحلیل میکند.
او در تلاش فکری خود امور مربوط به حکومت و حق را از اصلهای متافیزیکی، تئولوژیک و حتی اخلاقی جدا و بطور مستقل بررسی میکند. او همچنین به تحلیل دقیق انسان میپردازد؛ اما آدمی را چنان توصیف میکند که واقعا هست و نه آنچنان که باید باشد. و شاید درست به دلیل صراحت لهجه در این زمینه است که ماکیاوللی تا امروز مناقشهبرانگیز باقی مانده است. او آینهای در برابر آدمی میگذارد و تصویری به او نشان میدهد که خوشایندش نیست.
ماکیاوللی فرزند زمانهی خویشتن، یعنی عصر رنسانس است. تضاد میان اندیشهی عصر رنسانس و سدههای میانه در حوزهی حقوق و آموزهی کشورداری نیز نمود مییابد. اگر در سدههای میانه اقتدار حکومتگران و التزام به حق، اموری الهی محسوب میشدند، در اندیشهی سیاسی عصر رنسانس شیوهی تفکر دیگری حاکم میشود که صرفا معطوف به عوامل مربوط به ساحت انسانی و طبیعتی است که زندگی آدمی در آن جریان دارد.
اخلاق و فضیلت
ماکیاوللی سیاست را مانند پیشینیان خود از جمله افلاطون، ارسطو، آگوستین و توماس آکوین تابع اخلاق نمیکند. از دیدگاه او اقدامات برای ایجاد ساختارهای سیاسی را نباید با معیارهای اخلاقی سنجید، بلکه باید سود آن را برای شهریار، کشور و خیرعمومی در نظر داشت. نهایتا این موفقیت سیاسی است که تعیینکننده است.
او از این گذرگاه تلاش میکند برای راهکارهای کسب و حفظ و تثبیت قدرت سیاسی با لحاظ کردن منافع کشور و حکومت، بنیادی تازه ارائه دهد. برای او حکومت نهادی در کنار نهادهای دیگر و از جمله کلیسا نیست، بلکه نظم حقوقی حکومت آنچنان همهجانبه است که دیگر حقوق ویژه (برای نمونه حقوق کلیسا یا فئودالها) در برابر آن رنگ میبازد. تلاشها برای ضروری نشان دادن حکومت یا برتری یک شکل حکومتی بر دیگر اشکال حکومتی را نیز نمیتوان از «طبیعت» اشیاء یا آدمیان یا جامعه مشتق ساخت.
همچنین حکومت یا مناسبات میان حکومتها را نمیتوان از منظر «غایات متعال» نگریست. مناسبات اجتماعی و سیاسی از طریق روابط علّی مشروط میشوند و به این اعتبار ضروری هستند. بر این پایه باید رویدادهای سیاسی را نیز اساسا با قوانین علّی توضیح داد و به طریق اولی میتوان با تاثیرگذاری بر عوامل علّی، در رویدادها مداخله کرد. چنین رویکردی نسبت به امور سیاسی و اجتماعی، درک تازهای را آشکار میسازد که بعدها در عصر جدید نقش مهمی بازی کرد.
ماکیاوللی اخلاق را تابع منافع حکومت میبیند، به گونهای که در سایهی آن ارزشگذاری اخلاقی اقدامات سیاسی رنگ میبازد. از دید او اخلاق به معنی متعارف آن نیز چیزی جز ابزاری برای آسانتر حکومت کردن نیست. البته این سخن به معنای آن نیست که او دریافت اخلاقی مستقلی نداشته است. اما اخلاق ماکیاوللی با اخلاق متعارف و بویژه اخلاق مسیحی متفاوت است.
او بر این باور است که کلیسای رومی باعث نابودی اعتقادات دینی مردم شده است و تلاش پاپها برای دستیابی به قدرت اینجهانی، بزرگترین مانع در راه رسیدن به وحدت سرزمینی ایتالیاست. او تصریح میکند که هر چه مردم بیشتر بر پایهی آموزههای کلیسای رومی رفتار کنند، به همان نسبت از میزان دینداری آنان کاسته میشود و ایتالیاییها بیدینی خود را مدیون کلیسا هستند.
برای ماکیاوللی اخلاق باید نمودار آموزهای از فضیلت باشد و در چارچوب آن، آن دسته از ویژگیها و شیوههای رفتاری که حکومت را قدرتمند و آزاد میسازند، چونان فضیلت اعتبار داشته باشند. ماکیاوللی فضیلتهایی مانند شجاعت، هوشیاری، انرژی، قاطعیت و عدالت را میستاید و بر خلاف آنها، روحیهی چاکرمنشی، خضوع و زهد را به عنوان فضیلت به رسمیت نمیشناسد.
«کاردانی»، «ضرورت» و «بخت» سه مفهوم کانونی در اندیشهی سیاسی ماکیاوللی هستند. او بارها مفهوم (Virtù) را برجسته میکند که میتوان آن را به معنی کاردانی و شایستگی به کار برد. گفتنی است که این مفهوم پیش از آن از باری اخلاقی برخوردار بود و به معنی فضیلت به کار میرفت، اما در اندیشهی هومانیستهای سدهی پانزدهم این مفهوم تدریجا از محتوای اخلاقی خود تهی میشود و با گرفتن معنای کاردانی و شایستگی، وارد حیات عملی میگردد. ماکیاوللی نیز این مفهوم را به همین معنا به کار میبرد.
ماکیاوللی مانند ارسطو آدمی را «جانور سیاسی» یا موجودی اجتماعی نمیبیند که با تکیه بر خرد خود در پی ایجاد عدالت است، بلکه او را موجودی میداند که اگر حکومت او را به کار نیک وادار نکند، فقط از او بدی سر خواهد زد. همچنین برای ماکیاوللی فرمانروا مانند دوران باستان کسی نیست که در وجود او فضیلتهایی چون دانایی و اعتدال درهم آمیخته باشند، بلکه شخصیتی است مصمم که از ارادهی قدرتطلبی و حکمرانی سرشار است.
مخالفت با جباریت
وظیفه فرمانروا حکومت کردن بر مردم است، اما حکومت کردن برای ماکیاوللی مانند درمان کردن است. به همین دلیل او عمل سیاسی را با فعالیت یک پزشک مقایسه میکند. پزشک برای درمان کردن حتی مجاز است زهر تجویز کند، اما زهر هنگامی میتواند قابلیت درمان داشته باشد که دوزاژ آن توسط پزشک تعیین شده باشد. ماکیاوللی همچنین کاربرد قهر را مجاز میداند و آن را یک عمل جراحی ضروری میبیند که هیچ حکومتی برای بقای خود نمیتواند از آن چشم بپوشد.
او تصریح میکند که دو روش مبارزه وجود دارد: یکی با سلاح قانون و دیگری با قهر عریان. نخستین روش، انسانی و روش دوم حیوانی است. اما روش نخست گاهی برای دستیابی به مقصود کافی نیست و باید به روش دوم متوسل شد. او تمثیلوار آدمی را مانند موجودات افسانهای دوران باستان، نیمی انسان و نیمی حیوان میبیند. اما برای جهتگیری باید کدام حیوان را الگو قرار داد؟ ماکیاوللی به شهریار توصیه میکند که اگر میخواهد به طبیعت حیوانی متوسل شود، باید آمیزهای از شیر و روباه باشد. چرا که شیر در برابر دامها بیدفاع است و روباه در برابر گرگان. پس شهریار باید هر دو باشد. باید روباه باشد تا دامها را بشناسد و از آنها پرهیز کند، و باید شیر باشد تا گرگان را مرعوب سازد. پژوهشگران اندیشهی سیاسی معتقدند که خود رسالهی «شهریار» از دیدگاه یک «روباه» نوشته شده است.
حتی آغازههای اندیشهای مبتنی بر حکومت قانون نیز در آثار ماکیاوللی دیده میشود، اگر چه تمرکز او بویژه در کتاب «شهریار» بر روی شخصیت یک فرمانروای بزرگ است. اما ماکیاوللی همواره از چنین فرمانروایی دادگستری و رعایت عدالت میطلبد. رؤیای ماکیاوللی قدرتی است که عدالت حامل آن باشد. اما تأملات او در این زمینه هم بر آموزههای اخلاقی استوار نیست، بلکه او رفتار عادلانهی فرمانروا با فرمانبران را امری کاملا عقلانی میبیند، زیرا به باور او قدرت بدون عدالت پایدار نیست.
از دیدگاه ماکیاوللی اگر قدرت سیاسی در شرایط ضروری ناچار باشد ارزشهای اخلاقی را زیر پا بگذارد، باید همواره این کار را مسئولانه و صرفا در خدمت ایجاد نظم و سازندگی انجام دهد. از اینرو ماکیاوللی با حکومت جبار که به خودکامگی یک تن وابسته است، سخت مخالف است. خودکامگی برای او همواره به معنی هرج و مرج است و به همین دلیل او از جباریت بیزار است.
حسرت سیاسی ماکیاوللی دستیابی به حکومتی مردمی است که از قوانین خوب برخوردار باشد. قوانین خوب خواستهای است که ماکیاوللی بارها آن را تکرار میکند. به باور او جامعهای با قوانین خوب بویژه در یک نظام جمهوری قابل تحقق است. اما ماکیاوللی دربارهی بدی یا خوبی اشکال حکومتی اظهارنظری نمیکند. برای او این مساله کانونی است که هر حکومتی در وهلهی نخست چگونه میتواند غایت خود را برآورد. جباریت تنها نظامی است که ماکیاوللی مخالفت صریح خود را با آن اعلام میکند، چرا که آن را نظامی خلاف عقل میداند. او از این رو به حکمرانان توصیه میکند که مردم را راضی نگه دارند و آنان را قانع سازند که حکومت خیر و صلاح آنان را میخواهد.
برای ماکیاوللی حکومت تنها مرجع اقتداری است که در جریان فروپاشی همهی ارزشهای تا کنون معتبر، پا بر جا مانده است. رویکرد او نسبت به سنت و دین نیز برای زمانهی او تازگی دارد. او سنت امپراتوری روم را برجسته میکند که خصلت بنیادگذار داشت و مؤسس حکومت بود. اما سنت به معنایی که کلیسا آن را نمایندگی میکرد برای او پذیرفتنی نبود و آن را خوار میشمرد. البته ماکیاوللی برای سنت و دین اهمیت زیادی قائل بود، اما حکومت را برای تحکیم آنها نمیخواست، بلکه آنها را برای تحکیم اقتدار حکومت میخواست.
ماکیاوللی در آستانهی دوران جدید ایستاده است. پاسخهای گذشته او را راضی نمیکنند. او یکی از واقعگرایان زمانهی خویشتن است که تاریخ را جلوهی عریان قدرت تفسیر میکند و روند آن را از ارزشهای اخلاقی یکسره تهی میبیند. این دیدگاه درست نقطهی مقابل دیدگاهی است که تا آن زمان حکومت را ابزاری در خدمت مشیت الهی وانمود میکرد که باید بشریت را به کمال رهنمون گردد. برای ماکیاوللی اما حکومت تبلور قدرت انسانی است و تنها قانون آن، ضرورت آن است.
ماکیاوللی پدیدههای سیاسی را فارغ از توهمات و پندارها مینگرد. او رویاپرداز و آرمانخواه نیست. او معتقد است که انسان تحت تسلط رانشها، عواطف و احساسات خویشتن است و همین امر او را واقعیتگریز و خطرناک میکند. از اینرو ماکیاوللی در تلاش ارائهی راهکارهایی است تا نشان دهد چگونه میتوان این ویژگیها را مهار کرد و به خدمت سیاست درآورد. میتوان ماکیاوللی را کاشف خطر مستمر و دیدناپذیر قدرت دانست، اما او به معنای منفی سخن، یک «ماکیاولیست» نبود.
من شخصا بعد سالها مطالعه و تفکر درباره آثار و شرح اثار ماکیاولی، هرگز به این نتیجه نرسدیم مثلا بگویم او انسان بدی بود یا خوب!
اساسا هیچ دلیلی هم نمی بینم او را قضاوت کنم.
اما ماکیاولی برخی می ستایند درک میکنم و حتی حق میدهم او بستایند، ماکیاولی یک انسان روشنگر است، چرا؟
چون شاید از اولین کسانی است برحی از اسرار حکومت استبدادی و جنایت آشکار می گوید مستقیم به حاکمان. او در واقع ماهیت پلید و زشت عمده سیاستمدارن و دولت مدران جهان رسوا می کند! پته دنییا کثیف سیاست را روی آب می ریزد.
یکی خودسانسوری نمی کند و اولین درس می دهد.
سانسور، بزرگترین معضل تعالی فکر و اندیشه است، ساسنور هنوز هم در عصر انفجار و انقلاب ITC (فناوری اطلاعات و ارتباطات) وجود دارد و حتی بسیار سنگین تر و شدیدتر! چرا میزان ابراز عقاید به تعداد میلیاردها انسان رسیده و بخش بزرگی از آنها یا کلا سانسور می شود و از شدت پردازش سیستم غربالگری منفعت طلبانه و سرکوبگرانه موتورهای جستجو و شبکه های اجتماعی به بهانه های مختلف، نمی توان به نظر عموم برسد.
مثل من نوعی که از ترس جان و امنیتم برخی سایتهای فارسی زبان خارجی اعتماد میکنم و میایم کامنت می گذارم و اما ساسنور و حذف می کنند! همان رسانه هایی ادعای حمایت آزادی بیان و مبارزه دیکتاتوری پرظلم و جنایت مثل حاکمان مذهبی ایران دارند!
اگر یکی به این نتیجه برسد راه نجات کمک حمله خارجی است، نظرش ساسنور می کند! می گویند ما با سانسور جلوی خشونت می گیریم. حکومت یک کشور 40طی سال کلنگی کرده، انگازی ده ها تا جنگ جهانی در آن اتفاق افتاده!، حالا یکی بیاد د بگوید که بدون حمله نظامی خارجی نمی شود این کشور نجات یابد از هیولای جاعشی (مردم توان سرنگونگی به تنهایی ندارند) نظر سانسور می کنند! در حالی که او فقط دارد نظر را می گوید.
بینا بوف / 03 May 2019