آیا خواندن برشت در این روزگار به کار ما میآید؟ این مقاله همچون آقای برشت که ادعا میکند “آدم آدم است”این ادعا را دارد که خواندن/تماشای آثار آقای برشت ما را به کار میآید. آثار برشت میتواند همچون آینهای که از گذشته به زمان حال آمده است حال و روز ما را در خود منعکس کند. آینه او صحنه تاتر است که در آنجا ما را به تماشای خودمان دعوت میکند تا خود را بهتر بشناسیم. این آینه درد را درمان نمیکند چرا که آقای برشت هر چند در رشته پزشکی تحصیل کرده است ولی ادعای شفابخشی و معجزه ندارد، چرا که او به هیچ معجزهای اعتقاد ندارد.
برتولت برشت که نام کامل او “اویگن برتولت فریدریش برشت” است، در تاریخ دهم فوریهى ۱۸۹۸ در شهر آگسبورگ آلمان زاده شد. دوران جوانی او با جنگ جهانی اول و تحولات اجتماعی آلمان همراه شد. او شاعری است مردمی و نمایشنامهنویسی که تحولی بزرگ در تاتر ایجاد کرد. درباره برشت و تاتر او به اندازه کافی کتاب و مقاله به زبانهای مختلف و فارسی نوشته و ترجمه شده است که علاقهمندان میتوانند به آنها مراجعه کنند. هانا آرنت، برشت را به عنوان یکی از شخصیتهای کتاب خود ” انسانها در عصر ظلمت” انتخاب میکند، کتابی که عنوان آن نیز از برشت امانت گرفته شده است. در اینجا با نگاهی به بعضی از نمایشنامههای برشت تلاش میکنیم ادعای خود را که این “انسان عصر ظلمت” با افکندن نور بر صحنه تاتر ما را به تماشای زشتی و زیبائی خودمان دعوت میکند به اثبات برسانیم.
انسان در تراژدی یونانی اسیر سرنوشت است، سرنوشت انسان از پیش تعیین شده است و از این سرنوشت گریزی نیست. روزی که به دنیا میآئیم سرانجامِ ما نیز بر پیشانی ما حک شده است پس هر تلاشی برای تغییر این سرنوشت بیهوده است و تنها راه چاره تسلیم در برابر سرنوشتی است که خدایان برای ما نوشتهاند. انسان برشت در پیکار دائمی با سرنوشت است تا سرنوشت خود را به دست خود بنویسد، پیکار انسان نه با خدایان که با ساختار نابسامان اجتماعی است که در آن میزید. او در این اجتماع در چالشی دائمی است تا بهتر زندگی کند. جدالی است مداوم با شرایطی که محیط زندگی برای او ساخته است. موضوع مورد مطالعه برای برشت انسان است، انسانی که در شرایط زمانی و مکانی خود در ساختار اجتماعی موجود در هزار توی روابط اجتماعی زندگی میکند. او با دقت جامعهای را که در آن به سر میبرد بررسی میکند و تحولات آن را به دقت ثبت میکند. هنرمندان شاخکهای حسی جامعهاند که تحولات اجتماعی را زودتر از جامعهشناسان با شاخکهای حسی خود دریافت میکنند و آنچه را که پیش خواهد آمد حس میکنند چرا که هنرمندان بر خلاف جامعهشناسان که به دادههای عینی برای تحلیل علمی نیاز دارند به تحولات ذهنی جامعه و افراد دقت میکنند. هنر مندان در شکل لباس پوشیدن، نوع موسیقی، انتخاب سرگرمی، روابط عاطفی و چگونگی رابطه با دیگران تغییر و تحول ذهنی فرد و مسیر تحول جامعه را حس میکنند، آنها در رنگهائی که بر دیوارهای شهر نقش میبندد کیفیتی را میبینند که جامعه شناسان توجه لازم را به آن نمیکنند. شاید بتوان گفت که جامعه شناسان مو را میبینند و هنر مندان پیچش مو. برشت نه تنها پیچش مو را میبیند که پیچ و تابهای آن را در شب تاریک و گرداب حایل و امواج سهمگین نیز با دقت به تصویر میکشد.
در آدم آدم است (۱۹۲۴) رابطه فرد با محیط و تاثیر متقابل آنها بر یکدیگر در صحنهای که جنگ در آن جاری است به نمایش در میآید. هیچ تضمینی وجود ندارد که ما بتوانیم آن باشیم که میخواهیم، خیلی راحت این امکان هست که در گیر و دار زیستن با دیگران به تدریج بی آنکه حس کنیم تبدیل به جلاد شویم و همواره برای جلاد بودن خود توجیهی بیابیم. این مسخ تدریجی در ارتباطی دو جانبه بین محیط اطراف و انگیزههای آشکار و پنهان خود ما صورت میگیرد که انداختن تمام بار گناه به روی شانههای اجتماع ذرهای از بار مسئولیت فردی ما نمیکاهد و این هشداری است که آقای برشت به ما میدهد که باید هشیار باشیم، هشیار بودنم سئولیت فردی است و اگر هشیار نباشیم همچون گالی کی ایرلندی روزی از خانه برای خرید ماهی بیرون میآئیم و نه تنها ماهی نمیخریم که وارد ارتش بریتانیا میشویم لباس سربازی به تن میکنیم و اسم جدیدی به ما میدهند تا برای منافع دولت بریتانیا بجنگیم، به همین راحتی. اما آقای برشت در نمایشنامه کوتاه آموزشی “آنکه گفت آری آنکه گفت نه” به ما میگوید که ما میتوانیم بگوئیم نه، حق انتخاب با ماست. سنتها وحی منزل نیستند کافی است به عقل خود مراجعه کنیم و با محک عقل آنچه را که درست میدانیم انتخاب کنیم. اطاعت از قدرت و پذیرفتن سلطه ما را به سوی بردگی برای لقمهای نان میکشاند. کرنش در برابر قدرت و پذیرفتن سلطه به خاطر لقمهای نان به این امید که سلطه گران از ما راضی خواهند بود و به ما رحم خواهند کرد ساده لوحی محض است چرا که سلطه گران همواره برای حفظ قدرت و جایگاه خود در قوانین خود نوشته، تفسیرهای استثنائی پیدا میکنند تا در شرایط لازم از قاعده به نفع خود سر باز زنند، همانگونه که باربر در استثناء و قاعده جان خود را از دست داد بی آنکه عدالتی در کار باشد. جنگ موضوعی است که مورد توجه خاص برشت است که با توجه به برهه تاریخی که او در آن زندگی میکرد قابل فهم است. برشت جنگ را تقبیح میکند بی آنکه شعارهای دهن پر کن سر دهد.
جانی میگفت ویسکیاش یه کم گرمه
جیمی میگفت پاهام درد میکنه
ولی ژرژ روی دوششون میزد و میگفت
ارتش نمیتواند پاهایش درد بگیره
جیمی کشته شده، جانی مرده، ژرژ مفقود الاثر شده
خون جاری میشه و باز هم جاری میشه (۱)
ننه دلاور و فرزندان او در زمان جنگهای سی ساله به سر میبرند. ننه دلاور وجود جنگ را پذیرفته است و با این پذیرش از مرحمت وجود جنگ کار و کاسبیاش میچرخد. او استعداد شگرفی در وفق دادن خود با شرایط دارد و هر وقت لازم باشد در زیر پرچم فاتحان سنگر میگیرد. او با تمام زرنگی خاص خود سر انجام بازنده واقعی جنگ است، او هر سه فرزندش را در جنگ از دست میدهد. آیا جنگ امری غیر قابل اجتناب است؟ ننه دلاور نمیداند با جنگ چه باید بکند از یک طرف کاسبیاش وابسته به ادامه جنگ است و از طرف دیگر جنگ یکی یکی فرزندانش را میبلعد. زمانی که دخترش مورد ضرب و شتم قرار میگیرد از جنگ ابراز انزجار می کند:
قاضی عسگر: مارشال را دارند دفن میکنند. یک لحظه تاریخی است
دلاور: صورت دخترم را زخم کردهاند، لحظه تاریخی برای من یعنی این! نصف صورتش را از بین بردهاند، طوری که دیگر نمیتواند شوهر کند. بیچاره خل هم هست. از آن گذشته اگر لال شده باز هم تقصیر جنگ است. وقتی بچه بود یک سرباز، نمیدانم چی تپاند تو دهنش. سویسی را دیگر هیچ وقت نمیبینم! هیچ وقت! ایلیف هم خدا میداند کجاست. لعنت به جنگ! (۲)
اما او نانش را از جنگ تامین میکند، او تنها میخواهد گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و مطمئن است با استعداد شگرف انطباق پذیری که دارد موفق خواهد شد.
دلاور: شما نمیتوانید مرا از جنگ بیزاز کنید. میگویند جنگ آدمهای ضعیف را از بین میبرد، اما آدمهای ضعیف در زمان صلح هم از بین میروند. در هر صورت جنگ شکم کس و کارش را خوب سیر می کند. (۳)
او سرانجام هر سه فرزندش را از دست میدهد و با ترک جنازه دخترش به راهش ادامه میدهد، تنهای تنها.
دلاور: انشا الله بتوانم خودم گاری را بکشم. میتوانم. دیگر چیز قابلی توش نمانده. باز باید زودتر بروم دنبال کاسبیم.
به سوئیش شادی به سوئی خطر
رود لنگ لنگان و آرام جنگ
بلی جنگ را عمر صد ساله است
ولی مردم بینوا را چه سود
از ایشان کس از جنگ طرفی نبست
خوراکش پلیدی، لباسش پلاس
حقوقش به تاراج سردار هاست
ندانم، مگر رخ دهد معجزی
که گرم است بازار لشگر کشی (۴)
ننه دلاور و فرزندان او با نقشآفرینی هلنه وایگل
برشت انسان هوشیار زمان خویش است که تنها نظاره گر آنچه که میگذرد نیست، او با دقت همه چیز را زیر نظر دارد و به طور مداوم آنچه را که میبیند تحلیل میکند و آن را در شعر و نمایش باز تاب میدهد. آنجا که به تاریخ مراجعه میکند هم چنان به خاطر شرایط حال است تا ما روزگار خود را در آیینه تاریخ بنگریم. جنگ، دادگاه و شریعت مسائلی هستند که ذهن او را به خود مشغول کردهاند در گالیله و محاکمه ژندارک او کلیسا و عدالت کلیسائی را هم زمان در برابر ما میگذارد. او نه مسیح که کلیسائی را که خود را نماینده خدا بر روی زمین میداند به صحنه میآورد تا چهره واقعی آنان را نمایان کند. گالیله دانشمندی است که بنا بر حرفهاش تنها به مشاهدات خود باور دارد. مشاهداتی که در تضاد با الهیات کلیسا است. مبارزهای نا برابر بین او و دستگاه عریض و طویل کلیسا آغاز میشود او در سوی دفاع از واقعیت بر درستی مشاهدات خود پای میفشارد و کلیسا در دفاع از آنچه در کتاب مقدس نوشته شده است به انکار آنچه با چشم مشاهده میشود قد علم میکند و برای دفاع از حقانیت کتاب مقدس گالیله را تهدید به شکنجه میکنند تا او حقیقت را آن چنان که کلیسا میخواهد بپذیرد.
صدای جارچی: ” من گالیله ئو گالیله ئی، استاد ریاضیات و فیزیک در فلورانس، از همه تعالیم خود در باره اینکه خورشید مرکز جهانست و از جای خود نمیجنبد و زمین مرکز جهان نیست و میجنبد، توبه میکنم. من از سر صدق و با ایمانی که از شائبه ریا مبراست، همه این خطاها و عقاید کفر امیز و نیز هر گونه خطا و عقیده دیگری را که مخالف آیین کلیسای مقدس باشد، طرد و لعن میکنم و به دور میافکنم. “* (۶)
گالیله از وخشت شکنجه منکر نظریه خود میشود و در حصر خانگی قرار میگیرد. او نمیخواهد به سر نوشت جوردانو برونو دچار شود و زنده در آتش خشم پاپ و کاردینالها سوزانده شود.
آندره آ: پس چرا توبه کردید؟
گالیله: توبه کردم چون از درد جسمی میترسیدم.
آندره آ: نه!
گالیله: آلات شکنجه را به من نشان دادند.
آندره ا: پس هدفی در کار نبود؟
گالیله: هیچ هدفی در کار نبود (۶)
در محاکمه ژاندارک نیز چهره خشن، ریاکار و بی رحم الهیات کلیسائی را به نمایش میگذارد تا من و شما بدانیم درک کلیسا از عدالت به چه معنی است. دستگاه کلیسا با ژاندارک نخست با ملاطفت و تهدید ضمنی سخن میگوید:
اسقف: اقای ژان شاتیون استاد دانشکده الهیات پاریس
شاتیون: ژان! در کمال خشوع و تواضع و بی هیچ اندیشه انتقام جوئی یا مکافات و تنها به خاطر رستگاری و تعلیم تو، ما آخرین کوشش خود را برای نجات جسم و روح تو به عمل میآوریم. (۷)
و او را به عذاب الیم مراجعه میدهند:
اگر امروز در برابر کلیسا تسلیم نشوی، روحت در آتش جاودانی و جسمت در شعلههای فانی خواهد سوخت. (۸)
برای کلیسا گرفتن اعتراف از ژاندارک یک امر حیاتی است تا راه را بر هر نوع بدعت گذاری ببندد، آنها به شکلی دقیق برای ژاندارک روشن میکنند که جایگاه کلیسا بر روی زمین در کجا قرار دارد.
لافونتن: ژان تو باید بدانی که ما بین اولیاء کلیسا و مبارزین کلیسا تفاوت مینهیم. اولیائ کلیسا عبارتند از خداوند، قدیسین او و تمامی ارواح رستگار و مبارزین کلیسا کاردینالها، اسقفها، کشیشان و همه کاتولیکها تشکیل میدهند. این کلیسا که بر روی کره خاک گرد آمده است و از سوی روح القدس رهبری میشود بدون خطا و خدشه ناپذیر است. آیا به آن تسلیم میشوی؟ (۹)
ژاندارک سر تسلیم فرود نمیآورد و کلیسا لزومی نمیبیند که مظهر لطف الهی و مهربانی مسیح باشد، پس نقاب از چهره بر میگیرد و راه مستقیم رستگاری را به ژاندارک نشان میدهد.
شاتیون: ژان! شکنجه گران حاضرند تا بخاطر رستگاری روحت ترا به جبر با حقیقت رو برو کنند. (۱۰)
تنها دادگاههای قرون وسطائی نیستند که با عذابِ متهم عدالت الهی را بر قرار میکنند در زمان معاصر نیز دادگاه هها برای برشت مرجع عدالت نیست. در عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی او صریح و واضح دادگاه را به بنگاهی که در دست ثروتمدان است به روی صحنه به تمسخر میگیرد، دادگاهی که هر حکمی را میتوان با پول به نفع خود خرید. برشت به ما میگوید حکم دادگاه را تنها به این دلیل که توسط یک قاضی صادر شده اشت نباید بی چون و چرا بپذیریم و شک کردن، پرسش و اعتراض حق مسلم ماست.
بازیگران:
بدین سان گزارش یک سفر به پایان مییابد
شما خود دیدهاید و شنیدهاید
آنچه دیدید یک حادثه معمولی بود
از انگونه که هر روز اتفاق میافتد
با این همه از شما خواهش داریم،
در پس امور هر روزه آنچه را که نا موجه است کشف کنید.
باش تا آنچه معمولی میپندارید نگرانتان کند
در لفاف رسم و قاعده اجحاف را بجوئید.
و هر جا که احجافی در نظر آوردید،
درمان آن را بیابید. (۱۱)
در دایره گچی قفقازی بر خلاف رسم معمول یک قاضی نه از سوی حاکمان که توسط سربازان انتخاب میشود قاضی “آزداک” و دلیل انتخاب آنها این است که ” تا حالا همیشه قاضیها حقه باز میشدن، حالا بذار یک حقه باز قاضی بشه”. (ص۱۶۶) آزداک علنا رشوه میگیرد، میگساری میکند و حکمهای عجیب و نا متعارف صادر میکند. کتاب قطور قانون را برای راحتی نشیمنگاهش مورد استفاده قرار میدهد. او نه بر مبنای قانون که تنها بر مبنای قضاوت شخصیاش رای صادر میکند و با اینکه رشوه میگیرد ولی خودش را نمیفروشد. ردای قضاوت را میتوان بر تن هرکسی پوشاند بی آنکه عرش اعلی به لرزه در آید. در زن خوب ایالت سچوان بر خلاف دیگر دادگاهها رای صادره نظر واقعی قضات است، تنها به این خاطر که قضات خدایانی هستند که نفع مادی بر روی زمین ندارند. انسان بر خلاف خدایان تنها زمین را برای زندگی دارد و زندگی بر روی زمین زندگی در یک جزیره متروکه نیست، که زیستن با دیگران است و این زیستن زیستی گیاهوار نیست که زندگی در اجتماع است با ارزشها و قراردادهایش و زندگی با و در جوار دیگران امر آسانی نیست، به ویژه اگر این انسان زن خوب ایالت سچوان باشد.
آه که زندگی کردن در دنیای شما چه دشوار است
بسی فقر، بسی حرمان،
دستی که به قصد کمک به سوی مستمندان دراز شود
بلا درنگ از کتف جدا میکنند
کسی که در ماندهای را یاری دهد خود درمانده میشود (۱۲)
برشت انسانها را در روابط متقابل اجتماعی به روی صحنه میآورد تا ما بتوانیم خود را در آن جمع بیابیم و یا حد اقل به فکر فرو رویم که دیگری چه معنیای برای ما دارد و رفتار ما چه تاثیری بر دیگران میگذارد.
این فرمان شما
که خوب باش و در عین حال زندگی کن
هم چون آذرخشی مرا به دو پاره کرد
نمیدانم چه شد که نتوانستم در آن واحد
هم در حق دیگران نیکی کنم و هم در حق خودم (۱۳)
برشت هنر مندی است جانبدار، او در جبهه عدالت خواهان قرار دارد و خواهان رفع محرومیت و فقر است ولی او در باورهای خود سخت کیش نیست و واقعیت را آنچنان که هست میبیند نه آنچنان که آرزو میکند. او از محرومان ارتشی از فضیلت و فرهیختکی نمیسازد. فقر و محرومیت شرط لازم و کافی برای فرهیختگی نیست. در اپرای چهار پنی تبهکاران، گدایان و فاحشهها مجموعه کاملی از رانده شدگان جامعه را به نمایش میگذارد بی آنکه حس ترحم و ما را بر انگیزد و یا از آنان قهرمانهای آزادی خواهی بسازد. آنها برای بقاء خود دست به هر حیلهای میزنند و در سوء استفاده از یکدیگر پیشی میگیرند. در زن خوب ایالت سچوان، محرومین و تهی دستان در برابر مهربانی “شن ته” تا آنجا که میتوانند سوء استفاده میکنند و هم آنها وقتی با “شوی تا” روبرو میشوند که نه تنها مهربانی “شن ته” را ندارد بلکه تنها به منافع خود میاندیشد عقب نشینی میکنند و حتی برای دریافت کمک حقیر میشوند. “گروشه” زن پاک دل روستائی در دایره گچی قفقازی شباهتهای بسیاری با “شن ته” دارد با این تفاوت که او در جامعهای فئودال با سنت استبداد شرقی در روزگار جنگ و خون ریزی انسانی است که مهربانی برایش ارزشی انسانی است و هزینه این مهربانی را صادقانه به دوش میکشد. برشت به ما میگوید انسان بودن در جامعه نا بسامان دشوار است. در آدم آدم است او ما را مستقیم مورد خطاب قرار میدهد و با بی رحمی کامل به ما هشدار میدهد.
آقای برتولت برشت ادعا میکند: آدم آدم است
و این چیزی است که هر کس میتواند ادعا کند
ولی آقای، برتولت برشت ثابت هم میکند
که با انسان به دلخواه، خیلی کارها میتوان کرد
ولی اقای برشت ثابت هم میکند که با انسان به دلخواه، خیلی کارها میتوان کرد.
امشب این جا انسانی مانند اتوموبیلی اوراق خواهد شد.
بی آنکه در این میان چیزی از کف بدهد. (۱۴)
این هشدار را برشت در سال ۱۹۲۴ به ما میدهد، شاخکهای هنری او فاجعه را حس کرده است، همان فاجعهای که در ترس و نکبت رایش سوم زمانی که در تبعید است مینویسد. ترس و نکبت رایش سوم یاداشتهای گه گاهی برشت است در تبعید که اخبار میهن را دنبال میکند. بی آنکه بداند مخاطب کیست، شاید تنها برای دل خودش نوشته است.
پاسداران همه جا را میپویند
فرار، فرار برای کسی میسر نیست
مگر به قیمت جان
چه قلعه را به چهار حصار بر آوردهاند
ما سربازان مردابیم
که بیل به دست به مرداب می رویم (۱۵)
با به قدرت رسیدن فاشیستها ترس و وحشت همه جا حاکم میشود، هیچ کس از گزند متهم شدن در امان نیست. آنها که با فاشیستها موافق نیستند در این وحشت اسیر میشوند و هیچ کس به دیگری اعتماد نمیکند. حتی پدر و مادر به فرزند دبستانی خود نمیتوانند اعتماد کنند. ترس زمانی که بر روابط اجتماعی سایه میافکند به تدریج به وحشت تکامل پیدا میکند با سلطه وحشت دیگر ما آزادی انتخاب را از دست میدهیم و در یک دگردیسی روانی به عروسکی کوکی تبدیل میشویم که با دیدن صلیب شکسته دستمان به علامت هایل هیتلر بالا میرود و این همان هشداری بود که برشت در آدم آدم است داده بود.
آدم از نزدیک معاینه میشود
از او با پا فشاری، بی هیچ ناراحتی خواهند خواست
که خود را با گذران دنیا همآ هنگ سازد
و به نواله خود برسد
به هر منظوری که اوراقش کنند، و سوارش کنند
باز پشیمانی ببار نخواهد آمد.
اگر مراقب نباشیم
یکشبه ممکن است از او قصابی بسازند.
اقای برشت امید وار است
زمینی را که روی آن ایستادهاید
چون برف آب شدنی بدانید
و از دیدن گالی گی حمال دریابید
که زندگی در این دنیا چه خطرها دارد. (۱۶)
شاید همین شناخت عمیق برشت از فاشیستها بود که آیندهای ظلمانی را دیده بود و بلافاصله پس از به آتش کشیده شدن رایشتاک آلمان را ترک کرد و تبعیدی نا خواسته را انتخاب کرد. تا هشداری را که داده بود تاریخ بر آن مهر تائید بزند.
زندان بانان براه افتادهاند
با جاسوسان و قصابان
کمر به خدمت خلق بسته
عذاب میدهند و شکنجه میکنند
به شلاق میبندند و گردن میزنند
با مزدهای نا چیز (۱۷)
آقای برشت به ما میگوید که باید هوشیار باشیم و روزگار خود را بشناسیم، باید آگاه بود وشناخت کافی از جامعهای که در آن زندگی میکنیم داشته باشیم. انسان بودن “دشواری وظیفه است”** به صف جویندگان طلا پیوستن برای یافتن خوشبختی توهمی بیش نیست، در شهر ماهاگونی که پول ضامن خوش گذرانی و خوش باشی است تنها معیار ارزش گذاری انسانها نیزهست. در چنین جامعهای خوشبختی حبابی است که با تلنگری از هم میپاشد. اگر ندانیم در کجا و در چه شرایطی زندگی میکنیم به سرنوشت مهاجرین روستائی که با رویای زندگی راحت به شهر آمده بودند “در انبوه شهر” همه چیز خود را از دست میدهیم و برای زنده ماندن تن به هر پلیدی و پلشتی میدهیم. باید همواره شرایط موجود را مورد تردید قرار داد، باید از خود بپرسیم به کجا میرویم و چه میخواهیم اگر نه به مهرهای در یک نظام مبدل میشویم تا چرخ نظام بگردد و زرادخانهها شبانه روز اسلحه تولید کنند و ما گوشت دمِ توپ سوداگران مرگ شویم. آقای برشت به ما میگوید که اگر هوشیار نباشیم ترس و وحشت بر ما حکومت خواهد کرد و نکبت به سرا پای جامعه چنگ میاندازد. جامعهای که در نکبت زندگی کند به تدریج آن را به عنوان امری اجتناب نا پذیر و یا معیشت الهی میپذیرد. در جامعه نکبت زده دیگر کسی تحمل تنفس در هوای بهاری با عطر گلها را ندارد چرا که تعفن فاضلاب را به جای عطر به او فروختهاند. وقاحت وجاحت معنی میشود، سفاهت دانائی محض قلمداد میشود، رمالی علم ناشناخته هزاره نوین اعلام میشود، جن گیری درمان الهی نام میگیرد و از هر گوشه کناری امامزادهای ظهور میکند که هر کوری را شفا میدهد. “هر گاو گند چاله دهانی”*** مدال دکترا به سینه میزند تا از پشت میکروفونهای ملی بشریت را ارشاد کند. زندگی در جامعهای که نکبت در تمامی تار و پودش ریشه دوانده است ما را به تدریج به یک زندگی نکبتی عادت میدهد و کم کم خود به نکبت تبدیل میشویم دیگر اعدام دیگری در ملاء عام نه تنها ما را ناراحت نمیکند بلکه دست کودکمان را میگیریم و با او به تماشای اعدام میرویم تا برای او درسی شود از واقعیت جاری در جامعه. بی هیچ ناراحتی وجدان از کنار فقر و بدبختی میگذریم تا آنجا که دیگر نکبت نه یک امر تحمیلی که بر ما غلبه یافته است بلکه به باور ما تبدیل میشود و آنجاست که دیگر نکبت چیزی جدا از ما نیست و نکبت خود مائیم. فاجعه آنجاست که در نکبت زندگی کنیم و احساس کنیم خوشبختی محض نصیب ما شده است. اقای برشت ادعا می کند که…
پانویس:
* پاپ پل دوم در سال ۱۹۹۲ پس از سیزده سال که یک کمیسیون تحقیق روی حکم گالیله تحقیق کرده بود به بی گناهی گالیله صحت گذاشت.
** امانت از شاملو. شعر بدرود از مجموعه در آستانه
*** اصطلاح از شاملو است
۱ -اپرای چهار پنی ص۳۴
۲ـ ننه دلاور ص ۱۱۵
۳ـ ننه دلاور ص ۱۱۷
۴ـــ ننه دلاور ص ۱۶۷
۵ـ زندگی گالیله ص ۲۶۲
۶ ـ زندگی گالیله ص ۲۷۵
۷ ـ محاکمه ژاندارک ص ۴۵
۸ ـ محاکمه ژاندارک ص ۴۶
۹ ـ محاکمه ژاندارک ص ۴۷
۱۰ ـ محاکمه ژاندارک ص ۴۹
۱۱ ـ استثناء و قاعده ص ۵۱
۱۲ ـ زن خوب سچوان ص ۲۱۰
۱۳ ـ زن خوب سچوان ص ۲۰۹
۱۴ ـ آدم آدم است ص ۸۶
۱۵ ـ ترس و نکبت ص ۴۹
۱۶ ـ آدم آدم است ص ۸۶
۱۷ ـ ترس و نکبت ص ۵۳
بیشتر بخوانید:
در ستایش دیالکتیک
(برتولت برشت)
ناراستی، امروز با گام های مطمئن
این سوی وآن سوی می رود،
بیدادگران برای ده هزار سال دیگر
خود را تجهیز می کنند.
اقتدار، با اطمینان می گوید: همین طور که هست، می ماند.
هیچ صدائی جز صدای فرمانروایان
طنین انداز نمی شود.
و در بازارها، بهره کشی فریاد می زند:
تازه اول کار است!
اما بسیاری از میان ستمدیدگان می گویند:
آن چه ما می خواهیم تا ابد شدنی نیست.
آن که زنده است نمی گوید هرگز!
هیچ یقینی، همیشه یقین نیست
همیشه چنین که هست، نمی ماند.
حرف فرمانروایان که تمام شد
فرمانبران لب به سخن خواهند گشود
که پروا می کند بگوید: هرگز؟
تقصیر کیست که ستم پابرجا می ماند؟
– تقصیر ما.
– که در همش می شکند؟
– باز هم ما.
ای که از پا افتاده ای، برخیز!
ای که باخته ای، بستیز!
آن که جایگاهش را شناخت
چگونه می توان جلویش را گرفت؟
زیرا که مغلوبان امروز پیروزمندان فردایند
و “هرگز” تبدیل به “همین امروز” می شود.
ننه دلاور / 11 November 2018
برتولت برشت: در ستایش فراموشی (۱۹۳۸)
ترجمه ی سعید یوسف (۱۳۶۱)
برتولت برشت (۱۹۵۶-۱۸۹۸) دوازده شعر دارد در ستایش چیزهای مختلف، از ستایش کمونیسم و دیالکتیک گرفته تا ستایش شک و غیره؛ «در ستایش فراموشی» یکی از این اشعارست که برشت در حوالی سال ۱۹۳۸ نوشته اما سالها پس از مرگش منتشر شده است. در میان ترجمه های منظوم من از حدودا ۱۲۰ شعرِ برشت که در سال ۱۳۶۴ چاپ شدند (سرودهای ستایش و اشعار دیگر، نشر خاوران، پاریس) این شعر هم آمده است:
در ستایش فراموشی
وه چه خوب است فراموشی!
گر نمی بود فراموشی، فرزند چگونه
می توانست که دل برکَنَد از مادر خویش؟
مادری شیر به او داده، توان داده به اعضایش و ارکانش
و سپس کرده دریغ از او آن را، که کند
امتحانش.
یا که شاگرد چگونه دل برمی کَنْد
از معلّم، که به او دانش را داشته ارزانی؟
بعد از آن آموزشها، دیگر،
خواهد افتاد به راه، امّا، شاگرد به آسانی.
ساکنان نو
. در خانه ی کهنه
. منزل کردند.
ساکنان قبلی
. ــ آنها که
ساختند اینجا را ــ
. گر که هنوز اینجا بودند مقیم
تنگ می شد جا، کوچک می شد خانه ی جادارِ قدیم.
می کند گرم بخاری، امّا آن را
چه کسی ساخت؟ نمی دانیم اکنون دیگر.
آن که خیش اش می بینی در دست
بوئی از نانِ اربابیِ مطبوع نبرده ست خود، از آن او را نیست خبر.
پس، نمی کرد فراموش اگر
شبِ ظلمانی را انسان، با هر اثرِ پایش و هرگونه اثر،
می توانست چگونه برخیزد باز از خواب به هنگام سحر؟
آن که شش بار به خاکش افکندند و لگدمالش کردند، چگونه
می توانست برای بارِ هفتم برخیزد باز؟
بزند شخم زمینی را پر صخره و سخت و بدهد تن به خطر
بکند پرواز
هم بر اوجِ فلک، آن اوجِ پر از هول و تکان؟
هست، پس، در ضعفِ حافظه، قدرت:
می دهد نیرو این ضعف به انسان.
آقاي مك / 11 November 2018
یاد آن اندیشمندِ دردمند با حسِ مسئولیت درباره مردم، از فرد تا جمع، گرامی باد.
چقدر آدم با او حس همبستگی و همدردی دارد و راحت است !
از نوجوانی، از دوره دبیرستان با برخی نوشته هایش آشنایم. نوشته هایش را که میخواندم انگار یک دوست نزدیک همزبان و همدل با آدم حرف میزد ! من در همان حال و هوای جوانی چنین حسی نسبت به او داشتم و دارم.
بگذارید، ساده و سرراست بگویم، با همه بزرگی و هنر و دانشش، با من بسیار دوست بود و هست ! برتولد برشت از درون دل و ژرفای وجود آدم حرف میزند، صمیمانه ! آدم با او آسوده است، میشود با خاطری آسوده به او اعتماد کرد و از هنر و دانش و استعدادش بهره بود. گزافه نمی گوید، آنچه می گوید همان است که باید گفت، بی ریا، با هدف روشنگری و خدمت.
نمیدانم آنچه باید گفت را درباره دوست بزرگوارم گفتم یا نه !
با او دوست شوید.
بابکان / 11 November 2018
با اجازهء دوستان و ویراستاران؛ هر چه دنبال ترجمه ای فارسی این شعر “در ستایش شک” گشتم پیدا نکردم.
سعید یوسف ترجمهء بسیار خوبی دارد. خود من هم ۳۷, ۳۸ سال پیش ترجمه ای کردم, اما هیچ کدامشان را پیدا نمی کنم.
پس, با اجازهء شما, این ترجمهء انگلیسی از یکی از بهترین شعر های برتولت, تقدیم می شود به خوانندگان گرامی.
!In Praise of Doubt
Praised be doubt! I advise you to greet
Cheerfully and with respect the man
Who tests your word like a bad penny.
I’d like you to be wise and not to give
Your word with too much assurance.
Read history and see
The headlong flight of invincible armies.
Wherever you look
Impregnable strongholds collapse and
Even if the Armada was innumerable as it left port
The returning ships
Could be numbered.
Thus, one day a man stood on the unattainable summit
And a ship reached the end of
The endless sea.
O Beautiful the shaking of heads
Over the indisputable truth!
O brave the doctor’s cure
Of the incurable patient!
But the most beautiful of all doubts
Is when the downtrodden and despondent
raise their heads and
Stop believing in the strength
Of their oppressors.
…
There are the thoughtless who never doubt
Their digestion is splendid; their judgment is infallible.
They don’t believe in the facts, they believe only in themselves.
When it comes to the point
The facts must go by the board
Their patience with themselves
Is boundless. To arguments
They listen with the ear of a police spy.
The thoughtless who never doubt
Meet the thoughtful who never act.
They doubt, not in order to come to a decision but
To avoid a decision. Their heads
They use only for shaking. With anxious faces
they warn the crews of sinking ships that water is dangerous.
Beneath the murderer’s axe
They ask themselves if he isn’t human too.
Murmuring something
About the situation not yet being clarified, they go to bed.
Their only action is to vacillate.
Their favorite phrase is: not yet ripe for discussion.
Therefore, if you praise doubt
Do not praise
The doubt which is a form of despair.
What use is the ability to doubt to a man
Who can’t make up his mind?
He who is content with too few reasons
May act wrongly
But he who needs too many
Remains inactive under danger.
You are a leader, do not forget
That you are that because you doubted other leaders.
So, allow the led
Their right to doubt.
مترجم / 12 November 2018
راستی که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم.
امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
اخم بر چهره نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنيده است.
اين چه زمانه ايست
که حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زيرا دوستانی که در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
اين درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنيد: اين تنها از روی تصادف است
هيچ قرار نيست از کاری که می کنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
از قديم گفته اند: بخور، بنوش و از آنچه داری بهره بگير
اما چطور می توان خورد و نوشيد
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه ای بيرون کشيده ام
و به جام آبم تشنه ای مستحق تر است.
اما با همه اين حرفها باز هم می خورم و می نوشم.
من هم دلم می خواهد از روی خرد زندگی کنم
در کتابهای قديمی آدم خردمند را چنين تعريف کرده اند:
از آشوب زمانه دوری گرفتن و اين عمر کوتاه را
بی وحشت سپری کردن
بدی را با نيکی پاسخ گفتن
آرزوها را يکايک به نسيان سپردن
اين است خردمندی.
اما اين کارها بر نمی آيد از من.
راستی که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم.
برتولت برشت / 12 November 2018
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بيداد می کرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
خوراکم را ميان سنگرها خوردم
خوابم را کنار قاتلها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من تمام راهها به مرداب ختم می شدند
زبانم مرا به جلادان لو می داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده می شد اما
من آن را در دسترس نمی ديدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
برتولت برشت / 12 November 2018
آهای آيندگان، شما که از دل توفانی بيرون می جهيد
که ما را بلعيده است.
وقتی از ضعف های ما حرف می زنيد
يادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.
به ياد آوريد که ما بيش از کفشهامان کشور عوض کرديم
و ميدانهای جنگ طبقاتی را با يأس پشت سر گذاشتيم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
اين را خوب می دانيم:
حتی نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا کنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.
اما شما وقتی به روزی رسيديد
که انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنيد!
برتولت برشت / 12 November 2018
راه حل
بعد از جنبش هفده ژوئن۱
به دستور دبیر انجمن نویسندگان
در خیابان استالین اعلامیه هایی پخش کردند
که در آنها نوشته شده بود:
“ملت،
اعتماد دولت را به سخره گرفته است
و حالا باید زحمتی مضاعف بکشد
تا آن را دوباره کسب کند.”
آیا بهتر نیست
که دولت، ملت را منحل کرده
و به جای آن ملت دیگری را انتخاب کند؟
(ترجمه: شاهین شاهین پور)
۱ـ توضیح: ۱۷ ژوئن ۱۹۵۳ در پی روزهای سخت اقتصادی و بی کفایتی حکومت آلمان شرقی، در برلین و دیگر شهرها، کارگران موسسات صنعتی، دست از کار کشیدند. تظاهرات خیابانی آغاز شد و دانشجویان و مردم به آنها ملحق شدند. شب پیش از آن، تظاهرکنندگان ساختمان کمیته مرکزی حزب سوسیالیست متحده آلمان و خانه دولت را اشغال کرده بودند. پرچم سرخ را در دروازه براندنبورگ به زیر کشیدند، ساختمان خدمات گمرکی آلمان شرقی تارومار و سوزانده شد و شورای مرکزی اتحادیه کارگران و خانه انجمن دوستی شوروی ـ آلمان به اشغال شورشیان درآمد. آن شورش به دست ارتش شوروی و به دستور مستقیم بریا (یار نزدیک آن زمان استالین) سرکوب شد. برای جلوگیری از تکرار چنین خیزش هایی دیوار برلین توسط دولت آلمان شرقی ساخته شد که بعدها با فروپاشی شوروی دیوار بین دو بخش کشور از میان برداشته شد.
برتولت برشت / 12 November 2018
اول به سراغ یهودیها رفتند
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم.
پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم.
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم
سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم.
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند.
برتولت برشت / 12 November 2018
یاد بگیر، ساده ترین چیز ها را!
برای آنان كه بخواهند یاد بگیرند
هرگز دیر نیست.
الفبا را یاد بگیر! كافی نیست؛ اما
آن را یاد بگیر! مگذار دل سردت كنند!
دست به كار شو! تو همه چیز را باید بدانی.
تو باید رهبری را به دست گیری.
ای آن كه در تبعیدی، یاد بگیر!
ای آن كه در زندانی، یاد بگیر!
ای زنی كه در خانه نشسته یی، یاد بگیر!
ای انسان شصت ساله، یاد بگیر!
تو باید رهبری را به دست گیری.
ای آن كه بی خانمانی، در پی درس و مدرسه باش!
ای آن كه از سرما میلرزی، چیزی بیاموز!
ای آن كه گرسنه گی میكشی، كتابی به دست گیر!
این خود سلاحی ست.
تو باید رهبری را به دست گیری.
ای دوست، از پرسیدن شرم مكن!
مگذار كه با زور، پذیرنده ات كنند.
خود به دنبال اش بگرد!
آن چه را كه خود نیاموخته یی
انگار كن كه نمیدانی.
صورت حساب ات را خودت جمع بزن!
این تویی كه باید به پردازی اش.
روی هر رقمیانگشت بگذار
و بپرس: این، برای چیست؟
تو باید رهبری را به دست گیری.
برتولت برشت / 12 November 2018
عالی بود افرین
ssima / 15 June 2021