“تجلیل از کشته شدگان در نرماندی و زنده نگاه داشتن آنها در خاطره آمریکاییان و نیز زنده نگاه داشتن خاطره هولوکاست بما ایرانیان می گوید که اگر می خواهیم صاحب وطن و مردمی و رژیمی باشیم که در آن انسان و حقوق ذاتی او حرف اول را بزند، هرگز نباید که عاملان و قربانیان استبداد، چه در استبداد شاهی و چه در استبداد دینی را فراموش کنیم، چرا که از تبعات هر فراموش کردنی، از جمله، جواز جنایتهای دیگر را صادر کردن است.”
در سفری که تابستان سال قبل به فرانسه داشتم، از جمله به سواحل نرماندی رفتم. نرماندی از آنجا که در جنگ جهانی دوم، حمله متفقین برای شکست آلمان هیتلری را به سواحل خون آلود خود دید که در تاریخ جنگ جهانی جاودانه شد. در طی این حمله بیش از سی هزار از نیروهای آمریکایی در ساحل و نزدیکیهای ساحل کشته شدند. بعد از جنگ، دولت آمریکا به خانواده های کشته شدگان این انتخاب را داد که یا بدن کشته شدگان را به زادگاهشان بفرستد یا در نرماندی دفن کند. حدود دو سوم خواستار دفن کشته شده های خود در محل زندگی خود شدند و حدود یازده هزار خانواده پذیرفتند که کشته شده هایشان در نرماندی دفن شوند. اینگونه دولت امریکا کشته شدگان را از قبرهای موقت خارج و بطرز منظم در زمین بسیار وسیعی در ساحل نرماندی که از دولت فرانسه بصورت دائم اجاره کرده بود دفن کرد و در تبدیل این مناطق به مکانی شایسته کشته شدگان و کشور آمریکا، هیچ از پول و هنر و تکنیک کم نگذاشت.
وقتی که به شهر کوچک بایو/Bayeaux در نزدیکی نرماندی رسیدم، مدیر محل اقامتمان به ما گفت که بهترین روش برای دیدن نرماندی کرایه تاکسی های خاص این کار است چرا که بازدید کامل از نرماندی شامل پنج محل در منطقه است و حدود هفت ساعت طول می کشد. در زمانی که منتظر تاکسی بودیم متوجه شدم که شهر انباشته از توریستهای آمریکایی می باشد و وقتی به نرماندی رسیدیم، هزاران توریست بیشتر آمریکایی را در محل، مشغول قدم زدن یا در صف طولانی موزه جنگ دیدیم. چهره های بازدید کنندگان در محل دفن شدگان بیشتر ترکیبی از غم و غرور را در خود داشت و در صحبتها و مشاهداتم متوجه شدم که هر سال صدها هزار نفر از آمریکا برای ادای احترام و قدر شناسی به نرماندی می آیند. بگونه ای که بدون این بازدید کنندگان که مجموعه ای از پیران و جوانان و کودکان هستند، به اقتصاد شهر ضربه ای جبران ناپذیر وارد می شود.مریکا برای ادای احترام پدر و مادرها، فرزندان خود را می آورند تا به آنها نشان بدهند بهایی را که کشورشان بابت مبارزه با دیکتاتوری و کشورگشایی آلمان نازی پرداخته است.
در حالی که در میان قبرها قدم می زدم، خود را با این پدران و مادران و پدر و مادر بزرگها موافق می یافتم و با خود فکر می کردم که این جنگ، از بسیار معدود جنگهایی بود که آمریکا در طرف کشورهای مدافعین حقوق ملی و مورد تهاجم و تجاوز قرارگرفته، قرارداشت چرا که تصور پیروزی آلمان هیتلری که در واقع پیروزی توتالیتاریسم خشن نژادی می بود، امری غیر قابل تصور است. بعد یاد سخن آقای سید ابراهیم نبوی در مورد اعدامهای سالهای شصت و بخصوص کشتار زندانیان در سال 67 افتادم که در مصاحبه ای با تلویزیون صدای آمریکا فرمودند:
“…دهه شصت هم که اصلا سی سال از آن گذشته، دیگه اصلا کسی یادش نیست. یارو میگه که آقا (کشتار) سال شصت و هفت رو به یاد بیارید….شما اصلا یاد کسی نیار اون سالها رو، ولش کن، تموم شد. به نظر من اصلا این داستان رو بنظر من نباید بهش توجه کرد…”
سربازان آمریکایی بیش از ۷۰ سال پیش کشته شده اند و هنوز و هر ساله صدها هزار آمریکایی از پیر جوان و مرد و زن اقیانوس را طی می کنند و رنج سفر را به خود همراه می کنند و آقای نبوی که در واقع حرف دل بسیاری از اصلاح طلبان دولتی را می زند، با بی تفاوتی و بی حرمتی شگفتی در مورد کشتارهای سال شصت و به خصوص کشتار بیش از چهار هزار زندانی که محاکمه و محکوم شده و دوران محکومیت خود را می گذراندند که در حدود سی سال قبل انجام شد می گوید:”ولش کن، تموم شد”
تفاوت دو دیدگاه متضاد:
علل تفاوت در این دو نگاه متضاد چیست و باز تاب آن در روانشناسی این دو گروه و در رابطه با کشورشان چیست؟ چرا سخت است آمریکایی را یافتن چه در جناح چپ و چه در جناح راست و چه جمهوریخواه و چه دموکرات و چه مخالف هر دو، که در مورد کشته شدگان ۷۰ سال قبل و بسیار قبل از آن بگوید:”ولش کن، تموم شد” ولی در ایران، اصلاح طلبان دولتی که خود را مردمسالار نیز تعریف می کنند، بعد از اینکه سالها کوشش کردند تا در این باره سخنی نگویند و بعد که در آخر مجبور شدند در این باره سخن بگویند، بیشترین کوشش را بکار می برند تا این خاطره را در وجدان جمعی جامعه ملی ایران به خاک بسپارند و بگویند که:”ولش کن، تموم شد”؟
علت تنها این نیست که خود آنها یا در این کشتارها دست داشته اند یا آن را تایید کرده اند و یا با سکوت خود در دفن کردن این جنایات همراهی کرده اند.
علت تنها این نیز نیست که به یمن این جنایتها به نان و مقام و شهرت رسیدند.
علت تنها این نیست که یادآوری این کشتار نیشتری دائم بر وجدانهای بسیاری، نداشته اشان می باشد.
بلکه علت را بیشتر باید در این یافت که اینها هنوز سیاست را جنگ قدرت با هدف دست یابی به قدرت به هر وسیله می دانند و البته در چنین روشی و چنین هدفی، اخلاق نمی تواند جا و مکانی داشته باشد.
علت را بیشتر باید در این یافت که حال که بنا بر پویایی قدرت استبدادی که همیشه با مکانیزم تقسیم به دو و حذف یکی عمل می کند، و این پویایی سبب پرتاب و حذف آنها از مرکز قدرت شده است، هنوز در فکر بازگشت به قدرت هستند و از آنجا که بیشتر اهرمهای قدرت را در درون رژیم ضد انقلاب حاکم، لباس انقلابی بر تن کرده، از دست داده اند و تنها ابزار دستشان، آرایی است که می توانند از درون جامعه برای خود جمع کنند، برای این جمع کردن نیاز دارند که جامعه، این جنایتی را که آنها در آن دست داشته اند را یا به یاد نیاورد و یا آن را امری که در گذشته انجام شد و اینکه “عقل سیاسی” حکم می کند که آن را وارد معادلات سیاسی نکند، بپندارد.
البته تمامی این علل بر یک علت اصلی بنا شده است و آن اینکه در گفتمان اصلاح طلبی مقوله ای به نام حقوق انسان از جمله حق حیات به عنوان والاترین ارزشها، وجود ندارد. تاسف بارتر تر این است که اکثریت این اصلاح طلبان دولتی خود را مسلمان معرفی می کنند و خوب می دانند که قرآن حق حیات را آنگونه قدر گذاشته که قتل یک بیگناه را معادل قتل تمامی انسانها می داند و با این وجود کسانی که آنها نیز که در جنایتها شرکت مستقیم نداشته اند چشم بر جنایتها می بندند و با سکوت خود از آن حمایت کرده اند و حال مشمول سخن «کی بود، کی بود، من نبودم» شده اند. این غفلت را در جریان جنبش میلیونی جنبش سبز نیز دیدیم که شعار اصلی جنبش نه <نه حق من کو> که <رای من کو> بود. واقعیتی که بر این غفلت بنا شده بود که رای دادن نه حق که وسیله ابراز حق است، حاکمیت است و اینکه اگر این رای به حاکمیت مردم بر دولت و سرنوشت خود منجر نشود (بدتر، مقبولیت دادن به غاصب این حق، که ولایت مطلقه فقیه است، شود.) فریبی بیش نیست. البته جنبش اسفند، از این خطا درس گرفت و به همین علت بود که یکی از شعارهای اصلی:<هموطن! حقتو فریاد بزن> بود.
چرا می توان بخشید ولی نباید فراموش کرد؟:
معروفترین عبارت در رابطه با یاد آوری هولوکاست، عبارت <never again> به معنی <هرگز دوباره تکرار نشود.> است. به این معنی که خاطره این جنایت بر ضد بشریت هرگز نباید از خاطره ها برود تا از این طریق از تکرار آن جلوگیری بشود. بدون حساب کشی و بدون اینکه جامعه بداند که عاملان این کشتارها چه کسانی بودند و چگونه و به چه دلایلی این کشتارها انجام شد و نیز بدون بزرگداشت این کشته شدگان، همیشه امکان تکرار چنین جنایتهایی وجود دارد. این فراموش کردن و این جنایات را وارد تصمیمات سیاسی نکردن است که سبب شده است که اصلاح طلبان دولتی همیشه بتوانند از رای دهندگان بخود، استفاده ابزاری کنند و آن را در معاملات سیاسی خود بکار بگیرند.
در واقع، فراموش کردن این جنایات و سخن نگفتن از آنها و اینکه “ولش کن، تمام شد” به معنی جواز برای کشتارهای دیگر را صادر کردن است. آیا به این علت نبود که قضات مرگ، که بنا بر قول آیت الله منتظری مرتکب بزرگترین جنایات شده اند، نه تنها بخشیده شدند، بلکه با رای اصلاح طلبان جایزه نیز گرفتند و اینگونه با رای اصلاح طلبان وارد مجلس خبرگان شدند و در دولت روحانی و دولتهای غاصب قبلی هم به مقام وزارت هم رسیدند؟
آخر اینکه، تجلیل از کشته شدگان در نرماندی و زنده نگاه داشتن آنها در خاطره آمریکاییان و نیز زنده نگاه داشتن خاطره هولوکاست بما ایرانیان می گوید که اگر می خواهیم صاحب وطن و مردمی و
رژیمی باشیم که در آن انسان و حقوق ذاتی او حرف اول را بزند، هرگز نباید که عاملان و قربانیان استبداد، چه در استبداد شاهی و چه در استبداد دینی را فراموش کنیم، چرا که از تبعات هر فراموش کردنی، از جمله، جواز جنایتهای دیگر صادر کردن است.
مردمی که در پی استقرار مردمسالاری و جمهوری شهروندان ایران، در وطن مستقل و آزاد می باشند، نیاز به ایجاد و عمق بخشیدن به فرهنگ آزادی دارند و از جمله صفات این فرهنگ، دارای حافظه ای تاریخی و بلند بودن است و هرگز چشم نپوشاندن بر جنایات و ادای احترامی همیشگی به قربانیان استبداد دارد.