«ما ناکجاآبادی هستیم، نه آرمانگرا. ما میخواهیم آرمان را زندگی کنیم و حالا نوبت حرف زدن ماست.»
از دیوار نوشتههای ماه می – پاریس
توی راهروهای پیچدرپیچ متروی زیرزمینی پاریس سکوت عجیبی است. ازدحام مردم بیسابقه است. رفت و آمد با اتومبیل ناممکن است. مخصوصا که اگر ماشینات را یکجایی پارک کنی، خطر آتش گرفتن، شکستهشدن یا برای ساختن سنگر خیابانی بهکار رفتن خیلی زیاد است.
روی دیوار دانشکدهی علوم سیاسی نوشتهاند: «سنگر خیابانی کوچه را میبندد، اما راه را باز میکند». به هرحال کارمند یکلاقبای پاریسی ترجیح میدهد تا قسط ماشیناش تمام نشده، بگذارد بچهها از آت و آشغالهای این چند روزهی انبار شده سنگر بسازند، تا از اتومبیل او.
اما همهی این جمعیت منتظر مترو، همه ساکتاند، همه دارند گریه میکنند. منظرهی گریه کردن صامتشان من را که از چهل سال بعد دارم نگاه میکنم و از نشر گاز اشکآور توی زیرزمینهای پاریس بیخبرم به خنده میاندازد و صدای خندهام تو صدای ترمزهای مترو از راهرسیده محو میشود.
یک دستهی سی چهل نفری دانشآموز و دانشجو از واگنها میریزند بیرون و هنوز از مترو بیرون نیامده، پرچم سیاهشان را باز میکنند و شروع میکنند به شعار دادن: «زندانی سیاسی آزاد باید برگردد»، نه این نیست سادهتر است: «رفیقهامون رو ول کنین، رفیقهامون رو ول کنین».
یکی از گوشه شعار را عوض میکند: «فیگارو فاشیسته، فیگارو فاشیسته» و بعد هر دو تا شعار باهم قاطی میشوند.
رفقایشان دانشجوهایی هستند که پریروز و دیروز دستگیر شدند. اول چهار صد تا بودند و هفده تا انگار هنوز در بازداشت ماندهاند. فیگارو هم روزنامهی دستراستی طرفدار حکومت است.
جنگ چپ و راستی که از قرن هفدهم شروع شده، ضرباهنگ جدیدی گرفته است؛ موزیکال، شاد، جوان و رنگ و وارنگ است. به چندتا از شعارهایشان گوش میکنیم: «کیف کنین بیقید و بند، من مارکسیستم، گوروچوار، واقعبین باشید، خواهان ممکن، حال جامعه را میگیرم، اما برام خوبه، خودم حال میکنم، ما از زندگی لذتاش رو میخوایم، نه حالگیریاش رو، انقلاب را جدی بگیرید، اما خودمون رو جدی نگیرین، انقلابی که قربانی بخواد، انقلاب به سبک پاپاست. شور ویران کردن یک لذت خلاقهس».
فرانسویها میگویند کوکتل، ما میگوییم آش شلهقلمکار. همه جور ایدئولوژی قاتیپاتی، اما پرچم آنارشیستها چند روز بعد، قبل از این که حزب بیاید جنبش را بریزد تو جیب خودشان و دانشجویان را عصبانی و غمگین کنند، بیشتر از همه روی سر در ادارهها و ساختمانهای عمومی دیده میشود و چشمگیرترین رهبر می ۶۸، «دنی سرخه» فیالواقع سیاه است، و سیاه علامت آنارشیستهاست.
یکی از همین روزها به این آنارشیستی که حالا رییس گروه «سبز» تو پارلمان اروپاست، نزدیک میشویم و سرگذشت این دوران را مرور میکنیم. البته مارکوز فیلسوف، مائو، تروتسکی، مارکس و چهگوارا هم جای خودشان را دارند.
اما موثرترین عناصر این ترکیب فکری، اولین چیزی که راه را به طرف این جنبش باز کرد، اول از همه موزیک جاز سیاهها بود و بعدهم سه تا خواننده به اسم باب دیلون، میک جگر و جان لنون که با لشگرهای چند میلیونیشان وارد معرکه شدند و با یک جعبهی کوچک صدادار ترانزیستور جنگ را راهانداختند و اغلب حرفهایشان هم راجع به صلح بود.
توی خیابان وقتی خانم پیر از جوانها خواست بگذارند از اینور خیابان برود آنور، با خنده و شوخی راه برایش باز کردند، و همینطور که خانم پیره تلکتلککنان خیابان را رد میشد، یواش یواش اول یکی دو تا دختر جوان و بعد پانزده هزار آدم حاضر شروع کردند به گفتن این که: «به ما بپیوند، به ما بپیوند»، اما همانطور که خانم پیر با لبخند گیجاش داشت توضیح میداد که فقط میخواهد برود آنور خیابان.
صداها فروکش کرد و صدای ترانزیستورها گوش و کنار بلند شد که به سبک گزارشهای ورزشی حرکت سی هزار نفر دیگر را از شانزهلیزه به طرف کارتیه لاتن گزارش میداد و تظاهرکنندگان جوان با قیافههای شاد و از خودراضی به این صدایی که موضوع صحبتاش خود آنها بود، گوش میدادند.
برای اولین بار در تاریخ آنها داشتند در یک زمان واقعی، در یک همزمانی با تاریخ زندگی میکردند. رسانهها زمان را تغییر میدادند و زمان حال، زمان گذرای حال در لحظهی حال تاریخی میشد. تاریخ دیگر گذشته نبود، تاریخ در رسانهها حال میشد.