حرکت اعتراضی و خیزش سراسری دی ماه ۹۶ در چه موقعیتی قرار دارد؟ آیا باید آن را خاموش شده و به محاق رفته بدانیم یا اینکه می‌توان تداوم آن را در شکل‌های گوناگون و پراکنده اعتراضی در مدت اخیر مشاهده کرد؟

آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی در تبیین ایده «رخداد» به این نکته اشاره می‌کند که رخداد وقایع را به قبل و بعد خود تقسیم می‌کند؛ یعنی ماوقع ماجرا در پرتو فضایی ست که رخداد گشوده است. وقایع دی ۹۶ گونه‌ای اعتراض خودانگیخته و از قبل تصمیم‌گرفته‌نشده، بدون فراخوان و برنامه‌ریزی بود که مهر خود را بر تحولات بعد از خود کوبیده است. در این یادداشت سعی می‌کنم نشان دهم عصاره اعتراضات سراسری دی‌ماه چگونه در کالبد جنبش‌های اجتماعی حال حاضر موجود است.

تظاهرات اعتراضی دی‌ماه ۱۳۶۹

اعتراضات دی ۹۶ لحظه تولد گفتار-عمل سومی‌ست که خود را بیرون از قدرت حاکمیت و جناح‌هایش تعریف می‌کند، مشخصا آن دو جناحی درون حاکمیت که با توسل به سرکوب و استفاده از گفتار درمانی‌های اصلاح‌طلبان همواره سعی در کنترل و مدیریت سطوح مختلف مقاومت و اعتراضات نهفته در جامعه بوده اند.

اعتدال صحنه اجماع گفتمان-عملکرد‌های حکومتی برای تدوین شیوه‌ای دیگر از کنترل جامعه بوده است. شیوه‌ای که ابعاد اقتصادی آن را در اجماع حول تفسیر نولیبرالی اصل ۴۴ قانون اساسی و اجماع سیاسی بر سر مبارزه سلبی و استمرار وضع موجود باید جست، نوعی بازتاب سیاسیِ راهکار نولیبرالی که بر سیاست اضطرار و ترس متکی ست. اعتدال، سعی در مدیریت و سپس ادغام گفتمان‌های برون حکومتی در درون پیکره قدرت حاکم داشته است. بی خطر سازی از گفتمان های چپ و راست از لیبرال‌های سبز تا چپ های ضد‌امپریالیست و منزه‌طلبان بی‌خطر، بخشی از هدف به سرانجام رسیده این پروژه حکومتی بوده است. این فضای اجماع متاثر از سازو‌کار قدرت و هژمونی بازار محور نولیبرالی به‌عنوان سیاست کلان پذیرفته‌شده رژیم بوده است. قدرتی که در ماهیت خود ادغام حذفی یا همان بی‌خاصیت‌سازی از نیروی مخالف را در دستور کار داشته است.

قدرت در چنین سطحی لزوما از نقد و ایده‌ها هراسناک نمی‌شود. بیم ماشین ادغامِ حذفی فقط در حرکت جنبش‌هاست، منظور از حرکت در تنانه ترین شکل ان است یعنی کنش‌مندی بدن‌ها. اعتراضات سراسری لحظه وقوع چنین حرکتی بود، بزرگترین خطر برای جمهوری اسلامی در طی چهار دهه عمر خود. این حرکت بدن‌هاست که شیشه عمر انسداد موجود را بر زمین زد. بدون هیچ طرح و نقشه قبلی.

واقعیت این است جنبش‌های موجود هم بعنوان علت وجودی اعتراضات سراسری مطرح بودند و هم خود متاثر از ویژگی‌های این اعتراضات، روح فضایِ افریده‌شده توسط آن را با خود حمل می‌کنند. کنش‌مندی بدن‌های معترض در حرکت، به نحوی بیرون از قدرت دولتی و کل حاکمیت مطرح است، مطالبات بیرون از حوزه چانه‌زنی مطرح است. هیچ انتظاری از درون فعل و انفعالات و آرایش قوایِ درون حکومتی، مد نظر معترضین نیست و وقوع اعتراض و حرکت منوط به تغییر آرایش و یا توقعی از سطوح و عمقِ درگیریِ جناحین نیست. به عبارتی دیگر جنبش‌های اعتراضی متاثر از اعتراضات سراسری دی ماه ۹۶ در موقعیتی مذاکره‌پذیر با حاکمیت نیستند و خود را از ان جایگاه ادغام شده و بی‌ثمر رها ساخته اند.

از ویژگی‌های دیگر اعتراضات سراسری دی ماه عدم بازنماییِ آن در گفتمان‌ها و ایده‌های پیشینی اپوزیسیون بوده‌است. این یکی شاخصه های حرکت افقی ست. تمامی مراجع فکری و روشنفکری در بهت و شوک حاصل از آن فرو رفتند. هیچ جریان و آلترناتیوی وزنه‌ای نبود. حرکت در سطحی از پراکندگی و تکثر و یکدست نبودن به وقوع پیوست. امری که در ابتدای امر می‌تواند یک جنبش قدرت خود را از ان بگیرد عدم وجود سلسله مراتب فکری و یکدست نبودن و پراکندگی نوعی اعمال قدرت است که قابلیت مهار  برای حاکمیت را بسیار دشوار می‌سازد. بعد از اعتراضات اخیر جنبش‌های مختلف اعتراضیِ اجتماعی هر یک مستقل و بدون انتظار به جنبشی دیگر، حرکات خود را پیگیری کرده اند با مختصات و مولفه های برگرفته از اعتراضات دی ماه.

کارگران

اعتراضات جنبش کارگری بی‌وقفه و در ابعاد سراسری ادامه داشته است. ابعاد هولناک بیکارسازی، تعطیلی صنایع، دستمزدهای زیر خط فقر، دستمزدهای معوقه، نبود ایمنی در محیط کار، ناامنی شغلی، قراردادهای موقت کار، تعلیق بسیاری از بندهای قانون کار موجود، مقررات‌زدایی، حذف و لغو بسیاری از خدمات اجتماعی رفاهی از جمله بیمه، احضارها، نبود تشکلات مستقل کارگری، بازجویی‌ها و بازداشت و تعلیق از کار و… شرایط هر روزه‌ای فراهم کرده که شهرهای کوچک و بزرگ شاهد اعتراضات روزانه کارگران است. اما نکته اصلی این هست که کارگران رفته‌رفته خود را از موقعیت چانه زنی برای طرح مطالبات خارج می سازند و آن را با نیرو و ملاک‌ها و قواعد دیکته‌شده توسط خود می خواهند. آشکارترین نمونه از این دست، مطالبات بخشی از کارگران مبارز کارخانه نیشکر هفت تپه در خوزستان بوده که مدت‌هاست خواست تسخیر کارخانه و مدیریت تولید و فروش را مطرح می‌کنند. انها دیگر خود را در صف، ایستاده در برابر وعده‌های دولت و کارفرما نمی‌بینند. این خروج و امتناع از وضعیت مذاکره‌پذیری نشان از ارتقای سطح جنبش کارگری دارد؛ وضعیتی که توانایی و قابلیت مبارزه طبقاتی در بین کارگران را به مرحله‌ای تازه وارد می‌سازد. چنین فعل و انفعالی را در سایر بخش‌های کارگری نیز مشاهده می‌کنیم، از جمله در میان کارگران هپکوی اراک، کارگران شرکت ملی فولاد اهواز و همبستگی جمعی ما بین کارگران تراورس راه‌آهن. سطوح مختلف خواست سیاسی-اقتصادی مطرح‌شده از سوی کارگران و وقوف به عدم ظرفیت حاکمیت برای پاسخ‌دهی به آنان، رفته‌رفته در میان کارگران هویدا می‌شود. امری  که طبقه کارگر را به رویارویی خودآیین و خودفرمان با حکومت کشانده. چیزی که علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی به سران حکومتی در گفته‌های خود گوشزد کرد و آنچه وی در مورد خطر نفوذ «ضد انقلاب» میان کارگران گفت، همان جدی تلقی‌کردن خطر از جانب کارگران بود.

کارگران امیدی به موقعیت‌های چانه‌زنی از جمله سه‌جانبه‌گرایی صوری موجود برای تعیین دستمزدهایشان ندارند. این ناامیدی یعنی همان کنار کشیده‌شدن بدن‌های طبقه کارگر از توهمات دموکراتیزه‌کردن دولت سرمایه‌داری. در این حالت مبارزات می‌تواند از موضعی تدافعی به تعرضی تبدیل شود. این ناخودآگاه نهفته در میل جمعی کارگران در پرتو فضایِ آفریده‌شده بعد از اعتراضات سراسری فرصت بروز یافته است. ما می‌دانیم که برقراریِ تعادل و توازن ما‌بین کارفرما و دولت و کارگر از نقاط ثقل دموکراسی کاپیتالیستی ست، اما این وضعیت در سازوکار نولیبرالیستی- استبدادی موجود تحقق‌نیافتنی ست.

خواست تسخیر کارخانه و جلوگیری از چوب حراج‌زدن بر اموال و زمین کارخانه‌ها در ایران به دست بخش خصوصیِ حاکمیت، معنایی جز دست‌شستن کارگران از چشم‌داشت به حاکمیت و دموکراتیزه‌کردن و امید به برقراری توازن صوری‌ است. ناامیدی و نترس‌بودن، این دو فاکتور از کارگران یک ناراضی و رونده همیشگی می‌سازد. هیچ حقیقتِ وعده‌داده‌شده بیرونی را باور نمی‌کنند. کارگران در می‌یابند آنچه که بر سرشان آمده، تنها پیشامد ممکن این سیستم بوده است. این ناامیدی هزینه‌زاست اما نه در حد تلفات از تداوم وضع موجود. خودکشی کارگران بخشی از این تجربه‌ورزی عینی کارگران است، مرگِ انتظارات، همواره دردناک است.

اتکا به نیروی خود مانند مسافری تنها در دل بیابانی که باید ابزارهای لازم برای رسیدن به هدف و پافشاری بر بقا و حرکتش را جستجو کند و یا بسازد، طبقه کارگر را به یک نیروی تعیین‌کننده و کار‌کشته بدل خواهد کرد. اینجا نیز هیچ تکیه‌گاه بیرونی خواه چپ یا راست وجود ندارد، تمامی نیروهای مبارز غیر‌درونماندگار از مبارزات کارگران بعنوان یک وزنه و جهت‌دهنده، حذف شده اند و توان بازنماییِ این مبارزات را جز در سطح خبر‌رسانی ندارند. اما ناامیدی باید به شجاعت زیستن تبدیل شود، چرا که به‌قول آنتونیو نگری، مردم آزاد تعهد به زیستن را جایگزین در انقیاد ماندن و احتراز از مرگ می‌کنند. زیستنی که هر انتظاری از وعده‌ها را دفع می کند. انتظار برای افزایش دستمزد، پرداخت دستمزدهای معوقه و بهبود شرایط کار پوشالی ست. این را می‌پذیرند تا ایستادن بر روی پای خودشان را فراگیرند.

جنبش کارگری نیز متکی بر یک سیاست پرفورماتیو (اجرایی) است، یعنی شکل به‌خصوص مقاومت ضد‌سرمایه‌داری در عصر حاضر در کالبد بدن‌های بی‌شمارِ خطرناک. ذهنيتِ رسانه، داده‌ فاقد محسوسات شده‌است. طنز سياه شعار کارگران بيان امر حسي ست. آنهايي كه ايراد مي‌گيرند، زبان را از حس پالوده اند.  «مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر» که از سوی کارگران در خیابان و نماز جمعه و جلوی ساختمان‌های حکومتی سر داده می‌شود یعنی اشغال فضای قدرت و تغییر کاربری آن به دست کارگران و سرنگونی منطق زبانی ساختار حاکم. معنی این حرکت، نه در محتوای شعار که در اجرایِ آن نهفته است. یک سیاست پرفورماتیو کم‌نظیر، نشانه بلوغ جنبش کارگری.

این شعارها از آنجایی اهمیت خود را پیدا می‌کند که سرراست‌ترین و مستقیم‌ترین شعارها از افشاگری تا بیانیه و مواضع، ‌بی‌خاصیت و عادی شده‌اند. اینجا طبقه کارگر قدرت دلالت زبان مستقر را به چالش می‌کشد و اعلام می‌کند که آنچه انجام می‌دهید بصورت عریان بر ما آشکار است. نوعی تمسخر و استهزای قدرت. بالقوگی خنده برای اجتماعی ست که معنی خنده‌اش یعنی به استقبال خطر رفتن با خاطری آسوده، زیرا که چیزی برای از دست‌دادن ندارد و از این موضوع اگاه است و بنابراین همه چشم‌داشت‌ها را از خود می‌زداید. منظور این نیست که باید تا ابد شعار وارونه را پذیرفت بلکه یعنی منطق قدرت حاکم از هر لحاظ از سوی مقاومت کارگران از ریخت می افتد.

ماهیت قدرتِ حاکم، زنجیره‌ دلالت‌های صلب و سیالی ست که از «خایه‌داران» میلیتاریست تا لایف‌استایل حلول‌یافته در «ژن های برتر» را شامل می‌شود؛ به عبارتی از خلال چندگانگی‌ها فرآیند یکدست‌سازی انجام می‌گیرد و نشان از استحاله و بی‌خطر‌سازی و ادغام معانی از طریق عینیت‌زدایی‌ست.
در این شرایط ماهیت و محتوای یک جنبش در اجرا و اکت نهفته است. و از این طریق محتوایی نوین را خلق می‌کند: میزان سرپیچی عینیت‌یافته در بدن مبارز، در چگونگی عمل نه در صحت گفتارو شعار. جایگاهِ زبان در مبارزه نوین طبقاتی را باید این چنین فهمید. در وضعيتي كه معاني در وضعیت نولیبرالی دانش در ازای پول، هرز رفته و در معرض استحاله اند، امر سياسي بيشتر بايد آشفته‌كننده باشد نه برانگيزاننده انديشه.  تئاتر تجربه‌گرایانه و برآشفته‌ساز یرژی گروتفسکی کاربرد بیشتری دارد تا مضمون تئاتر مردمی برتولد برشت. این‌بار کارگران با نقش خطرناک خود نباید فاصله و بیگانگی داشته باشند.

به نظر می‌رسد یکی از بخش‌های بسیار درگیر در اعتراضات آینده بازنشستگان باشند. اتفاقات اخیر در سازمان تامین احتماعی عرصه را بر میلیون‌ها خانوار کارگری و بازنشسته تنگ‌تر از پیش خواهد ساخت. سازمان تأمین اجتماعی که کارکنان دولتی را تحت پوشش خود قرار می‌دهد، همزمان با گسترش سیاست‌های تعدیل اقتصادی با بحران مواجه شده‌ و نسبت بیمه‌شدگان و مستمری‌بگیران در آن دچار دگرگونی‌هایی گشته است. این تغییر نسبت نه به‌خاطر پیر‌شدن جمعیت بلکه بیشتر به‌دلیل سیاست‌های نولیبرالی به‌وجود آمده است. با کاهش قدرت خرید کارگران و بی‌ثبات‌سازی مشاغل و کاهش استخدام دولتی ، منابع در‌آمدی سازمان روند نزولی به خود گرفته است.  بطوریکه سازمان برای تامین کسری خود به استقراض بانکی دست زده و در بازپرداخت آن دچار مشکلاتی شده است. سیاست نولیبرالی اجتناب کارفرمایان‌‌ از واریز بیمه کارگران و عدم استخدام‌‌های رسمی دولتی، سازمان را قدم به قدم از دهه ۸۰ شمسی به ورطه بحران کشانده. طرح تحول سلامت نیز در این میان هیزمی بر این آتش بوده است. طرح فریبکارانه تحول سلامت با شکست روبرو شد، اما این شکست از قبل نیز قابل پیش‌بینی بود. این طرح نیرنگی سیاسی برای توجیه واگذاری سریع‌تر بخشهای مختلف سازمان تامین اجتماعی بود.

دولت حسن روحانی بعد از آنکه در نمایش‌های تبلیغاتی، عدم تامین منابع مالی طرح تحول سلامت را بر دوش بیمه‌ها انداخت، با‌ استدلال‌های نولیبرالی مانند بیمه‌شدن بیش از حد کارگران از جمله برای بیمه مشاغل سخت‌ سعی کرد تا بحران عدم پرداخت‌ بیمه‌ها را توجیه کند.

وانگهی دولت و کارفرمایان همواره از پرداخت سهم سه و بیست درصدی بیمه خود اجتناب کرده‌اند.  همزمان با افزایش بدهی سرسام‌آور دولت به تامین اجتماعی، دولت مسیری را برای واگذاری بخش‌های مختلف سازمان به بخش خصوصی باز کرده و بند ز تبصره هفت بودجه به تصویب مجلس و شورای نگهبان رسید تا منابع درمانی کارگران در تامین اجتماعی مستقیما به خزانه دولت واریز شود. خزانه‌ای که با آن در بهترین حالت بخشی از کسری بودجه و هزینه‌ طرح‌های عمرانی بر زمین‌مانده را اجرا می‌کند و در ممکن‌ترین حالت، خرجِ الیت خصوصیِ تربیت‌شده حاکمیت برای غارت و ویژه‌خواری بیشتر خواهد شد و‌ راه بر تسلط مافیای پزشکی و رانت خواران دولتی این حوزه هموارتر.

در اين سيستم کارگر در حال تبديل شدن به بدن‌هاي مازاد دورريختني ست. کارگر در چهارچوب نولیبرالیسم و فاز کنونی انباشت سرمایه یک بدن مازاد است که درون و برون قانون جابجا می‌شود تا چیزی برای اتکا نداشته باشد. کارگران بیکار و آنهایی که در بی‌ثبات‌کاری نولیبرالی جابجا می‌شوند، باشندگانی (و نه شهروندانی) هستند بدور از شناسایی توسط دولت و قانون. پاسخ کارگران نیز همین عدم رسمیت و شناسایی دولت-‌قانون خواهد بود. اگر میلتون فریدمن می‌گفت در نولیبرالیسم ما به کسی ناهار مجانی نخواهیم داد کارگران نیز رفته‌رفته در می‌یابند که مخاصمه نه بر سر میزان سهم از سر سفره که زدن زیر میز ناهار این شکم‌گنده‌ها‌ی اختاپوسی ست.

زنان

جنبش زنان نیز در فضای گشوده‌شده ناشی از اعتراضات اخیر در حال پوست‌انداختن است. جنبشی که یک سر آن مبارزه‌ای اجتماعی- سیاسی برای حقوق بنیادی و پایه‌ایِ‌ دموکراتیک از جمله لغو حجاب اجباری و پوشش اختیاری ست  و یک سر ان نیز به نابرابری گسترده در اقتصاد بازار‌ سیاه نولیبرالی مربوط است. این امر نشان می‌دهد جنبش زنان پا در حوزه‌های مختلف زیست اجتماعی دارد. جنبش برای حقوق زنان فضای عمومی را به دور از پنهان‌کاری و تحرکات نمایشی- یواشکی برای مبارزات خود انتخاب کرده است. بعد از یازده‌سال جنبش زنان در خیابان‌ها و بصورت علنی بدن‌های خود را با قدرت سرتاسری حاکم درگیر ساخته است. جنبش زنان نیز خود را از موقعیت مذاکره‌پذیری و به رسمیت‌شناخته‌‌شدن ‌دور ساخته و در قیاس با حرکات دیگر پیشینِ درون حکومتی، از جمله کمپین یک میلیون امضا و «تغییر چهره مردانه مجلس»، جنبش حال حاضر زنان از تاملات و معیارهای خود آغازیده است.

باید به این نکته توجه داشته باشیم اینکه «چه» می گوییم مربوط به سطح آگاهی ست ولی اینکه «چگونه» می‌گوییم مربوط به عواطف جمعی ست. آگاهی رسانی بدون سرایت عاطفی راه بجایی نمی‌برد و در وضعیتی که جلوه های بصری-اجرایی بسیار اهمیت دارد، یک کنش فردی از جمله روسری بر چوب‌کردن هم می‌تواند پاسخ  جمعی بگیرد، که دیدیم سرایت عاطفی با کنش خلاق پیوند خورد.

ماهیت خلاقانه سياست «پرفورماتيو» را سه چیز می‌سازد: حضور بي‌واسطه ( بدون فراخوان یا برنامه‌ریزی چهره، حزب و سازمانی)‌، موقعیتی که بدن خطرناك می‌شود (بدون روسری درخیابان) آن هم بدون نظرداشت به هيچ عامل پيشيني (شال سفید، چهارشنبه بودن، سبز،رسانه و دوربین داشتن …). بدن جلوتر از هر تحليلي ست. اين خاصيت روندگي و اجرايي/عملي و جاري‌شدن، شرط انقلاب از پایین است.

جهان معاصر توسط شدت بازنمایی، ابژه‌زدایی شده است. مضیقه زمان در مدرنیته بدل به کش آمدن و توقف در یک حال بی نهایت شده است. انسان یک ماشین تکرار و روزمرگی شده است و مهار این زمان و خلل در آن مستلزم نوعی افرینش هنری ست، نوعی مکث و اختلال از جنس هنر، مبارزه علیه ماشین انقیاد و سلطه کاپیتالیسم چه چیزی است جز عرصه ‌مهار و به دست‌گرفتن زمان توسط هنر؟

ژیل دلوز می‌گوید: «آن‌چه هنر را هنر می‌کند نه محتوا بلکه تاثیرِ آن است، نیرو یا شیوه‌ی حسی‌ای که از طریقِ آن هنر محتوا را می‌آفریند…. ذهنِ ما تنها ماشینِ اطلاعات و ارتباط نیست، ما انسان‌ها از طریقِ تاثیر و عاطفه است که میل می‌ورزیم و دست به عمل می‌زنیم.» این سرایت عاطفی زاویه دید مناسبی‌ را به ما می‌دهد تا حرکت جنبش زنان در فضای عمومی و اعتراض علیه حجاب اجباری را در یابیم.

به‌عنوان مثال کسی مانند مسیح علی‌نژاد سعی در بازنمایی اعتراضات زنان دارد. مهم نیست که آیا‌ دنبال قاعده‌‌ای درون مناسبات سیستم است تا آن را‌ نصیحت کند یا  مانند یک «طراح» و بازاریاب حرفه‌ای به بدن زنان بیرون از ساحت قدرت برای تجارت پر سود سیاسی و نمادین با غرب‌ بنگرد. شروع برای تبیین مساله جای دیگری ست. اعتراضات اخیر یک بدن دارای ارگانیسم نیست. برای همین آنها نمی‌توانند سری در اعتراضات پیدا کنند تا بر جای آن بنشینند. مهم ترین دلیل، این است که حرکات نامی ندارند تا بازنمایی شوند. همانی که یک معترض همراه با زنان در خیابان گفت: «اسم من اسم شماست»، اسم هر کس اسم دیگری‌ست. حس و شبکه عاطفی اندام‌ها از مغز فرمان نمی‌گیرد و توسط هیچ مغزی پالایش یافته از شورها تامل نمی‌کند.

روشنفکران و مراجع فکری جامعه عقب ماندند چون سیاست را بصورت ماکرو [کلان] در رصد‌کردن چهره‌ها و رهبران جستجو می‌کنند. برای آنها سیاست یعنی بدنی با یک سر (رهبر) و بدون آن یعنی شکست اندام‌ها. برای انها ایجابیت پراکسیس اراده‌ها مهم نیست، بلکه خط فکری رهبران مساله است.

شبکه‌ای از قلمروهایِ جمعیِ از جا‌در‌رفته که حاکم را به مصاف طلبیده، هر کدام بدون انتظار دیگری حرکت می‌کند و زبان مشترکی را از درون خود خلق می‌کند، و بدون دیگری هم توقف‌ناپذیر است؛ مانند کرمی که هر جا بریده شود از همانجا رشد می‌کند، پیوند آنها نه با زبان یک مغز و ستاد مرکزی بلکه حركت قوای بدن و امیال و علایق صورت می‌گیرد و هر ایده‌‌ پالایش‌شده از آن (غیر درونماندگار ) اعم از تورم متنی روشنفکران و یا بیانیه و امضای رهبران مرده است. عمل زنان در خیابان اعلام این مرگ و نوعی‌ پراکسیس شبکه‌ای حاصل از سرایت عواطف است. ما این هنر مبارزاتی را هم در شعارهای کارگران هم در اعتراضات جنبش زنان در فضای عمومی از مترو تا خیابان شاهد هستیم.

اقلیت‌های فرودست

اخیرا شاهد درگیری دراویش گنابادی و اصطکاک انها با حکومت و سرکوبشان به شکلی خشن و عریان بودیم. بطوریکه صدها نفر از آنها بازداشت شده‌اند و اجازه رفت‌و‌آمدِ آزادانه برای بجا آوردن مناسک مذهبی خود را ندارند‌ و مکان گردهمایی و حسینیه‌های آنها دائم درمعرض تخریب و هجوم عوامل حکومتی ست. بسیاری از آنها ار تحصیل محروم شده و در مشاغل خود و پروسه استخدام‌شدن دچار محدودیت هستند. درگیری خشن حاکمیت با دراویش گنابادی مباحث دیگری را در بین فعالین چپ گشود و نشان داد که وقوف به سیاست تن و میل به عنوان ریشه کنش فرودستان در انها اغلب غایب است. مساله‌ای که برونی‌بودن و جا ماندن اغلب چپ، از تاثیر‌گذاری بر روند عینی و جاری مبارزات را نشان می‌دهد. مساله دراویش گنابادی، هم نقش متزلزل چپ بعنوان صرفاً یک سری ایده‌های فرموله‌شده پیشینی را نشان داد و هم وادادگی تئوری-عملیِ «مبارزه مسالمت جویانه» را آشکار ساخت.

واکنش‌مندیِ آتئیستی بعنوان یک هویت سیاسی نمی‌تواند در مبارزه برای حقوق دموکراتیک و تبعیض ساختاری علیه اقلیت های مذهبی‌ دخالت موثری داشته باشد. واکنشی هیستریک که بیشتر از سر تبیین نادرست چارچوب جمهوری اسلامی به عنوان «حکومت دینی» و نه سرمایه‌داری و نقد اقتصاد سیاسی هویت‌طلبی مذهبی در سرمایه‌داری معاصر‌ ناشی می‌شود.

آتئیسم برای چپ یک «هویت» سیاسی نیست، بدین معنا که ‌هویت‌ با تعریف «من چه‌کسی نیستم» شروع می‌شود و آغاز این مرزبندی هویتی نه علیه عقاید دیگران، بلکه علیه اسلام‌گرایی سیاسی رشد‌و‌نمو‌کرده در زمین سرمایه‌داری و دولتش است. آغاز این مرزبندی علیه عقاید بیشتر از سر سیطره تفکر باورمند به «حزب پیشتاز» است تا تفکرِ چپ؛ زیرا حزب پیشتاز بطور اخص وظیفه نگهداری از «آگاهی پیشرو» را فرض خود می‌داند و چارچوب آن آگاهی پیشرو به خطی برای مرزبندی بدل می‌شود.

همزن عدم آغازیدن از عقاید بود که مارکس و انگلس را برآن داشت تا در نظریات خود کمونیسم را نه یک مکتب فکری و ایدئولوژی و… بلکه نوعی «جنبش» معرفی کنند که ایده‌هایش را به‌موازات جریانات و مبارزات اجتماعی- سیاسی بسط و جرح و تعدیل می‌کند.

اما نکته دیگر مساله «خشونت» بود، تبری از خشونتی که سیاست تسلیم‌طلبانه اصلاح‌طلبان و لیبرال‌هایِ ان‌جی‌او‌زده، را نشان می‌داد. تبری جستن از خشونت و قهر در برابر حاکم نشان از نوعی طلب فانتزی قصور و رنجیدگی مازوخیستی بود. وقایع خیابان پاسداران و گلستان هفتم نشان داد که جنش حرکت بدن‌ها تا مرز به مصاف طلبیدن انحصار خشونت پلیس نیز پیش می‌رود. دفاع از حقوق دموکراتیک نباید به یک سری تعارفات مرسوم تبدیل شود، بلکه باید جسمیت چپ را در آن نشان داد و این جسمیت از مسیر خیابان می‌گذرد. صحنه خیابان برای یک جنبش ضد‌بازنمایی بهترین عرصه نقد عقاید و مرزبندی با هویت‌طلبی مذهبی خواهد بود. همین حضور و رادیکالیزه‌شدن مقاومت در خیابان باعث شد تا رهبر معنوی دراویش گنابادی با صدور اطلاعیه‌ای عقب‌نشینی و عدم پایبندی خود به مقاومت پیروانش را نشان دهد. چیزی که با صرف نقد و موضع‌گیری حاصل نمی‌شد.

مقاومت دراویش متکی بر آموزه هایِ «هویت» درویشی نبود، بلکه نمود مازاد سیاسی‌اجتماعی رادیکال متاثر ازفضایِ ملتهب بعد از اعتراضات سراسری بود. و نشان داد حضور بدن در عرصه‌ها و سنگرهای شهری و عمومی می‌تواند در بازنمایی دلداده‌ترین بدن‌ها به یک رهبر- پدر شکاف بیندازد.

دراویش گنابادی بیش از آنکه عقیده باشند تن‌هایی هستند که در جایگاهی فرودست قرار گرفته اند. سیاست چپ دفاع عملی از هر اقلیتی ست که در برابر دولت، دیگری ست، چون پیشاپیش می‌دانیم که هر دولت سرمایه‌داری در ایران اقلیت‌ساز و حذف‌کننده است. دروایش گنابادی، بهاییان و …. گوشت‌های له‌شده استبداد کاپیتالیستی هستند. محمد راجی که در زندان کشته شد ریه‌هایی آسیب‌دیده داشت، دستانش بی‌تحرک و ران پایش پر از بخیه‌ و زانویش متلاشی‌شده‌ بود و بدنی پر ترکش داشت. این همان‌چیزی ست که ایده‌آل محض قدرت در برابر بدن یک فرودست است. قدرت این‌چنین بر روی بدن فرودستان خاطرات خود را حک می‌کند تا تاریخ فرادستان را بازنمایی کند. و چپ که باید بیشترین فاصله و مرزبندی را با قدرت داشته باشد نمی‌تواند‌ در برابر تأثیرات عینی و شمولِ همه‌جا گسترِ قدرت حاکم بی‌تفاوت بماند. موقعیت فرودستانی اینچنینی مانند موقعیت یهودیان در رژیم نازی هاست. زندان و مجموعه عوامل سرکوب اقلیت‌های مذهبی مجموعه آپاراتوس‌های قتل و سرکوب و به‌بند‌کشیدن رژیمی ست‌ که زندان‌هایش ۵ برابر ظرفیت خود انباشت کرده است و اقلیت سیاسی را زودتر از بقیه حذف می‌کند.

محیط زیست

منابع سفره‌های آب زیر‌زمینی رو به اتمام است، آب‌های زیر زمینی مهم‌ترین منابع آب شیرین در جهان هستند. در چهل سال حاکمیت جمهوری اسلامی بیش از ۸۵% منابع آبی کشور مصرف شده است، کشورِ دوم از این لحاظ با فاصله مصر است که حدود ۶۰%منابع آبی خود را مصرف کرده است. ایران جزو ۱۵ کشوری ست که تا سال ۲۰۴۰ بیشترین مشکلات را در زمینه کمبود آب خواهد داشت.  البته این دیگر مصرف نیست ما شاهد یک نابودی سیستماتیک هستیم. این نمونه‌ای ست از بلایی که بر سر محیط زیست ایران امده و می‌آید. فرونشست‌های بی‌شمار دشت‌ها و نقاطی از شهرهای کشور، آلودگی و بحران ریزگردها، بیابان‌زایی‌های گسترده، سد‌سازی‌ها و مافیای تاسیس نیروگاهها در نقاط خشک کشور، خشک‌شدن تالاب‌ها و دریاچه‌ها و رودخانه‌ها ، انقراض گونه‌های مختلف جانوری، زمین‌خواری‌های گسترده و طرح‌های ویرانگر انتقال آب و… نشان از صدمه ایست که برخلاف بسیاری موارد دیگر جبران ناپذیر است.

قتل کاووس سید امامی در زندان و بازداشت مخفیانه فعالین محیط زیست نشان می‌دهد مساله اکوسیستم کشور نیز به یک مساله عاجل سیاسی گره خورده است.  بی‌رحمی حاکمیت در نابودی محیط زیست کشور بر همگان عیان گشته و بحران رو به گسترش ابعاد فاجعه‌باری به خود گرفته است. مساله محیط زیست یک مساله برای نسل‌های آینده نیز خواهد بود و از این رو اعتراضات در این قلمرو نیز گسترش یافته است.

مجلس شورای اسلامی در قانونی به تغییرات کاربری توسط رانت خواران زمین مهر تایید زده است و انها را به شرط باز پرداخت قیمتِ روز، قانونی اعلام کرده است. این مساله می‌تواند به نابودی محیط زیست کمک کند، چون بسیاری از تغییر کاربری‌ها برای مواردی در راستای تخریب زیست‌محیطی بوده است. از سوی دیگر، همین مجلس پروانه‌های ثبت حفر چاه‌های غیر‌مجاز را نیز که عمدتاً در دوران ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد صادر شده بود، غیرقانونی ساخته است، اما گویا پروانه چاه‌هایی که در اختیار کشاورزان عادی بوده است، غیر‌قانونی ست و نه چاه‌های مافیای حکومتی! بعنوان مثال ماموران نیروی انتظامی هر‌از‌چند‌گاهی به روستاها هجوم می‌برند و کشاورزان را وادار به پر‌کردن چاه‌های غیر‌مجاز می‌کنند و از ان سو طرح‌های انتقال آب را به اجرا می‌گذارند. در مورد اخیر در ورزنه اصفهان طرح انتقال آب به استان یزد باعث شعله‌ور‌شدن جرقه‌هایِ اعتراض شد‌ زیرا این طرح عملاً زندگی ۳۵۰ هزار کشاورز اصفهانی را در معرض خطر و نابودی خود و روستاهایشان قرار داده. همین مسئله کشاورزان ورزنه را به رویارویی تن‌به‌تن با مأموران انتظامی و امنیتی کشاند.

محیط زیست عرصه دیگری ست که سرمایه فعالیت خود را در ان گستردش داده و بعنوان بنیان بهره کشی و نابودی طبیعت اشکال جدید مقاومت علیه خودش را شکل داده است.

***

در پایان باید گفت که همانطور که جنبش‌های اجتماعیِ مذکور و بسیاری دیگر، مفصل‌های مختلف اعتراضات سراسری اخیر بوده‌اند، هر یک نیز از فضایِ افریده‌شده بعد از آن الهام می‌گیرند. جنبش‌هایی که بدون رهبرند، بازنمایی را طرد می‌کنند، و پیوندشان نیز در امتداد حرکاتشان است. این روح مشترک ثمره حرکت بدن‌هاست در تنانه‌‌ترین شکل ممکن. جنبش‌های اجتماعی در یک فضای بینا‌سوژگانی در حین حرکت، هم خود و هم جنبش های دیگر را پیدا می‌کنند و اتصال و سر‌هم‌بندی این حرکات و تجارب نیز از این طریق خواهد بود. ما از سطح «اعتراض» بارقه‌های رسیدن به سطح «مقاومت» را می بینیم. یعنی ناامیدانه‌ترین شرایط برای اجتماع ضد‌قدرت که بقول نیچه سر آخر به چیزی بی‌چون‌و‌چراتر از بدن خویش باور ندارد‌ و خواست این بدن و کشش و میلش است که جهان فرودستان را معنا می‌کند، ایده‌هایش را می‌سازد و به آن اقتدار می‌بخشد. اجتماع بدن‌ها نیرو‌زا ست.


در همین زمینه