آزادی انتقاد نشانه آزادی بیان است و چنین امری یکی از بنیاد‌های جامعه دمکراتیک به شمار می‌آید. انتقاد، اشکال گوناگون دارد که زبان طنزو گزندگی یکی از جلوه‌های آن است. انتقاد برانگیزنده است، منبع آفرینش است، با کهنگی سرمخالفت دارد.

انتقاد نه نژادپرستانه است ونه ضد ارزش‌های انسانی است. انتقاد فرمان به قتل نمی‌دهد، دروغگو نیست وکینه کور ندارد. انتقاد چه در سطح، چه در عمق، چه تند و یا آرام، یار فرهنگ است.

مخالفان نقد اسلام

نقد اسلام پس از ۱۴۰۰ سال و پس از سی سه سال حکومت اسلامی یک ضرورت تاریخی، فرهنگی، سیاسی واجتماعی است. من فکر می‌کنم که نقد این دین، با توجه به سابقه آن درسرزمین ما وبا توجه به عملکرد وتأثیر آن بر ذهن و روح جامعه ونیز ویرانگری‌های آن در عرصه‌های گوناگون یک امر اساسی است.

کسانی هستند که جز اثرات مثبت، چیز دیگری از اسلام نمی‌بینند. اینان به اعتبار همخوانی اعتقادی خود نگاه انتقادی به اسلام ندارند و یا رفتار‌های ناشایست وزننده حکومت دینی در جامعه را به یک برداشت و تفسیردور از اسلام “واقعی” موکول می‌کنند.

کسان دیگری هستند که یکی از عوامل اساسی بدبختی و سقوط ایران وجامعه وسیاست حاکم را همین دین اسلام می‌دانند. از نگاه جامعه شناسانه وضع کنونی جامعه نتیجه یک سلسله عوامل تاریخی و پیچیده وگوناگون است، ولی ازمیان این دلائل عامل مذهب اسلام نیز نقش خودرا داشته واین نقش اساسی بوده است. روشن است که نگاه‌ها هرگز به نظر یگانه نخواهند رسید، در طول تاریخ اختلاف نظرات وبرداشت‌ها گوناگون به تقابل خود ادامه خواهندداد، ولی آنچه مهم است اینست که هردیدگاهی با آزادی نظر بدهد.

ما در ایران در شرایط ترور فکری به سر می‌بریم. در ایران هیچ نظر انتقادی راجع به اسلام نمی‌توان داد، زیرا استبداد دینی هرصدایی را خفه کرده وفرد نقاد را به جرم ارتداد اعدام می‌کند. از این سیستم سیاسی حاکم بیش از این انتظاری نیست. در خارج کشور بحث در باره رفتاروواکنش روشنفکران مسلمان ونیز غیر مسلمان جهت جلوگیری از انتقاد نسبت به اسلام است. علیرغم اینکه ما در دمکراسی هستیم یا خودسانسوری وجوددارد ویا به طرق گوناگون سعی می‌شود از انتقاد نسبت به اسلام جلوگیری شود واین امر غیر قابل تحمل است. در واکنش بانتقاد نسبت به اسلام افراد به چند دسته تقسیم می‌شوند.

گروه یکم: روشنفکران محافظه کار هستند که به مضمون مبارزه نقادانه نسبت به اسلام چه بسا ایرادی وارد نکنند، ولی خود شجاعت نداشته وسکوت می‌کنند. اینان خودرا زیر بار پرسش‌ها و تردیدها و ملاحظات فلج می‌کنند. اینان نگران حمله گروه تعرضی شیعه و دچار خودسانسوری هستند. اینان نظر دادن ووارد میدان مبارزه فکری شدن را بی اهمیت تلقی کرده و یا هزینه آنرا برای خود بالا می‌دانند. اینان نمی‌خواهند وارد میدان بازی شوند چون فشار بالاست وتا حدودی مرعوب فضای خفقانی هستند. البته از میان اینان کسانی نیزهستند که به طور اساسی به اهمیت این مبارزه فکری اعتقاد ندارند وفشار تاریخی وروانی مستقیم و غیر مستقیم مذهب را در تحلیل‌های امروزی جامعه ناچیز می‌شمارند.

در اینجا بحث دیدگاهی است و از نگاه من ندیدن نقش اسلام وشیعه در ایران یک اشتباه سترگ است. ایران با نقد اسلام می‌تواند به پیش برود. این نیروی روانی و فکری و اعتقادی، انحرافات عظیمی در جامعه ما به وجود آورده و یکی از عوامل اساسی بن بست کنونی جامعه ما است. همان گونه که مبارزه فلسفی و فکری دراروپا علیه مذهب یک ضروت تاریخی بود و این مبارزه نقش برجسته‌ای در تحولات بعدی ایفا نمود، به گمان من نقد اسلام و تاریخ اسلامی در جامعه ما امری لازم ومهم است.

گروه دوم: روشنفکران سیاسی مصلحت گرا هستند که معتقدند مبارزه سیاسی علیه حکومت تعیین کننده است و به مبارزه‌ای که مسلمانان را بیازارد نباید دست زد، چرا که در جبهه ضد استبداد تشتت بوجود می‌آورد. این گروه مبارزه فکری علیه مذهب را وظیفه خاص متخصصان فلسفه می‌داند ویا حتا می‌توان گفت که این گروه به اهمیت مبارزه فلسفی وتئوریک علیه ایدئولوژی دینی اعتقاد ندارد و این امر را به یک زمان دور وناپیدا موکول کرده و به هر رو این تلاش فکری علیه خرافات رااز دستور خارج می‌کنند. این روشنفکران مصلحت گرا به طبقه بندی در نقش‌ها دست زده ودیوار قطوری میان گروه‌های روشنفکری می‌کشند وافراد حساس به پدیده‌ها را منع از مبارزه تئوریک ونظری در عرصه دینی می‌نمایند.

من فکر می‌‌کنم مبارزه در هر جامعه همه جانبه و گوناگون بوده و مرجعی نمیتواند وجودداشته باشد که مرحله بندی کرده و زمان این یا آن اولویت را تعیین کند. بعلاوه وحدت عمل سیاسی علیه استبداد که لازم است، هرگز به معنای تعطیل شدن مبارزه فکری تئوریک و فلسفی نمیتواند باشد. هرفرد روشنفکر متناسب علاقه وسلیقه خود می‌تواند در هرزمینه‌ای که تمایل داشته باشد بنویسد و انتشار دهد. آزادی فکر یعنی همین و بعلاوه برای نقد خرافات دینی و آیات قرانی کسی نیازمند “مدارج اسلامی” نیست. برای هرکسی، عقل و مطالعه ونقد واقعیت اجتماعی و مغزی که کار می‌کند، کافی خواهد بود که مسئولانه اقدام کند و نظر ارائه دهد. بالاخره اینکه باین گروه باید گفت شما اگر تنها در زمینه سیاسی هم که بخواهید عمل کنید واگر طرفدار سیاست لاییک هستید و برای یک قدرت سیاسی لاییک وجدایی از مذهب تلاش می‌کنید، علیه تمایلات اسلامگرا نمی‌توانید عمل نکنید، چرا که روشنفکران مذهبی ما دراکثریت خود بنحوی اسلام را در امر سیاست مداخله می‌دهند. هر روشنفکر سیاسی مصلحت گرا حق دارد به آنچنان که خود می‌خواهد عمل کند، ولی از حکم دادن برای دیگران باید اجتناب کند وبه سیلقه دیگران احترام بگذارد.

گروه سوم: روشنفکران تعرضی شیعه که هر گونه انتقاد نسبت به اسلام رارد کرده وآنرا بدلائل گوناگون ناوارد می‌دانند. آنان می‌گویند شما متخصص اسلام نیستید ونباید حرف بزنید. این گروه یکپارچه نیست ولی یک هدف را تعقیب می‌کنند وآن جلوگیری از طرح نقد اسلام است. اینان نگران آنند که در دوران جمهوری اسلامی و فروریزی پرشتاب اعتقادات مذهبی در جامعه، اینگونه انتقادات شرایط را برای ایدئولوژی اسلامی تنگ تر نموده و بطور قطعی و برای همیشه این دین رادر سطح گسترده بی اعتبار گرداند. اسلام برای آنان هویتی است وبا بهانه‌های گوناگون در هرجلسه ویا فرصتی انتقاد کننده را یا نصیحت کرده ویامورد حمله قرارمیدهند وبا گفتن اینکه شما نمیدانید وتفاسیر مختلف وجود دارد، به ایجاد فضای سانسورزده دست می‌زنند.

روشن است که درباره قرآن تفاسیر مختلف موجود است والبته وجود تفاسیر گوناگون به قرآن محدود نمیشود، بلکه هرمتن دینی و فلسفی کهن ویا جدید نیز مورد تفاسیر مختلف قرار گرفته و خواهد گرفت. امکان برداشتهای متفاوت نافی برخورد نظری نمیتواند باشد. جدای از تفاسیر مذهبی‌ها هر روشنفکر می‌تواند قرآن را بخواند ونظر بدهد. این انحصارتفسیر را چه کسی بدست مسلمان حجره رفته داده است؟ برداشت مختلف در هر زمینه وجود داشته وخواهد داشت، شما درزمینه دینی، فلسفی، جامعه شناسی، روانشناسی، تحلیل میتولوژی ودرک از شعر پیوسته با این پدیده روبرو هستید، حال که نوبت اسلام است، دیگر کسی نباید نظر بدهد؟ آیا این تفسیر، عمل ممنوع است؟

آرامش دوستدار می‌گوید نزدعبدالکريم سروش، پافشاری روی تز تفاوت «فهم دين» با «خود دين» است و اين آخری مطلقی است مکنون و دست نيافتنی برای همه. برپایه نگاه دوستدار دین از تاریخ جدا نیست. آیا قرآن برای یکسری “ازمابهتران” قابل برخورد و تفسیر درست است وبرای دیگران غیرممکن بشمار می‌آید؟ نخیر، ما همانگونه که کاپیتال مارکس وعقل در تاریخ هگل را می‌خوانیم، ماکس وبر و یورگن هابرماس را هم می‌خوانیم، حافظ و گوته هم رامیخوانیم، انجیل و قرآن هم می‌خوانیم ونیازبه آقا بالاسر نداریم. ما به اعتبار هوشیاری و قدرت تعقل و آموزش قادرهستیم پدیده‌ها را مورد تحلیل قرارداده و ابرازنظر کنیم. شناخت پدیده الهی وآسمانی نیست، شناخت محصول تلاش فکری و رابطه آن با پراتیک اجتماعی بوده، اگرچه شناخت بنابر گفته هربرت سایمون پیوسته جنبه موقت وغیرکامل دارد، ولی برای انسان میسر بوده وامری محال بشمار نمی‌آید. بعلاوه فقط متخصصان نیستند که می‌توانند راجع یک پدیده نظر بدهند. بحث بر سر نفی کار تخصصی و فنی نیست، ولی هرکس بنابردانش و میزان شناخت خود قادر است ابراز نظر کند. فرهنگ دمکراتیک از بیان نظر جلوگیری نمیکند واین فضا را بوجود می‌آورد تا افراد آزادانه وارد عرصه بیان نظر شوند. بالاخره اینکه فهم قرآن که سرشار از تناقضات است وانعکاس دوره تاریخی واجتماعی وفرهنگی وسیاسی و جنگی قبایل شبه جزیره عربستان است و از دین یهود و سایرمراسم دوران خود تاثیر پذیرفته، مسئله غامضی بشمار نمی‌آید. با بررسی و دقت می‌توان تحلیل ارائه نمود و تلاش مسلمانان برای بانحصار درآوردن مطالعه وتفسیرقرآن وتاریخ اسلام بیهوده است.

استدلال دیگرگروه روشنفکران تعرضی شیعه این است که انتقاد به دین توهین به مقدسات توده است.

نکته یکم اینکه دین برای همه مقدس و آسمانی نیست بلکه یک پدیده اجتماعی و تاریخی است، اصطلاح “توهین به مقدسات” بی معناست.

نکته دوم اینکه هرچه در ذهن توده است، بطور مسلم مثبت و سالم نیست. آیاتوده هایی که پشت هیتلر راه افتادند، توده هایی که برای استالین هورا کشیدند، توده هایی که به آخوند مرتجع و احمدی نژاد رای دادند، توده هایی که صفوف نماز جمعه تهران را پرمی‌کنند، دارای افکار و اعتقادات مقدس قابل احترام هستند؟ این توده‌ها متاسفانه بدلیل عقب ماندگی ذهنی و تربیتی و بدلیل خرافات وتبلیغات مذهبی وماشین دولتی ومنبری از هرگونه تشخیص معقول ودمکراتیک دور میباشند. اینان قربانی افسانه‌های خرافاتی هستند و به مرور باید به حقایق دست یابند. خوشبختانه تجربه زندگی سرچشمه مهمی برای آموزش است، ولی این امر نافی تلاش تربیتی و فکری مناسب نیست.

نکته سوم اینکه در خارج کشوربحث باتوده‌ها نیست. این انتقادات در میان گروه‌های تحصیلکرده مطرح شده ودر همین محیط سیاسی و تحصیل کرده است که روشنفکران تعرضی شیعه در پی خاموش کردن انتقاد بوده‌اند. این روشنفکران تعرضی شیعه در دیروز وامروز از مبارزه ویا نقد مارکسیسم و لیبرالیسم وفاشیسم وغیره خوداری نکرده‌اند واین امر حق آنان است، ولی امروز وقتی نوبت به اسلام می‌رسد قلم‌ها باید خاموش شوند. روحیه این گروه دررابطه بادفاع از اسلام، بسته ونابردبار است. از خود می‌توان پرسید که اگر اینان امروز در قدرت بودند با همین گونه دلایل آیابه طرح واجرای قوانینی جهت محدود کرن انتقاد وآزادی اندیشه دست نمیزدند؟

نکته آخر اینکه این ایدئولوگ‌ها به نوشته‌های انتقادی نیز برخورد نکرده وپاسخ نمیدهند. آنان به افسانه سرایی خود ادامه داده واز بررسی تاریخی و انتقادی اسلام دورهستند. جواد طباطبایی می‌گوید سروش از جوابگویی طفره می‌رود و در واقع خصوصیت روشنفکری ندارد. طباطبايی در نقد بر روشنفكری دينی – اعم از نسل قديم به نمايندگی علی شريعتی و نسل جديد به نمايندگی عبدالكريم سروش – برآنست که اینان دارای گرايش التقاطی می‌باشند. در نظر او شریعتی هزاران صفحه کتاب نوشته اما همگی عبث است، صدها صفحه درباره افسانه سوسیالیسم ابوذر سیاه کرده اما یک جمله درباره واقعه‌ای به اهمیت مشروطیت در ایران نگفته است.

تا آنجا که مطلع هستم آقای سروش به نگاه انتقادی آرامش دوستدار وجواد طباطبایی و محمد رضا نیکفر هرگز برخورد تحلیلی وکتبی نکرده است. آنان اغلب بطور شفاهی تعرض می‌کنند ولی بطور کتبی در بررسی انتقادات مطرح شده، به بیان نظر نمی‌پردازند. این عدم برخورد بیشتر از زاویه عدم شجاعت است وبه معنای طفره رفتن است. من از جمله دومقاله تحت عنوان، “آقای سروش، اسلام خشن است” و “پرسش از سیاستمداران و روشنفکران دینی در باره حکومت لاییک”، نوشتم که هیچ یک از آنان پاسخ نگفت واین، جز طفره رفتن چیز دیگری نیست.

خاندان علی علیه ایرانیان

درپاریس بارها این روشنفکران در نشست‌های عمومی خواهان جلوگیری از بحث درآمده وبه تولید فضای سنگین دست زده، تا نقدکنندگان مذهب جا بزنند وکوتاه بیایند. از نظر اینان نه تنها به قرآن و اسلام و امامان شیعه نباید انتقادکرد، بلکه بافکار مخرب وغیر دمکراتیک وخرافاتی علی شریعتی‌ها و آل احمد هانیز نباید انتقاد کرد. در جلسه‌ای گفتم سیاست حاکم در ایران نزدیکترین سیاست به محتوای شریعت پیامبر اسلام است ویا در فیس بوک خود نوشتم امان شیعه علی و حسین، دشمنان ایرانیان بوده‌اند. به دنبال این گفته‌ها باد انتقاد به پا خواست که این توهین وتحریف است و اینگونه حرفها را نباید زد، زیرا این حرفها نابجا بوده وازطرح آن باید خوداری نمود.

تاریخ روابط اسلام با کشور ما برپایه خشونت و استیلا جویی بوده است و لشکرکشی قوای عرب خواهان اسارت سرزمین ما بوده است. رهبران وامامان شیعه برای خوشبختی ایرانیان مبارزه نکرده، بلکه برعکس خواست آنان منافع خاندانشان و سلطه گری اعراب بوده است. گویی این امامان فرشته خیالی بوده‌اند وبه دور از قدرت طلبی و خشونت ورزی وخودخواهی بوده‌اند. عمروعلی برای قدرت انسانها را کشتند و برای خلافت عرب برمنافع ایرانی دست اندازی نمودند. از آنجا که روشنفکران تعرضی شیعه بهرنحو که شده در پی دفاع از دشمنان ایران یعنی خاندان علی هستند، هرانتقادی را که به افراد این خانواده وارد شود از همان ابتدا وبا چشم بسته رد می‌کنند.

ما می‌دانیم که در نزد شیعیان دوامام علی وحسین چهره افسانه‌ای داشته و انبوهی از مراسم مذهبی دور آن تصورات برپا می‌شود. این تبلیغات غیر واقعی و دروغپردازانه جامعه ایران را کور کرده است و با چنگ انداختن به روح وذهن مردم، پریشانی روانی آنها را هدف گرفته است. این وابستگی بیمارگونه احساسی هرگونه عقلگرایی را بعقب رانده وهر افسانه ودروغ را به یک واقعیت تبدیل نموده است. جامعه ایران هرگز از این خاندان خیری ندیده است و این خاندان از دشمنان استقلال و یکپارچگی سرزمین ما بوده و خواهان اسارت ایرانیان بوده است. تمام سیاستمداران وروشنفکران وفعالان شیعه، در قدرت ویا خارج قدرت، در راستای این بندگی روحی کوشیده‌اند و تاریخ واقعی را پنهان کرده‌اند.

من گفتم علی و حسین مخالف ایرانیان بودند واین حرف تحریف نیست. در اینجا برخی ازدلال متعددی را که در اسناد و نوشته‌ها و سایت‌های اینترنتی در این راستا وجوددارد نقل می‌کنم.

امام حسین:
«ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما، ایرانی‌ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی ازدشمنان ما هم بدتراست. ایرانی‌ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.» (حسین بن علی، امام سوم شیعیان، سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار، نوشته حاج شیخ عباس قمی، صفحه ۱۶۴)

در فتوح البلدان بلاذری (صفحه ۳۰۳) آمده است:
« عثمان در سال ۲۹ هجری سعيد ابن عاص را والی کوفه کرد و عبدالله بن عامر کريز را والی بصره مرزبان طوس به اين دو نفر نوشت و آنها را به خراسان دعوت کرد که هر کدام فاتح شدند مالک آنجا شناخته شوند . هر دو حرکت کردند عبدالله از او پيشی گرفت و سعيد به سوی طبرستان رفت که آنجا را فتح کند و در سپاه او حسن و حسين هر دو بودند…»

در کتاب “زندگانی امام حسين” اثر زين العابدين رهنما (جلد دوم – فصل سوم – صفحه ۲۰) آمده است:
«در سال سی ام هجری يعنی هفت سال پس از خلافتش (عثمان ) آن فرمانده ماجراجوی عرب (سعيد بن عاص) را با نيروی تازه نفس از کوفه بسوی طبرستان فرستاد. دو فرزند علی امام حسن و امام حسين هم بسمت مجاهدان اسلامی که اين جهاد برای هر خاندان مسلمان وظيفه بشمار مي‌آمد، زير دست اين فرمانده اموی حرکت کردند…. اين نيروی تازه نفس به حدود طبرستان رسيدو نخست با دژ مستحکم و قلعه ناگشودنی آن برخورد کرد. سعيد بن عاص دانست که تصرف اين دژ ناممکن است. سعيد هيئتی را به قلعه فرستاد و تقاضای صلح و تاديه جزيه نمود. پس از گفتگوی بسيار سپهبد قلعه برای جلوگيری از خونريزی پيشنهاد صلح او را پذيرفت به شرط اينکه نيروی تازيان به مردم قلعه و دفاع کنندگان اين دژ آسيبی نرسانند. اين شرط پذيرفته شد و سپهبد دستور گشودن دروازه‌های کوه پيکر قلعه را داد. هنگام باز شدن دروازه بزرگ قلعه که چندين گز طول و عرضش بود و با کبکبه و وقاری آهسته آهسته روی پايه‌های قطور آهنی ميچرخيد و باز ميشد عربها به تماشای آن ايستاده و حيرت زده بودند! سعيد بن عاص فرمانده عرب با تمام نيروی خود به درون قلعه آمد و مطابق نقشه‌ای که قبلا طرح ريزی کرده بودند دستور داد بيدرنگ نقاط بلند و سخت قلعه را اشغال کنند و نيروی ايران را خلع سلاح نمايند. فردای آن روز يکايک مدافعان قلعه را گرفت بعضی را در زنجير نگاه داشت و بيشتر آنها را کشت. کشتاری بيرحمانه در قلعه انجام داد.»

بیان واقعیت ضدیت خاندان علی با ایرانیان توهین نیست بلکه آنان که در پوشاندن حقایق تلاش می‌ورزند علیه آگاهی کار می‌کنند. درباره دشمنی علی با ایرانیان و ستمگر بودن علی نسبت به ایران و کشتار هزاران ایرانی، اسناد و مدارک تاریخی معتبر و مستندی در کتابهای تاریخی مرجع ذکر شده که همگی آنها باروشنی و بدون هیچ کم و کاستی نقش داشتن علی درکشتار وحشیانه ایرانیان را ذکر کرده اند، که مهترین آنها نهج‌البلاغه است که جای هیچگونه سفسته پردازی را باقی نمی‌گذارد و باشکارا نقش علی در مشاوره دادن به عمر برای حمله به ایران را نشان می‌دهد. در مورد اسناد و مدارک تاریخی که دست داشتن علی در کشتار مردم استخر و باقی شهرهای ایران را نشان می‌دهد در سایت ویکیپدیا در مدخل “نقد علی” ذکر شده که عبارتند از: مروج الذهب، تاريخ طبری، فارسنامه ابن بلخی، فتوح البلدان بلاذری و غیره که همگی این کتابها مرجع و مستند تاریخی مورد قبول همه تاریخدانان ایرانی و غیرایرانی هستند و اتفاقا ترجمه انها در تمام کتابفروشی‌ها موجود است. بنابراین جای هیچگونه سفسطه و انکار مستندات تاریخی برای طرفداران علی باقی نمیماند.

برای نمونه:
− در زمان علی، مردم استخر چندين بار قيام کردند. علی در يکی از آن موارد عبدالله بن عباس را در راس لشکری به آنجا گسيل داشت و شورش توده‌ها را در سيل خون فرونشاند. (فارسنامه ابن بلخی، ص ۱۳۶)
در مورد ديگر که مردم استخر شورش کردند، علی زياد بن ابيه که از خونخواری و آدمکشی به انوشيروان دوم لقب گرفته بود، به آن‌جا گسيل داشت تا به سرکوبی اين قيام بپردازد. (مروج الذهب، جلد دوم ص۲۹)
در سال ۳۹ هجری مردم فارس و کرمان سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر علی را از شهر خود بيرون کردند. علی مجددا زياد بن ابيه را به آن‌جا گسيل داشت و لشکريان وی از هيچ جنايتی فروگذاری نکردند. (تاريخ طبری، جلد ۶، صفحه ۲۶۵۷ – فارسنامه، ص ۱۳۶)

− امام علی يکی از مشاوران نزديک عمر (خليفه دوم مسلمانان) در هنگام حمله لشکر اسلام به عجم بود. زمانی که عمر می‌خواست خود شخصا در اين جنگها حاضر شود، امام علی به او گفت: “تو سر اين سپاهی اگر بروی و کشته شوی، سپاه اسلام متلاشی می‌شود. تو بايد مرکز خلافت را داشته باشی تا اگر سپاه اسلام شکست خورد عجم بدانند که اين نيرو پشت دارد” (نهج البلاغه ص ۴۴۳ – ۴۴۶ – تاريخ طبری، جلد ۵، ص ۱۹۴۳ و ۱۹۴۵، اخبار الطول ص ۱۴۷)
− مردم خراسان نيز در زمان علی چندين بار قيام کردند و چون چيزی نداشتند به‌عنوان باج و خراج بپردازند، از دين اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه‌ای دست زدند. علی جعده بن هبيره را به‌سوی خراسان فرستاد. او مردم نيشاپور را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند. (تاريخ طبری، جلد ۶، ص ۲۵۸۶ – فتوح البلدان ص ۲۹۲)

− در زمان علی مردم شهر ری نيز سر به طغيان برداشتند و از پرداخت خراج خوداری کردند. علی، ابوموسی را با لشکری زياد به سرکوب شوروش فرستاد و امور آنجا را به‌حال نخستين برگرداند. ابوموسی پيش از اين طغيان نيز، یکبار ديگر به‌دستور علی به جنگ مردم شهر ری گسيل شده بود. (فتوح البلدان، ص ۱۵۰)

− به روزگار خلافت علی بن ابی‌طالب، حارث بن سره عبدی، به فرمان علی لشکر به خراسان کشيد و پيروز شد، غنيمت بسيار و بردهٔ بی‌شمار بدست آورد. تنها در يک روز، هزار برده ميان يارانش تقسيم کرد. لکن سرانجام خود و يارانش، جز گروهی اندک، در سرزمين قيقان (مرز خراسان) کشته شدند. (فتوح البلدان، بلاذری)

− علی بن ابی طالب، عبدالرحمن بنی جزطایی را به سيستان فرستاد. لکن حسکه حبطی وی را بکشت، پس علی فرمود: ببايد که چهار هزار تن از حبطيان را به قتل رسانيم. وی را گفتند: حبطيان پانصد تن هم نشوند. (فتوح البلدان، بلاذری)

− علی ولايت آذربايجان را نخست به سعيد بن ساريه خزاعی و سپس به اشعث بن قيس داد. يکی از شيوخ آذربايجان نقل می‌کند که وليد بن عقبه همراه با اشعث بن قيس به آذربايجان می‌آيند و چون وليد آن ديار را ترک کرد، مردم آذربايجان قيام کردند. اشعث از وليد طلب ياری کرد و وليد برای ياری وی سپاهی از کوفه به آن‌جا گسيل داشت. اشعث، خانه‌به‌خانه فتح کرد و پيش رفت و پس از فتح آذربايجان گروهی از تازيان اهل عطا را بياورد و در آن‌جای ساکن ساخت و آنان را فرمان داد که مردم را به اسلام خوانند. (فتوح البلدان، بلاذری)

در تمام این موارد یاد شده می‌بینیم که صحبت از شورش مردم ایران بوده و این امر نشان می‌دهد حکومت “عدل علی” برای مردم ایران حکومت ظلم و ستم بوده است. ایرانیان برخلاف تبلیغات اسلامی، اسلام را به راحتی قبول نکردند. ایرانیان اغلب به مقاومت دست زده و بر علیه حکومت علی و حکام و سردارانش قیام می‌کرده‌اند. در چنین زمینه‌ای تاریخنگاران ما حق دارند که بنویسند و انتقاد کنندگان ما حق دارند بگویند که خانواده علی یار ایرانیان نبود وبرعکس، در برابر آنان بود. این امر واضح است که هدف از طرح بحث پادادن به شونیسم ایرانی نیست، شونیسمی که بخواهد تاریخ گذشته را برای کینه توزی میان ملت‌ها وبر علیه همزیستی ملل و صلح و احترام متقابل مورد بهربرداری قراردهد. هدف این است که روشنفکر مسلمان به تحریف تاریخ دست نزند و افسانه شیعه رابما تحمیل نکند. هدف اینستکه ما آزادی داشته باشیم، از اسلام انتقاد کنیم و بدون ترس بگوییم که مسلمان نیستیم.

انتقاد یک اصل است

‎ تاریخ ما را اسلامگرایان در قدرت ویا آنان که در حکومت نیستند تحریف کرده‌اند و افسانه شیعه را در اعماق روح مردم قرارداده‌اند وامروزهرگونه نقد اسلام را “توهین” تلقی می‌کنند. خواست این ایدئولوگ‌ها نه منافع این سرزمین ومردم آن، بلکه حفظ اسلام است و تخطئه نمودن هرنظر انتقادی خواست آنهاست. اسلام پیوسته به زیان کشور و فرهنگ ما بوده است.

روشن است دراین سرزمین، بزرگان متعددی بوده‌اند وزندگی کرده‌اند ومیراث گرانبها بجا گذاشته‌اند و نیز مسلمان بوده‌اند. شاعر و تاریخدان وفیلسوف وهنرمند نه به اعتبار محتوای اسلام و”غنای” آن، بلکه قبل از هرچیز باعتبار هوش خود، محیط خود، فرهنگ وتاریخ خود وتاثیرپذیری ازتمدن‌های پویای همسایه خود، اثرساز بوده‌اند. محتوای قرآن واستبداد حاکمان اسلامی بیشتر نقش خرابکار و کندکننده داشته‌ است. فکر اینکه اسلام منبع ترقی فکری بوده یک اشتباه بزرگ است. کا ربا ارزش شخص ایرانی که شاعر واندیشمند بوده ودر ضمن مسلمان بوده را، به حساب خود قرآن وخروارها رسالات دینی کهنه پرست وپوسیده نباید گذاشت.

مدافعان اسلام امروزسکوت ما را می‌خواهند. از اسلام محمد تا امامان وسران شیعه تا اسلام حکومتی و اسلام امروز، همه وهمه قابل انتقاد است. اسلام دین اسارت است زیرا آزادی را برای فرد نمی‌خواهد ودر تضاد با حقوق زن و حقوق بشراست. رسالات رهبران شیعه بر ضد آزادی روح و منافع مردم ایران بوده‌اند. وقتی گفته می‌شود که دین اسلام بنفع ما نبوده است، این امر یک کینه نیست، بلکه شواهد تاریخی زیاد است و همه پژوهشگرانی که مستقل بوده ودر پی توجیه اسلام ودروغپردازی نبوده‌اند و تحقیق وبررسی کرده اند، به این امر اعتراف دارند. طرفداران این دین می‌خواهند چشم‌های مارا ببندند. هیچ چیزی در این دین مقدس نیست، انسانها این دین را ساخته‌اند و آن محصول جامعه و تاریخ است. بعلاوه همانطور که گفته شد نقد خرافات مردم و کج فکری آنها ممنوع نیست وبلکه درست است. کرنش به خرافات نباید کرد. در تاریخ جهان افکار ارتجاعی و شوینیستی و ناسالم در ذهن مردم بسیار بوده است. همانگونه که به لیبرالیسم و مارکسیسم ویا هر ایدئولوژی دیگری می‌توان انتقاد کرد، به اسلام ومسیحیت و یهودیت و غیره نیز می‌توان نقد نوشت. کسانی که سعی در جلوگیری دارند خواهان بسته نگه داشتن ذهن مردم هستند. آنها نگران فروریختن قطعی اسلام‌اند. انتقاد از اسلام را فراموش نکنیم، زیرا ایران و مردم ما از این دین زیان بسیار دیده‌اند.

در ایران متفکرونویسنده و پژوهشگردر دوره‌های گوناگون اسلام را به نقد کشیده واین امرنه تنها حق هریک از آنها بوده است بلکه بعلاوه آنها این ضرورت را خوب تشخیص داده بودند. میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت، علی دشتی، شجاع الدین شفا، آرامش دوستدار، دلارام مشهوری، دکتر روشنگر، علی میرفطروس، باقر مومنی، وبسیار کسان دیگر در نقد اسلام نوشته‌اند. اندیشمندانی بسیاری نیز از دیگر کشورها در انتقاد اسلام نظر ارائه نموده وباشجاعت افکار خویش را در جامعه عرضه نموده‌اند. ازآنمیان می‌توان از اندیشمند بزرگ فرانسوی ولتردر قرن ۱۸ و از فیلسوف معاصر فرانسوی “میشل اونفری” یاد کرد.

ولتر نویسنده وفیلسوف آزاد اندیشی بود. او درمبارزه فلسفی خود می‌گفت زشتی‌ها را باید به نقد کشید و بویژه زشتی برای او خرافات، دین ومذهب کاتولیک بود، برای او هدف این مبارزه بر علیه بیعدالتی، خودسری، تاریک اندیشی ونادانی وآنچه که ضد انسانیت و عقل ارزیابی می‌شد، بود. اولین اهرم ولتر هجوو طنز وبه ریشخند گرفتن رسوم واعتقادات مذهبی در افکار عمومی بود. نگاه او هم به ریشخند می‌گرفت وتقدس زدایی می‌نمود وبا کلام گزنده در نوشته‌های گوناگون مردم و جامعه را بانتقاد می‌گرفت و هم فلسفی بود و مقولات را به نقد می‌کشید که ازجمله در اثر او”واژه نامه فلسفی” که در ۱۷۶۴ منتشر شد ما شاهد آن هستیم. او می‌گفت:”امروزه فناتیسم یک دیوانگی مذهبی است، این بیماری با یک جوش چرکین آغاز می‌گردد.” انتقادات او به کتاب مذهبی کاتولیک‌ها فراوان بود ودر این زمینه طی ۱۷۶۰ تا ۱۷۷۸ بیش از بیست نوشته در رد دین و خرافات، معجزه و خدا، تورات و مسیحیت منتشر ساخت. از جمله گفته‌های ولتر، این جمله معرف است: “من با نظرات شما موافق نیستم، ولی برای ا ینکه شما حق آنرا داشته باشید که بگویید، من حاضرم تا پای مرگ جلو بروم”. ولتر به انتقاد سختی علیه دین یهودیت و نیز مسیحیت دست زد و درباره مسیحیت نوشت: “تا زمانی که نادان‌ها وجوددارند ادیان نیز وجود خواهند داشت و مسیحیت مسخره ترین، واهی‌ترین وخونبارترین دینی است که دنیا را آلوده کرده است”. از جمله کارهای او نوشته تراژدی‌ای بنام “فناتیسم یا محمد” که در ۱۷۳۶ تدوین کرده و در باره اسلام است. از نظر او موسی یک جادوگربود، عیسی یک یهودی فناتیک بود ومحمد پیامبری دروغین ونیرنگ باز است.

میشل اونفری، فیلسوف معاصر فرانسوی در اثر خود “رساله خدا ناپرستی” که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، می‌نویسد سه دین یهودیت و مسیحیت واسلام نسبت به عقل و هوشیاری کینه دارند، نسبت به آزادی کینه دارند وطرفدار تعبد وتسلیم فرد هستند. درباره قرآن می‌گوید این کتاب سرشار از تناقض است ومعجزه‌هایی درکار نیست و محمد خواهان نابودی مخالفان است تا ثروت‌های آنان از آن خود کند ویا به یاران خود تقسیم کند. اسلام جنبه‌های منفی ادیان دیگر را جمع کرده وخودرا دین برتر وامت منتخب می‌داند وبه همین خاطر به خشونت وجنگ تمایل دارد.

هریک از نظرات بیان شده کلام قطعی و مقدس نیست، همان گونه که سخنان کتابهای مذهبی نیز قطعی و مقدس نیستند. آنچه مهم است سیال بودن اندیشه نقد است. مستبد وسانسورگر خواهان محدودنمودن ویا حذف سخن مخالف هستند. ما درایران وجامعه ایرانی نیازمند توسعه روح نقاد هستیم، در تمامی عرصه‌ها گسترش انتقاد سالم وشجاعانه یک ضرورت است.

بگذارید زبان‌ها و قلم‌ها آزاد باشند!

*جلال ایجادی، استاد دانشگاه در فرانسه
[email protected]