شکوفه تقی – زال زر که در شاهنامه سیمرغ او را دستان مینامد، پدر رستم و فرزند سام است؛ پهلوانی با ابعاد متفاوت شخصیتی، که در هر کدام به کمال رسیده است. او که با خرد کهن و تن نو به دنیا آمده، از بسیاری جهات کاملترین شخصیت شاهنامه است و تنها کسی که مهمترین مرغ اساطیر ایران، پروردگارش بوده، بیش از هر پهلوانی در شاهنامه زندگی کرده، قصهی عشقش با رودابه یک حماسهی کامل عاشقانه بوده، در نشان دادن مهر پدری راه کمال را رفته، در جنگها اگرچه شجاعانه جنگیده، اما تا توانسته در طریق خرد گام زده است.
از این رو سعی این مقاله بر آن است در دو بخش سه مطلب را روشن کند: اول، زال زر، انسان کامل شاهنامه در «دوران پهلوانی» است. دوم، اسطورهی زال به دوران مادرسالاری میرسد. سوم، سیمرغ مشخصات یک ایزدبانو را دارد.
تولد و تربیت زال
در شاهنامه زال به هنگام تولد چنین توصیف میشود:
“به چهره چنان بود بر سان شید
ولیکن همه موی بودش سپید.”
دایهای که سام را از تولد نوزاد خبر کرده میگوید:
“همه موی اندام او همچو برف
و لیکن به رخ سرخ بود و شگرف.”
سام داشتن چنین فرزندی را ننگ میداند:
“چه گویم که این بچهی دیو چیست
پلنگ دورنگ است یا خود پریست”
نگران آبروی خویش، سام دستور میدهد نوزاد را از کاشانه و آغوش مادر دور کنند، آنچنان که رسم زمان بوده، به آغوش سنگ بیندازند.
“یکی کوه بد نامش البرز کوه
بهخورشید نزدیک و دور از گروه.
بدآنجای سیمرغ را لانه بود
بدان خانه از خلق بیگانه بود.”
در این حماسه با زال همانگونه برخورد میشود که با بسیاری از قهرمانانی که میباید سنگ بنای حماسهای نوین را بگذارند. به این معنا که به هنگام نوزادی از خانواده بیرون برده میشود تا در محیطی متفاوت با شرایطی غیر معمول پرورش یابد:
“پدر مهر و پیوند بفگند خوار
چو بفگند برداشت پروردگار.”
زال مانند عموم قهرمانان حماسه که بنیان زمان و مکان قدسی را میگذارند، وقتی از جانب پدر رانده میشود از جانب نیرویی بزرگتر دریافت میشود. این موتیو در شرح افسانهای زندگی بسیاری از پادشاهان ایرانی، پیامبران سامی و بنیانگذاران شهرهای باستانی دیده میشود. اغلب این حماسهسازان نیز به وسیلهی کسی یا حیوانی پرورش مییابند که قرار است نماد مرگشان باشند. از این شمار است گرگی که رومولوس بنیانگذار شهر رم را شیر میدهد، یا فرعون که دستور کشتن نوزادان را برای از میان بردن موسی داده است. در حماسهی زال سیمرغ هم که به قصد خوردن نوزاد به او نزدیک میشود. شده زندگیبخشش میشود:
“خداوند مهری به سیمرغ داد
نکرد او بخوردن از آن بچه یاد.”[1]
فردوسی در این حماسه زال را برگزیدهی خدا میداند، که در فقدان خانواده، سیمرغ پرورش او را به عهده گرفته است. همین سبب میشود کودکی و نوجوانی زال، در بلند دست نیافتنی ستیغ البرز سپری شود.
سیمرغ در تربیت زال از هر آنچه پروریدنی و آموختنی است بلند میگذارد. چنان که جوانمردی میشود با تنی سترگ، که اسم و آوازهاش جهان را پر میکند. سام نریمان که فرزندش را مرده میپنداشته به وسیلهی خوابی از وجود پسرش باخبر میشود. خواب سام و حرکتش در جهت پوزشخواهی و جبران گذشته نقطهی حرکت زال از کوه به سوی زندگی انسانی با ارمغان عشق است.
زال به هنگام وداع با این مقطع از زندگیش رفتاری با سیمرغ دارد که سراسر لطافت و عشق است. پاسخ سیمرغ به او هم پاسخ مادری سربلند، خردمند و عاشق است که نه تنها نمیخواهد فرزند شایسته و توانای خود را از دست یافتن به قلههای تازهی زندگی باز بدارد، که میخواهد راه او را باز کند تا به سوی بلندیهای تازه پرواز کند. برای پرگشایی در این عرصهی نوین، به او پری از بال خود را میدهد. با این پر، مرغ روح زال پریدن حقیقی را میآموزد تا به صورتی جادویی و اسرارآمیز خود سیمرغی شود که در عرصهی عشق و خرد در همه حال بعنوان کاملترین قهرمان حماسه عمل کند.
زال جوان و تجربهی عشق
زال با اینکه خود راندهی جامعهی انسانی بخصوص پدر و دستگاه قدرتمند اوست، اما مقهور قدرت نیست، خشمی به سینه ندارد و دلتنگ چنگ زدن به تخت فرمانروایی نیست. او که تا قبل از ورود به جامعهی انسانی به عنوان مردی جوان از عشق انسان برخوردار نبوده، عشق را در عمق و کمال میشناسد. این درک درست زال از عشق در مراتب متفاوت زندگی از او پهلوانی میسازد، که مصداق مفهوم انسان کامل در شاهنامه میشود. نخست آنکه وقتی پدر او را به خانه میبرد مثل پسری عمل میکند که در دامن عشق خانواده بزرگ شده است نه کسی که از میان جمع رانده شده است. هرگز در صدد انتقامجویی نیست و پوزشخواهی پدر را برای گذشته صمیمانه میپذیرد.
او این دید روشن و شفاف را که خالی از غرض و کینهجویی است در همه حال با خود دارد. به طور مثال در مجلسی با مهراب پادشاه کابل رویاروی میشود. این در حالی است که مهراب را از فرزندان ضحاک میداند و ضحاک در فرهنگ پهلوانی و پادشاهی شاهنامه دیوی است، که ایرانیان او را به دشمنی میشناسند. از این رو هر برخورد عادلانه و انسانی با اعقاب او از دیدشان جرم محسوب میشود. به همین دلیل از برخورد صمیمی با او پرهیز میشود. به عبارت دیگر او دشمن به حساب میآید و در دشمن زیبایی و عظمتی دیده نمیشود. در این ملاقات زال به تنها چیزی که نمیاندیشد دشمن بودن مهراب است. او را همان گونه که هست با همهی زیباییهای انسانی و مردانهاش میبیند و تحسین میکند و نمیگذارد باورهای غلط اطرافیان قضاوتش را لکهدار و بیمار کند:
“به چهر و به بالای او مرد نیست
کسی گوی او را همآورد نیست.”
گزارشی که فردوسی از رفتار همراهان زال نسبت به مهراب میدهد گواه این مطلب است که آنها قضاوتشان تحت تأثیر باورهای محیطشان است ولی قضاوت زال متفاوت است. آنها پس از برخورد زال با مهراب و شنیدن قضاوت اوست که رفتارشان با مهراب تغییر میکند.
در این اثناء یکی از کسانی که در آنجا حاضرست نزد زال اشاره به دختر مهراب میکند و به توصیفش میپردازد. از آن جمله:
“بهشتیست سرتاسر آراسته
پر آرایش و رامش و خواسته.”
وقتی زال میشنود به ناگهان دل از دستش میرود. چنانکه فردوسی میگوید:
“برآورد مر زال را دل به جوش
چنان شد کزو رفت آرام و هوش”
[2]
از سوی دیگر مهراب چنان تحت تأثیر رفتار شایستهی زال قرار میگیرد که مجذوب، به توصیف پهلوان نزد دختر جوانش رودابه میپردازد. او را در “سخاوت و گشاده دستی” مثل میستاید:
“چو بر گاه باشد زرافشان بود
چو در جنگ باشد سرافشان شود.”
و در تحسینش زبان میگشاید:
“رخش سرخ ماننده ارغوان
جوانسال و بیدار و بختش جوان.”
شکوفه تقی – زال با اینکه خود رانده جامعه انسانی بخصوص پدر و دستگاه قدرتمند اوست، اما مقهور قدرت نیست، خشمی به سینه ندارد و دلتنگ چنگ زدن به تخت فرمانروایی نیست. او که تا قبل از ورود به جامعه انسانی به عنوان مردی جوان از عشق انسان برخوردار نبوده، عشق را در عمق و کمال میشناسد.
رودابه که در ابراز عشق به زال خودش در مقام یک معشوق کامل و یک عاشق درستکار و وفادار ظاهر میشود، بی درنگ در آنهمه شکوه و زیبایی دل میبندد.بی توجه به مقرراتی که بر سر راه شاهزاده خانمی مانند او وجود دارد، پنج ندیمهی خود را به امید اینکه آنچه پدرش گفته، بیان حقیقت باشد برای کسب خبر از احوال زال میفرستد. بانوانی که فرستادگان رودابه هستند وقتی با او ملاقات می کنند، شیفتهاش میشوند و او را نزد بانوی خود چنین توصیف میکنند:
“که زال آن سوار جهان سر به سر
نباشد چنو کس به آئین و فر.
که مردیست بر سان سرو سهی
همش زیب و هم فر شاهنشهی.
همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ
سواری میان لاغر و بر فراخ.
دو چشمش چو دو نرگس آبگون
لبانش چو بسد رخانش چو خون.
کف و ساعدش چون کف شیر نر
هشیوار موبددل و شاهفر.
سراسر سپیدست مویش به سر
از آهو همینست و اینست فر” [3]
از توصیف بانوان حرم، میتوان دریافت که پهلوان برخوردار از همهی تواناییهاست، مضافاً، سپیدی مویش که در چشم پارهای نقصان مینماید، فر و پیروزبختی اوست. این مطلب در ادامهی زندگی زال خود را بخوبی نشان میدهد. اینکه او در همه حال با خردمندی و درونبینی به مسائل نگاه میکند و با همان نگاه به کشف و حل مسائل میپردازد، در عین حال که دلی عاشق دارد. حال آنکه غالب قهرمانان حماسه فاقد این توانایی هستند و پیروزیشان در عرصهی نبرد به دلیل توانایی جسمانی ایشان است. از آنرو مادامی که جوانند و تنی توانا دارند، بخت با ایشان یاری میکند.
روشن بینی زال و رودابه در شاهنامه چنان است که وقتی یکدیگر را ملاقات میکنند، همدیگر را چنان مییابند که در غیاب شنیدهاند. در این حماسه میتوان دید که عشق فاقد جنبهی خیال پردازی و دل بستن به موهوم است. قصهی شکار و شکارچی افسانههای عامیانه و واقعیات روزانه نیست که پس از تجربهی وصال، گل عشق پژمرده شود، معشوق تبدیل به دیوی هولناک یا جادوگری ترسناک گردد. بلکه عشقی است که گذر زمان بر روشنایی و درخشش آن میافزاید. به طور مثال زال از همان ابتداء میداند که در راه رسیدن به رودابه برای او مشکلاتی وجود دارد؛ از آن جمله که دو خانواده به لحاظ تاریخی دشمن یکدیگرند و پیمان بستن دختر و پسر تقریباً محال. اما از این مشکلات نمیهراسد. به رودابه هم میگوید که اگر منوچهر پادشاه ایران داستان عشق آنها را بشنود با آن همداستان نخواهد بود و سام نریمان هم خروش بر خواهد آورد. اما با وجود آگاهی از مشکلاتی که بر سر راه است، عزمش را جزم میکند که به رودابه برسد:
“شوم پیش یزدان ستایش کنم،
چو یزدانپرستان نیایش کنم
مگر کو دل سام و شاه زمین بشوید،
ز خشم و ز پیکار و کین
جهانآفرین بشنود گفت من
مگر کآشکار شوی جفت من”
این در حالی است که هر دو به وصال عاشقانهی هم رسیدهاند اما در چشم یکدیگر ذرهای طریق کاستی نپیمودهاند. از این رو رودابه در پاسخ زال میگوید که او هم وفادارانه برای عشقش پای میفشارد و غیر از او پادشاه و همسری در جهان نخواهد گزید. [4]
سپس میبینیم زال به جای آنکه از موضع پهلوانی حرکت کند رأی پادشاه و پدرش را به مقابله بخواند و با آنها سر جنگ بردارد تا بزرگتری خودش را به اثبات برساند. یا به دلیل تعارض مشکلات با خواستش، طریق جاه طلبی رفته، رودابه را قربانی کند، طریق خرد و صلح را انتخاب میکند تا هم به پیمانش با رودابه وفادار بماند هم پادشاه و پدر را به همراهی بخواند. در اینجا رفتار زال قابل مقایسه با رفتار پدرش سام و پسرش رستم است.
در شاهنامه سخنی از عشقورزی سام و رستم به زنی نیست. سام کهنسال در آرزوی فرزند با کنیزکی زیباروی جفت میشود. رستم تهمینه مادر سهراب را در شرایطی خاص ملاقات میکند. در شاهنامه میخوانیم تهمینه با تحسین و آرزوی فرزند به رستم نزدیک میشود و رستم دست عشق او را میگیرد. روز بعد هم، وقتی رخش را در سمنگان مییابد، تهمینه را به سرعت ترک میکند. در حالی که میداند او باردار است. از این رو مهرهای به او میبخشد تا اگر فرزندش دختر شد به مویش و اگر پسر، به بازویش ببندد.
در حالی که زال برای رسیدن به رودابه، همهی خرد و توانائیش را به کار میگیرد تا وصلت آنها به بهترین شکل با کم ترین آسیب به انجام برسد. او قبل از هر اقدامی چاره را در آن میبیند که به سام نامه بنویسد. در نامهی او هیچ خشونتی نیست غیر از یادآوری این نکته که چه رنجها در گذشته به او رسیده-از آن رو که پدر او را طرد کرده- و اکنون وقت آن است که پدر به او آسان بگیرد. سپس از عشقش به رودابه میگوید:
“من از دخت مهراب گریان شدم،
چو بر آتش تیز بریان شدم…”
زال پهلوانی است که از عاشق بودن و عاشق یک زن بودن و آنهم زنی که دختر دشمن تاریخی آنهاست، شرم ندارد و با جرأت عشقش را حتی به زاری بیان میکند. در نهایت تاکید دارد اگر پدرش نخواهد او را یاری کند باز هم سر از فرمان او نمیپیچد.
نامهی زال به پدرش دل سام را رام میکند. تا جایی که او با سپاهیانش به نزد منوچهر میرود تا در ظاهر به شرح فتوحاتش بپردازد، اما در باطن تقاضای ازدواج پسرش را عرضه کند. شاه به همهی شرح فتوحات سام گوش میدهد. اما به او نه تنها مجالی نمیدهد که از ماجرای زال و رودابه بگوید که از سام میخواهد به کابل رفته دودمان مهراب را بر باد بدهد. سام هم که قبلا در ابتدای حماسه نشان داده چقدر نگران آبرو و عظمت پهلوانی خود است جرات نمیکند مخالفت کرده یا کلمهای دربارهی مقصودش بگوید.
“بدو شاه چون خشم و تیزی نمود،
نیارست آنکه سخن برفزود
ببوسید تخت و بمالید روی،
بدآن نامور مهتر کینجوی”
مضافاً برای خشنود کردن شاه، در جهت خوشخدمتی، میرود: “چنین داد پاسخ که ایدون کنم،
که کین از دل شاه بیرون کنم”
زال وقتی خبر را میشنود سراپا درد میشود:
“خروشان ز کابل همی رفت زال،
فرو برده لنج و برآورده بال
همی گفت اگر اژدهای دژم،
بباید که گیتی بسوزد بدم
چو کابلستان را بخواهد بسود،
نخستین سر من بباید درود
شتابان همیرفت پر خون جگر،
پر اندیشه دل پر ز گفتار سرد”
اما وقتی نزد پدر میرسد، هنوز سراسر تواضع و مهربانی است. از اسب پیاده میشود و همهی همراهانش از او متابعت میکنند.
“زمین را ببوسید زال دلیر،
سخن گفت با او پدر نیز دیر”
زال همچنان با مهربانی و ادب میکوشد سام را از تصمیمش باز دارد:
“همه مردم از داد تو شادمان،
ز تو داد یابد زمین و زمان
مگر من که از داد تو بی بهرهام،
وگر چه به پیوند تو شهرهام”
دل سام چنان از حرفهای فرزندش میسوزد و نرم میشود که تصمیم میگیرد آن کند که مطابق میل او باشد. به منوچهر مینویسد که در گذشته همهی گرگساران و مازندران را از دشمنان پاک کرده است. پادشاه را در همه حال شاد و پیروز خواسته است. دیگر زمانش رسیده که از خدمت بازنشسته شود و فرزندش به جای او بر تخت جهان پهلوانی تکیه بزند. پسرش را هم به همراهی نامه به نزد منوچهر میفرستد.
در مقایسه رفتار خردمندانه زال با اطرافیانش میتوان از مهراب مثال آورد. وقتی او میشنود که منوچهر به سام دستور داده تا به کابل حمله کنند میپندارد علت حمله مخالفت با وصلت است:
“بدو گفت کاکنون جزین رای نیست،
که با شاه گیتی مرا پای نیست
که آرمت با دخت ناپاک تن،
کشم زارتان بر سر انجمن
مگر شاه ایران از این خشم و کین،
برآساید و رام گردد زمین”
سیندخت شوهر را آرام میکند و میگوید نیازی به کشتن نیست. برای حل مشکل به نزد سام خواهد رفت. خود را در لباس زنی که به سفارت آمده میپوشاند. برای سام به شرح ماجرا میپردازد. وقتی از امن بودن شرایط آگاه میشود تدریجا هویتش را آشکار میکند. گفتار شیرین سیندخت سام را مجاب میکند که رودابه همسری نیکو برای فرزندش خواهد بود:
“لب سام سیندخت پر خنده دید،
همه بیخ کین از دلش کنده دید”
قصه نشان میدهد سیندخت و زال هر کدام به سهم خویش میکوشند به جای افروختن آتش جنگ و دشمنی با سخنان نرم و رفتار درست و خردمندانه آتش را خاموش کنند و موفق میشوند:
“پذیرفت مر دخت او را به زال،
که باشند هردو به شادی همال.”
[1]شاهنامه جلد ١، ١۴٠.
[2]شاهنامه جلد ١، ١۵۷.
[3]شاهنامه جلد ١، ١۶٩.
[4]شاهنامه جلد ١، ١۷٣.
با سلام. احسنت! مرحبا! با جسارت وارد یکی از مقوله های بسیار زیبای اساطیر ایران زمین شده اید. به ویژه روایتهای حکیم(فیلسوف) ابوالقاسم فردوسی. گرچه با مستندات محکم از قول این حکیم سخن گفته اید ونقل قولهای بی تردید از ایشان دارید ولی در هر سخن او هزار نکته علمی است که متاسفانه از ان غافل مانده ایم!! اولا زال کیست؟! زال موجودیست سپید مو با پوست سفید درخشنده وچشمهای سرخ که درهمان نوزادی پیر است!! برحسب باورهای قدیمی او از نسل جنیان است! واگر زنده بماند نکبت ببار خواهد اورد!! گرچه اینک میدانیم او حاصل یک پرش ژنیتکی واختلال در کروموزمهای این موجود بی گناه است!ولی سام خون اورا نریخت بلکه نوزاد را به کوهی برد ورها کردو بقول شما تا سالها عذاب وجدان داشت! واما سیمرغ کیست؟! پیر خردمند که از بی خردی مردمان به کوه پناه برده بود! او دانای عالم بود واز هر گوشه قبای ژنده اش دانشی داشت تاکه مردمان اورا سیمرغ بگویند! این دانا نوزاد را به به غار خود برد ودر تربیت او بکوشید و ازاو زال بیامد که وصف او رودابه را ندیده شیفته او کرد! دا ستان شیدائی رودابه به انجا کشید که کمند گیسو از برج پائین انداخت تا یار بیاید وشبی اتش حرمان برافروزند! …بگذریم !! خانم شکوفه شما هیچ وقت از سرنوشت زال خبری دارید؟؟! . من هیچگاه از عاقبت زندگی او چیزی نخوانده ام! اگر شما اطلاعی دارید؟ بفرمائید متشکر میشوم. چونکه من همیشه به دنبال نیمه حقیقت افسانه ها هستم .شاداب باشید.
کاربر نادر / 30 October 2011
بسیار سپاسگزارم از خانم شکوفه تقی عزیز و رادیو زمانه که از سلسله بحث های اینچنینی در رابطه با ادبیاتِ غنی و پربار کهن امان بسیار بهره می بریم .باشد تا این بحث ها باز هم ادامه پیدا کند.
مهتاب کرانشه / 23 November 2011
مقاله ی خوبی است ولی کدام شاهنامه؟چاپ مسکو،زول مول،یامثلأشاهنامه ی دکترجلال خالقی مطلق؟اگرمرجع رادقیق مشخّص کنیدبهتراست.به هرحال من به شخصه ارشماتشکّرمی کنم.خسته نباشید.
کاربر مهمان فرزاد پرواز / 26 September 2012