گوی هنون می‌نویسد: «روانشناسی ثروت پیچیده است: در ظاهر، پولدار بودن می‌تواند باعث شود که آدم‌ها فکر کنند کنترل زندگی‌شان دستشان است، اما در عین حال، ممکن است ثروت کنترل احساسی آنها را به دست بگیرد.»

مقاله هنون «من پولدارم و این مضطربم می‌کند» نام دارد و ممکن است توجه همه ما را که به رییس‌ها و صاحب‌خانه‌ها و بانک‌ها غبطه می‌خوریم، به خود جلب کند. ممکن است به خاطر ناتوانی در شفقت به پولدارها بخشیده شویم. جیمز گروبمن، روانشناس می‌گوید: «در مورد این چیزها، کسی نمی‌تواند انتظار همدلی زیادی داشته باشد.» اما این گفته، این واقعیت را عوض نمی‌کند که ثروت می‌تواند باعث اضطراب، ناامنی و ترس شود، گرچه با خود راحتی، ثبات و آزادی هم به همراه می‌آورد.

مشاهده این که ثروت با ناامیدی همپوشانی دارد، هرگز برای اندیشه سوسیالیستی بیگانه نیست. کاپیتالیسم منابع و قدرت را به طور نابرابری تقسیم می‌کند. پولدارها پولدارتر می‌شوند در حالی که اکثریت مردم جهان از دسترسی به کالاها و حداقل آزادی‌ها محرومند و همین مساله شادی را هم تحت شعاع قرار می‌دهد.

اما رضایت و بدبختی کاملا وابسته به ثروت و فقر نیست. میلیاردرهای مقاله هانون، متوجه احساس شدید گناه، تردید و بالاتر از همه، اضطراب خود از این واقعیت هستند که ممکن است اندوخته‌هایشان به سرقت برود یا به دلیل محاسبات غلط و یا بدشانسی از دست بدهند. آیا بورژوازی نیز توسط سرمایه داری گروگان گرفته شده است؟

سوسیالیست‌ها این مساله را در دوره‌های مختلف مورد توجه قرار داده‌اند. شاید به یاد ماندنی‌ترین پاسخ به این مساله، از اسکار وایلد باشد. وایلد تماشاگر مشتاق عادت‌ها، رفتارها و احساسات بورژوایی بود، بیگانه‌ای ایرلندی و حساسکه نخبگان بریتانیا را جذاب و پخته می‌دانست. وایلد در «روح انسان از نظر سوسیالیسم» نوشت:

«صنعت مورد نیاز برای پول درآوردن بسیار فرسوده است. در جامعه‌ای مانند جامعه ما، جایی که اموال تمایز بسیار زیاد، موقعیت اجتماعی، افتخار، احترام، عناوین و سایر چیزهای دلپذیر را فراهم می‌آورند، انسان، به طور طبیعی بلندپرواز می‌شود، هدف خود را جمع آوری اموال قرار می‌دهد، و خستگی‌ناپذیر و برای مدت طولانی، این کار را ادامه می‌دهد تا به بیشتر از آنچه می‌خواهد یا استفاده می‌کند یا می‌تواند از آن لذت ببرد، دست یابد. انسان به خاطر تأمین ثروت، با کار زیاد خود را می‌کشد تا از مزایایی که مالکیت به ارمغان می آورد، بهره‌مند شود. پشیمانی فرد از این است که جامعه باید بر مبنای چنین برداشتی بنا شود: که انسان مجبور شده است چیزهایی را ایجاد کند که با آنها نمی‌تواند آزادانه، چیز‌های شگفت انگیز و لذت بخش را ایجاد کند. در واقع او لذت واقعی زندگی را از دست می‌دهد. انسان تحت شرایط موجود بسیار ناامن است. یک بازرگان بسیار ثروتمند ممکن است – در واقع اغلب و در هر لحظه از زندگی خود، بهره مند از چیزهایی باشد که تحت کنترل او نیست. اگر باد زیاد بورزد، یا آب و هوا ناگهان تغییر کند، یا چیزهای بی اهمیت اتفاق بیفتد، کشتی او ممکن است غرق شود. ممکن است پیش‌بینی‌های او  اشتباه از آب در بیاید و او خود را ناگهان فقیر بیابد، در حالی که موقعیت اجتماعی‌اش کاملا از بین رفته است.»

این نقطه دوم مهم است. دیگر دوران پادشاهان نیست؛ امروزه بیشتر افراد ثروتمند مجبورند برای حفظ امتیاز‌های خود، و جلوگیری از سقوط به طبقات پایین تر به خود فشار بیاورند. بورژوازی با استفاده از شیوه های استثمارگرانه خود، به اندازه کافی برای خود زحمت ایجاد کرده است.

کاپیتالیسم همه را از جمله طبقه حاکم را محبور می‌کند که به بازار و اصول آن وابسته باشند. الن میسکینز وود، توضیح می‌دهد که در دوران کاپیتالیسم، چطور اصولی جهانی ایجاد می‌شود:

«سیستم متمایز وابستگی به بازار، بدان معنی است که رقابت و به حداکثر رساندن سود، قوانینی اساسی زندگی است … آنچه که همیشه حتی در حساب‌های سوسیالیستی بازار روشن نیست، این است که ویژگی مشخص و غالب بازار سرمایه داری، فرصت یا انتخاب نیست، بلکه بر عکس، اجبار است. زندگی مادی و بازتولید اجتماعی در جهان سرمايه‌داری، به طور جهانی توسط بازار تعیین می‌شود، به طوری كه همه افراد باید از روابط بازار به منظور دستیابی به معانی زندگی استفاده کنند. این سیستم منحصر به فرد وابستگی به بازار، بدان معنی است که بازار سرمایه‌داری و ضروریات آن مانند رقابت، انباشتن سرمایه، حداکثرسازی سود و افزایش بهره وری نیروی کار، نه تنها همه معاملات اقتصادی، بلکه روابط اجتماعی را به طور کلی تنظیم می‌کند.»

وابستگی به بازار می‌تواند باعث شود که سرمایه‌داران طوری رفتار کنند که باعث احساس گناه در آنها شود یا آنها را از دیگران بیگانه کند. ویوک چیبر، تحلیلی روشن از اینکه چطور ساختار کاپیتالیستی رفتار سرمایه‌داران را شکل می‌دهد، ارائه می‌کند:

«به این ترتیب، بر ای پیروزی در نبردی رقابتی، سرمایه‌داران مجبور می‌شوند به ویژگی‌هایی که با «روحیه کارآفرینی» در ارتباط است، اولویت بدهند… پیشینیه اجتماعی فرد هرچه باشد، به سرعت یاد می‌گیرد که باید مطابق قوانین مرتبط با مکان خود رفتار کتد. این ویژگی قابل توجه ساختار طبقه مدرن است که هر انحراف قابل ملاحظه سرمایه‌داری از منطق رقابت در بازار، به نوعی هزینه ساز است. بنابراین سرمایه داران فشار عظیمی برای تنظیم جهت‌گیری هنجاری خود – ارزش‌ها، اهداف، اخلاق و … – با ساختار اجتماعی که در آن قرار گرفته‌اند احساس می‌کنند و نه برعکس … آن کدهای اخلاقی تشویق می‌شوند که به سود کمک می‌کنند.»

این همیشه فقرا هستند که هزینه گزاف خطای ثروتمندان را می‌دهند. با این حال، این واقعیت همسوست با اجبار دائمی ثروتمندان برای رقابت، تسلط و انباشتن – و رنج بردن از عواقب آن. چنین شرایطی می‌تواند باعث شود که فرد ثروتمند احساس کند به دام افتاده و تحت فشار و اضطراب است و به احساس گناه و افسردگی مبتلا شده است. تعجب آور نیست. به همین دلیل است که مارکس طبقه کارگر را «طبقه جهانی» نامید – طبقه‌ای که آزادی او به بهبود شرایط انسان در ابعاد جهانی منجر می‌شود.

وود، تنها راه‌حل این شرایط را که به درد همگان می‌خورد، چنین ارائه می‌دهد:

«بهترین کاری که سوسیالیست‌ها می‌توانند انجام دهند، این است که تا جای ممکن، زندگی اجتماعی را از وابستگی به بازار نجات دهند. این به آن معناست که هر کدام از حوزه‌های زندگی را که ممکن است از این وضعیت نجات دهند و برای دموکراتیزه کردن آنها تلاش کنند- نه فقط خارج کردن آنها از حاکمیت سیاسی دموکراسی رسمی، بلکه خارج کردن آنها از دست کنترل مستقیم سرمایه و کنترل غیر شخصی ناشی از الزامات بازار، که هر نیاز انسانی را به انباشت و حداکثر سازی سود تبدیل می‌کند.»

هدف اصلی سوسیالیسم، البته، بهره‌مندی توده‌هاست – میلیاردها نفر که اکنون از آنها سوءاستفاده می‌شود؛ آنها که تحت کنترل طبقه حاکمه هستند. اما برای ثروتمندان نیز روانشناسی، به کار می‌آید، همانطور که وایلد گفته است:

«اگر ثروت باعث لذت بود، ما می‌توانستیم آن را حفظ کنیم؛ اما وظایف مربوط به آن، آن را غیر قابل تحمل می‌کند. به خاطر ثروتمندان هم که شده، باید از آن خلاص شویم.»

منبع: جاکوبین