بیش از سه دهه است که بنیادگرایی اسلامی زندگی را بر مردم خاور میانه دشوار ساخته است. این پدیده که ریشه در سنت داشته، اما در واکنش به مدرنیته مسیر متفاوتی را در پیش گرفته است، در برخی از کشورها زمام کنترل دولت را در دست گرفته و در برخی دیگر از کشورها، در جایگاه اپوزیسیون، به دنبال تغییرات سیاسی پر دامنه است.
این جریان خشونتطلب از مهمترین موانع دمکراسی و حاکمیت ملی در خاور میانه بوده و منافع ملتها و توسعه پایدار در کشورهای اسلامی را در پای رویکرد ایدئولوژیک قربانی کرده است. بنیادگرایان اسلامی علاوه بر تهدیدات گوناگون برای منطقه، با گسترش تروریسم، مشکلی بزرگ برای ثبات و امنیت جهانی نیز هستند.
اگرچه ریشههای بنیادگرایی اسلامی را میتوان در قرون اولیه بعد از ظهور اسلام جستجو کرد، اما بروز مشخص و متمایز آن با شکلگیری جنبش اخوان وهابی و گسترش تعالیم محمد ابن عبدالوهاب است. با کاهش فعالیتهای جنبشی این جریان، اخوان المسلمین متقدم با محوریت اندیشههای سید قطب سردمدار این حرکت شدند. بعدها پیروزی “انقلاب اسلامی” در ایران و تثبیت دیدگاههای آیت الله خمینی در قالب نهاد ولایت فقیه فصل جدیدی از رشد بنیادگرایی اسلامی را رقم زد. تشکیل حزب الله لبنان نقطه عطف دیگری بود. با تعدیل مواضع اخوان المسلمین، طالبان و القاعده و جماعت اسلامی میداندار بنیادگرایی و سلفیگری جهادی شدند.
دو شاخه سنی و شیعی بنیادگرایی
بنیادگرایی اسلامی مبتنی بر اسلام گرایی افراطی است که در دو مکتب شیعی و سنی حاملان و حامیانی دارد. این جریان در درون خود متنوع بوده و رقابت های داخلی در سطوح متفاوت آن اعم از شیعه و سنی و در درون اهل سنت جریان دارد.
سلفیگری جهادی در میان اهل سنت − که القاعده ، طالبان، داعش و جماعت اسلامی گروه های شاخص آن هستند − مدعی بازگشت به ارزش های صدر اسلام و خالصسازی دین اسلام از مظاهر غیر است. سلفیها به دنبال اسلام ناب و خالص در قالب کلان روایت اهل سنت هستند. گرایش غالب در بین آنها در کوتاه مدت به دنبال تاسیس دولت نیست، بلکه احیا و عمل به جهاد علیه کفر زمانه را در دستور کار خود قرار داده است که از نظر سلفیهای تندرو مصداق آن آمریکا است. اما جریان اقلیت چون داعش، مسئله اصلی را تشکیل خلافت دانسته و جهاد را نیز ابزاری در این راستا تلقی میکند. ضدیت با غرب، شریعتمداری و اجرای احکام شرع در شکل اولیه خود بدون توجه به مقتضیات زمانی و مکانی ویژگی های اصلی هویتی آنها را تشکیل می دهد. تروریسم ، وحشت پراکنی، ایجاد بی ثباتی در دنیا و تقسیم مساوی منابع دولتی راهکار عملی این جریان برای رشد و انجام رسالت مذهبی است.
اما شیعیان بنیادگرا − که بخش مسلط قدرت در جمهوری اسلامی ( نهاد ولایت فقیه)، حزب الله لبنان ، انصار الله یمن و حشد الشعبی در عراق هستند − ضمن داشتن اشتراکات عقیدتی کلان با سلفی های جهادی، با اینان تفاوت های عمده ای نیز دارند. تلاش برای تشکیل حکومت دینی بر مبنای مدل خلافت (مشروعیت آسمانی) و برقراری احکام شرع به پشتوانه اجبار سازمان دولت وجه مشترک شیعیان اقتدارگرا است.
بنیادگرایان اسلامی شیعی در قالب جنبش های تودهای اسلامگرا فعالیت می کنند و تسخیر قدرت و حکمرانی و در ایران حفظ اقتدارگرایانه آن را هدف قرار داده اند. همچنین آنها مدعی ولایت فقیه مورد نظر برای هموار سازی مسیر ظهور امام زمان هستند و نوعی مهدویت هزارهگرا را ترویج می کنند.
در ایران، این جریان چون در دولت حضور دارد، رسالت مذهبی و سیاست های خود را در سطح کلان دولت و روند غیر تعجیلی دنبال می کند. تروریسم به شکل ابزار اصلی و مستمر در دستور کار آنها نیست و به شکلی پیچیده و موردی از آن استفاده می کنند. این جریان چون در سطح حکومت حضور دارد ناگزیر از پذیرش برخی الزامات است که محدوده اعمال جنبشی آن را محدود کند. اما از سوی دیگر به دلیل برخورداری از منابع قدرت و بخصوص تجهیزات نظامی و ارتش توانسته شبکه سازمان یافته ای از نیرو های نظامی و شبه نظامی در منطقه شکل دهد.
اگرچه خشونت عریان سلفیهای افراطی و وابستگان به اهل سنت چون طالبان، القاعده، داعش و جماعت اسلامی بیشتر نمود داشته است، اما اشتباه است که افراطی گری در کشورهای اسلامی را تنها به سنیها تقلیل داد. در واقع معادله پیچیده بنیادگرایی اسلامی فراتر از شکاف شیعه و سنی از هر دو جریان تغذیه کرده و در عین حال شکاف سنی- شیعه را به نحو خطرناکی گسترش داده است.
در عین حال باید توجه است که بنیادگرایان اسلامی هیچگاه جامعه هدف خود را چه به لحاط تاثیرگذاری و چه به لحاظ یارگیری محدود به افراد مذهبی مسلمان نکردهاند. لمپین ها، حاشیه نشین ها، آرزو مندان بهروزی، اقشار به حاشیه رانده شده و اشرار همیشه در کانون توجه آنها قرار داشتهاند. بنیادگرایان بر خلاف سنتی ها از ابزار های مدرن برای پیشبرد مقاصد خود استفاده می کنند.
دوشبکه پیچیده
اکنون بنیادگرایان اسلامی سنی شبکه گستردهای از گروههای کوچک و بزرگ در نقاط مختلف دنیا را سازماندهی کردهاند. از عمق اندونزی، سنگاپور، تایلند، مالزی، بنگلادش، هند، پاکستان، افغانستان تا لیبی، نیجریه، سودان، یمن، مصر، تونس، عربستان سعودی، یمن، سوریه، عراق، چچن، ازبکستان، آذربایجان، داغستان و… قلمرو جغرافیایی این شبکه است که در اروپا نیز هستههایی دارد.
اما شیعیان بنیادگرا پایگاههای مهمی از دریای مدیترانه تا دریای سرخ دارند. لبنان، سوریه، عراق، ایران، بحرین، یمن، افغانستان و پاکستان قلمرو جغرافیایی فعالیت آنها را تشکیل میدهد. البته شبکه نیروهای بنیادگرای شیعی در کشورهای آفریقایی از جمله نیجریه نیز هستهها و جریانهایی ایجاد کرده است. همچنین به طور نسبی قدرت این شبکه در دولت و نظامهای سیاسی به مراتب بیشتر از سلفیهای جهادی است. با زوال خلافت داعش عملا آنها هیچ دولتی را به صورت رسمی در اختیار ندارند.
شیعیگری افراطی تقویت کننده سلفیگری
بنابراین حل مشکل تروریسم برآمده از بنیادگرایی اسلامی تنها با توجه به سلفیگری جهادی میسر نمیشود. شیعه گری افراطی یک روی دیگر سکه اسلام سیاسی اقتدارگرا است و به نوبه خود سلفیگری را تقویت میکند.
دیدگاههای نظری و اقدامات عملی که به دنبال محوریت شیعیان در جهان اسلام بوده و تثبیت برتری شیعیان را دنبال میکند، فرصت رشد به نیروهای سنی افراطی میدهد تا با توسل به نگرش حاکم در بخشی از اهل سنت چون مکتب وهابیت که شیعیان را رافضی و منحرف از اسلام میدانند، به یارگیری بپردازند. حرکت نهاد ولایت فقیه و ماجراجویی آن در کشورهای اسلامی و فضا سازی برای تحمیل رهبری خامنهای عملا باعث بسیج کشورهای سنی شده است. گرایشهای افراطی از ترس از هلال شیعی برای دامن زدن به کشمکشهای فرقهای بهرهبرداری میکنند.
بعد از جنگ داخلی سوریه، حزب الله لبنان با نظر مثبت جمهوری اسلامی عملا به یک بازیگر منطقهای تبدیل شده است که نقش بازوی نظامی و امنیتی توانمند بنیادگرایی اسلامی شیعه محور را دنبال میکند. این جریان با عمل کردن در خارج از مرزهای ملی عملا به دنبال تثبیت و گسترش نفوذ نهاد ولایت فقیه در خاورمیانه است.
در کنار حزب الله لبنان حشد الشعبی در عراق و شیعیان حوثی در یمن عملا یک ارتش غیر کلاسیک برای نهاد ولایت فقیه شکل داده تا با هدایت سپاه قدس برنامههای توسعهطلبانه اش در منطقه را دنبال کند.
فعالیت حشد الشعبی در داخل عراق بر شیعیانی استوار است که هویت غالب عراق را شیعیگری همسو با جمهوری اسلامی میدانند و مولفههای ناسیونالیسم عراقی و عربیت برای آنها در اولویت نیستند. این شبکه که نیروهای آن بین ۷۰ تا ۲۰۰ هزار نفر تخمین زده میشود، فعلا اضمحلال کامل گروههای تروریستی سنی را در دستور کار دارد اما در ادامه ممکن است در خارج از مرزهای ملی عراق به عمل پردازد.
قدرت یافتن حشد الشعبی و گروههای شبه نظامی شیعه به عنوان نهادهایی موازی ارتش و سازمان امنیتی عراق − مشابه الگوی سپاه پاسداران در ایران بعد از انقلاب − اگرچه در مقطع فعلی در از بین بردن خلافت داعش نقش انکار ناشدنی ایفا کرد اما در ادامه با تأثیر انعکاسی تقویت ضد خود، بستر مساعد رشد اسلام گرایی جهادی سنی و تشدید شکاف شیعیه- سنی در عراق است.
ارزیابی از خطر اقتدارگرایی شیعی
از نگاهی دراز مدت تهدید شیعیان بنیادگرای افراطی برای منطقه و دنیا از همقطاران سنی شان اگر بیشتر نباشد، قطعا کمتر نیست. سلفیهای افراطی اگرچه در کوتاه مدت در استفاده از خشونت عریان بی پرواتر هستند و در حوزه نظر سختگیری بیشتری دارند اما از آنجایی که در قریب به اتفاق کشورها حکمرانی با آنها نیست، در شکل اپوزیسیون فعالیت میکنند و مخالفانی جدی در جوامع خود دارند، احتمال بقای آنها در درازمدت ضعیف به نظر میرسد. اما بنیادگرایی اسلامی شیعی با رهبری ولایت فقیه در ایران و بازوهای نظامی وسیاسی اش در عراق، لبنان و یمن، در قالب دولت عمل کرده و به صورت یک نهاد منسجم فعالیت میکند. دامنه اعمال خشونت و تبعیض آنها به طور نسبی از گروههای اسلام گرای سنی افراطی کمتر است اما آسیبهای آنها به دلیل اعمال جباریت سیاسی و نقض حقوق شهروندی به صورت سیستماتیک و مستمر جمع بیشتری از انسانها را در سطحی گسترده تر قربانی میکند.
علی افشاری |
برای مردم ایران و بخصوص جنبش دمکراسیخواهی، قدرت گرفتن شبکه بنیادگرایی اسلامی شیعه محور یک تهدید راهبردی است. این نیروها به دلیل اینکه مرکز ثقل شان نهاد ولایت فقیه در ایران است در برابر تغییرات سیاسی گسترده و بنیادی در ایران مقاومت کرده و چه بسا برای حفظ نهاد ولایت فقیه به مداخله خشونت آمیز در سیاست داخلی ایران نیز متوسل شوند.
ازاینرو مشی مبارزه با تروریسم در خاور میانه و کشورهای اسلامی برای موفقیت نیازمند تقابل متوازن و سازش ناپذیر با هر دو شق بنیادگرایی افراطی است. راهبردها و نگرشهای متمرکز بر روی یک بال بنیادگرایی اسلامی و یا ائتلاف با یک قطب علیه قطب دیگر ناتوان از فرونشاندن موج فزاینده تروریسم و ارعاب است.
ثبات و امنیت در منطقه با وجود سلفیهای جهاد گرا و شیعیان افراطی وهمچنین دیدگاههای ناسازگار با زیست مسالمت آمیز گرایشهای مخالف عقیدتی در قرائتهای سنی و شیعی میسر نیست.
در همین زمینه
- انقلاب ایران، جریان اتحاد اسلام و تقابل شیعه و سنی
- جدال شبکههای سنی و شیعه در خاورمیانه
- دو قطبیهای بصیرت و فتنه، شیعه و سنی، یا دیکتاتوری و دموکراسیخواهی
- تبدیل نزاع دموکراسی و دیکتاتوری به جنگ شیعه و سنی
- بهار عربی و بالا گرفتن جنگ شیعه و سنی
- آنچه از حکومت آخوندی ایران و از داعش به جا میماند: تیز کردن آتش نفرت شیعه و سنتی از هم
آقای علی افشاری عزیز!
ما ایرانی ها به باور من نبایست سفره مسائل و مشکلات را این چنین در پهنه جهان پهن کنیم.
ما بایست مسائل و مشکلاتی را که ما ـ هشتاد میلیون جمعیت انسانی ـ در ایران درگیر آنیم طرح و بررسی کنیم .
پرداختن به مسائلی که در “عمق اندونزی، سنگاپور، تایلند، مالزی، بنگلادش، هند، پاکستان، افغانستان تا لیبی، نیجریه، سودان، یمن، مصر، تونس، عربستان سعودی، یمن، سوریه، عراق، چچن، ازبکستان، آذربایجان، داغستان و… می گذرد” کار چندین و چند دانشکده “فنی” است و به هیچ عنوان کار من و شما نیست.
البته سیاست گردانان جهانی به جد به این مسائل می پردازند؛ که دارای اهمیت تعیین کننده برای آنان نیز است. دانشکده و تخصص اش را هم دارند. صدها کارشناس فنی هم در استخدامشان است و بسیار نیکو نیز است.
ما ایرانی ها مسائل و مشکلات مشخصی داریم که از خودمان شروع می شود و ما باید بدان ها بپردازیم و پیش از هر امری بایست بدین نکته بپردازیم که چرا در کار حل و رفع مسائل و مشکلات جامعه مان که میلیون ها ایرانی از آن در رنج اند کوتاهی می کنیم و چرا بدان چه که بایست بپردازیم نمی پردازیم.
از شما می پرسم:
– به دیوار کدام یک از این کشورها که شما این جا از آن ها اسم برده اید آگهی می چسبانند که “کلیه گروه خونی الف یا ب فروشی است؟” و مردم کدام جامعه در عصر حاضر نسبت به این گونه پدیدارهای اجتماعی همچون هموطنان شما بی اعتنایند؟
– به دیوار کدام یک از این کشورها که شما این جا از آن ها اسم برده اید آگهی می چسبانند که “قرنیه چشم فروشی است؟” و مردم کدام جامعه در عصر حاضر نسبت به این گونه پدیدارهای اجتماعی همچون هموطنان شما بی اعتنایند؟
– به دیوار کدام یک از این کشورها که شما این جا از آن ها اسم برده اید آگهی می چسبانند که “نوزاد در رحم فروشی است؟” و مردم کدام جامعه در عصر حاضر نسبت به این گونه پدیدارهای اجتماعی همچون هموطنان شما بی اعتناست؟
چرا جامعۀ شما چنین است؟ و چرا مردم در جامعۀ شما چنین اند؟
آنجا که کلیه و قرنیه چشم و نوزاد در رحم را می فروشند البته خیلی چیزهای دیگر را هم می فروشند.
مملکت شما چرا به چنین روزی افتاده است؟ کاش مقاله بنویسید و چرت هموطنان علی بی غم تان را پاره کنید.
من البته شما را به سبب تلاش و کوشش مستمر فکری تان دوست می دارم.
بهرنگ
بهرنگ / 27 September 2017
در پاسخ به کامنت بهرنک باید کفت که زمینه و بستر ایجاد وضعیت بحرانی جامعه حال حاضر ایران که شما به اندکی از مشکلات آن اشاره کردید در واقع وجود و تأثیر طرز تفکر ایدئولوژیکی است که جناب افشاری در این مقاله سعی در شناساندن آن و تجزیه و تحلیل عملکرد آن در داخل ایران و منطقه بحران زده خاورمیانه را دارند که چه بسا اکر نبود چنین طرز نکاه افراطی به مذهب در نزد حاکمان بسیاری از منابع مالی که اکنون برای تحقق بخشیدن به آمال افراط کرایان هزینه میشود در جهت رفاه اجتماعی افرادی که بواسطه فقر دست به فروش کلیه و قرنیه میزنند صرف میشد.
قیصر / 28 September 2017
به گمان من بنیادگرایی اسلامی در شکل جدید آن، که از اواخر دهه 70میلادی با وقوع انقلاب اسلامی در ایران پدیدار شد را دو عامل تعیین کننده شکل دادند و تقویت کردند: نفت و ژئوپولتیک آن؛ و بستر جهانی و منطقه ای جنگ سرد. ببینیم که هم اکنون دو سرکرده اصلی بنیادگرایی شیعی و سنی، ایران و عربستان ، هر دو از بزرگ ترین تولیدکنندگان و صادرکنندگان نفت و انرژی هستند. آیا می توان تصور آن را کرد که رژیم اسلامی ایران بدون درآمد بادآورده نفت امکان می داشت که با وجود چنین سیاست های اقتصادی- اجتماعی و خارجی خانمانسوز و ماجراجویانه ای نزدیک به چهار دهه دوام آورد؟ یا عربستان به طریق اولا؟ از آن سو، اگر در اواخر دهه ی 70 و کل دهه 80 میلادی قرن گذشته، جنگ سرد اوج نگرفته بود و غرب به فکر استفاده از مذهب برای رویارویی با بلوک کمونیستی نمی آفتاد و جریان های مذهبی را تقویت نمی کرد، آیا اسلام سیاسی در ایران و سپس افغانستان و پاکستان و عربستان قدرت و گسترش می یافت؟ استفاده از جریان اسلام سیاسی چنان در جنگ سرد برای غرب سودمند افتاد که با شکست و عقب نشینی نظامی شوروی از افغانستان در 1988، ناقوس سقوط آن به صدا درآمد و در آغاز دهه ی 1990 جنگ سرد با پیروزی غرب به پایان رسید، ضمن آنکه اسلام گرایی نیز در منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و آسیای جنوب غربی گسترش یافت. در تحلیل نهایی می توان نتیجه گرفت که مادامی که اسلام سیاسی شیعی بر ایران حاکم باشد، وضع کنونی همچنان ادامه خواهد یافت و اسلام سیاسی سلفی یا جهادی نیز با سردمداری عربستان و شرکا نیز در رقابت با آن به بحران آفرینی و تروریسم دامن خواهد زد. و غرب و شرق نیز از این فرصت بهره خواهند برد و به طرفین متخاصمین سلاح و جنگ افزار خواهند فروخت و در ازای آن نفت و انرژی و نفوذ خواهند خرید.
شاهین / 28 September 2017
دوست من!
همین که شما از در دانشگاه و دانشکده بیرون بیایید از شما کار می خواهند. نوشته یعنی بررسی بسیار مستند یک مسئله و مشکل و ارائه بسیار مستند یک پاسخ روشن. من تا کنون نوشته دانشگاهی در رشته علوم انسانی ندیده ام که به مسائل در سطح جهانی بپردازد. اولاً دانشگاه و دانشگاهی در استخدام سازمان ملل که نیست. ثانیاً مسائلی که در یک نوشته مطرح می شود باید مستند باشد. انصافاً من و شما چه اطلاعی از آنچه که در “عمق اندونزی، سنگاپور، تایلند، مالزی، بنگلادش، هند، پاکستان، افغانستان تا لیبی، نیجریه، سودان، یمن، مصر، تونس، عربستان سعودی، یمن، سوریه، عراق، چچن، ازبکستان، آذربایجان، داغستان و… می گذرد” داریم؟ آیا مسائل و مشکلات جهانی به همین سادگی است؟
عزیز من!
این قدر ایرانی وار مسائل را ـ مثل بارزانی ـ ساده انگاری نکنیم!
عزیزی پیشتر مسئله را بدین شکل مطرح می کرد:
1. هشتاد میلیون ایرانی را مثل درخت از جایش می کنیم می آوریم آلمان.
2. هشتاد میلیون آلمانی را مثل درخت از جایش می کنیم می بریم ایران.
3. ولایت فقیه و فاندامنتالیزم و خامنه ای و جنتی و آقای علم الهدا را هم اصلاً می بریم می ریزیم سطل آشغال.
با این مقدمات ـ که اصلاً معلوم نیست جنتی و صدر اعظم آلمان قبول کنند یا نه ـ ده سال بعد برمی گردیم به موضوع.
دوست من!
چه تضمینی وجود دارد که آلمان ایران نشود و بالعکس؟
دوستدار شما
بهرنگ
بهرنگ / 28 September 2017