شهرنوش پارسیپور- دوست ما خبر داد که بچه خواهرزادهاش به دنیا آمده است. یک دختر کوچولوی زیبا. البته من خواهرزاده او را میشناسم و متوجه شدم باید به دیدن این خانواده بروم. داشتم بالا و پائین میکردم که چه روزی و چگونه بروم که خود خواهرزاده که دندانپزشک است زنگ زد و برای شنبه شبی به شام دعوتم کرد.
از روزی که بچه به دنیا آمده بود فکر میکردم یک ونیکاد برایش بخرم. در قدیم، در زمانی که من کودک و نوجوان بودم رسم خانوادههای مسلمان این بود که وانیکادی را به عنوان تعویذ به بچه آویزان میکردند. البته از پس از جمهوری اسلامی خیلیها عمداً تصمیم گرفتند که دیگر از این تعویذ استفاده نکنند. اما من از نوعی هستم که میکوشند ارزشها را با یکدیگر درنیامیزند.
جمهوری اسلامی بد است، خب، بد باشد. بالاخره یک ارزشهای مذهبی وجود داشته که برای خودشان محترم هستند. تازه جنبه مذهبی داستان نبود که مرا جلب کرده بود، بلکه بیشتر به شیک بودن آن فکر میکردم که آدم در آمریکا یک ونیکاد بخرد و هدیه بدهد. بعد هرچه فکر کردم چنین ونیکادی را در آمریکا از کجا باید خرید عقلم به جائی نرسید. به فکر افتادم حالا که بچه یک دختر است یک آویز حضرت مریم بخرم و برای این خانم کوچولوی آینده ببرم. از پدر بچه که برای شام دعوت کرده بود پرسیدم آیا چیزی برای محافظت روانی بچه خریدهاند. او با حالت کلافه گفت که خانواده زنش چیزهای زیادی خریدهاند و برای بچه آوردهاند. بعد گفت که به خدا اعتقادی ندارد و حوصله این حرفها را ندارد. به او گفتم که من نیز در جوانی چنین بودم و دچار این احساس که بچهها را باید بیخدا بار آورد، اما حالا در این سن و سالی که دارم به این نتیجه رسیدهام که اگر بچه به جائی یا چیزی اتکا نداشته باشد اغلب در زندگی دچار حالت تخلیه روانی خواهد شد. بالاخره بچهات فردا از تو خواهد پرسید من از کجا آمدهام یا چه کسی مرا خلق کرده است.. پدر جوان در پاسخ گفت ترجیح میدهد به بچهاش دروغ نگوید و افکار مذهبی را به ذهن او تلقین نکند.
شهرنوش پارسیپور: در مجتمع ما بسیار پیش میآید که کسی میمیرد. علت این است که این آپارتمانها را به افراد بالای ۵۵سال کرایه میدهند. و افراد بالای ۵۵ سال نیز بدجوری عادت به مردن دارند. باور نمیکنید؟ به صفحه اعلانات ختم افراد نگاه کنید. (+بشنوید)
من از خرید هدیه مذهبی برای بچه صرفنظر کردم، اما به شدت به فکر فرورفتم. بیشتر به حالت انسان تازهمهاجر فکر میکردم. اینجا در مجتمعی که زندگی میکنم تقریباً هر هفته آگهیهای مربوط به انجام فرایض دینی مسیحی روی جعبه اعلانات پدیدار میشود. این کشیش در کلیسا مردم را برای نمازخوانی دعوت میکند و آن یکی برای بهمان مراسم از آنها میخواهد تا در کلیسا حضور به هم رسانند.
در مجتمع ما بسیار پیش میآید که کسی میمیرد. علت این است که این آپارتمانها را به افراد بالای پنجاه و پنچ سال کرایه میدهند. و افراد بالای پنجاه و پنج سال نیز بدجوری عادت به مردن دارند. باور نمیکنید؟ به صفحه اعلانات ختم افراد نگاه کنید. به هرحال مراسم ختم بسیاری از مردگان مجتمع ما در کلیسا برگزار میشود. از افغانها خبر دارم که در مسجد ویژه خودشان جمع میشوند. آنها حتی یک گورستان برای خودشان خریدهاند. چینیها و ژاپنیها و هندیهای مهاجر نیز در مکانهای ویژه خود جمع میشوند. میماند ایرانیها که اغلب با حالت نفرت از مذهب از کشور خود خارج شدهاند. تنها عده بسیار کمی از آنها در مسجدهای ایرانی حضور به هم میرسانند. در اینجا من بارها به مجلس ختم ایرانیها رفتم. هرگز ندیدهام از شخصی روحانی برای انجام مراسم دعوت کنند. در مراسم ازدواج نیز همین طور است. کسانی خطبه عقد را میخوانند که در دورترین فاصله از آخوندها قرار دارند. گاهی زنها به عنوان عاقد خطبه عقد را میخوانند، که البته هیچ ربطی به اسلام ندارد. بلکه مراسمی مندرآوردیست که هر کس به سلیقه خودش آن را اجرا میکند. از متنهای ادبی و شاهنامه استفاده میشود. میتوان به جرئت گفت که در این مقطع از زمان ایرانیها بیدینترین مردم جهان هستند. اما از آنجائی که بسیاری نمیتوانند بیدین باشند به مذاهب دیگر روی آوردهاند. مسیحی و بهائی و زرتشتی شدهاند. برخی نیز عکس خدایان هندی را در اتاقشان آویزان میکنند. شخص من تمامی علامتهای تمامی مذاهب جهان را جمع کردهام و به دیوار کوبیدهام. معنی این حرف این است که در جستوجوی یک مذهب جهانی هستم که تمامی مذاهب بتوانند در درون آن نفس بکشند. اما گاهی در خلوت تأسف میخورم که چرا این مذهب رو به نابودیست.
البته صاحبان مذهب شیعه در ایران مشکل ویژهای ندارند. آنها روی درآمد نفت افتادهاند و تا گلو خوردهاند و باد کردهاند. برای اینکه بمانند بچههای مردم را کشتهاند و هر روزه نیز مشغول اعدام کردن هستند. پشتشان هم گرم است، چون پول دادهاند و تکنولوژی خریدهاند و حالا لابد آنقدر دوربینهای نوکسوزنی را اینجا و آنجا نصب کردهاند که مطمئن هستند کسی امکان توطئه کردن دربارهشان را ندارد. البته هیولا هم در این جامعه زیاد است. هنوز عده کثیری هستند که در هنگام اجرای حکم اعدام در میدانهای شهر جمع میشوند تا آخرین دستوپا زدنهای اعدامی را تماشا کنند. تا وقتی این تماشاگران هستند اعدام هم ادامه دارد. خیل کسانی نیز که برای امام زمان نامه مینویسند زیاد است و آخوند ما در ایران نگرانی زیادی ندارد. با این حال خانم کوچولوی ما به دنیا آمده است و از ظواهر امر چنین برمی آید که او با تکیه بر آداب مهاجرتی پدر و مادرش بسیار دور از آداب مذهبی بزرگ خواهد شد. اما اینکه فردا برود به مدرسه و ببیند که همکلاسیهایش دارای مذهب هستند به نظرم مسئله قابل مطالعهای ست. آیا بناست دختر ما بدون ریشه بزرگ شود؟ تمام مدت در این فکرها دست و پا میزدم و هنوز نمیدانستم چه هدیهای برای دخترک بخرم. عاقبت تصمیم گرفتم به جای بچه برای مادر بچه کادو بخرم. اما او هم به تازگی مادر شده و هدیه باید ارزشی معنوی داشته باشد. یک گردنبند مریم بخرم که نماد زنان رنچ کشیده و باردار جهان است؟ که نمایشگر زنانگی هستی و رمز معصومیت آن است؟ خوب اگر اعتقاد مذهبی نداشته باشد چه؟ من که چندان او را نمیشناسم.
شهرنوش پارسیپور: مجسمه کودکی گانش، خدای هندی توجهام را جلب کرد. او حدود هفت هشت سال دارد که سرش بهدست پدرش شیوا کنده میشود. (+بشنوید)
بالاخره در گشت و واگشت اندیشه رفتم به فروشگاه تبتیها در شهر برکلی. این فروشگاه پر است از خدایان هندی که تاحدی منش چینی پیدا کردهاند و از طریق مردمان کوههای سر به فلک کشیده هیمالیا محافظت میشوند. خدایان تبتی به گونهای هستند که حس کوهستان را به انسان منتقل میکنند. زینتآلات تبتی نیز همین خاصیت را دارند. طلا بسیار کم دیده میشود. نقره مبنای کار است. این زینتآلات اغلب یک بار مذهبی دارند. فکر میکنم در دنیای قدیم و در تمام جهان نیز همینگونه بوده است. مردم گوشواره برای آن آویزان نمیکردهاند که زیباست، بلکه گوشواره یا انگشتر خصلت محافظتی داشته است. زینتآلات معنی داشتهاند. مدتی به اشیا نگاه کردم. مرد تبتی ساکت گوشهای نشسته بود و بازارگرمی نمیکرد. عاقبت یک جفت گوشواره بلند نقره نظرم را گرفت. طرحهائی روی گوشواره بود که میشد صدای همهمه باد را از میان آنها شنید. یعنی میشد در ذهن مجسم کرد که هنرمند تبتی در کلبه خود که کار میکرده است به صدای باد نیز گوش میداده است. مرد تبتی هنگامی که متوجه شد دارم خرید میکنم شادمانه از جای برخاست. دوتائی باهم جعبهای برای گوشواره پیدا کردیم؛ و من پول را پرداختم.
بیرون که میآمدم مجسمه کودکی گانش، خدای هندی که دارای سر فیل است توجهم را جلب کرد. او را در کودکیاش نشان داده بودند و این عجیب بود، چون در داستان که میخوانیم او حدود هفت هشت سال دارد که سرش به دست پدرش شیوا کنده میشود. مدتی ایستاده بودم. وسوسه تا مجسمه را بخرم، که بیپولی ندا در داد.
دختر ما به دنیا آمده است و بناست بیخدا بزرگ شود. تحربهایست که باید بنشینیم و ببینیم چه پیش میآید.
طرح: رادیو زمانه
در همین زمینه:
::صفحه روایت، شهرنوش پارسیپور با سه برنامه: گزارش زندگی (دوشنبهها)، اساطیر جهان (چهارشنبهها) و کتاب ییجینگ (جمعهها)::
من هم با کمال موافقم ایرانی ها همیشه هیجانی و با عجله تصمیم میگیرند انگار که همین حالا قیامت از راه میرسد.
در هر موردی هم همینطورند در انقلاب کردن و زندگی کردن…………جالب اینه که هیچ کس هم این مشکل بزرگ هیجانی بودن و بی دانشی رو نمیخواد قبول کنه خیلی جالبه خیلی .
وقتی هم در این مورد حرفی میشنویم مثال های موردی میزنیم و الکی بدون پشتوانه نتیجه میگیریم و برای خودمون هورا میکشیم.این واقعا خصلت ایرانیه که اصلا به هیچ چیزی جدی وعمیق فکر نکنه و برای همینه که مدار صفر درجه ایم و هی برمیگردیم سر جای اول
هی انقلاب هی بهم ریختگی و از نوساختن.
هیچی دنباله هیچی نیست نتیجه چیزی نیست همه چیز نو از از اوله
ومردم تاوانه اشتباهات گذشته رو میدن وباز تکرارش میکنن
من هم با شما موافقم که ایرانی ها الان از همه مردم دنیا بی دین تر شدن
و این یه جور کلاس هم شده و فقط عقیده نیست همونقدربی ریشه و بی دانش
من خودم هم الان نمیدوم واقعا دینی هست که بشه بهش کاملا اطمینان داشت یا نه ویا خدا مطمئنا هست یا نه و هیمن سوال های این مدلی ولی وقتی در مواجحه با ادم هایی قرار میگیرم که با اطمینان وخنده از دیندارها حرف میزنن اصلا نمیتونم تحمل کنم.
ضمنا خانم شهرنوش من واقعا عاشق صدای شما هستم .فوقالعاده است اونقدر گرمه که من احساس امنیت میکنم .و اونقدر نزدیک به قلبمه که یاد ایران میافتم و تمام عمرم میاد جلو چشمام .خیلی عالی .موفق باشید
دیبا / 26 October 2011
من هم با مهمان دیگر موافقم. چرا باید مذهب هم معنای ریشه باشد؟ اصلاً چرا باید جواب سؤالهای بچه ها را با افسانه های مذهبی داد؟ مگر ما که با این جوابها بزرگ شدیم سردرگمی نکشیدیم و خرافات و وحشت مذهبی را به بچه هایمان انتقال ندادیم؟
آیدا / 29 August 2011
باسلام. چند وقتی پیش منهم الزاما میبایستی به دیدار ذوج تازه ازدواج کرده ای میرفتم! طبق سنت باید برای انها هدیه (رونما) میبردم هرچه گشتم یا مناسب نبود ویا با بودجه من سازگار نمیشد! بالاخره یک قاب زیبای ون یکاد که با گل و شکوفه پلاستیکی ودوکبوتر سفیدتزئین شده بود نظرم را جلب کرد!با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم که هم اقا داماد کمی مذهبی روشنفکر!!! امروزیست وهم عروس خانم در تخیلات کارتونی! وهم منکه(شپش توی جیبش چارفاب میاندازد!) . خریدم ویواشکی قاطی کادوهای رنگارنگ جا زدم!بعدا که به خودم امدم از خودم خیلی شرمنده شدم!که احمق این چه شکری بود که خوردی؟!! چرا سر انها کلاه گذاشتی؟؟! تو که میدانی که ارباب دین از حماقت ادمها ارتزاق میکنند! و….ووو! وچند وقت بعد من مهمان انها بودم! ازانهمه کادوهای رنگارنگ خبری نبود.ولی روی طاقچه روی شومینه ان تابلوی ارزان قیمت به من میخندید!! ومن شرمنده تر از قبل با خودم میگفتم: ایکاش یک شاخه گل میبردم !!.
کاربر نادر / 29 August 2011
صدای شما گرم و دلنشین است
کاربر مهمان سیامک / 29 August 2011
بانو پارسی پور گرامی، از کی “ریشه” شده مذهب، آن هم مذاهب سامی همچون اسلام؟ اگر نظر شما چنین است، حتماً محترم است ولی تنها به عنوان یک نظر، نه یک مانیفست!
کاربر مهمان دیگر / 29 August 2011
دوران بی خدایی هم یک دوره از تاریخچه ی بشریت می شود؛ شاید 100 سال دیگر، مردم به شدت خداپرست شوند و از بی خدایی متنفر! اما با کدام یک، زندگی قشنگتر و با معناتر است؟
ما ایرانی ها چرا اینجوری هستیم؟ اینقدر احساساتی و تحت تأثیر!
نمی دانیم خوب و بد چیست.
سمیرا / 29 August 2011
بسیار زیبا نوشتید. ای کاش کسی هم بود که موقع خریدن هدیهء تولد برای دخترای من هم اینقدر بالا و پایین می شد و فکر می کرد، نه اینکه تو اولین بیبیز/تویز-آر-آس سر راهش می ایستاد و اولین چیزی که دستس می رسید رو به عنوان هدیه می خرید! البته اشتباه نشه، من از تمام دوستانم که اینجوری هدیه خریدن هم بسیار ممنونم و خودم هم باشم با این همه کار و گرفتاری همون کار رو می کنم ولی هدیه ای که اینطور پشتش فکر و اندیشه باشه ارزش دیگه ای داره و تو زمونهء ما خیلی کمیابه.
راستی در مورد بحث شیرین مذهب، منهم اصلا آدم مذهبی نیستم و باوجود بک گراند اسلام، تو عمرم نه نمازی خوندم و نه به این مذهب به عنوان عقیده ای که مورد قبول خودم باشه باور داشتم. اگه بخوام خودم رو به مذهبی نردیک بدونم، شاید انتخاب اولم مسیحیت باشه (البته اون ورژنی که توش عیسی می گه که تنها کسی می تونه زن زانی رو سنگسار کنه که خودش تا به حال گناهی نکرده و نه ورژن بنیادگرایی که در خشونت و عدم احترام به حقوق انسانی از اسلام جهادی دستکمی نداره) ولی اینهم یه واقعیته که بچه های ما مهاجران تا بزرگ بشند و به جایی برسند که بتونند خودشون آزادانه در مورد عقایدشون فکر کنند و تصمیم بگیرند، بار ها و بارها در مدرسه و بین دوستانشون مورد پرسش قرار خواهند گرفت که چه مذهبی دارند و جوابهای دوستان که ما بی خدا یا بی مذهب یا “اسپریچوال” یا ال و بل هستیم چندان کمکی به اونها نخواهد کرد. شاید خیلی بهتر باشه که ما مذهبی که به پیشینه و فرهنگ و عقایدمون نزدیکتره رو انتخاب کنیم و بدون هیچ اصرار و پافشاری اون رو – بیشتر در قالب مراسم خانوادگی و شادشون و با تاکیید بر جنبه های مثبت مثل نیکوکاری و راستگویی و کمک به دیگران که در تمام مذاهب مشترکه – به بچه هامون ارایه بدیم تا اونها بتونند بدون گیجی و گم گشتگی سنین کودکی و نوجوانی رو پشت سر بزارند تا بعدها خودشون بتونند تصمیم بگیرند.
متاسفانه بسیاری از دوستان ایرانی ما چنان از دین و مذهب زده شدند که برای خودشون از “بی مذهبی” یه مذهب جدید ساختند و به همون شدت و حدت و جزم اندیشی از اون دفاع می کنند، غافل از اینکه بیشتر اوقات، بیشتر از اینکه عیب از مذاهب باشه (که همه هم خوبی دارند و هم بدی)، عیب از پیروان افراطی و جزم اندیش و تندروی مذاهبه که هر عقیده ای جز عقیدهء خودشون رو اشتباه می دونند و معتقدان به اون عقاید رو گمراه، بی کلاس، امی، عقب مونده، حرب اللهی، ملحد، مهدورالدم، و خلاصه فاقد ارزش و حق اندیشه و زندگی می دونند. رفتارها – صرف نظر ار برچسب مسلمان، یهودی، مسیحی، بی خدا،… – خیلی وقتها خیلی به هم شبیهه!
کاربر مهمان / 29 August 2011
ما آدمها و نسلهای بعدی ِ ما بی شک آدمهایی هستیم و خواهیم بود که از مجموعهی چندین و چندان تئوری ساخته شدهایم منتها این بار حق انتخاب داریم. به نظرم در برههای از زمان هستیم که در سربستهترین فضاها یعنی ایران به هرحال روزنهای برای اطلاعرسانی یافت میشود …. به چشم دیدهام که میگویم. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره. من که ایرانم با این همه امکانات بیمذهبی را برگزیدهام … ولی به مذهبداران احترام میگذارم..
الینا آذری / 29 August 2011
من در خانوادهای بزرگ شدم که هرگز اعتقادی به مذهب و خدا نداشت، هیچ گونه از رسمهای مذهبی هم در خانه ما اجرا نشد، اما پدر و مادرم چارچوب و اصولی داشتند که به آنها بسیار پایبند بودند. در زندگی مان مشکلات و سختی هایی رخ داد همچون بیماری سخت مادرم ، ولی هیچگاه بردباری و در عین حال امید به آینده را از دست ندادیم، هیچگاه خدا را بر بالای سر خود به نظارت ندیدیم ، اما همیشه حتا در سختیها آرامش داشتیم.هیچگاه به خدایی یا نمادی توسّل نکردیم. من در خود ، هرگز کمبودی روانی ندیدم که آن را در مذهبی بیابم. مسجد ، کلیسا ، کنیسه، آتشکده را دیدهام، به معبد بودا ئیان ، تبتی ها، هندیها رفته ام، ولی برای خود ، کمبود و خلأای حس نکرده ام. خانم پارسی پور ، به شما احترام میگذارم ، ولی باید بگویم که نسل جدید ، “ریشه” را گونهای دیگر میشناسد و آنرا مییابد. من باور دارم که انسان رو به تکامل است. ارزشهای روانی و عاطفی ما مخصوص نسل ما بود ولی نسل جدید از نداشتن آنها رنج نخواهد برد. انسان امروزی ، تعریف زیباتری از انسانیّت و قانون ساخته است. من به انسان جدید باور دارم.
کاربر مهمان / 30 August 2011
اگر ریشه مذهب ترس و سستی است که آن خود نیز پیامد نادانیست، پس چرا باید کودکانمان را با یک دروغ بزرگ و بزک شده بزرگ کنیم؟! چرا نباید به کودکانمان بیاموزیم که به نیروی خرد و دانش خود استوار باشند و از خدای ساخته ذهن کوته انسان پیش از تاریخ چشم داشت بر آورده کردن نیازشان را نداشته باشند؟ چرا شما خانم فرهیخته و با هوش از خود نمی پرسید اگر کودک شما در جوانی از شما پرسید: مگر چند خدا داریم و کدامیک از آنها مهربانتر، داناتر و نیرومند تر است، چه پاسخی برای آنها داریم؟ مگر نه آنکه مذهب هم در اوان پیدایش خود چیز نویی بود، پس چگونه است که بی مذهبی و ترک کردن خرافات و چرندیات مذهبی اینگونه سنگین به دیدهٌ ما می آید؟!
هشیار / 30 August 2011
زیبا نوشته اید. ما همیشه خذا از یک طرف بام افتاده ایم .این خصلت ایرانی است.روزی را ببینیذ که همین وان یکاد حلوا حلوا می شود!
کمال / 31 August 2011