رادیو زمانه ، بخش فرهنگ- مجموعه داستان «دو کام حبس» دی ماه سال گذشته با حذف دو داستان مجوز نشر گرفت و توسط نشر چشمه در تهران منتشر شد. این کتاب نخستین تجربهی مریم منصوری است.
داستانهای این مجموعه که از آن میان «کفتر چاهی» را برخی منتقدان ستودهاند در فاصلهی سالهای ۸۶ تا ۸۸ نوشته شدهاند و اغلب بر محور روابط انسانها و مضامین اجتماعی شکل گرفتهاند. سعید سبزیان، منتقد و مترجم دربارهی «کفتر چاهی»، یکی از داستانهای این مجموعه گفته است:« نویسنده بهخوبی توانسته فضای کهنگی، یأس و ناامیدی را نشان بدهد. در این داستان برخلاف دیگر داستانها نمیتوان ضعف زبانی پیدا کرد. »
نشر چشمه در معرفی «دو کام حبس» مینویسد: « زنانگی در داستانهای این مجموعه ابزاری برای ستیز با جنس مخالف و دریغ و افسوس بر داشتهها و نداشتهها نیست. بلکه اغلب دریچهایست برای نگریستن به هستی. دریچهای که ویژگیها، حساسیتها و توانمندیهای خاص خودش را دارد و طبیعیاست که تمام اینها منجر به نگاهی ویژه به هستی میشود که البته بسیار شخصیست.»
خشایار قورزهی با مریم منصوری دربارهی این کتاب و نخستین تجربهی نویسنده در داستاننویسی، کامیابیها و ناکامیهای او و همچنین پیرامون فضای مسلط ادبی در ایران گفتوگویی انجام داده است که در دو روز پیاپی در دو بخش در رادیو زمانه منتشر میشود. بخش نخست این گفتوگو را میخوانیم:
خشایار قورزهی – چه انگیزهای باعث میشود که نویسندهای در ایران تن بدهد به دشواریهای نشر و بخواهد کتابی انتشار دهد؟
مریم منصوری – همان انگیزهای که در سراسر دنیا منجر به این میشود که نویسندهای تن به انتشار اثرش بدهد. همان نکتهای که او را بیمار نوشتن میکند، و هیچ چیزی به جز نوشتن حالش را بهتر نمیکند؛ و این نکتهایست درونی که بعضی افراد برای بیان احساسات و اندیشههایشان به کلمات پناه میبرند، برخی به رنگ، برخی به تصاویر و… عدهای هم هستند که از نگفتن، خفه نمیشوند و اصولاً گذارشان به وادی هنر نمیافتد. خوش به حالشان! که اصلا دنیای نوشتن، دنیای سادهای نیست. داستانی که یک نفر به سادگی میخواند و دوست دارد یا دوست نمیدارد، با مصائب بسیار شکل میگیرد و اصولاً هر فرد با ورود به این عالم خودش را به دوزخی تبعید میکند که گریزی از آن ندارد.
به مشکلات بیرون از نویسنده، به سانسور اشاره نمیکنید؟
مصائب ممیزی و مجوز را نمیتوان نادیده گرفت. اما آیا شما انتظار دارید که نویسندگان با وجود چنین شرایطی، دست از ارائه کارشان بردارند؟ من از شما میپرسم با وجود همین شرایط، حتی نویسندگان خارج از کشور که به زبان فارسی مینویسند و در دنیای آزاد زندگی میکنند، چرا همچنان به انتشار اثرشان در ایران تمایل دارند و مخاطبان آثارشان را در این سوی مرزها میجویند؟ چه مشکلی در آن طرف، آنها را متوجهی ما میکند؟ و آیا انتظار دارید که مردم یک سرزمین به خاطر دشواریها همهچیز را رها کنند و از نخستین حقوق فردی خودشان هم بگذرند؟ هر چند که وقتی هم در زمینه ارائه اثر اقدام میکنیم، باز هم ما مفعولیم و معلوم نیست، نتیجه چه میشود. اما گریزی هم از این کار نیست. به یاد می آورم که حسین علیزاده – نوازنده و آهنگساز برجستهی کشورمان- در یکی از سخنرانیهایش با اشاره به گروه موسیقی چاووش و آثار این گروه در سالهای ۵۶ و ۵۷ گفت: شکلگیری اثر هنری از شرایط اجتماعی جدا نیست. گاهی بحرانها باعث بروز اثری میشود که فریاد نهفتهی جامعه را در خود بروز میدهد. این اثر نتیجهی طبیعی آن شرایط اجتماعی است.
نه. ما نمیگوییم شما ننویسید. ما فقط میخواهیم با مشکلات شما آشنا شویم. مشکل شما این است که احساس انفعال میکنید و میخواهید آن را توجیه کنید. برگردیم به اصل حرف…
واقعاً درک نمیکنم که منظور شما از احساس انفعال، مشکل و توجیه چیست! اما اجازه دهید مثالی بزنم؛ بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ما با یک دوره رکود مواجه بودیم. از اوایل دهه ۴۰ جنگهای ادبی شکل میگیرند، نیاز به ارتباط با دنیای خارج افزوده میشود، نهضت ترجمه به راه میافتد و … جنگ اصفهان حاصل همین دوره است. بازار ادب و هنر رشت، مجله ی اندیشه و هنر به سردبیری دکتر ناصر وثوقی در همین زمان شکل میگیرد که شمیم بهار مسئولیت بخش ادب و هنر آن را به عهده داشته و گویا بسیار تأثیرگذار هم بوده است. نام شمیم بهار در این دوره با شش داستان و البته فعالیتهای ارزنده مطبوعاتیاش ماندگار میشود.
در را بست و دستش را روی کمر دامنش کشید تا مطمئن شود که هست. و توی تاریکی راهرو راه افتاد. بیرون، یک تکه خاکستری مات بود که از پشت مستطیلهای بزرگ شیشههای مشجرِ در پیدا بود. پشت در، جلو آینهی کهنه زیر پلکان ایستاد. سرما مثل روحی آرام، از پشت شیشهها نفوذ میکرد و صدای یکریز باران و بوی روغن سوختهی خاتون پنجرههای عزیز میآمیخت و روی پشتش دست میکشید. لرزید…. «کفتر چاهی»، از مجموعه «دو کام حبس» مریم منصوری
بسیاری از آثار هوشنگ گلشیری، ترجمههای احمد گلشیری که بعدها به صورت کتاب در چند مجلد با نام «داستان و نقد داستان» منتشر شد، ابتدا در جنگ اصفهان منتشر شده بود. و همین طور ترجمههایی از ابوالحسن نجفی، احمد میرعلایی و آثاری از رضا فرخفال، هرمز شهدادی، غلامحسین ساعدی، مجید نفیسی و… اصلاً نفیسی کشف محمد حقوقی بود که از طریق جنگ معرفی شد. جنگ اصفهان ضمیمهای از روزنامه اصفهان بود و اهالی روزنامه و چاپخانهایها اصلاً اهل ادبیات نبودند، یعنی جنگیها خودشان را به آنها تحمیل کرده بودند تا نگاه و کار خودشان را ارائه دهند و خوشا به همتشان. اگر نه بهراحتی میتوانستند، دست روی دست بگذارند و بگویند که شرایط دشوار… پس تا اینجای قضیه و با وجود تمام مصائب، من از جمله کسانی هستم که مینویسم و اثرم را ارائه میدهم.
اما این که مجوز نگیرد یا بخشی از آن حذف شود، کمااینکه دو داستان از مجموعه «دو کام حبس» حذف شد، اتفاق دردناکیست اما باعث نمیشود من از فکر انتشار اثرم غافل شوم. البته حذف دو داستان اتفاق سادهای نیست. به خصوص که یکی از آنها از جمله داستانهای مورد علاقهام بود و این دیگر، جبر جغرافیاییست. اما حاضر هم نیستم که نگاهم را به هستی به خاطر مجوز گرفتن تغییر دهم. چون واقعیت امر این است که من از خودم در هنگام نوشتن نمیتوانم فرار کنم، نمیتوانم به خودم دروغ بگویم و البته من از جمله افرادی هستم که نمیتوانم سفارشی بنویسم؛ و به هیچ رو معتقد نیستم که داستاننویس کسیست که بتواند راجعبه هر کس یا هر چیزی بنویسد. من به داستان به مثابه یک اثر هنری برای بیان نگاه و درون خودم مینگرم؛ و به این ترتیب هر چیزی برای من نمیتواند تبدیل به سوژه یک اثر هنری شود.
وجه تمایز این کتاب، به نظر شما با کتابهای مشابه چی هست؟ کجا ما مریم منصوری و نگاه او را بازمییابیم…
اگر منظور شما از کتابهای مشابه، مجموعه داستانهایی است که توسط نسل جوان نوشته میشود…
منظور ما همان است که در ایران بهش میگویند: «کتاب اولی»، یا: نخستین تجربهی یک نویسنده.
این مجموعه داستان هیچ ربطی به موارد محکومیت کتابهای این نسل ندارد. ما در چند سال اخیر با بروز نوعی شهرینویسی مواجه بودیم که در نگاه برخی از منتقدان، داستانهای آپارتمانی نام گرفتند. اما در این مجموعه شما اصلا با این جنس نگاه مسلط جامعه جوان ادبی مواجه نیستید. داستان «تشنه» از این مجموعه، روایت دختری است که در شهر اول جهان اسلام، مکه، با مشکل خریدن سیگار مواجه هستید. مکه شاید تنها شهری باشد که در کنار تابلوهای راهنمایی و رانندگی که به در و دیوار شهر آویختهاند، جا به جا تابلوهای ممنوعیت دخانیات دیده میشود و فروش سیگار در این شهر ممنوع و قاچاق است. حال ما با دختری ایرانی در این شهر مواجهایم که زبان مردم این شهر را نمیداند و در عین حال در مذهبیترین شهر، که کلمه مسافر به زائر تغییر میکند، او از منظر یکی از تابوهای مذهبی احساس خطر میکند؛ و البته تنهایی دختر در شهری که بهندرت در آن زنی میبیند.
ساختمانها مثل دندانهای کج و کولهی یک سیگاری تیر، سیاه و جرم گرفته کنار هم سبز شدهاند. یکی کمی جلوتر، دیگری با زاویه ای تند، عقبتر، همینطور تا ته کوچه که در دود و غبار گم شدهاند. از هر طبقه و از هر پنجره انواع و اقسام کولرهای آبی آویزان است. آب از لب و لوچهی کوچه چکه میکند. دو کام حبس، «تشنه»، مریم منصوری
شما واقعا اگر در داستانهای چند سال اخیر، نمونهای از این دست پیدا کردید، مرا هم خبر کنید!
یا در داستان «پیچیدگی» که ما در روز اجرای مراسم آیینی یک اتفاق تراژیک – روز عاشورا- با زن و مردی مواجه هستیم که به سفری یک روزه در یکی از شهرستانها می روند. زن بدون این که به مرد بگوید، پیشنهاد داده که این سفر انجام شود تا در درون خودش خاطراتش را با مرد، مرور کند تا بتواند از او بِکَنَد و جدا شود. دختر تصمیم گرفته اینکار را انجام دهد تا پایانی غیر تراژیک را تجربه کند و به نوعی مرگ تراژدی ، اما در انجام تصمیمش ناموفق است. کمااینکه زبان در این داستان با لحنی عاطفی و توصیفهای تغزلی از طبیعت، از ابتدا تا انتهای داستان نوعی سوگواری را تداعی میکند.
یا در داستان تاریکی که ما با روایت ذهنی و به هم ریخته یک پیک موتوری مواجهایم که اعتیاد به مواد مخدر هم دارد و برشی از یک خانواده به هم ریخته در جنوب شهر است که پدرش هم راننده آمبولانس بهشت زهراست و اتفاقاً پاشنه آشیل این مرد در کودکی، شغل پدرش بوده و تمسخر دوستان…
یا در داستان «کفتر چاهی» که ما با روایت مرگ و زوال در یک خانواده شهرستانی مواجهایم که انگار تقدیر محتوم آن خانواده است و حالا «سایه» از نسل سوم آن خانواده هم در آخرین روز یک سال کبیسه تصمیم به خودکشی با قرص برنج میگیرد و در نهایت هم قرص را میبلعد و….
اگر شما فکر می کنید این داستانها شبیه تمها و فضاهای تکراری در ادبیات معاصر امروز است، من دیگر حرفی ندارم. اما کاش مثالی میزدید تا من هم متوجه این همانندیها میشدم… اما به عکس من فکر میکنم انتخاب مضامین و حتی روایتها به شدت متعلق به من هستند و این مجموعه از فضای غالب ادبیات جوان ما دور است و صدا و رنگ خودش را دارد.
خانم منصوری، بسیار خوب. ما فقط پرسیدیم وجه تمایز داستانهای شما چیست و شما هم بیان کردید. مشکلی نیست. اكثر داستانهای این مجموعه به شكلی با نشانهی سیگار در ارتباط هستند. آیا سعی كرده بودید از سیگار به عنوان ابزاری برای انتقال یك مفهوم خاص بهره بگیرید؟
سیگار در اغلب داستانهای این مجموعه وجود دارد و به نوعی به یک «لایتموتیف» در کل مجموعه تبدیل شده است. اما توضیح این نکته که سیگار تبدیل به یک نشانه شده است یا خیر، به عهده منتقدان است و نه من! که علاقهای به توضیح دادن راجع به کار خودم ندارم. اما کاش داستان «داستان یک عکس» از این مجموعه حذف نمیشد، هر چند که در سایت زمانه منتشر شد و در آن داستان «دو کام حبس» معنای دیگری داشت…
یعنی سیگار مثل دانههای تسبیح داستانهای این مجموعه را به هم وصل میکرده. بسیار خوب. با این حساب «داستان یک عکس» که میگویید حذف شده، در واقع برای درک دنیای شما مهم بوده. حالا این سئوال پیش میآید که چرا نویسندهای تن میدهد به انتشار کتابش با حذف دو داستان کلیدی، وقتی که میداند اگر آن دو داستان حذف شود، دنیای او را نمیفهمند؟
نه! نه! اصلا اصطلاح «دانههای تسبیح» برای این مجموعه اشتباه است. کسانی که مجموعه داستان «دو کام حبس» را خواندهاند، کاملا متوجهاند که در این مجموعه به هیچ رو ما با یک مجموعه داستان به هم پیوسته مواجه نیستیم که بگوییم حذف دو داستان باعث به هم ریختن و یا عدم درک یک کلیت میشود. اما حذف این داستانها، باعث دیده نشدن قسمتی از توانمندیهای نویسنده میشود و البته داستان «داستان یک عکس» که در آن اصطلاح «دو کام حبس» به کرات استفاده میشود و پیش از این، نام این داستان هم «دو کام حبس» بود که بعدها تغییر کرد و نام خودش را به مجموعه داد، که متأسفانه از مجموعه هم حذف شد، از داستانهای مورد علاقه من بود که تصویر استیصال و یأس نسل من را نشان می داد. تصویری از سفر یک گروه دوستانه جوان، سفری که راه به جایی ندارد وانسانها در تاریکی از ارتباط با هم و حتی شناخت هم عاجزند. پس من ذرهای این گمان را نداشتم که حذف این داستان و البته داستان silent که راجع به دختر جوانیست که توسط گشت ارشاد بازداشت میشود، مانع از ارتباط مخاطب با باقی داستانها میشود. به همین دلیل هم این شرایط را پذیرفتم تا دستکم باقی داستانها منتشر شود. و یک نکتهی دیگر هم هست؛ ما برای کشوی میزمان نمینویسیم. ما مینویسیم تا کسی این داستانها را بخواند و تازه در این هنگام است که داستان از تاریکی بیرون میآید و نوشته جان میگیرد. به همین دلیل هم تصمیم گرفتم که این مجموعه با این تعداد داستان منتشر شود، هر چند که من بیشتر از هر کسی از عدم انتشار آن داستانها دریغ میخورم. اما فکر میکنید چارهی دیگری هم داشتم؟ یا بهتر بود که با یک تصمیم انتحاری باقی داستانها را هم قربانی میکردم؟ من فکر نمیکنم این کار درستی باشد. اما اگر رمان و یا مجموعه داستان به هم پیوسته بود که کلیت اثر به جهانی واحد اشاره داشت، حرف شما کاملا صحیح و منطقی بود و اصلا گریزی از آن نگاه نداشت.
بخش دوم و پایانی گفت و گو با مریم منصوری، فردا، جمعه ۱۹ اوت ۲۰۱۱ منتشر میشود
در همین زمینه:
::داستان یک عکس، داستان حذف شده از مجموعه «دو کام حبس» نوشته مریم منصوری در دفتر خاک::