محمدرفیع محمودیان − پروندۀ چپ‌ها فقط کارنامۀ شکست و بحران نیست. در کارنامۀ آنها دستاورد و اعتبار نیز به چشم می‌خورد. سوسیال‌دموکرات‌ها در دهه‌های اخیر در یک زمینۀ مهم اجتماعی و سیاسی دستاوردهای مشخصی داشته‌اند. احزاب نئولیبرال با فرا گیری از آنها ولی محدود ساختن خود به یک حوزۀ معین، حوزۀ اقتصاد، توانسته‌اند موفقیتی شگرف در پهنۀ سیاست به دست آورند. ولی نه خود سوسیال‌دموکرات‌ها و نه سوسیالیست‌ها و مارکسیستها از این موفقیت درس چندانی گرفته‌اند.

موضوع این مقاله وضعیت چپ سوسیالیستی در جهان معاصر است. در آن به وضعیت بحرانی، تنگناهای نظری و دستاردهای چپ پرداخته می‌شود.
مقاله در چهار بخش نوشته شده است:
در بخش اول به بحران چپ پرداخته شد.
در بخش دوم موفقیت سوسیال‌دموکرات‌ها در طرح انگارۀ گسترۀ شکوفایی به صورت دستاورد مهم چپ در چند دهۀ اخیر بررسی می‌شود.
بخش سوم مقاله محدودیت نظری سوسیال‌دموکرات‌ها یا به طور کلی‌تر سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها را مورد بحث قرار می‌دهد.
در بخش چهارم و پایانی مقاله راهکاری برای برون رفت از موقعیت بحرانی پیشنهاد می‌شود.

سوسیال‌دموکرات‌ها در مورد طرح انگارۀ گسترۀ شکوفایی و تلاش در زمینۀ ایجاد آن بسیار موفق بوده‌اند. گسترۀ شکوفایی بمعنای تبدیل جامعه به عرصۀ شکوفایی توانمندی‌های همۀ اعضای آن است. سوسیال‌دموکرات‌ها کوشیده‌اند با استقرار آزادی و برابری در جامعه امکان آن را برای انسانها فراهم آورند که بتوانند ذوق، شور و توان خود را شکوفا سازند. سوسیال‌دموکرات‌ها در این زمینه چندان موفق نبوده‌اند و گاه نیز پشتکاری جدی نداشته‌اند ولی وفاداری خاصی به انگارۀ گسترۀ شکوفایی و امکانپذیری آن نشان داده‌اند. این امر آنها را از دیگر گروه‌های سیاسی متمایز ساخته و تا حد زیادی حضور آنها را در عرصۀ سیاست تضمین کرده است.

گسترۀ شکوفایی

مفهوم گسترۀ شکوفایی ما را به اندیشۀ ارسطو و افلاطون ارجاع می‌دهد، ولی سوسیالیست‌ها آن را در چارچوب زندگی مدرن فهمیده‌اند. اینجا یک نکته را باید مشخص ساخت. سوسیالیست‌ها بیش از آن که خود بدان اذعان دارند متأثر از افلاطون و ارسطو بوده‌اند. جذابیت اندیشه‌های ارسطو برای مارکس، حملات پوپر به مارکسیستها و سوسیالیست‌ها به بهانۀ باور به اصول فکری افلاطون و در دوران معاصر بازگشت بادیو به انگارۀ مـثال و کمونیسم افلاطون، همگی، این تأثیر را به خوبی نشان می‌دهند.

اصل قضیه آن است که سوسیالیست‌ها شیفتگی بیشتری به جامعۀ یونان بوستان، با به‌هم‌پیوستگی، سرزندگی شهروندان و آفرینندگی خود دارند تا به جامعۀ مدرن از هم گسسته و دارای ساختاری پایگانی و خفقان آور. سوسیالیست‌ها همواره خواهان تحول جامعۀ مدرن با پویایی خاص خود به جامعه‌ای به‌هم‌پیوسته با شهروندان برابر بوده‌اند. اگر انگارۀ جامعه متشکل از افراد مجزا و رقیب یکدیگر زادۀ شرایط مدرن و شکوفایی سرمایه‌داری است، انگارۀ اجتماع به‌هم‌پیوسته نمود آرمانی نمود خود را در جامعۀ یونانی و تفکرات افلاطون و ارسطو یافته است.

اما گسترۀ شکوفایی چیست و کنشگران آن کیستند؟ شکوفایی در درک ارسطو متشکل از مجموعه‌ای از خوبی‌ها (یا خوشیهایی) مانند دانش، سلامتی و دوستی و فضیلتهای مانند خویشتن‌داری و شجاعت است. شکوفایی به معنای در اختیار داشتن و استفاده از امکانات و خوشی‌ها نیست بلکه به معنای در دست گرفتن فرمان زندگی برای پروراندن فضیلتهایی است که انسان را قادر می‌سازد تا زندگی خوب و خوشی را برای خود تدارک ببیند. با این حال شکوفایی اشاره به وضعیتی معین و به دست آمده ندارد. شکوفایی شیوه‌ای از زندگی مبتنی بر فعالیت معینی است. این فعالیت به انسان اجازه می‌دهند تا استعدادها و توانائی‌هایی خود را فعلیت ببخشد. به باور ارسطو این فعالیت همچنین غایت طبیعی زندگی انسان، کوشندگی و سرزندگی، هستند.

سوسیالیست‌ها همچون ارسطو انسان را موجودی متمایل به شکوفا ساختن خود می‌دانند و بر آن‌اند که وظیفۀ جامعه و در رأس آن دولت آن است که امکان آن را برای تمامی شهروندان فراهم آورند. هدف اصلی را سوسیالیست‌ها برقرای وضعیتی نمی‌دانند که در آن شهروندان به زندگی خوبی (یا زندگی سرشار از یا خوشی‌ها) رسیده باشند. رسیدن به چنین وضعیتی را آنها کم وبیش نا ممکن می‌دانند. آنها هدف اصلی را ایجاد شرایطی می‌دانند که به افراد اجازه دهد آن گونه که خود می‌خواهند با کوشندگی و سرزندگی اهداف معینی را متحقق سازند. قرار است چنین شرایطی به وسیلۀ دسترسی همگانی به امکانات برابر آموزشی و درمانی و سطح معینی از رفاه ممکن شود. در این رابطه سوسیالیست‌ها درکی متأثر از افلاطون از عدالت دارند. عدالت برای آنها امری است که هر چند باید به گونه‌ای ساختاری به وسیلۀ نهادهایی معین ایجاد شود ولی باید در سازگاری یا یگانگی با وجود و طبیعت انسانها برساخته شود.

وفادار به آموزه‌های روشنگری، سوسیالیست‌ها انسانها را بر خلاف افلاطون نه دارای وجودهایی متفاوت از یکدیگر که دارای وجودی یگانه می‌دانند. به باور آنها انسانها همگی خواهان شکوفا ساختن توانمندی‌های خود و بهره‌ جستن از بییشترین امکانات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند. نیروی برقرار کنندۀ عدالت نه طبقه یا گروهی خاص که دولت و خود مردم هستند. دموکراسی مشارکتی در این رابطه از اهمیتی خاص برخوردار است. در دیدگاه سوسیالیست‌ها، دموکراسی مشارکتی نه فقط امکان چیره گشتن توده‌ها را بر دولت و تبدیل آن را به اهرم ایجاد عدالت فراهم می‌آورد بلکه اجازه می‌دهد که توده‌ها خود در ساز و کار ایجاد عدالت نقشی مهم ایفا کنند.

محدودیت نظری سوسیالیست‌ها

اندیشۀ ایجاد گسترۀ شکوفایی مهمترین دستاورد سوسیالیست‌ها به طور کلی و سوسیال‌دموکرات‌ها به طور خاص در عرصۀ سیاست مدرن است. این اندیشه‌ای است که هیچ کس در مورد اهمیت آن برخوردی انتقادی ندارد. بزرگ‌ترین و رادیکال‌ترین منتقدان سوسیالیست‌ها، یعنی نئولیبرال‌ها اساساً به اتکای آن توانسته‌اند خود را به یکی از بزرگ‌ترین بدیلهای سیاسی عصر تبدیل کنند. نئولیبرال‌ها شکوفایی انسان را امری به طور عمده محدود به زندگی اقتصادی می‌دانند. در دیدگاه آنها، پویایی و سرزندگی انسان در دوران مدرن بیش از هر عرصۀ دیگری در حوزۀ فعالیت‌های اقتصادی ممکن است. به باور آنها جامعۀ چند پاره، گونه‌گون شده و اتمیزۀ مدرن عرصۀ مناسبی برای پویایی و سرزندگی است. در این عرصه انسان فقط می‌تواند به روابط صمیمی ِ دوستی و خانوادگی اتکا کند. در عرصۀ زندگی افتصادی اما هر نوع فعالیتی ممکن است و چون کوشش انسان به گونه‌ای سریع با پاداش (محسوس) روبرو می‌شود، از انگیزه‌ای قوی برای فعالیت برخوردار است. با همین نظریۀ سادۀ گاه مبتذل، نئولیبرال‌ها توانسته‌اند تبدیل به یکی از بدیل‌های اصلی صحنۀ سیاست در دوران مدرن شوند.

         محدودیت نظری سوسیالیست‌ها در مورد گسترۀ شکوفایی خود را به خوبی در مقایسه با باور نئولیبرال‌ها نشان می‌دهد. سوسیالیست‌ها در مورد انگیزۀ انسانها دارای هیچ درک معین و نظریه‌ای نیستند. ایجاد گسترۀ شکوفایی به شکل سادۀ خود به جای آنکه انگیزۀ توده‌ها را برای استفاده و برخورداری از امکانات برای پرورش توانمندی‌های خود افزایش دهد انگیزۀ کوشش و پشتکار را از آنها باز ستانده است.

همان گونه که منتقدین رادیکال دولت رفاه نشان داده‌اند توده‌ها به طور کلی و گروه‌های محروم به طور خاص تبدیل به مصرف کنندۀ صِرف امکانات و خدمات شده‌اند و گاه حتی در دفاع از سیاستها و نهادهایی که وجود آنها را ممکن می‌سازد نیز حرکتی نمی‌کنند. این شاید تا حدی به خاطر اتکای سوسیالیست‌ها به دولت و نهادهای قدرتمند سیاسی و اجتماعی برای پیشبرد سیاست‌های خود و برقرار عدالت باشد.

دولت و نهادهای قدرتمند سیاسی و اجتماعی سرزندگی و پویایی توده‌ها را بر نمی‌تابند، از ابتکار عمل آنها استقبال نمی‌کنند، شور و هیجان آنها را خطرناک می‌دانند و از ایجاد عرصه‌های مستقل فعالیت به وسیلۀ آنها جلوگیری به عمل می‌آورند. این مشکل تا حد زیادی امری مرتبط با تضاد بین تفکر ارسطویی و افلاطونی، تضاد بین نقش شهروندان و نقش دولت است.

ولی سوسیالیست‌ها خود از لحاظ فکری سه مسئله را حل نکرده‌اند و پادزهری برای لختی (انفعال) و ایستائی توده‌ها پیدا نکرده‌اند:

− یکم، آنها اهمیت سرزندگی را مورد بررسی قرار نداده‌اند و شکوفایی را بیشتر محصول تحولات اجتماعی و اقتصادی می‌بینند تا سرزندگی خود انسانها.

− دوم، آنها هیچ مشخص نساخته‌اند کدام عرصه زندگی اجتماعی از اهیمتی خاص (اهمیتی بیشتر) برای شکوفایی برخوردار است و باید بدان عرصه توجهی خاص نشان داد.

− سوم، آنها نظریۀ خاصی در مورد دموکراسی ارائه نداده‌اند و به دفاع از برداشتی رادیکال از دموکراسی لیبرال بسنده کرده‌اند. این در حالی است که دموکراسی لیبرال در دوران معاصر بیشتر به یک ساختار سیاسی بسته و نخبه‌گرا و به این دلیل غیر دموکراتیک تبدیل شده است.

ادامه دارد

بخش‌پیشین:

چپ دربحران

مقاله‌های مرتبط در “اندیشه زمانه”:

مسئله‌ی چپ در ایران و جهان − گفت‌وگو با شیدان وثیق

عبدی کلانتری: میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی و مسئلۀ چپ