اکبر گنجی − روشنگری پیرامون تفاوتهای “روشنفکر قلمرو عمومی” و “فعال سیاسی حزبی/سازمانی” دارای اهمیت بسیار است[۱]. این دو گروه، در ساختار دموکراتیک یا ساختار استبدادی، همچنان دو گروه متمایزند. بهتر است به تفاوت این دو گروه در ساختار دموکراتیک بنگریم تا مدعا روشن شود.
“فعال سیاسی حزبی سازمانی” به دنبال قدرت سیاسی است. با کمی اغراق میتوان مدعی شد که “خواست قدرت” همه چیز او را تشکیل میدهد. اما “روشنفکر قلمرو عمومی” علیه قدرت است. علیه “قدرت سیاسی” و علیه “قدرت اقتصادی” (ثروت انباشته یا سرمایه داری افسار گسیخته). آیا همین امر (به دنبال قدرت بودن و علیه قدرت بودن)، تفاوتهای عمدهای میان این دو گروه ایجاد نمینماید؟ “خواست قدرت” و “علیه قدرت” بودن یکی نیست و تفاوت مشرب زیادی ایجاد میکند.
نمونه آمریکا
آمریکا بزرگترین کشور جهان، بزرگترین اقتصاد جهان، بزرگترین دموکراسی جهان است. جامعهای دموکراتیک با ساختار سیاسی دموکرات. سیاستمداران و روشنفکران قلمرو عمومی در این نظام دموکراتیک چگونه عمل میکنند؟
هدف اعضای حزب جمهوری و دموکرات آمریکا پیروزی در انتخابات و در دست گرفتن قوهی مجریه و مقننه این کشور است. در این راستا، متغیر “منافع” نقش اصلی را بازی میکند. منتها، دو گونه منافع وجود دارد: “منافع ملی” در سطح بین الملل و “منافع شخصی و گروهی” در سطح داخلی.
سیاستمداران آمریکایی در سطح بین الملل، اگر “منافع کمپانیهای سرمایه داری” را در نظر نگیرند، در بهترین شرایط ، به دنبال “منافع ملی” کشورشان هستند. ارزشهای اخلاقی و انسانی- به گفتهی اوباما- وقتی الویت مییابند که با “منافع ملی آمریکا” در یک جهت قرار گیرند. با همین استدلال اوباما حملهی نظامی به لیبی و عدم دخالت در مسألهی بحرین و عربستان سعودی را موجه میساخت و میسازد. اینک پس از چند ماه بمباران لیبی توسط پیمان ناتو روشن شده است که مقاصد بشر دوستانه در پشت این تهاجم قرار نداشت. مطابق گزارشهای رسمی خود دول غربی، در حملههای ناتو، غیر نظامیان کشته شدهاند. به گزارش رسمی سازمان ملل، دو طرف درگیر جنگ داخلی- سرهنگ قذافی و مخالفانش- مرتکب جنایات جنگی شدهاند. این وضعیت لیبی است که تهاجم نظامی به آن، به اصطلاح با مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد صورت گرفت.
“فعال سیاسی حزبی سازمانی” به دنبال قدرت سیاسی است. با کمی اغراق میتوان مدعی شد که “خواست قدرت” همه چیز او را تشکیل میدهد. اما “روشنفکر قلمرو عمومی” علیه قدرت است. علیه “قدرت سیاسی” و علیه “قدرت اقتصادی” (ثروت انباشته یا سرمایه داری افسار گسیخته).
در حملهی نظامی به عراق و افغانستان و اشغال آن دو کشور، اشغالگران به دنبال دموکراسی و حقوق بشر و آزادی نبودند. ارزشهای اخلاقی در کار نبود. بوش و دیک چینی و رامسفلد و دیگر سیاستمداران آمریکا تا توانستند دروغ گفتند تا آن تهاجم را موجه سازند. همهی آن دروغها به سرعت برملا گردید و بعداً رسماً بدانها اعتراف شد. دهها هزار تن از غیرنظامیان عراقی و افغانی – به خصوص کودکان و سالخوردگان- کشته شده و زیربناهای عراق نابود گشت. در عراق حتی نمیتوان از “منافع ملی آمریکا” سخن گفت. هزاران آمریکایی کشته و بیش از یک هزار میلیارد دلار مالیات مردم این کشور در آنجا به هدر رفت. اما تحقیقات بعدی نشان داد که کمپانیهای آمریکایی در این جنگ منافع بسیاری داشتند.
کمپانیهای فروش اسلحه و بسیاری کمپانیهای غیر نظامی از قراردادهای دهها میلیارد دلاری برای “بازسازی عراق” بهرهامند شدند. بین سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۶ فقط شرکت “هلی برتون” قراردادهایی معادل ۲/۱۷ میلیارد دلار برای پروژههای مختلف مربوط به باز سازی عراق منعقد کرد. دیک چنی قبل از ملحق شدن به دولت بوش از مدیران این شرکت بود[۲]. کمپانیهای سرمایه داری آمریکایی پس از جنایت ضد انسانی یازده سپتامبر ۲۰۰۱، از فضای ترس برای سود بردن بسیار استفاده کردند. این امر محدود به کشور خودشان نبود، در عراق آنها به سودهای کلان دست یافتند[۳]. به نوشتهی هفته نامهی “نیشن” (۱۵ اکتبر ۲۰۰۷)، کمپانی “به لک واتر” فقط هفتصد میلیون دلار بابت حفاظت از مقامات آمریکایی در عراق دریافت کرد و دهها تن از مردم غیرنظامی عراق را به قتل رساند. پرسنل این کمپانی پس از به قتل رساندن شهروندان غیر نظامی عراق آزادانه به کشورشان باز گشتند. در حالی که حقوق ژنرال پترِيوس، سرفرمانده ی نيروهای نظامی آمريکا در عراق، ۴۹۳ دلار در روز بود، کارکنان به لک واتر روزانه ۱۰۷۵ دلار دریافت میکردند.
در قلمرو بین الملل، سیاستمداران به دنبال حقیقت- یعنی صدق معرفت شناختی و صدق اخلاقی- نیستند. مسأله، مسألهی “منافع ملی” است. در طول قرن بیستم همهی دولتهای آمریکا (دموکرات یا جمهوری خواه) از دولتهای استبدادی و به شدت فاسد خاورمیانه حمایت کردند و آنها را بر سر کار آوردند. چرا که حمایت از دولتهای خودکامهی سرکوبگر به سود منافع ملی دولت آمریکا بود. این حقیقت که آن دولتها مردم خود را وحشیانه سرکوب و شکنجه میکردند، این حقیقت که آنها به طور سیستماتیک حقوق بشر را نقض میکردند، این حقیقت که آنها ثروت ملی مردمشان را چپاول میکردند، این حقیقت که آنها نوکر دول خارجی بودند و ریشه در آرای مردم نداشتند، و صدها حقیقت دیگر، فاقد ارزش بود. کودتای علیه دولت ملی مصدق و دولت سالوادور آلنده – و دهها کودتای دیگر- چه ارتباطی با حقیقت و ارزشهای دموکراتیک داشت؟
حوزهی بررسی وقتی به سیاست داخلی محدود گردد، نقش متغیر “خواست قدرت” و “منافع” بسیار برجسته خواهد شد. نمایندگان کنگره و سنای آمریکا میخواهند نماینده باقی بمانند. حداقل این است که هزینهی سنگین تبلیغات انتخاباتی آنان را باید کمپانیهای بزرگ تأمین کنند. این کمپانیها از طریق لابیها بر نمایندگان سیطره دارند. بیل کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری وعده داد تا از سیطرهی لابیها بکاهد، اما شکست خورد. اوباما نیز در آغاز کار چنین وعدهای داد، اما روشن بود که راه به جایی نمیبرد. در این میان، در آمریکا یک تخصص پر درآمد به نام”جمع کنندگان کمک مالی” به وجود آمده است. اینها برای داوطلبان نمایندگی مراسم جمع آوری پول به راه میاندازند و خود نیز سودهای کلانی به جیب میزنند.
جان جی مرشایمر استاد دانشگاه شیکاگو و استفن ام والت استاد دانشگاه هاوارد در تحقیق مشترکی سیطرهی لابی اسرائیل (کمیتهی روابط عمومی آمریکایی اسرائیل- آیپک ، کمیتهی یهودیان آمریکا و انجمن روسی سازمانهای یهودی آمریکا) را بر سیاستمداران، قوهی مجریه و قوهی مقننهی آمریکا نشان دادند[۴]. آیپک نقش مهمی در انتخابات آمریکا بازی میکند.
در واقع، پول و لابیها و گروههای ذینفع بر واشنگتن حاکمیت دارند. تا سال ۱۹۹۰ تعداد بیست هزار تن از اعضای لابیها در واشنگتن به ثبت رسیدهاند. تک تک نمایندگان که خواهان انتخاب مجددند، در مقابل اینها پاسخگو هستند. لابیها و گروههای ذینفع به هیچ وجه اجازه نمیدهند که قانونی به تصویب رسد که منجر به حذف یارانهی آنها شود. دولتهای جمهوری خواه و دموکرات تماماًٌ در این راه شکست خوردهاند. جرج بوش در سال ۲۰۰۰ با شعار کاهش مالیاتها و کاستن از هزینههای دولتی بر سر کار آمد. او توانست مالیات ثروتمندان را کاهش دهد، اما نه تنها نتوانست از هزینههای دولتی بکاهد، بلکه هزینهها در دوران او افزایش یافت. یارانههای گروههای ذینفع به زیان آموزش، بهداشت، فقرا و زیرساختهای جدید است. دان روستنکسکی، نمایندهی سابق کنگره گفته است: “نمایندگان کنگره به اعضای لابیها نگاه میکنند و آنها هم آری یا نه را با اشارهی سر به نمایندگان میگویند”.
دستیابی به قدرت و تأمین “منافع” مهمترین ارزش برای فعال سیاسی حزبی و سازمانی است. اما روشنفکر قلمرو عمومی به دنبال تقرب به حقیقت (صدق معرفت شناختی)، گسترش فضائل اخلاقی- خصوصاً صدق اخلاقی- و نقد رادیکال قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی است. او علیه قدرت است و خواهان دموکراتیزه کردن نظامهای دموکراتیک موجود و افزایش حقوق اقلیتهاست.
یک شاهد خوب بر این مدعا، سیاست خارجی نادرست آمریکا نسبت به کشور کوبا- یعنی انزوای اقتصادی از طریق تحریمها- است. با این که تغییر این سیاست ضروری است، اقلیت کوبایی- آمریکاییهای ضد کاسترو از طریق سازماندهی فعال به هیچ وجه اجازه نمیدهند تا این سیاست تغییر کند. این اقلیت در دو ایالت فلوریدا و نیوجرسی زندگی میکنند و نقش انتخاباتی مهمی دارند. حقیقت چیست؟ آیا تحریمهای بلند مدت کوبا به سود منافع ملی آمریکا، گذار کوبا به نظام دموکراتیک و ارزشهای انسانی است؟
روشنفکران قلمرو عمومی چون چامکسی، رورتی و مک اینتایر و دیگران با چنین قدرتی مخالفاند و آن را نقد میکنند. روشنفکر یهودی آمریکایی- ریچارد فالک استاد سابق حقوق بین الملل دانشگاه پرینستون- به عنوان گزارش گر ویژهی شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد تأیید میکند که دولت اسرائیل در غزه مرتکب “جنایت علیه بشریت” و “اقدامات جمعی بی رحمانه ی آلمان نازی” شده است[۵]. اما گوش سیاستمداران آمریکا به حقایق برملا شده به وسیلهی فالک و گزارش گلدستون[۶] شنوا نیست. همه نشان داده و میدهند که حمایت یک جانبه ی دولتهای آمریکا از دولت اسرائیل نه تنها با دموکراسی و حقوق بشر سازگار نیست و ضد حقیقت است، بلکه منافع ملی آمریکا را هم تأمین نمیکند. اما با سیطرهی لابی اسرائیل بر فعالین سیاسی حزبی و سازمانی چه میتوان کرد؟
دستیابی به قدرت و تأمین “منافع” مهمترین ارزش برای فعال سیاسی حزبی و سازمانی است. اما روشنفکر قلمرو عمومی به دنبال تقرب به حقیقت (صدق معرفت شناختی)، گسترش فضائل اخلاقی- خصوصاً صدق اخلاقی- و نقد رادیکال قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی است. او علیه قدرت است و خواهان دموکراتیزه کردن نظامهای دموکراتیک موجود و افزایش حقوق اقلیتهاست. رورتی میگفت: دموکراسیهای موجود چون دموکراسی آمریکا، دموکراسیهای حداقلی اند. این دموکراسیها را باید از راه “برابریخواهی” و “مساواتطلبی” به سوی دموکراسی حداکثری سوق داد. برابری و تبعیض زدایی اساس دموکراسی حداکثری است. “رشد و توسعهی دموکراسی معادل رشد و توسعهی برابری فرصتها برای همهی شهروندان است”. حقوق همهی اقلیتها باید به رسمیت شناخته شود. به همین دلیل، رورتی میگوید: “در آمریکا دموکراسی هنوز تحقق پیدا نکرده است“. برای این که از یک سو:
“اغنیا هنوز برتری نامنصفانه یی نسبت به فقرا دارند، آن هم به اتکای تطمیع صاحب منصبان، تحت فشار قرار دادن مراجع قانون گذاری، اکراه در پرداخت مالیاتهای لازم برای هزینه کردن در راه ایجاد یک نظام رفاه اجتماعی مناسب، دسیسه چینی برای پایین نگه داشتن دست مزدها، و نظایر اینها”،
و از سوی دیگر برای این که:
“با گروههای ستم دیده- برای مثال، اقلیتهای نژادی و دینی، زنان، و همجنس خواهان- هنوز برخورد نامنصفانه یی میشود. . . دموکراسی تنها با بر طرف شدن این بی عدالتیها تحقق خواهد یافت”[۷].
چامسکی یک روشنفکر قلمرو عمومی ضد قدرت است. روشن است که او مدافع آزادی و دموکراسی و حقوق بشر است. اما سیاست خارجی آمریکا را معطوف به این ارزشها نمیبیند. سیاست داخلی را هم از این منظر- خصوصاً از منظر حقیقت- بی رحمانه به نقد میکشد. او فلسفهی سیاسی خود را “آرمان گرایی دموکراتیک” نامیده است. او حاشیههای قدرت سیاسی غیر پاسخگوی تحت کنترل شرکتها که به وسیله و برای “اغنیای حاکم بر دنیا” ایجاد شده را نقد و رد میکند. سوسیالیسم اختیارگرایانهی (libertarian socialism) او به دنبال انحلال اقتدار متمرکز، خواه از آن حکومتهای قدرتمند و خواه از آن شرکتهای قدرتمند، و واگذاری قدرت به افراد در باهماد یا باهمستانهاست.
چامسکی سیاستمداران آمریکا (فعالین سیاسی حزبی و سازمانی) را تابع کمپانیهای بزرگ میداند. اما مسألهی او به عنوان روشنفکر قلمرو عمومی، مسألهی برچیدن کلیهی نظامهای قدرت متمرکز (اعم از خصوصی و دولتی) و واگذاری کنترل مؤثر اکثر تصمیم گیریهای سیاسی و اقتصادی به مردمی است که زندگیشان بیشترین تأثیر را از آن تصمیم گیریها میپذیرد. چامسکی در سال ۱۹۶۶ در مقالهی “مسئولیت روشنفکران” نوشت: “مسئولیت روشنفکران بیان حقیقت و افشای دروغ است“. اما به نظر او: “گفتن حقیقت به هنری کیسینجر، یا مدیر عامل جنرال موتورز یا دیگر صاحبان قدرت در نهادهای سرکوبگر اتلاف وقت و بی معنی است- آن هم حقایقی که اکثراً خودشان از آن با خبرند”. روشنفکر باید به عنوان کسی که “دغدغهی حقیقت” و “تأمین عدالت اجتماعی” برای افراد ناتوان و ستمدیده را دارد، حرف بزند. روشنفکر حقیقت را دربارهی نظام قدرت بیان میکند.
رورتی میگفت: دموکراسیهای موجود چون دموکراسی آمریکا، دموکراسیهای حداقلی اند. این دموکراسیها را باید از راه “برابریخواهی” و “مساواتطلبی” به سوی دموکراسی حداکثری سوق داد. برابری و تبعیض زدایی اساس دموکراسی حداکثری است.
در جوامع استبدادی
به برخی از تمایزهای روشنفکر قلمرو عمومی از فعال سیاسی حزبی و سازمانی در جوامع دموکراتیک اشاره کردیم. اما وقتی نوبت به جوامع استبدادی با رژیمهای خودکامهی سرکوبگر چون ایران میرسد، این تمایز نقشی مهمتر بازی میکند. برای این که به دلایل عدیده، روشنفکر قلمرو عمومی در جوامع استبدادی، برخلاف جوامع دموکراتیک، نقشی کلیدی دارد و از طریق گفتار سازیهای بدیل، “گفتمان مسلط” را میسازد. علی شریعتی در دههی چهل و پنجاه در ایران چنین نقشی داشت و به همین دلیل “معلم انقلاب” نام گرفت. در حوزهی نواندیشی دینی، در دو دههی گذشته، روشنفکرانی چون عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان و محمد مجتهد شبستری چنین نقشی ایفا کردهاند. کار و بار اینها با کار و بار احزاب و سازمانهای جبههی دوم خرداد یا اصلاح طلبان، تفاوتهای بارز دارد. حسین بشیریه، سید جواد طباطبایی، خشایار دیهیمی، عزت الله فولادوند، داریوش آشوری و. . . نقش روشنفکر قلمرو عمومی را در ایران بازی کرده و میکنند.
“انتخابات آزاد” را در نظر بگیرید. از نظر اصلاح طلبان انتخابات آزاد چگونه انتخاباتی است؟ اگر احزاب و سازمانهای اصلاح طلب را به انتخابات راه دهند، آنان انتخابات را آزاد قلمداد کرده و در آن شرکت خواهند کرد. اگر هم انتخابات را آزاد قلمداد نکنند، در آن صورت به هیچ وجه دربارهی “ناآزاد بودن انتخابات” سخن نخواهند گفت، چون نمیتوان مردم را به شرکت در انتخابات غیر رقابتی و ناآزاد دعوت کرد. اما از نظر روشنفکر قلمرو عمومی، اگر غیر خودیها (بهائیان، کمونیست، لیبرالهای نامسلمان، فمینیستها، و. . . ) حق کاندیداتوری نداشته باشند، حتی اگر همهی اصلاح طلبان زندانی و احزابی چون مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مجاز به شرکت در انتخابات باشند؛ همچنان انتخابات آزاد نخواهد بود. فعال سیاسی حزبی و سازمانی حقیقت انتخابات را در پای منافع گروهی ذبح میکند، اما مسألهی روشنفکر قلمرو عمومی برگزاری انتخابات حقیقی (آزاد، رقابتی، عدالانه غیر متقلبانه، و از همهی اینها مهمتر: موثر) است. انتخابات در ایران حتی اگر صد در صد آزاد برگزار شود و قوهی مقننه و مجریه در اختیار مخالفان قرار گیرد، باز هم ناموثر است، چرا که قدرت اصلی در دست رهبری با “ولایت مطلقهی فقیه” (اصل ۵۷ قانون اساسی) و نهادهای انتصابی تحت امر اوست. “انتخابات آزاد” مورد درخواست مخالفان در جنبشهای دموکراسی خواهی، انتخاباتی است که در صورت پیروزی مخالفان، قدرت از زمامداران حاکم به مخالفان “انتقال” خواهد یافت. “انتقال قدرت” ملاک موثر بودن انتخابات است و این چیزی است که در انتخابات ایران- به شرط آزاد و غیر متقلبانه بودن- وجود ندارد. این فقط یک نمونه از تفاوت نگرش این دو سنخ به مسائل و مشکلات کشور است.
وقتی نوبت به جوامع استبدادی با رژیمهای خودکامهی سرکوبگر چون ایران میرسد، تمایز میان روشنفکر قلمرو عمومی و فعال سیاسی حزبی و سازمانی نقشی مهمتر بازی میکند. برای این که به دلایل عدیده، روشنفکر قلمرو عمومی در جوامع استبدادی، برخلاف جوامع دموکراتیک، نقشی کلیدی دارد و از طریق گفتار سازیهای بدیل، “گفتمان مسلط” را میسازد.
به مثال دیگری توجه کنید. فعالان سیاسی حزبی و سازمانی به دنبال ائتلاف با سیاستمداری چون هاشمی رفسنجانی و حمایت او از خود هستند. به همین دلیل نه تنها از حقیقت هاشمی سخن نمیگویند، بلکه آن را پنهان داشته و چهرهای غیر واقعی از او به تصویر میکشند[۸]. هدف رسیدن به قدرت است، صدق معرفت شناختی و صدق اخلاقی اموری فرعی به شمار میروند. دروغ گویی و حقیقت ستیزی فاقد اهمیت است. مهم تشکیل ائتلاف برای رسیدن به قدرت است. “خواست قدرت” و “علیه قدرت” بودن یک شاخص مهم برای تمایز روشنفکر قلمرو عمومی از فعال سیاسی حزبی و سازمانی است[۹].
با توجه به این مقدمات، باید دربارهی تفاوتهای این دو سنخ- روشنفکر قلمرو عمومی و فعال سیاسی حزبی و سازمانی- بحث و گفت و گو کرد. آنچه گفته شد، مقدماتی برای گشودن باب گفت و گو در این زمینه بود.
پانویسها
۱- در دو مقالهی “روشنفکران در برابر اصلاح طلبان” و “منافع و انگیزه شناسی سیاسی” به برخی از تفاوتهای این دو گروه اشاره رفته است. رجوع شود به این مقالات در بی بی سی و روز آنلاین.
۲- شرح بیشتر قردادهای این شرکت و ۲۴ شرکت دیگر در این لینک قابل دسترسی است.
3 – Solomon Hughes, War on Terror, Inc: Corporate Profiteering from the Politics of Fear (London: Verso, 2007).
4- John J. Mearsheimer and Stephen M. Walt, The Israel Lobby and U. S. Foreign Policy (New York: Farrar, Straus and Giroux, 2007).
۵- رجوع شود به این لینک.
۶- گزارش قاضی گلدستون محصول کار یک هیأت چهار نفره مرکب از کریستین چینکین، استاد حقوق بین الملل در دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن، هینا جیلانی، وکیل دادگاه عالی پاکستان و نماینده ویژهی سابق دبیر کل برای مدافعان حقوق بشر و سرهنگ بازنشسته دزموند تراورس، عضو هیئت مدیره موسسه تحقیقات بین المللی جنایی بود. گزارش گلدستون که اسرائیل را به جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت محکوم کرده بود، به تأیید شورای حقوق بشر سازمان ملل رسید. سپس مجمع عمومی سازمان ملل متحد قطعنامه یی را در هفت بند به تصویب رسانید که ضمن تایید و تاکید بر گزارش نشست ویژهی شورای حقوق بشر، مورخه ۱۵ اکتبر ۲۰۰۹ (۲۳ شهریور ۱۳۸۸) مقرر میداشت که گزارش هیات حقیقت یاب در خصوص وضع غزه و کرانه باختری به شورای امنیت فرستاده شود؛ دولت اسرائیل در ظرف سه ماه جنایات جنگی ارتکابی ارتش این کشور در غزه را بررسی و به دبیرکل سازمان ملل متحد گزارش دهد. دبیرکل حداکثر ظرف سه ماه گزارش خود را به شورای حقوق بشر تسلیم کند. دولت سوئیس امضاکنندگان معاهده آگوست ۱۹۴۹ را برای بررسی تخلفات اسرائیل از مفاد بند چهار این معاهده، در مورد حفاظت از افراد غیرنظامی در هنگام جنگ دعوت کند.
۷- ریچارد رورتی ، پیشامد، بازی، و همبستگی ، ترجمهی پیام یزدانجو ، نشر مرکز، صص ۳۸۷- ۳۸۶.
۸- مقالهی “مال بد بیخ ریش صاحبش” در این مورد است. رجوع شود به این لینک.
۹- حمید دباشی هم در کتاب زیر دربارهی این تمایز سخن گفته است:
Hamid Dabashi, Brown Skin, White Masks (London: Pluto, 2010)
جناب گنجی بفرمایند که با این تفسیر و مرز بندی خویشتن را در کدامین گروه
ارزیابی میکنند …لابد روشنفکر قلمرو عمومی
اگر دخالت و حضور در حوزه قدرت به خاطر فاسد آوری این حوزه چنین تقبیح میشود
و کار سازمانی و حزبی هم از دیگر سو منجر به ذبح حقایق از برای منافع حزبی تفسیر شود
و نهایتا نتیجه تقسیم بندی جناب گنجی را بپذیریم
زین پس باید به هر کسی که در قدرت هست بدبین بود و اعتماد
به احزاب و گروه های مختلف و نهادها را هم با دیده شک و تردید نگریست
و اصولا دیگر چگونه و با چه روشی میتوان بی حضور در قدرت و بدون کار سازمانی
و ایجاد تشکیلات و حزب عملا در عرصه سیاسی برای پیشبرد منفعتی که رنگ
اخلاقیات و انسانیت را دارا باشد حضوری ماثر داشت …
در کنار گود نشستن و گفتن “لنگش کن” وقتی این همه ارج و قرب
می آفریند ورود به عرصه کثیف سیاست و ایجاد حزب و تشکیلات
و کشیدن ملامت و انگ دیگر چه کار عبثی است آقا
کاربر مهمان / 04 August 2011
جناب گنجی بفرمایند که با این تفسیر و مرز بندی خویشتن را در کدامین گروه
ارزیابی میکنند …لابد روشنفکر قلمرو عمومی
اگر دخالت و حضور در حوزه قدرت به خاطر فاسد آوری این حوزه چنین تقبیح میشود
و کار سازمانی و حزبی هم از دیگر سو منجر به ذبح حقایق از برای منافع حزبی تفسیر شود
و نهایتا نتیجه تقسیم بندی جناب گنجی را بپذیریم
زین پس باید به هر کسی که در قدرت هست بدبین بود و اعتماد
به احزاب و گروه های مختلف و نهادها را هم با دیده شک و تردید نگریست
و اصولا دیگر چگونه و با چه روشی میتوان بی حضور در قدرت و بدون کار سازمانی
و ایجاد تشکیلات و حزب عملا در عرصه سیاسی برای پیشبرد منفعتی که رنگ
اخلاقیات و انسانیت را دارا باشد حضوری ماثر داشت …
در کنار گود نشستن و گفتن “لنگش کن” وقتی این همه ارج و قرب
می آفریند ورود به عرصه کثیف سیاست و ایجاد حزب و تشکیلات
و کشیدن ملامت و انگ دیگر چه کار عبثی است آقا
کاربر مهمان / 04 August 2011
اقای گنجی هدف راحت وبدون ترس زیستن است. بحث در باره حقیقت کار فیلسوفان است نه کار روشنفکران. شما هنوز پهنه تاریخ را میدان نبرد بین حق وباطل می بینید والبته که هاشمی رفسنجانی برای شما نماد مطلق باطل است. ایا تا کنون یک بار هم از خودتان پرسیده اید که اگر شش سال پیش بجای تحریم انتخابات از هاشمی پشتیبانی میکردید و اگر او انتخاب میشد به احتمال بسیار زیاد شما هم اکنون میتوانستید در ایران باشید ودرتهران در باره وظیفه روشنفکران و حقیقت بنویسید.
البته ممکن است حقیقت فقط در علوم طبیعی کشف شدنی باشد (این نیزجای شک دارد) ودر سیاست و اجتماع حقیقت همراه با کردار وعمل انسان ساخته میشود و نه کشف.
ارادتمند:
پیغمبر گرامی اسلام
پیغمبر گرامی اسلام / 29 July 2011
اینکه همه قدرتها با در نظر گرفتن منافع سرکار میایند و عملکرد آنها نیز تابعی از تعریف منافع آنهاست درست است اما نا انصافی است اگر دولت آمریکا را شبیه دولت ایران بدانیم حداقل در این مورد که دولت آمریکا تمام دنیا را می چاپد و بخشی از آن را هزینه مردم خود میکند اما دولت ایران مردم خود را چاپیده و برای حفظ قدرت و عملی کردن رویاهای خود به خارج انتقال میدهد. اما مقاله آقای گنجی اگر از نظر فلسفی مورد بحث باشد مقاله ای است خوب و درست و اگر بخواهیم رایحه سیاسی آن را استشمام کنیم نوعی بوی ناامیدی را در فضای ایران پخش میکند. بدین معنی که چون اصلاح طلب ها روشنقکران حزبی – سازمانی هستند لذا نمیتوانند قابل اعتماد باشند و بنابر عدم اعتماد و عدم وجود احزاب دیگری که مورد قبول عموم مردم باشد و با عنایت به اینکه روشنفکران قلمرو عمومی هم به دلیل تعداد اندک توان تأثیر گذاری در تغییر روشهای حکومتی و یا خود حکومت ندارند در نتیجه دو نوع دارو را میتوان برای مردم تجویز کرد: یک: خروج از ایران ( برای اغنیا) و دو: گردن نهادن به وضع موجود ( برای فقرا). در بسیاری از مواقع روشنفکران سیاسی میتوانند براحتی موجبات تغییرات عمده در رفتار حکومتگران را فراهم کنند و اگر با خواست عموم مردم تفاوتهایی داشته باشد حداقل فایده شان نزدیک کردن مردم به آرمان دموکراسی خواهی مردم است اما اسامی روشنفکران عمومی فقط و فقط به عنوان قهرمانان ملی در کتابها ثبت میشود هر چند چیزی از ارزش آنان کاسته نمیشود. در مواقعی علاقه مردم به بعضی از این روشنفکرها کم و حتی به نفرت تبدیل میشود مانند دکتر شریعتی که روشنفکر قلمرو عمومی بقول آقای گنجی بود اما امروزه مردم ایران قسمت اعظم بدبختی های خود را سهم مرحوم دکتر شریعتی و یا امثال آقای دکتر سروش ها میدانند. نباید فراموش کرد دوران روشنگری در اروپا از قرن شانزدهم شروع شد و تا سیصد سال بعد هیچ حکومت دموکراتیکی در اروپا بوجود نیامده بود. دموکراسی آن چیزی نیست که یک شبه بوجود آید چنانکه انقلاب سال 57 نشانی واضح آن است . بعد از 33 سال باز هم دموکراسی را از راههای معمول آن دوران میخواهیم. مردم این سرزمین راه زیادی دارند باید واقیعتها را دید و ارائه طریق کرد سطح آگاهی خیلی بیشتر از اینها باید بالا برود . ما یک جامعه مذهبی و سنتی 5 هزار ساله را میخواهیم یک شبه به سمت مدرنیته سوق دهیم و اگر قبول کنیم که دولتهای دموکراتیک حاصل جوامع متجدد هستند باید بپذیریم که راه زیادی در پیش داریم و آهسته و پیوسته رفتن بهتر از انقلاب و ناامیدی زاییده از آن است.
آشنا / 30 July 2011
تفاوت روشنفکر و فعال سیاسی بخوبی در این مقاله مرزبندی شد ولی مقوله دولت و دولتمدار در غرب با نگاهی شرقی تفسیر شده. دولت در غرب،مسئول توزیع درامد مالیاتی،آموزش و امنیت به شهروندان است با نگاهی سکولار و فردگرا. نهادی شامل متخصصین و آکادمیسینهایی است که “تاریخ مصرف” خاص خود را دارند،دولتمردان بعد از اتمام پست و مقام دولتی، مشاور و دلال کمپانیهای بزرگ میشوند و در خداپسندانهترین فعالیت اجتماعی ! بنگاه شادمانی براه میاندازند و با سخنرانی و امضا کتابهای خود، به جمعآوری اعانه و صدقه برای تحقیقات علمی یا کمک به اقشار ضعیف جامعه میپردازند،البته درامدهای صدها میلیون دلاری شخصی آنها از این طریق، بستگی به میزان شهرت و محبوبیت آنها دارد، پرزیدنت کلینتون یکی از پردرامدترین آنهاست و این روزها، سارا پلین. چامسکی آنچنان پیش میرود که در یک از مصاحبهها، علنا میگوید که آمریکا در دست ۳-۲ نفر میچرخد، البته آنها را مستقیم معرفی نمیکند. تراستها و شرکتهای بین المللی، ارگانها و نهادهایی هستند که در بخشهای تکنیکی،علمی،رفاهی و فرهنگی (رسانهها)، دنیای امروز را پیش و پس میبرند و عملکرد آنها فقط در پولسازی خلاصه نشده چون کلید ماشین چاپ اسکناس در دست آنهاست بلکه در مدیریت،راهبردی و رهنمونی همه جوامع تاثیر دارند و تفکر و عملکرد فراملیتی دارند.متاسفانه این محافل آنقدر پرقدرت هستند که یک حزب یا یک کشور هم توانائی تغییر آنها را ندارد زیرا تاریخ نشان از فروش آدمها با هم دارد.
ایراندوست / 30 July 2011
مبارک باشد! آقای گنجی کم کم از ماخذ دادن به عباس میلانی رسیده است به حمید دباشی!!
اما راستش انتقال قدرت واقعی در هیچ جای دنیا وجود ندارد. در آمریکا هم هرگز ممکن نیست قدرت مثلاً به دست حزب کمونیست بیفتد. اصلاً آمریکا مگر حزب کمونیست هم دارد؟ نه. چون ممنوع است.
در انگلیس و فرانسه هم هرگز قدرت به دست مسلمان ها نمی افتد. حتی احتمال اش هم نیست.
هیچ نظامی در دنیا اساس و ذات خودش را در یک انتخابات به قمار نمی گذارد.
مگر اتحادیه اروپا با این هم پز و افاده دموکراسی قانون اساسی اش را به رفراندوم گذاشت؟ مگر ممکن است از طریق دموکراتیک بشود مثلاً حق مالکیت را در اروپا لغو کرد؟ مگر در آمریکا برای دادن یا ندادن مالیات از مردم نظرشان را می پرسند؟
هیچ تفاوت ذاتی ای بین جمهوری اسلامی ایران و حکومت های اروپایی و آمریکا نیست. هیچ حکومتی اساس خود را مورد سوال قرار نمی دهد. اساس در غرب سرمایه است و در ایران اسلام یا هر چیز دیگری که دوست دارید بنامید. اما اصل کلی فرقی ندارد.
میم / 29 July 2011
خوشحالم كه باز نوشته اي از اكبر گنجي داريد.آقاي گنجي نمونه اعلاء و مثال زدنيست از كساني كه به مردم پيوسته اند و دغدغه آزادي دارند و اين خود ستودنيست حتي اگر در اين راه دچار اشتباه شوند و يا قضاوتي نادرست داشته باشند كه بنظر من تا كنون چنين خطايي نداشته اند.اما درخصوص نظر كاربر گرامي قبلي بايد بگويم ارجاع دادن به آقاي ميلاني يا دباشي بخودي خود چيز بدي نيست و مايه ننگ!صحيح اين بود كه بجاي طعنه زدن سخنان ميلاني يادباشي را نقد مي كردند و ايرادات وارده به آن را بيان مي فرمودند اينگونه براي همه بهتر بود صاحبان انديشه نادرستي!سخن و انديشه خويش را مي يافتند بيسواداني چون من بي جهت كسي را دوست نميداشتند.متاسفانه ايشان تعيين نكردند!ايا اين دموكراسي است كه مايه رنجش ايشان شده يا نحوه اجرا آن!؟ اين كمال بي انصافيست كه با يك جمله ساده بفرمايند هيچ تفاوت ذاتي بين ج.ا.ا . و اروپا و آمريكا نيست!كمي هم نشانه …غرض ورزيست!هر درختي را از ميوه اش ميشود شناخت!آيا وضعيت اقتصادي سياسي اجتماعي رفاهي علمي نظامي پژوهشي و… ج.ا.ا . امريكا و اروپا هيچ تفاوت ذاتي!!!ندارد! تعصب يا تنفر زيبنده انسان انديشمند نيست!زيبايي ها را بايد ستود هرچند متعلق به ملتي باشد كه به هر دليل!ممكن ما يا شما دوستشان نداشته باشيم!و بر پيشرفتشان حسرت خوريم! زنده باد ازادي دورباد استبداد جاويد ايران زمين
shidosh raham / 29 July 2011