شهرنوش پارسیپور – گفتم که دکتر جان زد تخمک گوریل را از هستهی بارورکنندهی آن تخلیه کرد و سپس دو اسپرم خود را که حامل کروموزوم وای و ایکس بودند در هم ترکیب کرد. این ترکیب را در تخمک تخلیهشده از هستهی بارورکنندهی گوریل قرار داد.
سپس این معجون عجیب را در لوله تخمدان گوریل جای داد. البته من گفتم و شما شنیدید، اما چندین سال طول کشید تا دکتر این عملیات احمقانه را انجام دهد. گفتم احمقانه، به این دلیل ساده که طبیعت اینکار را به روش سادهتری از طریق یک زن و مرد انجام میدهد. اما دکتر جان زد دو هدف مشترک را دنبال میکرد. نخست اینکه آیا گوریل میتواند بچهی آدم را بهدنیا بیاورد یا نه. دوم اینکه آیا میشود مردی از خودش بزاید؟ هر چند که به موجود حقیری همانند گوریل هم نیاز داشته باشد؟ دکتر هیچگاه نمیگفت، اما این واقعیتی بود که از این بابت که مردان مهمی همانند او از زن به دنیا میآمدند دلخور بود. تاریخ ثابت کرده بود که بخش اعظم دانشمندان و بزرگان جهان مرد هستند. تقریباً تا ۹۹ درصد شخصیتهای مهم جهان مرد هستند. حالا بسیار مضحک است که این موجود مهم باید از یک موجود نامهم به نام زن به دنیا بیاید. گرچه این زن میتوانست همانند همسر خود او بسیار زیبا باشد، و واقعیت آنکه فرزندان او هم که بسیار به مادر رفته بودند بسیار زیبا از کار درآمده بودند. مهمتر از همه آنکه او دخترش آنی را بسیار دوست میداشت. هرگز در زندگی باور نمیکرد که بتواند موجودی از طایفهی زنان را بسیار دوست داشته باشد. دکتر در حقیقت نه به مادرش و نه به شارلوت علاقهی زیادی نداشت. از شارلوت حتی تا حدی میترسید. در ته وجود زن چیزی بود که ترسآور بود. دکتر باور نداشت که شارلوت او را دوست داشته باشد. چگونه ممکن بود زنی همانند شارلوت او را که کتش همیشه از تنش داشت میریخت و بوی فنول میداد دوست داشته باشد. اکنون که نطفهی دکتر با گوریل بسته شده بود و گوریل نشان میداد که باردار است دکتر اندکی آرام گرفته بود. در این آرامش بود که شبها در خانه احساس میکرد شارولت بوی مرد میدهد. گرچه دکتر خودش مرد بود اما بوی مرد را به خوبی حس میکرد. زن همانند سابق به پر و پای او نمیپیچید. مدتها بود که دیگر نارضایتی خود را از بابت کمبود جنسی برملا نمیکرد. با این حال دکتر متوجه بود که یک جای کار خراب است. اما بارداری گوریل چنان ذهنش را اشغال کرده بود که نمیتوانست به چیز دیگری فکر کند.
جان زد کوچک در یک نیمهشب به دنیا آمد. هرچند که دکتر امکانش را داشت که بچه را زودتر به دنیا بیاورد، اما چون بار اولی بود که مرتکب آدمسازی شده بود ترجیح میداد برای طبیعت هم میدان کوچکی را باز کند. دکتر در آزمایشگاه تنها بود، البته فکر میکرد تنهاست. در همین جا باید بگویم که دکتر دربارهی این مولود تازه با هیچکس گفتوگویی نکرده بود. آدمسازی ابداً ممنوع بود. دکتر کار خلافی را مرتکب شده بود. اما آنچه را که او نمیدانست این بود که آزمایشگاه به طور جدی پوشیده از دروبینهای مخفی بود. البته نه اینکه دکتر احمق باشد، اما وقت نداشت که به این حقیقت ساده توجه کند، گرچه او در این عملیاتهای آدمسازی از ذره بینهای الکترونیکی ساختهی دوستش راج گوپتای هندی استفاده کرده بود.
اکنون ببینیم راج گوپتای که باشد. او که در دهلی به دنیا آمده بود از درون یک خانواده از کاست نجسها برخاسته بود. گرچه مبارزات گاندی بسیار کمک کرده بود تا او بتواند با خفت و خواری کمتری زندگی کند، اما واقعیتیست که هند بیشتر از آنچه که باید فکرش را کرد سنتگراست. راج در مدرسه شاگرد بسیار بااستعدادی بود و همیشه شاگرد اول میشد، اما همین نکته همشاگردیهایش را آزار میداد.
شهرنوش پارسیپور: او تصمیم گرفت تا با استفاده از همین سلولها تمامی انجیل متی را روی یک شاخه موی سپید مادرش بنویسد. برای انجام این کار طبیعتاً به یک قلم مادون میکروسکوپی نیاز داشت. در جریان عمل متوجه شد که این قلم مادون میکروسکوپی باید آنچنان ظریف باشد که او، راج، فکر کند و قلم بنویسد. این یک پدیدهی بسیار پیچیدهی کامپیوتریست که باید راج گوپتای باشید تا بتوانید دربارهی جزئیات آن بنویسید.
او بهعنوان نجس حق نداشت شاگرد اول بشود. گاهی اذیت و آزارهای دوستانش به حدی میرسید که راج را بهراستی اندوهگین میکرد. در جریان همین مسائل بود که با دوستان مسلمانش برخورد کرد. آنان با او همانند نجسها رفتار نمیکردند. راج پانزده ساله بود و داشت دیپلم میگرفت. سه سال از درس و مدرسه پیش افتاده بود، و درست در همین زمان وسوسه شده بود تا مسلمان بشود و از هندوها انتقام بگیرد. قضای اتفاق در سر راه یک کشیش فرانسوی قرار گرفت که از طریق دبیری از دبیران راج گوپتای کشف کرده بود که او پسر بسیار بااستعدادیست. کشیش فرانسوی که بهخوبی به چند زبان هندی صحبت میکرد راج را به شدت تحت تأثیر قرار داد. راج بدون بحث و گفتوگوی زیاد مسیحی شد. در محلهی آنان فقط یک کلیسا وجود داشت که متعلق به آمریکاییها بود. راج تحت تأثیر کشیش فرانسوی بود که راه این کلیسا را کشف کرد. با کشیش امریکایی گفتمانی به راه انداخت و در روز سوم گفتمان یک پرسپیتاریان حقیقی شده بود. هنگامی که کشیش فرانسوی متوجه شد دیگر کار از کار گذشته بود. کشیش فرانسوی کوشید به او ثابت کند که حقانیت کلیسای کاتولیک جهانیست، اما راج به راستی پرسپیتاریان شده بود، گرچه همیشه کتاب مقدسی را که دوست فرانسویاش به او هدیه داده بود به همراه داشت. او مسیح را از طریق این کتاب درک کرده بود. هنگامی که در دانشگاه در رشتهی ساخت سلولهای الکترونیکی برای کامپیوتر درس میخواند فکر عجیبی به سرش زد. او تصمیم گرفت تا با استفاده از همین سلولها تمامی انجیل متی را روی یک شاخه موی سپید مادرش بنویسد. برای انجام این کار طبیعتاً به یک قلم مادون میکروسکوپی نیاز داشت. در جریان عمل متوجه شد که این قلم مادون میکروسکوپی باید آنچنان ظریف باشد که او، راج، فکر کند و قلم بنویسد. این یک پدیدهی بسیار پیچیدهی کامپیوتریست که باید راج گوپتای باشید تا بتوانید دربارهی جزئیات آن بنویسید. راج در جریان این کارها از طریق بورسی به آمریکا منتقل شد. عجیب است اگر بگویم که دختری هم سر راه او قرار گرفت به نام بتسی جکسون، که بنا را بر ازدواج گذاشتند. بتسی به راج پیشنهاد داد تا نامش را عوض کند، و راج تنها حاضر شد نام کوچکش را عوض کند، آن هم مشروط بر اینکه بتسی نیز نام مادر او را برای خود انتخاب کند. پس راج گوپتای در روز ازدواج شده بود جرالد گوپتای، و بتسی نیز به نام پرواتی گوپتای به همسری راج درآمد…
ای خواننده و شنونده عزیز، من در برنامه شماره قبل پسر-گوریل جان زد را به سن دو سالگی رساندم، این در حالیست که در این شماره از برنامهی او تازه بهدنیا آمده است. علت این اشکال محترم این است که من این دو قسمت را با هم نوشتم. بعد اما قسمت نخست را زودتر تصحیح کردم و اینکار البته طبیعیست. منتها با فاصلهی یک هفته اینکار را کردم، در نتیجه یادم رفته بود در قسمت دوم چه نوشتهام. حالا هم این اشکال را تصحیح نمیکنم، چون به نظرم میرسد این طوری بهتر است.
واقعیت اما این است که جان زد کوچولو گرچه در نیمشب به دنیا آمد اما این نیمهشب در اعماق زمستان قرار داشت. پدرش تصمیم گرفت او را پنهان کند. او دچار این توهم بود که جان زد دوم باید از همان لحظهی نخست زایش خود حرف بزند، چون او نخستین انسانی بود که از یک مرد و فقط از یک مرد و اندکی گوریل به دنیا آمده بود. گفتم اندکی گوریل و این واقعیت است، چون هستهی اولیهی وجود جان زد دوم فاقد کروموزوم ایکس مادر بود، بلکه مستقیماً از ایکس پدرش به همراه ایگرگ او شکل گرفته بود. زهدان گوریل صرفاً مکانی برای پرورش پسرک بود. با این حال او هم در لحظه تولد همانند همهی بچهها گریه کرد. صدای این گریهی تاریخی و تصویر جان زد دوم، که بعدها پدرش در کمال لجبازی او را جهان صدا میکرد، به وسیلهی پرفسور مایک هاریسون، عضو عالیرتبهی سازمان نقد عیار دانشمندان، یعنی سازمان:
ISCO
که به معنای:
Inspection of Scientists Criterion Organization
باشد برای همیشه در تاریخ دانش و بهطور کلی تاریخ بشری ضبط شد. بعداً خواهید دانست که این شخصیت کیست.
بقیهی این داستان هیجانانگیز را در شمارهی آینده بخوانید.