شهرنوش پارسیپور- پیش از ورود به گفتار در باب حماسهی «گیلگمش» بد نیست با برخی داستانهای اسطورهوار دنیای قدیم سومر و بابل آشنا شویم. یکی از داستانهای بسیار جالب اسطورهی «آداپا»ست.
آداپا، یکی از پسران زمینی «ئهآ» (یا انکی خداوندگار خرد سومریها) در شهر باستانی «اریدو» در سومر باستان بود. لابد شنوندگان و خوانندگان این برنامه این پرسش را پیش خواهند کشید که این سومریان که هستند که من این همه دربارهشان سخن میگویم. برخی از منابعی که در اینترنت گرد آمده بر این باورند که سومریان از ایران و یا خلیج فارس به میان رودان رفتند. آنها تمدن پیچیدهای داشتند. کلبههایی در باتلاقزار میساختند و شهرهایی با خانههای آجری از گل و سفال بهوجود میآوردند. دارای معابدی به شکل زیگورات بودند که نشان میدهد آنها در اصل ساکنان کوهستان بودهاند. قایقهایی برای دریانوردی داشتند و از ابزارهای دارای چرخ استفاده میکردند. دارای چرخ سفالگری بودند و شهرهایشان دارای حصار بود. در حدود هزار سالی بعد آککادیها که سامینژاد بودند به این منطقه آمدند و با سومریهای درآمیختند. گرچه سومر بهعنوان یک تمدن مستقل در حدود دو هزار سال پیش از میلاد مسیح ناپدید شد، اما نفوذ فرهنگی آن به صورت پایدار بر تمدن آککاد و آشور و بابل برقرار باقی ماند.
شهرنوش پارسیپور: انسان بیقصه نمیتواند زندگی کند. قصه کمک میکند تا مغز را ورز دهیم و در آن احساس تداوم زندگی را تلقین کنیم.
شهر سومری «اریدو» در پیش از چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح شاید قدیمیترین شهر جهان بود، و این آداپا متعلق به این شهر بود. او هنرهای تمدن را به مردم آموخت. مشاور نخستین پادشاه شهر اریدو به نام آلولیم بود. علاوه بر مشاورت او کاهن و جنگیر نیز بود. به نانوایان نانوایی میآموخت و برای ماهیگیری به دریا میرفت. در یکی از این سفرهای دریایی باد شدیدی وزید و قایق او را واژگون کرد. او هم خشمگین گشته و بالهای باد جنوب را که «نینلیل» نام داشت شکست. خودش نیز به ژرفای آب رفته و ساکن خانهی ماهیان شد. اکنون چند روزیست که باد نمیآید و آنو، خدای آسمان نگران شده و میپرسد جرا باد نمیآید. پاسخ این است که آداپا بالهای باد جنوب را شکسته است. آنو فرمان میدهد که آداپا را برای بازجویی به آسمان ببرند. در اینجا اما ئهآ، که خداونگار آداپا به شمار میآید به او چنین پند میدهد: که پیراهن سوگواری بپوشد و هنگامی که از دروازهی آسمان وارد میشود در این پاسخ که چرا پیراهن سوگواری پوشیده بگوید دو تن از خداوندان شهر او بهنامهای دوموزی و گیززیدا ناپدید شدهاند، و او جامهی عزا پوشیده است. اینک آسمانیان به او خوراک و آب پیشکش میکنند. او نه آب باید بخورد و نه خوراک، چرا که بعد خواهد مرد.
آداپا به آسمان میرود. دوموزی و گیززیدا او را در برابر دروازهی آسمان میایستانند و میپرسند چرا جامهی سوگواری پوشیده است؟ هنگامی که او اعلام میکند که در مرگ آنان عزادار است، دو خدا به شدت میخندند. او را به نزد آنو میآورند. آنو میپرسد چرا بالهای باد جنوب را شکسته است. آداپا پاسخ میدهد که در دریا بوده و ماهیگیری میکرده که این باد جنوب قایق او را واژگون کرده. او هم غرق شده و به خانهی ماهیان رفته و در آنجا باد جنوب را لعنت کرده. آنو از توضیحات او خرسند میشود و دستور میدهد برای او آب و خوراک بیاورند، اما آداپا به فرمان ئها از خوردن آنها خودداری میورزد. و به این ترتیب شانس جاودانه شدن را از دست میدهد. آداپا پس از مرگ به یکی از هفت خردمند تبدیل میشود که در زبان سومری به آنها «آپکالو» گفته میشود. این واژه از ترکیب «آپ»، به معنای «آب» و «کالو»، به معنای «کبیر» شکل گرفته. او نخستین خردمندیست که به آب منسوب میشود.
در سدهی سوم پیش از میلاد، بروسوس، نویسندهی بابلی از شخصیتی به نام «اوآنس» گفتوگو میکرد که سرش شبیه به ماهی و پاهایش شبیه به آدم بود. او روزها از آب بیرون میآمد و به مردم هنر نوشتن و علوم دیگر را میآموخت. امروز روشن شده است که این دو شخصیت قابل تطبیق بر یکدیگر هستند. «اوآنس» در زبان ارمنی به صورت «هوانس» تلفظ میشود، و من بر این باورم که این همان «یونس» باید باشد که در ادبیات مذهبی ما از او که در شکم نهنگ زندگی میکند، بسیار حرف زده شده است.
شهرنوش پارسیپور: مذهب در قدیم به اندازهی امروز کسالتبار و تکراری نبوده است. انسان در آن زمان هر روز در حال کشف و اختراع نوینیست. گندم تازه کشف شده و باور اینکه با این دانه کوچک بتوان نان به آن بزرگی ساخت بهشدت هیجانانگیز است. انسان میخواهد با کار بر مشکلات غلبه کند و حتی تا آسمان برود و جاودانه شود.
بهنظر میرسد رؤیای جاودانه شدن یک از قدیمیترین رؤیاهای بشر بوده است. جالب است که ئهآ، خدای خرد با زرنگی جلوی جاودانه شدن آداپا را میگیرد. اما زندگی آداپا بسیار قابل تأمل و جذاب است. این عصریست که میتوان بهعنوان یک نانوا به مهمترین مقامات رسید. انسان کار را اختراع کرده است و با ظرافت از آن دفاع میکند. چقدر کار و تلاش برای ساختن یک قایق کوچک انجام شده است. لابد برای رفتن به آبهای دریا انسان زمان درازی اندیشیده است. دریای باشکوه و ترسبرانگیز که غلبه بر آن به کار محالی میمانسته. آیا برای همین اسطورهی انوما الیش بعدها ایجاد شده است؟ دریا به دست مردوک، خدای خدایان کشته میشود تا شاید امر عبور از دریا میسر شود. مردی که قایق را ساخته آنچنان در ذهن انسان بزرگ شده که با ماهی نمودن او وی را به مقام بزرگ دریا تبدیل کردهاند. این عصریست که چوپانها شاه میشوند و عصریست که میان رهبری و آداب دینی فاصله بسیار اندک است. جادوگران و پادشاهان از یک جنم بهشمار میآیند. عصر بردهداران هنوز شکل نگرفته است و انسان در دوران طلایی آغازینه زندگی میکند. آیا بهراستی مردی به نام آداپا در آن دوران بسیار قدیم زندگی میکرده است که با غرق شدن خود در دریا دل جامعه را به درد آورده است؟ آنچنان که مردم در اندیشهی جاودانه شدن او داستانپردازی کردهاند.
هنگامی که متن داستانی آداپا را از روی ترجمهی استفانی دالی میخواندم متوجه شدم که این داستان نیز همانند بقیهی داستانهای قدیم دارای تکرارهای زیادیست. به یک نکته بارها اشاره میشود. تکرار زیاد است. همینطور که به این مسئله فکر میکردم احساسی مرا به دنیای قدیم پرتاب کرد. میتوان باور کرد که این داستانهای قدیمی به شکل نمایشهایی مشابه تعزیه اجرا میشده است. البته باور اینکه به صورت سرود خوانده میشدند به ذهن نزدیکتر است، چرا که آنها از جنم شعر هستند و شعر همیشه با موسیقی همراه است. اما چرا باور نکنیم که به صورت نمایش هم اجرا میشدهاند؟ پس هنرپیشگان بارها جملات را تکرار میکردهاند تا در ذهن تماشاگران نفوذ کنند. انسان بیقصه نمیتواند زندگی کند. قصه کمک میکند تا مغز را ورز دهیم و در آن احساس تداوم زندگی را تلقین کنیم. بازهم قابل باور است که مذهب در قدیم به اندازه امروز کسالتبار و تکراری نبوده است. آن دوران زمانهایست که انسان هر روز در حال کشف و اختراع نوینیست. گندم تازه کشف شده و باور اینکه با این دانه کوچک بتوان نان به آن بزرگی ساخت مشکل و مسئله به شدت هیجانانگیز است. باید مرتب به جامعه تلقین کرد که کار کند و با کار کردن نه تنها بر مشکلات غلبه کند، بلکه حتی تا آسمان برود و گامی به سوی جاودانه شدن بردارد.
بد نیست سری هم به نام یونس در ویکیپدیای پارسی بیندازیم. در آنجا روشن میشود که یونس از پیامبران بنیاسرائیل است که برای موعظه به نینوا پایتخت آشور میرود. البته تأکید شده که او یهودی نبوده است. من برنامهی آینده را به داستان یونس اختصاص خواهم داد تا در کنار داستان آداپا قرار گیرد. در قرآن نیز سورهی یونس را داریم که شرح همهی اینها در شماره آینده خواهد آمد.
عکسها:
نقاشیهایی از شهر باستانی «اریدو» و زندگی روزانه در این شهر
در همین زمینه:
::اسطورهی ایریش که گال و نرگال، برنامهی پیشین اساطیر از شهرنوش پارسیپور در روایت زمانه::
شهرنوش عزیز
من این اسطوره ها را خوانده ام ولی نمی دانید با توضیحات و تفسیر های شما چه در های بسته ای به رویم باز می شود. همانطور که نوشته اید درک عیمق و درست اسطوره ها نیاز به گشودن رمز سطر های آن دارد . شما در جهت فهم تمدن های باستانی کمک بزرگ و ارزشمندی برای ما هستید. بخصوص مقطع سومری ها و از همه مهمتر نگرش این اسطوره ها به عنصر زن است که در شرایط امروز بسیار قابل تامل است.
از رادیو زمانه به خاطر اینکه صدای شما را به ما می رساند بی نهایت سپاسگزارم و از شما که میدانم چه زحمت بزرگی را متحمل می شوید تا ما بلکه با گذشته نگری درست امروز خود را دریابیم.
مینو / 21 June 2011
عالی بود
کاربر مهمان / 21 June 2011
سپاس بر شما مینو. شاید بتوانیم با یاری هم نور حداقل کوچکی بر رازهای این اسطوره ها بیندازیم.
شهرنوش
شهرنوش پارس پور / 24 June 2011