دفتر خاک – جستاری که بخش سوم و پایانی آن امروز در دفتر «خاک» منتشر می‌شود با نقد نظریه‌ی بودلر از نوعی از شخصیت به نام «پرسه‌زن» آغاز شد و سرانجام چنان‌که خواهید دید به چالش های شکل‌گیری رمان به‌عنوان یک نوع ادبی در کنار انواع دیگر در آغاز مدرنیته در سایه‌ی بازنمایی نظریه‌های نظریه‌پردازانی همچون لوکاچ می‌پردازد.

مجموعه‌ی این سه جستار که در واقع یک جستار بلند پژوهشی است، برای درک مفهوم «قهرمان» و «شخصیت» در بستر شکل‌گیری مدرنیته اهمیت دارد. توجه شما را به بخش پایانی این جستار که اکنون با عنوان مستقل «فرهنگ عام‌پسند لبازاری و رمان» منتشر می‌گردد جلب می‌کنیم. میان‌تیترها و تیترها از زمانه است و مأخذ ترجمه نیست در بخش نخست این مجموعه جستارهای سه‌گانه به شکل فایل پی دی اف به زبان انگلیسی موجود است.
————–

ماری کلارک، امیر نیکان – همگرایی نظرگیر میان مفهوم‌سازی‌های متفاوت از قهرمان رمان، اتفاقی نیست. قهرمان رمان را چه مانند لوکاچ مشاهده‌گری تراژیک بدانیم یا مانند باختین بازیگری کمیک یا مانند ژیرار مصرف‌کننده‌ای مقلد، وجوه و تجسم‌های متفاوتی را از «پرسه‌زن» قرن نوزدهمی به ما نشان می‌دهد که در اینجا به آن سوی فضاهای تجربی شهری نقل مکان کرده است. اما ماهیت دقیق این زمینه‌ی تاریخی مشترک هنوز نیازمند بررسی است. چگونه می‌توانیم مشخصه‌ی جهان سمبولیکی را که قهرمانان رمان در آن ساکن‌اند معلوم کنیم؟ تقابل آن‌ها با جهان مجرد عقل کانتی و ارزش بخشیدنشان به قلمرو تجربی زندگی روزمره، دلالت بر پیوندهای آن‌ها که با سنت‌های فلسفی اگزیستانسیالیسم و پدیدار‌شناسی دارد. لوکاچِ مارکسیست وقتی درباره‌ی رساله دوره‌ی جوانی‌اش حرف می‌زند از‌‌ همان اصطلاحاتی استفاده می‌کند که وقتی درباره‌ی فلسفه اگزیستانسیالیسم سار‌تر سخن می‌گوید. او هر دو را نمونه‌ای از یک ایدئولوژی کاذب می‌خواند: ترکیبی از اخلاق «چپ» و معرفت‌شناسی «راست.»

جهان رمان در تقابل با قالب‌های فلسفی

اما تحلیل رمان منحصراً براساس اگزیستانسیالیسم یا پدیدار‌شناسی دارای محدودیت است و بصیرت‌هایی صرفاً جزیی درباره‌ی واقعیت‌های آن به ما می‌دهد. دقت بیشتر نشان می‌دهد که اختلاف‌هایی جالب توجه بین این دو، یعنی رمان و اگزیستانسیالیسم وجود دارد. رمان برخلاف اگزیستانسیالیسم قابل قیاس با جهانی بی‌معنا و ذره‌ای نیست که افرادی منزوی در آن ساکن‌اند. برعکس، رمان˚یک نظام فرهنگی پیچیده را نشان می‌دهد که از وحدتی خاص خودش برخوردار است و عناصر پراکنده زندگی مدرن را درون تصویری جدید و ناسازه‌وار از کلیت مجسم می‌کند. به همین معنا قهرمان رمان، سوژه‌ی منزوی فیلسوفان اگزیستانسیالیست نیست، بلکه خودِ استواری است که هویت‌اش را طریق شبکه‌ی روابط اجتماعی به‌واسطه «آیرونی»، «پارودی» و «میل» به‌دست می‌آورد. این امر حتی در مورد قهرمان رمانی لوکاچ صدق می‌کند که بدبینی کیهانی‌اش دارای طنین‌هایی مشخص از درون‌مایه‌های اگزیستانسیالسیتی است. اما قهرمان مثالی لوکاچ در ‌‌نهایت یک چهره‌ی آری‌گوست که ردای قهرمانان حماسی را به تن کرده است برای آنکه به جهانی که در آن زندگی می‌کند، معنا دهد. وضع ذهنی معمول او آیرونی است نه اضطراب. مثل موسیو ژو در مقاله بودلر، قهرمان لوکاچ هم به بیگانگی متافیزیکی دچار نشده است، بلکه آدمی است اهل دنیا که بلوغ فکری‌اش حاصل بصیرت‌های دشوار˚ به کف آمده‌ی جامعه‌شناختی است.
 

نظریه‌پردازان رمان با این باور لوکاچ موافق نبودند که در پی جهان رمان، عصر جدیدی از انسجام و کلیت فراخواهد رسید. آنها معتقد بودند جهان رمان فرصت‌های جدیدی برای خودبیانگری و ابداع فردی فراهم می‌کند که نتیجه‌ی قرار گرفتن آن به جای فرهنگ‌های بسته است. رمان از نظر آن‌ها با حالات ناهمگونش، و آمادگی‌اش برای تغییر، بیان اساسی آزادی انسان و خودمختاری اوست. رمان مهم‌تر از هر شکل دیگر مبنایی فراهم می‌آورد که زندگی مدرن براساس آن خود را بازمی‌شناسد. ب

در تحلیل نهایی باید گفت این جنبه‌های عمیقاً اجتماعی جهان رمان است که آن را در ورای قالب‌های فلسفی اگزیستانسیالسم قرار می‌دهد. به منظور فهم ماهیت اجتماعی رمان بی‌فایده نیست نگاهی دقیق‌تر به ابعاد زیبایی‌شناختی نظریه‌های رمان بیندازیم که پیش شرط‌هایی برای بینش متمایز آن از مدرنیته ارئه می‌کنند. بر خلاف مفروضات رئالیست‌های ساده اندیش، نظریه‌های رمان مدعی نیستند که جهان روزمره را می‌توان مستقیما یا بدون واسطه در رمان منعکس کرد. همانطور که لوکاچ می‌گوید زندگی روزمره بدون ساختار زیبایی‌شناختی بی‌معنی و درک‌ناپذیر است. به گفته او مدرنیته روزمره نمی‌تواند به‌شکلی از تمامیت برای خود به‌عنوان یک کل یا هرگونه شکلی از انسجام محضِ خاطر رابطه‌ای دست یابد که این شکل با عناصرش دارد یا رابطه‌ای که میان این عناصر برقرار می‌شود. به عبارت دیگر جهان بیرونی را نمی‌توان بازنمایی کرد. هم جزء و هم کل این جهان بیرونی، هر شکلی از بازنمایی حسی مستقیم را تحریف می‌کند. این شکل‌ها تنها وقتی به زندگی دست می‌یابند که یا با تجربه‌ی درونی زندگی فرد پیوند یابند که در هزارتوهای آن‌ها گم شده است، یا با چشم خلاق و مشاهده‌گر ذهن هنرمند؛ یعنی زمانی که موضوع تأمل و مراقبه شوند.

رمان به‌عنوان یک هنر کامل

اما این ادعا که زیبایی‌شناسی در دل بازنمایی تجربه‌ی مدرن قرار دارد، با خود تناقض‌هایی نظری همراه داشت که نظریه‌پردازان رمان به‌خوبی از آن آگاه بودند. چون وقتی ادعا می‌کنند که جهان رمان بدون ساختار زیبایی‌شناختی نمی‌تواند وجود داشته باشد، ضمناً به‌طور ناسازه‌واری می‌گویند شکل رمانی با زیبایی‌شناسی شریعتمدار ناسازگار است. آن‌ها تاکید می‌کنند که رمان همه‌ی شکل‌های زیبایی‌شناختی موروثی را نابود کرد و قراردادهای کلاسیسیم و رمانتیسیسم را زیر و رو کرده است. رمان با این سنت‌ها متفاوت است دقیقاً به دلیل که انرژی‌های ویرانگر موجود در زندگی روزمره و تجربه‌های معمولی را با آغوش باز می‌پذیرد. رمان ژانری اساساً ناهمگون است که تمایزهای صریحی میان امر داستانی و امر واقعی، بین هنر و زندگی نمی‌گذارد. لوکاچ می‌نویسد: «به این دلیل از دیدگاه هنری رمان ژانری بسیارمخاطره آمیز است و به همین دلیل است که بسیاری از منتقدان که داشتن یک پروبلماتیک را با نفس پروبلماتیک˚ بودن یکی می‌دانند، رمان را هنری نصفه نیمه می‌دانند.» شاید این باختین بود که پیوند میان رمان و انرژی‌های مرزشکن فرهنگ روزمره را صریحاً نشان داد. او می‌نویسد رمانی شدن، شکل‌های زیبایی‌شناختی موجود را منهدم کرد، عناصر فراادبی زبان را در خود گنجاند و به این ترتیب «تماسی زنده با واقعیت ناتمام و هنوز در حالِ تکاملِ معاصر برقرار کرد.» ژانرهای کمیک، ژانرهایی که رمان خلفِ مستقیم آنهاست، ادعای اصالت نداشتند، بلکه آشکارا با شکل‌های ادبی نخبه‌گرا و بسته مبارزه می‌کردند. به این دلیل هم قدرت دگرگونی جهان را داشتند و هم می‌توانستند آن را به صورتی رئالیستی ببیند.

رمانتیسیسم و واقعیت‌گریزی

اگرچه ساختار ناتمام و ناهمگون رمان، آنتی‌تز مستقیم کلاسیسیم است، اما خصم واقعی آن تا آنجا که به نظریه پردازان رمان مربوط است، نه حماسه که رمانتیسیسم است که به نظر آن‌ها طلیعه‌ی همه شکل‌های هنر والای مدرن در آن نهفته است. آن‌ها به کوشش رمانتیسیسم معترض بودند که می‌خواست به طور مصنوعی وحدتی اندام‌وار به اثر هنری در زمانه‌ای تحمیل کند که در آن این‌گونه تجربه‌ها دیگر در دسترس ذهن مدرن نبود. لوکاچ شاید شورمندانه‌ترین نقد را از رمانتیسیسم و نظریه کانتی مدعی استقلال و بی‌غرضی زیبایی‌شناختی ارائه می‌کند. او استدلال می‌کند که این نوع هنر اساسا واقع‌گریز است و توهمی از وجود کلیت را به جای واقعیت‌های پراکنده تجربه‌ی مدرن می‌گذارد. کوشش برای احیای این کلیت از طریق هنر – کلیتی که دیگر بخشی از تجربه اصیل انسان مدرن نیست، به گفته‌ی او ناشی عمل شیطانی غرور است؛ خشونتی است نسبت به ذات هر چیزی که در بیرون از قلمرو هنر قرار می‌گیرد. او به اعتراض می‌گوید همه‌ی نظریه‌های مدعی استقلال زیبایی‌شناختی عمداً می‌خواهند فراموش کنند که هنر یکی از حوزه‌ها در میان حوزه‌های دیگر است و اینکه خودویرانی و عدم کفایت جهان، پیش شرط وجود این هنر و شکل‌گیری آن است. لوکاچ تأکید می‌کند یک کلیت توهمی و واقع‌گریز نمی‌تواند بیانی واقعی از مدرنیته‌ای از هم‌پاشیده باشد؛ کلیتی که زیبایی‌شناسی کانتی مدافع آن است؛ بلکه این شکل ناهمگون ارادی رمان مدرن است که از عهده‌ی این‌کار برمی‌آید؛ تنها شکلی که می‌تواند حماسه‌ی زندگی مدرن را بیافریند.
 

چالش نظریه‌پردازان رمان به‌عنوان یک شکل هنری دقیقاً در تبیین ناسازه‌ی وحدت زیبایی‌شناختی در میانه‌ی ناهمگونی‌اش نهفته است. رمان چگونه نسبت به عناصر پویای زندگی مدرن گشوده می‌ماند، بی‌آنکه به اجزاء سازنده‌اش یا بخش‌های خودبسنده و مستقل از هم تقسیم نشود؟ برای نظریه‌پردازان رمان، پاسخ در رابطه‌ی ناسازه‌وار رمان با حماسه نهفته است که به قالب‌بندی جهان رمانی به عنوان امکان منفی شکل‌گیری رمان ادامه می‌دهد. بودلر نیز دلمشغول امکانات حماسی‌ای بود که از وضعیت مدرن لاینفک است؛ او معاصرانش را تشویق می‌کرد «قهرمانی اساسی زندگی مدرن» را در جلوه‌های متنوع فرهنگ عامه‌ی شهری کشف کنند. در قرن بیستم نظریه‌پردازان رمان همین خواسته را به شکلی «آیرونیک»‌تر اما به یک اندازه ضروری بیان می‌کنند.‌‌ همان‌طور که لوکاچ به صراحت می‌گوید: «رمان حماسه‌ی عصری است که در آن کلیت فراگیر زندگی دیگر مستقیماً دست‌یافتنی نیست و در آن ذاتیت زندگی به یک مسأله تبدیل شده است، اما این عصر هنوز در قالب کلیت می‌اندیشد.»

خدا در جهانی که آن را وانهاده است

بدین ترتیب «یک بینش شهودی دوگانه» چشم انداز رمانی را تعیین می‌کند که منظره‌ای از جهان مدرن از طریق انگاره گمشده حماسه فراهم می‌آورد. طنین آیرونیک، پارودی، و تقلید، قدرتی ناسازه‌وار در تأیید ناهمگونی جهان رمانی دارند، حتی وقتی که بخش‌های جداشده آن را در وحدتی موقت به هم پیوند می‌دهند. لوکاچ توضیح می‌دهد که اندام وارگی مضمر در چنین جهانی» یک پیوند انداموار ذاتی نیست، بلکه پیوندی مفهومی است که فاقد دوام است. دیدگاه آیرونیک مبتنی است براین تشخیص که «معنا کاملاً در واقعیت نفوذ نمی‌کند، بلکه واقعیت بی‌معنا در نیستی ناشی از فقدان ذاتیت فرو می‌پاشد.» این بینشی است حاصل بلوغی دشوار که بنا به گفته‌ی لوکاچ «خدا را در جهانی که خدا آن را وانهاده است، می‌جوید» و می‌تواند «خانه‌ی یوتوپیایی گمشده‌ی ایده را که به یک ایده‌آل تبدیل شده است» تشخیص دهد. رمان چه در مقام تراژدی و چه درمقام کمدی از وحدتی ناسازه وار ساخته شده است که کلیت حماسه را بی‌آنکه از آن نسخه برداری کند منعکس می‌کند.
 

نمی‌توان در این فرمول‌بندی‌های زیبایی‌شناختی، عناصر سازنده‌ی نظریه‌ی فرهنگ عامه را ندید که ادعاهای ریشه‌نگرش را در مقابل وحدت صوری هنر عالی‌مقام قرار می‌دهد. این شباهت‌های شگفت‌آور نیست اگر در نظر داشته باشیم که رمان یکی از شکل‌های پیشگام فرهنگ عامه به وضوح˚بازارپسند است که طی اوایل قرن نوزدهم در مراکز کلان‌شهرهایی نظیر پاریس و لندن به وجود آمد. همانطور که مارت روبرت به خوبی به یادمان می‌آورد، رمان «در صحنه ادبی یک تازه وارد بود؛ آدمی پولدار که همیشه به عنوان یک نوکیسه و حتی یک کلاهبردار در میان ژانرهایی که داشت جایشان را می‌گرفت، مورد بی‌توجهی واقع می‌شد.»
 

فرهنگ عامه‌پسند بازاری و رمان

دشواری تشخیص خصائص آشنای فرهنگ عامه بازارپسند در فرمول‌بندی‌های پیچیده‌ی نظریه‌پردازان رمان، شاید تاحدی ناشی از وضع پروبلماتیک و بی‌اعتبار فرهنگ عامه‌پسند در گفتمان‌های انتقادی درباره‌ی امر مدرن باشد. این پدیده از زمان ظهورش در دهه ۱۸۳۰ با نقد شورمندانه روشنفکران و نخبگان فرهنگی طبقه متوسط مواجه شد. در سال ۱۸۳۹ سنت بو منتقد اخلاق گرا به مخالفت با آنچه» ادبیات صنعتی «می‌نامید، برخاست و آن را به عنوان شکلی بی‌ارزش از سرگرمی محکوم کرد. به عقیده او این شکل در جهان مدرن هم هنر سرآمد را تهدید می‌کرد و هم معیارهای اخلاقی را. این نقد که به شکل‌های گوناگون بار‌ها تکرار شد، ناگزیر یک دایره‌ی لغات آخرالزمانی درباره‌ی انحطاط و سقوط فرهنگی فراهم آورد و در اغلب موارد از ترسی نشان داشت که در قالب نفرت فرهنگ نخبه از دموکراسی توده‌ای بیان می‌شد. اما این اغراق در زبان و سخنوری مبتنی بود بر شهودی درست از وضعیت. در واقع فرهنگ عامه‌ی بازارپسند، با آنچه بودلر در مقاله سالن ۱۸۵۹ چهره‌ی پیشرفت نامیده بود، سرسازگاری نداشت. این فرهنگ خود˚آیینی مطلقِ فرد، تفوق عقل در شناخت و ماهیت پیشرو تاریخ را باور نداشت. برخلاف مدرنیسم زیبایی‌شناختی که فقط می‌خواست صدای ارزش‌های بی‌بازده باشد که جامعه‌ی مدرن آن‌ها را به حاشیه رانده بود، فرهنگ عامه توده‌ای در کارِ سست کردن خود مبانی مدرنیته سیاسی و اجتماعی بود.
 

نظریه پردازان رمان عمیقا از ابهام‌گریز ناپذیری که مدرنیته‌ی فرهنگ عامه بازارپسند در مشاهدگران بر می‌انگیخت آگاه بودند و غالبا خود نیز دچار این ابهام بودند. لوکاچ شاید جالب‌ترین نمونه از این چشم انداز تَرک برداشته است. همانطور که می‌دانیم او در ۱۹۱۹ به حزب کمونیست مجارستان پیوست و آثار اولیه خود را رد کرد؛ آثاری که می‌خواستند فلسفه‌ای از مدرنیته فرهنگی ارائه کنند. این ژست دراماتیک فقط حرکتی آنی ناشی از بحران جنگ نبود. تردیدهای او نسبت به دلالت‌های سست کننده مدرنیته، قبلا در ۱۹۱۱ در سوگنامه‌ی احترام‌آمیز اما انتقادی‌اش درباره‌ی دیلتای منعکس شده بود. لوکاچ دیلتای را متهم می‌کند که نبردش را علیه «جهان‌بینی علمی» و «جامعه‌شناسی پوزیتیویستی» به انجام نرساند. بنا به استدلال لوکاچ، دیلتای با مهم دانستن زندگی روزمره و تجربه‌ی بی‌ثبات، در ورطه‌ی ذهن‌گرایی و نسبی‌گرایی افتاد، و برای رهایی از این ورطه لازم بود که از یک رنسانس فرهنگی یاری می‌جست که منجر به بینشی جدید از کلیت می‌شد. (۵۲) او در ۱۹۱۸ همین تردید‌ها را درباره‌ی نوکانت‌گرایی در سوگنامه‌ای که برای زیمل نوشت، تقریباً با‌‌ همان اصطلاحاتی که در مورد دیلتای به کار برده بود، بیان کرد. زیمل هم نزد لوکاچ «فیلسوف دوران گذار» است که در رد شکل‌های متحجر کمک فراوانی کرد، اما فاقد توانایی خلاق و شجاعت فکری در کامل کردن انقلابی بود که شروع کرده بود. لوکاچ نتیحه می‌گیرد که زیمل هم مانند دیلتای از «از طلایه‌داران کلاسیسیم جدید بود که غنای زندگی را در شکل‌های جدید و فراگیری بازنمایی می‌کرد که بنیان‌های محکم و استواری داشتند.»
 

به طور کلی دیگر نظریه پردازان رمان با این باور لوکاچ موافق نبودند که در پی جهان رمان، عصر جدیدی از انسجام و کلیت فرا خواهد رسید. باختین و نظریه‌پردازانی که درباره‌شان در این مقاله سخن گفتم، معتقد بودند جهان رمان فرصت‌های جدیدی برای خود˚بیانگری و ابداع فردی فراهم می‌کند که نتیجه قرار گرفتن آن به جای فرهنگ‌های بسته است. رمان از نظر آن‌ها با حالات ناهمگونش، و آمادگی‌اش برای تغییر، بیان اساسی آزادی انسان و خودمختاری اوست. رمان مهم‌تر از هر شکل دیگر مبنایی فراهم می‌آورد که زندگی مدرن براساس آن خود را بازمی‌شناسد. به گفته باختین مطالعه دیگر ژانر‌ها همراه است با مطالعه‌ی زبان‌های مرده. مطالعه‌ی رمان از سوی دیگر مثل مطالعه‌ی زبانی است که نه تنها زنده، بلکه جوان است.»
 

عکس: لوکاچ

در همین زمینه:

::آن آخرین سلحشور خودآیین در کلانشهرها:

::تأملی در مفهوم مدرنیته و نظریه‌های رمان، ماری کلارک، امیر نیکان::