درآمد
تنها چیزی که میتواند گاهی من را از زندگی رویگردان کند، این است: در زندگی (روزمره) لحظاتی وجود دارند که ناگزیر میشوم دستِ یاری به سویِ انسانهایِ دیگر دراز کنم و از آنان کمک بخواهم! – چنین لحظاتی برای من تجسمِ عینیِ دوزخاند: همان دوزخی که آن را با آب و تاب در افسانههای مذهبی توصیف کردهاند! با این حال، در همین لحظات هم بوده که چهرهی راستین هر فرد و هر جامعهای را توانستهام روشنتر و دقیقتر مشاهده کنم: به ویژه چهرهی افرادی را که از طریق (اصرار به) کمک به دیگران در پی چیرگی و سیطرهی بر آناناند و از همین رو، از پسِ هر کمک ساده دچارِ دگردیسیِ رفتاریِ پیشبینیناپذیرِ شگفتانگیزی میشوند: آنها لحن و رفتار طلبکارانهای به خود میگیرند و بیش از همه، گویا چشمِ آن دارند تا فرد کمک گیرنده مطابقِ توقعات و سلایق و پیشفرضهایِ اخلاقی آنها رفتار کند و اگر چنین نکند، به دشمن خونی او بدل میشوند تا بدانجا که چون زن یا مردی فریبخورده یا مال باخته، دست به انتقام مییازند!
البته این تجربهی منفی من بیشتر با ایرانیان بوده است. آلمانیها (بنابر تجربهی همزیستی من با آنها) معمولاً در کمک کردن به کسی پیشگام نمیشوند و اصراری هم به آن نمیکنند اما اگر هم بخواهند کاری برای کسی انجام دهند، به تنها چیزی که فکر نمیکنند این است که از این طریق وارد پهنهی زندگی خصوصی یا سلایق زیستِ سیاسی و اجتماعیِ دیگران بشوند! – و این درست در مقابلِ رفتارِ اجتماعیِ کمککنندهی ایرانیان است که آنان را صاحب حقی نانوشته میکند: یعنی کمک کردنِ آنان حقی را (برای آنان) نسبت به فرد دریافتکنندهی کمک ایجاد میکند؛ حقی که پیش از آن وجود نداشته اما پس از کمک به خودی خود ایجاد میشود چندان که فرد کمک کننده یا همان نیکوکار به جامهی طلبکاران درمیآید.
وضع زنان در این میان چندباره دشوارتر است چرا که وقتی پای کمکخواهی یک زن در میان آید، این حق و این بستانکاریِ نانوشته رنگ و بوی جنسی به خود میگیرد. چنین چشمداشتی چنان در جامعهی ایرانی عادی است که چندان مرزی برای خود نمیشناسد و کمک با توقعِ رابطه جنسی گاهی ماسک دینی و اخلاقی هم بر چهره میزند و به توقعِ ازدواج (اغلب موقت) چهره دگر میکند تا ایز خود را بپوشاند اما دیدهبان اجتماعی آن را به هر صورتک باز خواهد شناخت!
ناهمواری و زبری و زمختی این معضلهی اجتماعی از آنجاییست که این کمکخواهیها از سوی زنان اغلب نه کمکخواهی به مثابه درخواست یک عمل نیکوکارانه (از دیگران)، که درخواستهایِ واضحِ حقوقی از نهادها و کارگزاران دولتیاند اما کارگزاران یا مردان قانون در مواجهه با زنان و درخواستهایشان از فراز قانون برمیجهند و از این رو، درخواست -مثلاً وام- یک زن را منوط به ملاقاتی میکنند که بیش از آن که به راستی ملاقات آزادانهی دو انسان باشد، باجخواهی و راهزنی به طرزِ سُفلگان است.
نیکوکاری نشانه و نمایشِ ناکارآمدی دولت-جامعه
برخی از ایرانیان، به ویژه برخی از آنان که جلای وطن کردهاند اشتیاقی شگفت به این سخن کهن زرتشتی نشان میدهند: پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک!
به نظر میرسد که آنان نیک بودن و نیکی را پدیدهای نیندیشیدنی و بدیهی گرفتهاند اما راست این است که در زندگی هیچچیز بدیهیتر از این نیست که هیچ چیز در آن بدیهی نیست؛ و بیش از همه، همین مفهوم نیکی است که از هر مفهوم و کنشِ اجتماعیِ دیگر مبهمتر و ناروشنتر و چه بسا مشکوکتر است چرا که در این جهانْ کمتر عمل خیّرانهایست که هدف یا اهداف منفعتطلبانه را در پس پشت خود نهان نکرده باشد؛ که گفتهاند: هیچ گربهای محض رضای خدا موش نمیگیرد! – اما مگر رضای خدا خود نام دیگر موش نیست؟!
راست این است که نیاز و گرایش جامعه به عمل نیکوکارانه را باید همچون یک نشانه در نظر آورد: نشانهی این که جامعه دچار اختلال و ناکارآمدی سیاسی و در نتیجه، مبتلا به فساد مدیریتی است. چنان که در جامعهی ایرانی کمک یا نیکی کردن به مثابه یک رفتار محاسبهگرانه و متوقعانه برآمدگاهش این است که در این جامعه، مردم میبایستی امور زندگی اقتصادی و اجتماعیشان را خود مدیریت کنند زیرا دولتهاشان از پسِ وظایفِ مدیریتی خود برنمیآیند در همان حالی که همزمان مشغول هدر دادن نیروها و سرمایههای اقتصادی و اجتماعی آنان نیز هستند. از همین رو، برای افراد این جامعه کمک کردن به دیگران همیشه با این چشمداشت است که دوباره آن را با سود اضافه باز پس بگیرند و این در نهایت تصویرِ روشنی از رابطهی انسانیِ کالایی شدهی پیشاسرمایهداری در جامعهی ایرانی است که خود را بر پردهی خیر و خیرات و خیّری آشکار میکند!
به زبان دیگر، کمک و نیکوکاری گونهای سرمایهگذاری اقتصادی و اجتماعی برای روز مباداست: تو نیکی میکن در دجله انداز که ایزد در بیابانات دهد باز! ـ اما این بدیهی است که این سرمایهگذاریِ برای روز مبادا به بازگشت سود و سرمایه منتهی نمیشود و همین خود میتواند افراد کمککننده را دچار گونهای بحران و خسران و در نهایت دچار رفتارهای پرخاشگرانه کند: آنها بدون آن که چیزی برای دهش داشته باشند، تنها از سر آموزهها و عادتوارههای فرهنگی نمیتوانند در برابر درخواست کمک نه بگویند (و چهبسا که به آن احساس نیاز هم میکنند) اما همزمان سطحی از خودآگاهی آنان در برابر این نیاز و زبونی ناخودآگاهی و در برابر این خوی و خصلت ماشینوار طغیان میکند و این احساس طلبکاریِ پس از هر رفتار کمکگرانه از همینجا برمیآید: آنها ناگهان به بهانهای بیشرم و دریده و پرخاشگر میشوند چراکه این منش نیکوکارانه خود را بر آنها چون خدایی زورآور تحمیل کرده است.
ماجرا از این قرار است: آنها خود را استثمار شده مییابند اما همزمان در برابر آن وجدان بر ساختهی فرهنگی و اجتماعی خود نیز درماندهاند: همان وجدانی که مدام آنها را نیش میزند و به کمک و دلسوزی وامیدارد در همان حالی که از این نیروی بردهسازِ استثمارگر نیز تا اندازهای آگاهاند اما آگاهی آنها چندان سخته و اندیشیده نیست که بتوانند در برابر آن عادتوارهی موروثی و آن وجدان معذب فرهنگی مقاومت کنند و بر آن چیرگی یابند. بنابراین، آنها هر باره و در برابر هر تقاضای کمک شکست میخورند و به آن تن میدهند و همین سبب میشود تا آنان در فرایندی فرافکنانه و باژگوننگرانه سرانجام از افراد کمکگیرنده (پس از یک دوستی کوتاهمدت) متنفر شوند و آنها را چونان دشمن خود در نگر آورند!
وقتی که نظام سیاسی جامعهای کارآمدی چندانی نداشته باشد، مردم به جماعت نیکوکاران و به خوی نیکوکاری بیش از جوامع دیگر محتاج میشوند: آنها ناگزیرند بخش بزرگی از خدمات اجتماعی را خود بر عهده بگیرند چرا که دولتشان در همان حالی که قرار است زندگی اقتصادی و اجتماعی آنها را اداره کند، مشغول امور دیگریست. برای نمونه: اگر در جوامع توسعه یافته مردم چندان درگیر کمک کردن به این و آن نیستند یا آن را بدون چشمانداز انجام میدهند هم از این روست که سامانهی اجتماعی و سیاسی بسیار کارآمدی دارند بنابراین به دیگران به مثابه نیروی رفع و رجوع مشکلات احتمالی آینده نمینگرند و به ویژه هیچ ناگزیر نیستند تا از حفرهی نیازمندی دیگران برای اعمال نفوذ و سلطهی خود بر دیگران بهره بگیرند!
بگذارید صریحتر بگویم: عمل نیکوکارانه زمانی رو به رشد میگذارد که نظام سیاسی و مدیریتیِ جامعه درست کار نمیکند و بیش از همه دچار فساد در ژرفساختهاست و بدون این فساد شاکلهاش را از دست میدهد و فرو میریزد. البته فساد همیشه هم منفی نیست و چه بسا گاهی امکان خلاقیت و بازسازی اجتماعی را فراهم میآورد یعنی فساد پلی برمیآورد برای انتقال جامعه از یک ساخت سنتی و در خود فرو مانده به یک وضعیت مدرن و از خود فرا رونده. اما ناپذیرفتنیترین فسادها آن فسادی است که سامانهی رسمی یک جامعه را طرح میاندازد؛ در این صورت یک وضعیت انتقالی به وضعیت فراگیر و دائمی بدل میشود و بدین سان استثنا بر قاعده چیرگی مییابد و خود را به شرایط کلی اجتماعی تحمیل میکند چندان که فساد چونان امری اجتنابناپذیر و طبیعی و بدیهی به نگر خواهد آمد. – و این همان فساد نابخشودنی و ناپذیرفتنی در جامعهی ایرانی است که به گونهای جاوداننما خود را باز میگرداند و رهبر معظم کنونیاش نیز آن را با لبی خندان و دلی شادان «طبیعی» تعبیر میکند!
میخواهم تأکید کنم: اصولاً اگر چرخ اجتماعی یک جامعه درست بگردد کسی (جز در وضعیتی پیشبینی نشده) به کمک دیگری محتاج نخواهد شد چرا که پیشتر نهادها و افرادی برای آن کار تربیت و پیشبینی شدهاند و فساد در آن نه وضعیتی دائمی و رفتاری فرهنگی بلکه حادثهای گذارا و رفتاری انحرافی است که به جای همسویی با آن، بر آن چیره باید شد.
نیکوکاریای در کار نیست!
عدالت اجتماعی را نمیتوان به قیمت بر هم زدن عدالتهایِ دیگرِ حیاتی برقرار کرد چرا که حیات انسانی شکنندهتر از آن است که در برابر ظریفترین و خفیترین توهینهایی که زیر پوست کمک کردن و نیکوکاری و نیکی کردن خزیدهاند، دوام آورد و در هم نشکند. پس بنابراین بهتر آن است که به زندگی خیراتی و نیکوکارانه خاتمه داده شود: خیرات و نیکوکاری گردهی انسان را از بار منت سنگین میکند و او را از درون وامدار، مقروض و مدیون میسازد و بدینوسیله کیفیت حیاتی و شهامت شهروندی او را تقلیل میدهد.
نمایش خیرات و نیکوکاری آن چنان که در برخی جوامع همچون جامعهی ایرانی معمول است، چنین پیامی را به افراد دریافتکننده مخابره میکند: جایگاه فرودستانی و پست اجتماعیتان را فراموش نکنید! زندگی شما در دستان ماست: پس منتدار و دعاگوی ما باشید. هستی شما نه یک هستی قائم به خود که متکی به ما خیّران و نیکوکاران است.
در واقع با نمایش کمک و نیکوکاری طیف گستردهای از افراد جامعه خود را به عنوان شهروند درجه دو یا سه باز مییابند و باز میشناسند و آن را در مقام سرنوشت محتوم خود میپذیرند در حالی که میبایستی این وضعیت را دگرگون میساختند.
چنین موضوعِ انسانیای باید از مدار نیکوکاری و کمک به مدار حقوق طبیعی- اجتماعی- انسانی انتقال یابد یعنی فرد باید احساس کند که نه کمک و خیرات و صدقه که حق طبیعی و اجتماعی و بشری خود را دریافت میکند. از همین رو، نه تنها خدمات اجتماعی بلکه کمکهای اجتماعی نیز باید از راهها و مجراهایی به دست متقاضیان برسد که کمترین آسیبِ حیاتی و اجتماعی را به آنان وارد کند!
بگذارید معیاری به دست دهم: باید به هر نظریه و عملی تردید کرد آنگاه که بر گردهی انسان باری از منت مینهد و او را در سویدایِ دلش مدیون و بدهکار میسازد و بدین وسیله او را دچار احساسی از گناهکاری میکند: مگر احساس گناه همان احساس مرهونی و مدیونی نیست؟
آن که به راستی چیزی برای بخشیدن و دادن داشته باشد نه تنها در ازای آن چیزی طلب نمیکند که -چون درختی پُر ثمر- سپاسگزار نیز خواهد شد اگر که میوهای از شاخسارهایِ او برگیرند و بارش را سبکتر کنند: او میدهد اما احساس کاستگی نمیکند و از این رو در ورطهی رفتارهای پرخاشگرانه و طلبکارانه و چه بسا انتقامجویانهی پس از «دادن» هم نمیافتد چرا که او میداند: نه نیکی و نکویی در کار است و نه نیکو و نیکوکاران؛ و آن که دهش میکند (بیآن که چشم داشته باشد) از خود به تنگ آمده و از خود سرریز شده است و از این رو، منتی هم بر دوش هیچچیز و هیچکس ندارد و چه بسا برعکس!- مقصودم را میفهمید؟!- و چه بسا برعکس!
چه تحلیل زیباو کاملی استاد صباحی از این بیماری اجتماعی ایران ارائه می دهند و مرا یاد پیشگفتار چنین گفت زرتشت نیچه می اندازد.زرتشت می گوید حال که در این سالها من انگبین بسیار انوخته ام مرا دستانی نیازمند است که به سویم دراز شوند…. و من اینقدر مسکین نیستم که صدقه دهم.
استاد عزیز آقای صباحی بیماری های جامعه ایران را با ژرف نگری که از خصوصیات بارز ایشان است واکاوی کرده و از این طریق آینه ای قدی در برابر دیدگان ما می گذارد.
همچنین استقبال بی مانند نسل جوان از ایشان امروزه بسیار مشهود بوده و مرا شگفت زده می کند و بسیاری از آثار ایشان به صورتی صوتی در شبکه های اجتماعی بازتولید می شود.
پیروز و مانا باشید استاد
فرهمند / 11 June 2017
سلام
حال الگویی را ببینیم که اعلام میکند اختلاف استعدادات انسانها از جانب آفریننده طبیعت است…
با مقدر کردن مرگ و حیات افراد انسانی را بهم نیازمند ساخته است…
بنابراین توانمندان باید به ناتوانان ببخشند و این حق ناتوانان است…
در مقابل پاداشی در حیات مجدد بخود توانمندان داده میشود…پاداشی هم برای ناتوانان در قیام به گرفتن حق خودشان و نترسیدن و نپذیرفتن تحقیر…
در یک عبارت رسا : وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ
فقط منت از جانب خداوند است…
هر کس اطاعت نکند کافر به نعمات الهی است…خواص آیات را نمی بیند….نیاز طبیعی و توان طبیعی در دوره محدود مرگ و حیات طبیعی انسانها…
وضعیت موجود انسان ها -اعم از ایرانی ها – بعلت ندیده گرفتن و باور نکردن آیات الهی و وعده پاداش او و درست نفهمیدن منظور و دستورات اوست…
والسلام
مرادی / 11 June 2017
آقاي خلانم فرهمند عزيز؛چنانچه شما هم يكي از فايل هاي صوتي مقالات جناب صباحي را در اختيار داريد ممنون مي شوم در اين جا جهت پيگيري در تلگرام بگذاريد؛
الف.ش / 12 June 2017