در پی بروز اختلاف‌های شدید و مستمر در سطوح عالی حکومت در ایران، به‌ویژه میان رهبر و رئیس‌جمهور، اختلاف آیت‏الله مصباح یزدی، به‌عنوان یکی از پشتوانه‏های سیاسی و دینی دولت و محمود احمدی‏نژاد، بیش از سایر اختلاف‌ها به‏چشم می‏زند.

در گفت‌وگو با محمدجواد اکبرین، روزنامه‌نگار و دین‌پژوه پرسیده‌ام: اختلاف آقای احمدی‏نژاد و آیت‏الله مصباح یزدی، از چه نشئت می‏گیرد؟ آیا این اختلاف، از همان ابتدا وجود داشته یا در پی تحولات اخیر رخ داده است؟

محمد جواد اکبرین: اسلام مقبول آیت‏الله مصباح، اسلامی است که دو ویژگی دارد. یکی این‏که بسیار به مکتب «اخباری‏ها» نزدیک است. اگرچه ایشان معروف به استاد فلسفه است، اما نگاه نقلی او به اسلام، بسیار شبیه نگاه «اخباریان» است و معتقد است که بسیاری از متون اسلامی را به شکلی کاملاً متصلب باید عملی و در جامعه اجرا کرد.

ایشان این سخن را به‏هیچ‏وجه قبول ندارد که قرائت از اسلام باید متناسب با زمانه باشد، بلکه معتقد است باید زمانه را با متونی که وجود دارد، سازگار کرد.

نکته‏ی دوم این‏که ایشان از این متون دینی به عنوان یک ولایت سیاسی استفاده می‏کند و در واقع، تئوریسین قدرت بر اساس همین متون موجود است. چیزی که اگر کاملاً بخواهد عملی بشود، در برخی از جهاتش شبیه دیدگاه طالبان می‏شود و در برخی از آن نیز همان نکته‌ای دیده می‌شود که امروز در قالب امر به معروف و نهی از منکر، در جمهوری اسلامی ساری و جاری است.

آقای مصباح گمان می‏کردند آقای احمدی‏نژاد آن کسی است که اگر بیاید تمام آرزوهای ایشان را محقق می‏کند، اما اظهار نظر افرادی از نزدیکان محمود احمدی‏نژاد مبنی بر «اسلام ایرانی»، «مکتب ایرانی» و پاره‏ای از رفتارهایی که در ظاهر مغایر شئون دینی است، باعث اختلاف نخستین ایشان و آقای احمدی‏نژاد شد.

آقای مصباح انتظار داشت آقای احمدی‏نژاد، نزدیکان خود و به‌طور مشخص آقای مشایی و دوستان‏شان را کنار بگذارد و ایشان را بر دیگران ترجیح بدهد، اما چنین نشد. آقای احمدی‏نژاد در نهایت، ماجرا را به سود آقای مشایی پیش برد و این اختلاف را عمیق‏تر کرد.

آیا در این میان، می‏توان تفاوتی میان رئیس دولت و حامیانش، به‏ویژه آقای مشایی، در زمینه اختلاف با آقای مصباح و جریان او یافت یا خیر؟ چون در همین صحبت‏های آقای مصباح هم اشاره شده که آقای احمدی‏نژاد توسط آقای مشایی و دیگران سحر و یا هیپنوتیزم شده و از سوی دیگر متهم به ارتباط با مرتاض‌ها شده است. آیا چنین چیزی وجود دارد یا دیدگاه رئیس دولت و حامیانش کاملاً یکی است؟

آقای مصباح در همین صحبت جمله‏ای دارند که بسیار قابل توجه است. ایشان وقتی می‏خواهد از ابتدای آمدن محمود احمدی‏نژاد حرف بزند، می‏گوید: «او آمد، با شعارهایی که حالا اعتقاد اصیل داشت یا نداشت، نمی‏خواهم قضاوت کنم.» یعنی ایشان در انگیزه‏های نخستین آقای احمدی‏نژاد هم شک کرده است.


اگر بخواهم به پرسش شما پاسخ بسیار دقیق بدهم، باید بگویم که شناخت از آقای احمدی‏نژاد را باید با یاد‏آوری این نکته در نظر گرفت که ایشان پیش از آن‏که با آقای مصباح دوست باشد، با آقای مشایی دوست بود. یعنی رابطه ایشان و آقای مشایی، رابطه‏ای دست کم ۲۰، ۳۰ساله است.

من تردید ندارم آقای مصباح، آقای احمدی‏نژاد را از زمانی شناخت که شهردار تهران شد. یعنی حتی وقتی احمدی‏نژاد استاندار اردبیل بود هم آقای مصباح او را نمی‏شناخت.

طبیعی است اگر قرار باشد ما آقای احمدی‏نژاد را تعریف کنیم، او را با نزدیکی‏اش با آقای رحیم مشایی باید تعریف کنیم و نه با نزدیکی‏اش با آقای مصباح.

به عبارت دیگر، نزدیکی ایشان با آقای مصباح، یک نزدیکی مبتنی بر مناسبات قدرت بود که در نقطه‏ای از مطامع و منافع قدرت به‏همدیگر رسیدند و همدیگر را همپوشانی کردند. اما به لحاظ هویتی، قاعدتاً ایشان به دیدگاه آقای مشایی نزدیک‏تر است.

گفته می‏شود آقای احمدی‏نژاد و آقای مشایی از همان اول هم به اسلام روحانیت‏محور معتقد نبودند و کم‏کم که افکارشان به‌طور شفاف‏تر مطرح شد، شکاف‏ها و زاویه‏های دیدگاه‌شان با جریان آقای مصباح بیشتر نمود پیدا کرد. نظر شما در این زمینه چیست؟

من هم تصور می‏کنم که رابطه محمود احمدی‏نژاد و مصباح یزدی، رابطه‏ای مبتنی بر اشتراک نبود، مبتنی بر شرک بود.

به این معنا که این دو بر اساس باورها، عقاید و هویت مشترک به‏هم نرسیدند، با هم ادامه ندادند و از هم حمایت و استفاده نکردند. بلکه هریک در یک نقطه هویتی متفاوت، اما در یک منفعت و مصلحت مشترک به‏هم رسیدند و هریک درباره دیگری، گمان می‏کرد که می‏تواند او را با خودش همراه کند.

آقای مصباح فکر می‏کرد که احمدی‏نژاد را می‏تواند مطیع خود کند و ایدئولوژی دینی‏ مورد نظرش را توسط دولت او بر کشور حاکم کند. احمدی‏نژاد هم گمان می‏کرد که حمایت آقای مصباح را خواهد گرفت و بعد با اطلاعاتی که به مصباح خواهد رساند، او را با خودش همراه خواهد کرد.

احمدی‏نژاد گمان می‏کرد با بازی در نقش‏های مختلف، گاهی در نقش یک بسیجی واله و شیدای رهبری و مطیع ایدئولوژی مصباح، با او سخن خواهد گفت. یک‏بار هم مشایی با افکار عمومی ایران، بر اساس زبانش سخن خواهد گفت و او روحانیت را قانع خواهد کرد که این فعلاً به مصلحت است.

اما احمدی‏نژاد در این نقش موفق نشد و نتوانست روحانیت، آقای مصباح یزدی و جریان‏های مختلف را متقاعد به این کند که در نقش‏های مختلف بازی کند.

فاکت‏های مختلفی کنار هم جمع شدند تا روحانیون سنتی و جریان آقای مصباح یزدی باور نکنند که این امور بر اساس مصلحت است و مطمئن شدند که تفکر ویژه‏ای، دقیقاً در نقطه مقابل اسلام سنتی، روحانیت و منافع و مطامع آن‏ها، در حال شکل‏گیری و گستراندن سیطره خود بر کشور است.

برخی بر این باورند که اساساً ساخت قدرت سیاسی، حتی در شکل جمهوری اسلامی ایدئولوژیک انقلابی هم برای یک جامعه ایرانی متنوع متکثر، آن هم در دوره جدید و با وجود تکنولوژی جدید، محصولش همین می‏شود که رئیس دولت از روحانیت سنتی فاصله بگیرد و بیشتر به اندیشه‏ها و افکار تاحدودی و در مواردی مدرن روی بیاورد. آیا فکر نمی‏کنید هرکسی جای محمود احمدی‏نژاد بود، حتی با ائتلاف‏ها و اتحادهای استراتژیکی که ابتدا با امثال آقای مصباح یزدی داشت، می‏رفت به سمت این‏که بتواند به نوعی افکار عمومی طبقه متوسط شهری را اقناع کند؟

دقیقاً درست است! اگر واقعاً کسی به بقای خودش فکر می‏کند، یعنی نه ایدئولوژیک، بلکه سیاستمدارانه به فکر به‏دست آوردن قدرت و بقای قدرت باشد، قاعدتاً باید مناسبات زندگی در دنیای مدرن و در یک جامعه مشتاق به مدرن شدن را بفهمد و سیاست‏های خود را بر آن اساس تنظیم کند.

لذا از اول، این رابطه با آقای مصباح، رابطه سود‏آوری نبود. آقای مصباح بسیار زود، وقتی نخستین نشانه‏های این اتفاق جدید را دید، از محمود احمدی‏نژاد جدا شد.

نکته‏ای که وجود دارد اما این است که رفتار دولت محمود احمدی‏نژاد با آقای مصباح، با جامعه، با مسلمانان سنتی و روحانیون، اصلاً صادقانه نبود. اگر کسی واقعاً این‏گونه فکر می‏کند، چرا از اول شعارهای ایدئولوژیک می‏دهد؟ چرا از اول با دیدارهای مکرر با آقای مصباح، آوردن شاگردان برجسته مصباح در دولت، مانند آقای سقای بی‌ریا (که مشاور دولت در امور روحانیون بود) و الان آقای مرتضی آقاتهرانی، به عنوان استاد اخلاق دولت و سایرین، این‏طور القا می‏کند که او طرفدار اسلام روحانیت و اسلام ایدئولوژیک است.
این رفتار، رفتار ناصادقی است و نتیجه‏ آن این شده که بسیاری از رفتارهایی که الان دولت احمدی‏نژاد دارد و شعارهایی که می‏دهد، اگر اندکی از این شعارها را دولت آقای خاتمی که صادقانه اصلاح‏طلب بود و صادقانه به تبدیل مناسبات در جمهوری اسلامی می‏اندیشید، انجام می‏داد، آن دولت نابود و مجبور به استعفا می‏شد.

اگر جریان حاکم در دولت، حمایت حامیان مصباح را از دست بدهد، آن‏‏چنان‏که به‏نظر می‏رسد از دست داده است، در پهنه اجتماعی- سیاسی ایران، در عمل برای محمود احمدی‏نژاد چه اهرم فشار و نقطه اتکایی باقی می‏ماند؟ آیا می‏تواند با این حرف‏ها، اعتماد طبقه متوسط شهری را جلب کند؟

آقای احمدی‏نژاد دچار این توهم هست که ۲۵ میلیون رأی دارد. آن‏هایی که او را دچار این توهم کرده‏اند، شاید فکر امروز را نمی‏کردند. این توهم امروز باعث شده که ایشان گمان کند، اگر حرف‏هایی بزند که به مذاق طبقه متوسط شهری خوش می‏آید و دوستان و هم‏پیمانانش را کنار بگذارد، جامعه از او حمایت می‏کند.

غافل از این‏که این اتفاق نمی‏افتد. او روند بسیار غافلانه‏ای را پیش گرفته است. به این معنا که از بستر اجتماعی‏ای که وجود دارد غفلت کرده است. مگر این‏که ایشان در سپاه و بخش نظامی کشور، سیستمی را با خودش همراه کرده باشد که از دید‏ها پنهان مانده است و با اتکا بر آن قدرت نظامی بخواهد هم‏چنان مسیر خود را پیش ببرد. در غیر این صورت، بعید می‏دانم که ایشان با این روندی که پیش می‏گیرد، حتی به پایان چهارساله دولت خودش هم برسد.