محمود خوشنام – پیش از این به اشاره از موسیقی زیرزمینی در ایران به عنوان جلوه‌ی تمامنمایی از ترانه‌های اعتراض سخن گفتیم و در آینده باید آن را در فضایی مستقل و جداگانه، زیر نگاه برد و شیوه‌های گونه‌گون بیانی آن را ژرف‌تر بررسی کرد. با این همه بد نیست در پایان مجموعه ترانه‌های اعتراض، به یکی از شهره‌ترین زیرزمینی‌های سابق که حالا در برونمرز «روزمینی» شده است، بپردازیم. چرا که به گمان ما او چیزی یا چیزهائی بیشتر از زیرزمینی‌های دیگر دارد.‌‌ همان چیزی که در پی، شهرت شتابنده‌ای را برای او به ارمغان آورده است: «محسن نامجو».

نامجو با شیوه‌ی کار خود گواه صادقی بر سانسور تمام‌عیار فرهنگی- وبه‌ویژه موسیقائی- در ایران امروز است. او برای آنکه این سانسور همه‌جانبه را بشکند، دیگر تنها به نماد و تمثیل بسنده نمی‌کند، از هر وسیله‌ی ممکن دیگر نیز بهره می‌گیرد. واقعاً حرفی برای گفتن دارد که به شیوه‌ی معمول و زبان متعارف نمی‌تواند بگوید. در ایران امروز دیگر هیچ حرفی را راست و پوست کنده نمی‌توان گفت؛ برای بیان هر حرفی باید راهی پیدا کرد، باید در پرده‌های نُه‌توی استعاره سخن گفت. تازه همین استعاره را هم وقتی فهم نکنند- که غالباً نمی‌کنند- پیراهن عثمان می‌کنند و دمار از روزگارت درمی‌آورند.


نامجو، همه‌ی حرف‌ها و صدا‌ها را با هم تلفیق می‌کند. شعر کهن را به شعر نو می‌چسباند، موسیقی سنتی را به تکه‌ای از موسیقی پاپ یا کوچه‌بازار پیوند می‌زند، حتی‌گاه به «جیغ و فریاد بنفش» آن را می‌آراید. صدای برخورد اشیاء، صدای شکستن شیشه، صدای دد و دام و جانوران اهلی و وحشی، نیز در بعضی از کارهای او مورد استفاده قرار می‌گیرد. اگر صدا کم بیاورد، از سرفه و عطسه و…. هم مدد می‌گیرد. ولی این‌همه صداهای ناهمگون و نامأنوس را به شیوه‌ای کنار هم می‌چیند که با همه‌ی ناهنجاری‌ها به گوش شنونده «سنتی» ناهنجار نمی‌آید. خون خشم و اعتراض را نیز در رگ‌های او جریان می‌دهد.

همان خاکم که هستم!

حرف‌های نامجو در ترانه‌هایش اگر چه در هم و بر هم بیان می‌شود ولی نقش اعتراضی خود را آشکار می‌کند. خود همین در هم و برهمی هم تصویر آینه‌ای‌ست که او در برابر دنیا- و ایران- در هم و بر هم می‌گیرد.

آه که این‌طور، آه که این‌طور؟
دست به قنداق نمی‌رود
تفنگ غلاف نمی‌شود
جهان اصلاً نمی‌چرخد
…. روز به شب نمی‌نشیند
آه که این‌طور؟…
بهرام گور از پله بالا نمی‌رود
… غزل در کوچه روان نیست
مغز نیست یک مخابرات متروکه
عقل یک لاستیک فرسوده نیست
گیر کرده در گل و لای…
آه که این‌طور؟

دستکاری‌های عمدی نامجو در وزن و محتوای شعرهای کلاسیک، آشفتگی‌های فرهنگی را در وطن او می‌نمایاند:

یک روز به شیدائی در زلف تو آویزم
خود را چو فرو ریزم
با خاک درآمیزم
وگرنه من‌‌ همان خاکم که هستم!

و اما در ترانه‌های نامجو، تنها خشم و خروش نیست که خانه کرده، یأس و سرخوردگی نیز هست؛ سرخوردگی از محیطی که زندگی ‌آدمی در آن در امان نیست:

یک روز که از خواب چشم باز می‌کنی
می‌بینی که بر باد رفته‌ای
تنهای تنهایی
می‌بینی که لنگ در هوایی
و صبحونه‌ت شده سیگار و چایی!
…‌ای عرش کبریایی
کی با ما راه می‌آیی
جون مادرت
چی هست تو سرت؟
کی با ما راه می‌آیی…

نامجو در ترانه دیگری می‌گوید:

» همش دلم می‌گیره
همش تنم اسیره
خنجر زدم خوب نشد
بل بل زدم جور نشد!…

عده‌ای می‌گویند، شکل کار محسن نامجو پسامدرنیستی است. ولی به گمان ما هنوز زود است که او را زیر یکی از ایسم‌ها بنشانیم، به ویژه ایسم‌هایی که هنوز تکلیف خودشان روشن نشده است!

موسیقی نامجو در ایران سنت‌زده و حتی در برونمرز با واکنش تند و تیز «ریش و سبیل‌داران» فرهنگی روبرو شده است. ولی گمان نمی‌کنیم به شکست او بینجامد. زیرا که او گویای زمانه خویش است.

ترانه‌ی این هفته:

::گیس، محسن نامجو، از آلبوم عدد::
(این ترانه را می‌توانید با پلیر زمانه بشنوید)