ایرج ادیبزاده- نوروزی دیگر فرا رسید. نوروز که از زیباترین و شورانگیزترین جشنهای جهان است، که با جشن طبیعت و آغاز بهار همراه شده است. جشن بزرگ همهی ایرانیها و ایرانیتباران و همچنین از جشنهای مهم مردم آذربایجان، قزاقستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قرقیزستان، پاکستان، افغانستان، ترکیه و چند ملت دیگر.
نوروز جشن خانوادهها نیز هست. اگر میلیونها ایرانی و ایرانیتبار و اقوام و ملیتهایی که نوروز جشن ملیشان است، با نشستن سر سفرهی هفت سین، در کنار اقوام و دوستان سال تازه را آغاز کردهاند، اما کسانی هم بودهاند که آغاز سال را با شکلهای دیگری همراهی کردهاند.
عباس رزاقی دوچرخه سوار ایرانی که برای دومین بار سفر دور دنیای خود را با دوچرخه با هدف رساندن پیام صلح و دوستی مردم ایران به جهان، ادامه میدهد، یکی از آنها است. عباس رزاقی آغاز سال را در حال رکاب زدن روی جادههای جهان بود.
در تماس تلفنی از او میپرسم، شما کجا هستید و چه احساسی دارید:
من ابتدا سلام میکنم خدمت همهی هموطنانم و فارسیزبانان و فرارسیدن سال نو خورشیدی را تبریک میگویم. امید دارم که همه ایرانیها در پهنهی گیتی موفق و دلخوش و سربلند باشند. من الان در رانگون پایتخت برمه هستم. در ادامهی برنامهی دور دنیا با دوچرخه با پیام صلح و دوستی، اینجا بیست و پنجمین کشور برنامه است. کارهای مربوط به برمه را انجام دادهام و پس فردا صبح عازم بنگلادش و داکا خواهم شد که رو به ایران طی طریق میکنم. احساس من نسبت به این که در عید نوروز در وطن نیستم، این است که از آنجایی که یک کار هدفمندی را دارم انجام میدهم، هیچ گونه نگرانی نیست. بههرحال بخشی از برنامه خورده به زمانی که عید نوروز است. من خوشحالتر هستم، بههرحال در ایران سال نو میشود و هموطنان به دیدار همدیگر میروند و برای هم آرزوی موفقیت و سربلندی میکنند. همین طور من این آرزوها را دارم برای هموطنانم.
در ایران برای نوروز معمولاً درختها شکوفه میزند و گلها باز میشوند. آیا در آنجایی که هستید، همین وضعیت هست، یعنی در رانگون پایتخت برمه؟
اینجا وضعیت خاصی دارد. یعنی هوا الان ابری است و همین امروز صبح هم باران میبارید. اینها گلی دارند به اسم «دوکچمپا» که گل ملیشان است و پریروز وقتی داشتم از توی یکی از این خیابانها میرفتم، ، این گل آن گذرگاه را خیلی عطرآگین کرده بود. منظور این که اینجا هم بههرحال رنگ و بویی از جغرافیای وطن ما را دارد.
میدانیم که برمه با وضعیت بهخصوصی اداره میشود. کشوری است که نظامیها آنجا را اداره میکنند. شما برای گرفتن ویزای آنجا مشکلی نداشتید؟
چرا. من خیلی به سختی توانستم ویزای ترانزیت این کشور را بگیرم و این خودش یک موفقیت است برای من. هفت سال قبل که آن برنامهی اول دور دنیا را رکاب میزدم، تا مرز این کشور آمدم، در کشور لائوس. منتهی متأسفانه من را برگرداندند. اما این بار موفق شدم با تدارکی که از چندماه قبل دیده بودم، بتوانم ویزای این کشور را داشته باشم و در جادههای این کشور هم رکاب بزنم.
شما تا بهحال چه قدر رکاب زدهاید در این سفرتان؟
تا اینجا وقتی دیروز حساب میکردم، بیشتر از ۳۷هزار کیلومتر رکاب زدهام. مدت زمان برنامه هم… الان من ۲۳ ماه است که در راه هستم.
آیا در آنجا که هستید مردم ایران را میشناسند؟
چرا. قدیمیها چرا، خیلی اشراف دارند و میدانند. ولی جدیدیها نه. جدیدیها براساس تبلیغات روز چه بسا ایران را با عراق یکی میدانند. ایران را عرب میدانند. من سعی میکنم در تماسهایی که با مردم دارم، این توضیحات را بدهم که ما پرسیا هستیم و تمدنی در حدود هفت هشت هزارساله داریم. تا حدودی اطلاعات به آنها میدهم راجع به کشورمان.
آیا در آنجا که رکاب میزنید، مقررات سختی نیست برای شما و مرتب از شما نمیپرسند از کجا آمدید یا بازرسی کنند و…
چرا. اینجا پلیساش پلیسی است که رشوه میگیرد. من سعی میکنم تا آنجایی که میتوانم درخواستهای اینها را در واقع اجابت نکنم. ولی جاهایی هست که با هدیه دادن بستههای بیسکویت و چیزهای دم دستی، سعی میکنم که رد شوم. این مشکل متأسفانه در کشور هست و ناشی از این است که پلیس اینجا حقوقش خیلی کم است و اگر رشوه نگیرد، اموراتش نمیگذرد. من کمتر عکاسی میکنم. چون سابقه دارد که میآیند دوربین را میگیرند و پس نمیدهند و یا فلاش مموری یا نگاتیو را از دوربین درمیآورند و پس نمیدهند. دفتر خاطرات روزانه را میگیرند و پس نمیدهند. من سعی میکنم که همه این موردها را رعایت کنم. تجربههای قبلی اینجا چارهساز بوده.
آیا ایرانی هم در آنجا هست یا شما به آن برخورد کردید؟
نه. شنیدم که اینجا ایرانی بوده، ولی پیگیری که میکنم میگویند مثلاً رفته یا نیست. یک چیزی در مایههای… چه بسا توریستها بهعنوان مقیم در ذهنشان هست. این است که من ایرانی پیدا نکردم و بعد جالب اینجاست که این کشور دو پرچم دارد. یک پرچم مربوط به همان نام برمه است و پرچم دیگر که چند ماهیست تهیه شده، برای نام جدید این کشور یعنی میانمار است. یک پرچم سه رنگ، وسط آن یک ستارهی سپید رنگ. وضعیت برمه این طور است و من سعی میکنم خیلی نکات را رعایت کنم و بتوانم با موفقیت جادههای این کشور را طی کنم.
فکر میکنید چند وقت دیگر از برمه خارج شوید؟
فاصلهی زیادی نیست. فکر میکنم که هفتهی دیگر از مرز گذشته باشم و مثلاً نزدیکیهای داکا باشم.
مردم را آنجا چه طور میبینید؟
مردم فقیری اینجا هستند. شکل خاصی دارد. تلاشیست در حد سفرهی آن روز و روزمرگی.
پیشبینی شما برای رسیدن به نقطهی پایانی ایران چه موقع است؟
یک مشکلی که من دارم، ویزاها هست. من خوشبختانه تا اینجا ۳۷ کیلومتر رکاب زدهام و به آن چه، که در گفتوگوی قبلیمان به شما گفتم، یعنی رسیدن به مرز ۴۰ هزار کیلومتر، نزدیک است. من ابتدا ۴۰ هزار کیلومتر و بعد هرچه بیشتر بتوانم و اگر نتوانم، شاید مثلاً از طریق همان هند و پاکستان و مرز میرجاوه وارد ایران شوم. کار نهاییام را انجام دادهام. ولی اگر بتوانم در کشورهای آسیای میانه حضور داشته باشم، آن را هم ادامه میدهم. اگرچه آن احتیاج به یک پرواز دارد، چون میدانید که در پاکستان مشکلات طالبان است، در افغانستان همین طور و نمیشود تا آسیای میانه به شکل زنجیروار کشور به کشور طی طریق کرد.