حسین ایمانیان ـ  علت نوشته‌شدن یادداشتی که می‌خوانید به هیچ‌وجه کتاب موضوع این یادداشت نیست. چنان‌چه در ادامه بدان خواهیم پرداخت داستان بلند «شهربانو» از منظر ارزش‌گذاری ادبی چنان بی‌اهمیت است که نوشتن یادداشتی درباره‌ی جزئیات آن، هیچ موضوعیتی ندارد. آن‌چه اهمیت دارد و بحث نوشته‌ی حاضر آن را مورد خطاب قرار می‌دهد، فضایی است که کتابی مثل «شهربانو» را می‌پذیرد و احتمالاً در آینده مفصلاً بدان خواهد پرداخت و بی‌آن‌که به ماهیت آن بیندیشد به عنوان محصول ادبی، آن هم از سوی جریان روشن‌فکری ادبیات، سلسله‌مراتب در بوق دمیدن یک کتاب را در مورد آن پیش خواهد گرفت. قصد آن است که در حد یک یادداشت کوتاه نقشی پیش‌گیرانه به عهده گرفته شود؛ نقشی که در ژورنالیسم ادبی امروز به‌کلی فراموش شده است و جای آن‌که سیاست‌گذاری جامعه‌ی ادبی مد نظر قرار بگیرد، ژورنالیسم را به تأیید‌کننده‌ای منفعل تقلیل داده است که با پرداختی کلیشه‌ای محصولات بی‌مایه‌ی صنعت فرهنگ‌سازی را پشتیبانی می‌کند. وضعیت کنونی حاکم بر ژورنالیسم ادبی به گونه‌ای است که اساساً تشخیص ماهیت ابژه‌های نقادی را به اصحاب صنعت فرهنگ‌سازی سپرده است و هیچ دخالتی در نام‌گذاری محصولات آن نمی‌کند. آن‌چه امروز چارچوب هویت‌بخش تولیدات بازار کتاب را می‌سازد، دقیقاً هیچ ربطی به محتوای کتاب‌ها ندارد؛ ناشر کتاب و سابقه‌ی نویسنده‌ی آن، چیز‌هایی است که کتاب را نام‌گذاری می‌کند. (و این سابقه هم اساساً ربطی به مایه‌ي نویسنده یا همان کیفیت نوشته‌های پیشین او ندارد، بل‌که از نفوذ او در دار‌ودسته‌ی حاکم بر مطبوعات و رزومه‌ی فرهنگی‌اش، عناوینی مثل داور فلان جشنواره و کاندیدای بهمان جایزه، تأثیر می‌گیرد.) وضعیت آن‌قدر پوچ و مسخره است که اگر روزنامه‌نگاری در حوزه‌ی ادبیات کتابی عامه‌پسند و فوق‌العاده مبتذل، چنان‌چه رمان‌های فهیمه رحیمی در برابر آن خلاقانه به نظر برسد، منتشر کند، جماعت ژورنالیست، بی‌آن‌که بی‌مایه‌گی کتاب فوق را تشخیص دهند، کلیشه‌های یادداشت‌نویسی‌شان را به کار می‌گیرند و با بلاهتی مثال‌زدنی، منصفانه به نقاط ضعف و قوت آن اشاره می‌کنند. اوج فاجعه این‌جا است که در نهایت یکی از جایزه‌ها را هم به همین اثر شناخته‌شده می‌بخشند و چرخه‌ی بی‌مایه‌گی فرهنگی را کامل می‌کنند. یکی از نمونه‌های این کتاب‌ها رمانی است که یک شاعر روزنامه‌نگار در سال گذشته منتشر کرد و بعد از انبوهی یادداشت که هم‌کار‌های‌اش تدارک دیدند، آخر کار «جایزه‌ی نویسنده‌ها و منتقدان مطبوعات» را هم بدان بخشیدند و بلاهت ژورنالیستی را به حد‌اکثر رساندند. نمونه‌ی متأخرتر این مسأله رمان عامه‌پسندی است که سه روزنامه‌نگار زن مشترکاً آن را نوشته‌اند و تا کنون به عنوان اثری جدی (و غیر بازاری) تبلیغ شده است.


«شهربانو» تازه‌ترین مصداق این جعل سازمان‌یافته و همه‌گانی است. جعل ماهیت یک داستان مبتذل، عامه‌پسند و بازاری که تحت عنوان و با شکل‌و‌شمایل رمان‌های جدی عرضه شده است. (لازم به گفتن است که این کتاب نسبت به محصولات مشهور عامه‌پسند‌نویس‌های شناخته‌شده و محترمی که خودشان را روشن‌فکر جا نمی‌زنند، از استانداردهای ژنریک بازاری‌نویسی نیز برخوردار نیست؛ قصد این یادداشت نه نقادی داستانی عامه‌پسند، که شناسایی آن است؛ طبعاً متخصصان ارزیابی داستان‌های بازاری بهتر می‌توانند درباره‌ی جزئیات کیفی آن بحث کنند.) تا اینجا مشخص شد که نفس انتشار کتاب‌هایی مثل «شهربانو» نه‌تنها هیچ اشکالی ندارد، که یک فعالیت اقتصادی شناخته‌شده و عادی است. مسأله کسب‌وکار تولید‌کننده‌گان این‌گونه کتاب‌ها نیست؛ تدارک همه‌گانی یک نقاب برای چنین کتابی و کنار‌گذاشتن شرافت حرفه‌ای عده‌ای روزنامه‌نگار و ادبیات‌چی و جایزه‌چی است که مسأله است. آن‌چه ضربه‌ی وحشتناکی به ادبیات لاغر و کم‌رمق فارسی وارد می‌کند جعلی است که وقیحانه از سوی اصحاب صنعت فرهنگ‌سازی پیش گرفته می‌شود و دیگران نیز یا از روی جهل یا به دلیل محافظه‌کاری چشم بر آن بسته‌اند و هیچ اعتراضی نمی‌کنند. آن‌چه باعث شده نویسنده‌ای مثل شهسواری با خیالی راحت چنین کتابی را این‌گونه عرضه کند، همین خموده‌گی و انفعال همه‌گانی است؛ اگر چنین وضعیتی برقرار نبود، او کتاب‌اش را به ناشران شناخته‌شده‌ی ادبیات بازاری می‌سپرد و طرح جلدی مخصوص با نوشته‌های درشت قرمز‌رنگ برای آن انتخاب می‌کرد و میان سود ریالی‌ای که از جیب دختر‌های دبیرستانی و زن‌های خانه‌دار کسب می‌شد یا اعتبار دروغین به عنوان یک نویسنده‌ی جدی از حوزه‌ی ادبیات روشن‌فکری، چون برخلاف امروز امکان تحقق دومی وجود نداشت، پس قطعاً اولی را بر‌می‌گزید و کتاب‌اش را در مسیر درست و هم‌خوان با ماهیت‌اش عرضه می‌کرد. اگر «شهربانو» را با کتاب قبلی نویسنده، «شب ممکن»، مقایسه کنیم، می‌بینیم که این‌بار از بزک‌های تکنیکی و تمهید‌های مد روز برای پوشاندن بی‌مایه‌گی و ابتذال خبری نیست؛ چنین چیزی خود از غفلت ژورنالیسم ادبی حاصل شده است. وقتی آن تمهید‌ها یک آکادمیسین را، که مونتاژ‌کار و مترجم نظریه‌ی ادبی هم هست، واداشت تا «شب ممکن» را رمانی «پست‌مدرن» (و نه پست‌مدرنیستی!) بنامد (و طبعاً خود او و شاگردان و مخاطبان‌اش برچسب «پست‌مدرن» را نه به معنای «بی‌در‌وپیکر» و «بی‌چیز» که واجد ارزش تلقی می‌کنند)، پس احتمالاً کسانی یافت می‌شوند که «شهربانو» را داستانی «ساده»، «صمیمی»، «مردمی» و «اجتماعی» بنامند و این‌گونه آن را به عرش برسانند.

چندی پیش نویسنده‌ی «شهربانو» یادداشتی نوشته بود که علاوه بر صحه‌گذاشتن بر وجود مافیایی ادبی-مطبوعاتی که او هم یکی از اعضای شورای مرکزی آن است، ادعا می‌کرد که همین مافیا توانسته است نوعی «زیبایی‌شناسی» را به پیروزی برساند و آن را جا بیندازد. کسی که «شهربانو» را خوانده باشد شک نمی‌کند که این سخن اساساً غلط است. «زیبایی‌شناسی‌»ای که «شهربانو» را تولید می‌کند یا می‌پسندد، مستقیماً محصول سریال‌های آبکی صدا و سیما بوده است و نه هیچ چیز دیگر. نوع روابط، دیالوگ‌ها و سیاه‌و‌سفیدی بلاهت‌آمیز آدم‌های داستان، همه بر اساس استاندارد‌های سریال‌های زیر متوسط صدا و سیما شکل گرفته‌اند. قبلاً اشاره شد که نقد این کتاب موضوع این یادداشت نیست و چنین‌کاری تنها از کارشناشان ادبیات عامه‌پسند بر‌می‌آید تا با معیار‌ها و استاندارد‌های‌شان آن را ارزیابی کنند. بحث بر سر اثبات بی‌مایه‌گی این داستان، اصرار بر روشنایی آفتاب است. خواندن چند صفحه از کتاب همه‌چیز را مشخص می‌کند، هرچند باید اخطار داد که رفتار و گفتار شخصیت‌ها آن‌قدر کلیشه‌ای‌اند، آدم‌های خوب داستان آن‌قدر فرشته‌اند، روابط آن‌ها چنان جعلی و فرمالیته است که خواندن این کتاب، جز برای مخاطب‌های پر‌وپاقرص سیمای جمهوری اسلامی، که انگار گزارش فیلم‌نامه‌ي یکی از محصولات آن را می‌خوانند، کاری طاقت‌فرسا است. آن‌چه در آینده‌ای نزدیک پیرامون این کتاب شکل می‌گیرد، قطعاً غرق در حمایت‌های دوستان نویسنده خواهد بود، اما جدا از باند‌بازی‌های کثیف رسانه‌ای، واکنش درست و حسابی ژورنالیسم به جعل ماهیت چنین رمانی، می‌تواند امکان تحقق دوباره‌ی این‌گونه تقلب‌ها یا (به اصطلاح بازار) کلاه‌برداری‌های ادبی از بین برود.

شناسنامه‌ کتاب:

شهربانو، محمدحسن شهسواری
نشر چشمه
چاپ اول ، زمستان ۱۳۸۹