اکبر سردوزامی، از نویسندگان معاصر ماست که از سال‌ها پیش در تبعید دانمارک زندگی می‌کند. اکبر سردوزامی در سال ۱۹۸۹ داستان «من که ایوب نیستم» را در جمعی از ایرانیان تبعیدی خواند و اجرا کرد، تا این‌که چندی پیش یکی از دوستان او ویدیوی این داستان‌خوانی را در یوتیوب منتشر کرد.

اکبر سردوزامی، همان‌طور که خواهید دید در آغاز این داستان‌خوانی می‌گوید: «به دلیل پیچیده بودن این داستان فکر می‌کنم بهتر است خلاصه‌ای از آن را بگویم.»

و در ادامه می‌گوید: در این داستان قضیه این است که یک عده که سیاسی هستند، برای اینکه نیرو و حد مقاومت خودشان را در برابر شکنجه بسنجند، همدیگر را آزار می‌دهند و شکنجه می‌کنند. آن‌ها می‌خواهند بدانند اگر روزی دستگیر بشوند، چقدر در برابر شکنجه‌ها می‌توانند مقاومت کنند. یکی در میان آن‌ها اما با این شیوه مخالف است و آن را نمی‌پذیرد و از گروه جدا می‌شود. بعد‌ها وقتی او را می‌گیرند، تصورش این است که شکنجه‌گر‌ها رفقای خودش هستند. در داستان اینطور به‌نظر می‌رسد که گاهی این شکنجه‌گر‌ها رفقای او هستند و گاهی به نظر می‌آید که اشتباه کرده و آن‌ها که او را شکنجه می‌دهند، حزب‌اللهی هستند. در واقع آن‌قدر شکنجه تکرار شده که راوی داستان نمی‌تواند تشخیص بدهد که کی او را واقعاً شکنجه می‌کند.»

«من که ایوب نیستم» فارغ از ارزش‌های ادبی آن از خشونتی که در سال‌های دهه‌ی ۶۰ در جامعه‌ی انقلاب‌زده‌ی آن زمان وجود داشت، نشان دارد. در این داستان چنان همه به خشونت مبتلا شده‌اند که دیگر نمی‌توان خوب را از بد و حق را از ناحق تشخیص داد. در واقع رویکرد به خشونت فاصله‌ی میان خوب و بد را از بین برده و آنچه که باقی مانده است، صدای رنج‌دیده‌ی انسانی است که فریاد می‌زند نمی‌تواند در برابر آزارها و شکنجه‌ها دوام بیاورد. این صدا متأسفانه همچنان در تاریخ معاصر ایران طنین دارد.

بخش اول داستان‌خوانی اکبر سردوزامی را می‌شنویم.

منبع:
سایت «کلمات»، اکبر سرودزامی

در همین زمینه:
::از بیرون به خود نگاه کردن، آغاز بودن من است، گفت‌وگو رادیو زمانه، دفتر خاک با اکبر سردوزامی::

::روایت شفق، رمان، اکبر سردوزامی، کتابخانه رادیو زمانه::