ترجمهی احسان سنایی- شاید هرگز نام کهکشان NGC 6264 را نشنیده باشید و شکی هم نیست که فکرتان را معطوف به اهمیتاش نکرده باشید! اما همین تودهی دور و شلوغ از ستارگان، راهی نسبتاً هموار را برای درک ماهیت مرموزترین نیروی هستی پیش پای ستارهشناسان گشوده است.
برای آشنایی ِ هرچند اندکی با این نیرو، کافیست آخرین باری که توپی را به هوا پرت کردهاید از خاطر خود بگذرانید و ببینید آن دفعه هم مثل هر تجربهی مشابه دیگری، همان رخ داده که انتظارش میرفت: یعنی نیروی گرانش از سرعت توپ آهسته میکاهد و پس از مکثی کوتاه آن را بهسمت زمین میکشد. حال اگر در سیارهی خیالی ِ دیگری میبودید و توپتان را به هوا میفرستادید؛ میشد فرض کرد که سرعت توپ میتواند از سرعت گریزِ سیارهتان هم بگذرد و اصلاً آن را ترک کند.
ستارهشناسان هم برای فهم تاریخ کیهان، مدتهاست که کهکشانها را توپهای درخشان و غولپیکری فرض میکردهاند که از ۱۳میلیارد سال پیش و در جریان رویداد تعیینکنندهای موسوم به «انفجار بزرگ» (یا همان بیگبنگ) از هم میگریزند و این، دقیقاً همان چیزیست که نام «انبساط جهان» را بر آن نهادهاند.
اما اینکه این توپها آیا روزی هم از حرکت باز خواهند ایستاد و تحت تأثیر نیروی گرانشی ِ متقابلشان بهسمت هم بر خواهند گشت و یا تا ابد همینگونه به پیش خواهند رفت، چیز نامعلومی بود. اما حدود ده سالِ پیش، دو گروهِ کیهانشناسی با محاسبهی سرعت گریز کهکشانهای دوردست و مقایسهشان با سرعت کهکشانهای نزدیکتر، تصمیم به روشنسازیِ این مسأله گرفتند. واقعیت این است که هرچه با تلسکوپتان اعماق دورتری از فضا را نشانه روید، به فواصل ِ دورتری از زمان هم مینگرید و لذا اگر آنجا کهکشانی را ببینید که سریعتر از همنوعانِ نزدیکترش حرکت میکند؛ میتوان نتیجه گرفت که فرآیند کاهش سرعت کهکشانها با هدف بازگشت مجددشان به سمت همدیگر، آغاز شده است. در غیراینصورت؛ بایستی فرض دوم را پذیرفت که انبساط تا ابد ادامه خواهد داشت.
با این حال در کمالِ شگفتی ِ دانشمندان، نهتنها هیچکدام از این دو گزینه صحت نیافت؛ بلکه انبساط جهان در قیاس با چند میلیارد سال پیش حتی سریعتر هم شده است! این درست مثل این میماند که توپتان از زمین بگریزد و تنها توجیه معقول چنین واقعهای هم فرض وجود موشک کوچکیست که به توپ بسته شده باشد و سرعتاش را به سرعت گریز از سیاره برساند. در خصوص جهان اما چنین فرضی را میتوان اینگونه بیان نمود که چشمهای مرموز و ناپیدا از انرژی، کهکشانها را مداوماً شتاب میبخشد.
این انرژیِ مرموز را «انرژی تاریک» نامیدند و تاکنون نیز کسی نتوانسته پی به ماهیت راستیناش ببرد؛ هرچند همهی اخترشناسان بر این گفته متفقاند که انرژی تاریک، ظاهراً ۷۰درصد از محتویات هستی را به خود اختصاص داده. بقیهاش هم که غالباً به «مادهی تاریک*» برمیگردد و میماند 4درصد از جهان، که همان چیزیست که در تمامی ِ طول موجهای نور، از دور و نزدیک، دیدهایم؛ یعنی همهی ستارهها، کهکشانها، سحابیها و …! فرضیات متفاوتی برای توصیف ماهیت انرژی تاریک ارائه گردیده که یکیشان مربوط به دستنوشتههای یکصدسالهی آلبرت اینشتین میشود که در آنها؛ وی همان مفهوم انرژی تاریک را با نام «ثابت کیهانشناختی» (Cosmological Constant) مطرح نموده بود. با وجود اینکه حتی اینشتین نیز توصیف مبهمی از این مؤلفهی مرموز هستی به دست داده؛ ولی همین که ناماش را «ثابت» گذاشته نشان از این میدهد که قدرت رانشی ِ این نیرو در سرتاسر هستی مشابه است و این، خود حدس خوبیست.
پروفسور «آدام ریس» از «مؤسسهی تحقیقاتی ِ تلسکوپ فضایی» (STScI) در بالتیمور، که سرپرست تیم کاوشی ِ انرژی تاریک بوده در سال ۲۰۰۱ به «تایم» گفت: «یک درخت از فرضیات متفاوت را تکان دهید تا 20 ایدهی درخشان از آن فروبریزد» (ضمناً رجوع کنید به مصاحبهی رادیوزمانه با پروفسور آدام ریس: «پایان یک آغاز»). اما بههر حال برای تعیین اینکه در این میان حق با کدام فرضیه است؛ ناگزیر باید دقت محاسبات را تا حد زیادی ارتقا بخشید.
از اینجاست که نتیجه میشود مشاهداتِ اخیر صورتپذیرفته توسط دانشمندانِ «رصدخانهی ملی نجوم رادیویی» در ویرجینیا تا چه حد حائز اهمیت است. «جیمز براتز» (James Braatz) و «چنگیو کو» (Cheng-Yu Kou)، با اتصال مجازیِ چندین تلکسوپ رادیویی به همدیگر و تولید تلسکوپی غولپیکر، موفق به محاسبهی فاصلهی کهکشان NGC 6264 با خظای 450میلیون سال نوری؛ یا بهعبارتی 9درصد شدند.
این پژوهش، حائز اهمیت فراوانیست، چراکه هرچند تعیین سرعت یک کهکشان از طریق مشاهدات طیفیاش آنقدرها دشوار نیست؛ اما اطلاع از مکان حقیقی این کهکشان در پهنهی کیهان بسیار ضروریست. فرض کنید اتومبیلی با شتاب به سمتتان میراند و شما میخواهید بدانید کی بهترین وقت فرار است که هم خودتان را نجات داده باشید و هم راننده دیگر نتواند سریعاً مسیرش را بهسمتتان کج کند. شما برای این محاسبه نهتنها نیازمند دانستن سرعت و شتاب اتومبیل هستید؛ بلکه باید از فاصلهاش تا خودتان هم باخبر باشید.
ستارهشناسان هماکنون چندین راه برای محاسبهی فاصله تا کهکشانها پیش روی خود دارند؛ اما این روشها خود متکی بر نظام نردبانمانندیست که هر پلهاش به درد محاسبهی فاصله تا شعاع محدودی از زمین میخورد. اولین راه، استفاده از همان روش «اختلاف منظر»یست که ملوانان برای تعیین فاصله تا ساحل استفاده میکنند و این برای فواصل محدود تا حداکثر چندصدسال نوری جوابگوست. از اینجا به بعد، هر مرحله وابسته به یک شاخص، همچون خطکش است که بایستی برای تعیین فاصلهی هر جرم آسمانی در آن محدودهی ویژه، از آن بهره برد. با اینحال همهی این خطکشها اشتباهات خاص خود را دارند و از اینرو در موارد استثنایی چارهای جز تعیین مستقیم فاصلهی کهکشانها نیست.
این همان کاریست که براتز و کو دست به انجاماش زدهاند. آنها رصدهای خود را بر ابرسیاهچالهی واقع در مرکز کهکشان NGC 6264 – و یا به عبارت دقیقتر، قرص گازیِ پیرامون این سیاهچاله که مدام در حال سقوط و اضمحلال در آن است – معطوف نمودند. مولکولهای آبِ موجود در این قرص گازی، نقش «میزر»های طبیعی را ایفا میکنند. MASER، اشعهای از نور، همانند لیزر است که بهجای تابش در نور مرئی، در طول موجهای میکروویو طیف میدرخشد. با وجود این میزرها که همانند فانوس دریایی عمل میکنند؛ ستارهشناسان با یک تلسکوپ رادیویی موفق به تعیین ابعادِ اسمی ِ این قرص گازی شدند و سپس با یاری رادیوتلسکوپ مجازیشان ابعاد ظاهری این قرص را (که نسبت به فاصله کوچکتر و کوچکتر میشود)؛ محاسبه نمودند. این کار همانند تعیین ابعاد یک سکه در فاصلهی دوری از ما با یاری یک تلسکوپ و تخمین فاصلهاش تا ما با توجه به ابعاد متعارفِ یک سکه است.
این نخستین باری نیست که براتز و کو چنین روشی را به کار بستهاند؛ اما این کهکشان، دورترین هدفیست که تاکنون موفق به تعیین فاصلهاش شدهاند. براتز در اینباره میگوید: «ما حدود شش هدف یا بیشتر هم در لیست توانمندیهایمان داریم و نهایتاً به 10 هدف و یا حتی بیشتر از این هم خواهیم رسید». ضمناً این دقیقترین محاسبهی صورتپذیرفته از فاصلهی یک جسم دوردست هم نیست. خطای روش سنتی ِ نردبانی، در حدود 6درصد است؛ اما براتز امید دارد که خطای روش نویناش به 3درصد هم کاهش یابد. با اینحال او اعتراف میکند که «کار سختیست و ضمانتی هم به انجاماش نیست».
اگر آنها در کارشان موفق شوند؛ نظریهپردازانِ حوزهی کیهانشناسی، یک گام به فهم ماهیت انرژی تاریک نزدیکتر خواهند شد و حتی شاید آنگاه از گفتهی اینشتین هم حمایت کنند. البته شنیدن این قصه هم خالی از لطف نیست که اینشتین در دههی بیست میلادی و بهدنبال کشف پدیدهی انبساط جهان توسط «ادوین هابل»؛ آگاهانه مفهوم «ثابت کیهانشناختی» را از معادلاتاش حذف کرد؛ چراکه نقش این ثابت، فقط خنثیسازیِ حرکت انبساطیای بود که در نتیجهی معادلاتش به جهان نسبت داده میشد؛ حالآنکه تا آن زمان جهان، ایستا فرض میشد و اینشتین این کار خود را پس از کشف هابل، «بزرگترین اشتباه زندگیاش» خواند! با این حال اگر ثابت بودنِ تأثیر انرژی تاریک در جایجایِ پهنهی هستی به اثبات رسد، این بزرگترین اشتباه، شاید به بزرگترین پیشبینی ِ فاتحانهی اینشتین بیانجامد!
منبع: TIME
در همین زمینه:
* – زمانه – «جهان پر از تاریکی است»
توضیح تصویر:
تصویری از کهکشان NGC 6264 / منبع: طرح نقشهبرداریِ SDSS
بسیار جالب بود مرسی
کاربر مهمان / 09 March 2011
بسيار عالي بود. متشكرم.
کاربر مهمان / 09 March 2011
ممنون مقاله جالبی بود
فریدون / 10 March 2011
ممنون ار اطلاعات مفیدتون
کاربر مهمان / 09 March 2011
خیلی مفید و عالی بود. دست مترجم زبردست درد نکند.
کاربر مهمان / 09 March 2011
اقای سنائی با سلام . باور بفرمائید دست ودلم میلرزد که بخواهم وارد مقوله تفکر برانگیز شما شوم! ولی ما که رسوای جهانیم! حالا هرچه بادا باد!! ازنوجوانی ( دهه پنجاه!) شیفته نجوم و کهکشان ونظریه نسبیت ویعد چهارم و…بودم که البته چیزی نفهمیدم!! حالا هم یکی از اندیشمندان میگوید: هرکس بگوید از فیزیک کوانتوم چیزی میدانم مطمئن باشید که نمیفهمد!!). ان سالها میگفتند نزدیکترین سیاره به منظومه شمسی سه ملیون سال نوری با ما فاصله دارد( حالا که صحبت از دوازده میلیارد سال نوریست!!!) وسئوال من که حدود نیم قرن است فکر مرا بخود مشغول کرده!! فرض بفرمائید ما
کاربر نادر / 12 March 2011
به دنباله! فرض بفرمائید به تکنولوژی دست بیابیم ویک تصویر تلویزونی از زندگی خود برای نزدیکترین همسایه خود بفرستیم! ( فرضا ان سیاره هم مسکونی ومتمدن است) سه میلیون سال دیگر او تصویر مارا دریافت خواهدکرد!! ایا ما هستیم که او ما را میبیند؟!…. و او هم متقابلا تصویری از زندگی در سیاره خودرا برای ما ارسال میکند ! بعد ازسه میلیون سال دیگر ما زندگی انها را روی صفحه تلوزیون خودمیگیریم!! مشغول زندگی و عشق و محبت وجنگ هستند!! ایا انها حقیقتا وجود دارند!
کاربر نادر / 12 March 2011
نادرجان با سلام؛
در پاسخ به سؤال شما که «آیا ما هستیم که او ما را میبیند؟»، در یک کلام باید گفت ما (آنگونه که خودمان «هستن» ِ خود را درک میکنیم) وجود نخواهیم داشت.
«هستن» ما در معنای فلسفیاش هرگز ارتباطی به آنچه که دیگران از «وجود» ما درک میکنند ندارد. استنباط وجود یک شیء، بسته به اطلاعاتیست که از آن به ما میرسد (که این، به حواس پنچگانه مربوط است) و این اطلاعات همه حداکثر در قالب سرعت نور قابل انتقالند. وقتی ما ستارهای با فاصلهی مثلاً 10 سال نوری از زمین را در آسمان میبینیم؛ آنچه میبینیم، در واقع تصویری از گذشتهی 10 سال پیش همان ستاره است؛ همانگونه که در نگاه به خورشید نیز ما نه «الآنِ» خورشید را بلکه وضعیت 8 دقیقه پیش آن را به چشم میبینیم. پس اگر مثلاً خورشید هماکنون ناپدید شود، ما هشت دقیقهی دیگر این مسأله را متوجه خواهیم شد و در جواب پرسش شما هم بایستی گفت: خیر؛ ما بههنگام مشاهده شدنِ تصاویرمان توسط آن فرازمینی، «وجود» (از منظر خودمان) نداریم؛ اما واقعیتِ «حضور» ِ ما همچنان در نظر بیننده باقیست؛ هرچند این حضور صرفاً از طریق «دیدن» استنباط میشود.
برای روشنتر شدن مطلب بهتر است این پرسش را هم من مطرح کنم: اگر همین الآن خورشید ناپدید شود (که ما هشت دقیقهی دیگر میفهمیم)؛ آیا همین الآن زمین از مدار خارج میشود یا هشت دقیقهی دیگر؟ در اینجا راه استنباط ما از وجود خورشید، صرفاً دیداری نبوده بلکه حسی نیز هست. این پرسش، شالودهی نظریهی «نسبیت عام» را شکل داده و پاسخاش این است: ما هشت دقیقهی بعد از مدار خارج خواهیم شد.
اینشتین در نظریهی نسبیت خاص، سرعت نور را بهعنوان حد نهایی سرعت حرکت در کیهان مطرح کرد و ثابت نمود که نمیتوان در فضا بالاتر از سرعت نور رفت. اما در نظریهی نسبیت عام (که شکل تعمیمیافتهی همان نظریه به وجوه دیگر طبیعت است)؛ اینبار سرعت نور نه فقط حد نهایی ِ «دیدن» را مشخص میکند؛ بلکه حد نهایی ِ استنباطِ وجود یک شیء هم محسوب میشود و بهعبارتی میتوان گفت مثلاً سرعتِ حرکت امواج گرانشی، برابر با سرعت نور است.
مسألهای که شما اشاره کردهاید، اتفاقاً بزرگترین مشکل ِ متخصصین در اعزام انسان به مریخ است؛ چراکه امکان مکالمهی زنده با کسی که روی مریخ ایستاده باشد، عملاً میسر نیست. بههیچ نحو نمیتوان تأخیر 15دقیقهایِ ارسال اطلاعات از زمین تا مریخ را از میان برداشت و از اینرو در صورت بروز مشکلات اضطراریِ لحظهای، فضانوردان بایستی کاملاً به خود و ابزار پیرامونشان متکی باشند و چنین آمادگیای هنوز در دایرهی تواناییهای کنونی ِ صنعت فضانوردی جا ندارد.
اگر یک فرازمینی از فاصلهی 4.5میلیارد سال نوری بتواند منظومهی شمسی ِ ما را نشانه رود؛ «هماکنون» زمین را تودهی متراکم و درهمی از سنگ و غبار کیهانی خواهد دید و ما هم آن فرازمینی را در حالتِ 4.5میلیارد سال پیشاش خواهیم دید. یک فرازمینی، تنها در صورتی میتواند از وجود انسان بر روی زمین پی ببرد که در شعاع 1 تا 2 میلیون سال نوری از زمین قرار گرفته باشد؛ چراکه انسان حداکثر 2میلیون سال است که بر زمین پدیدار شده؛ البته با فرض اینکه این فرازمینی مجهز به چنین تلسکوپ تیزبینی باشد!
با سپاس
احسان
احسان سنایی / 13 March 2011
دمت گرم.دستت هم درد نکنه.
کاربر مهمان فریدون / 12 March 2011
واي، من عاشق مطالب مربوط به فضا و اخترفيزيك هستم. مرسي
ليندا55 / 13 March 2011
اقای سنائی با سلام. ممنونم که گوشه ای از هزار سئوالم را پاسخ دادید! ولی در توضیح شما سئوال جدیدی برایم مطرح شده! انهم شناخت و ارتباط ما با محیط وکائنات بوسیله حواس پنجگانه ما ( که بسیار محدود است!!) وچون ایام نوروز است طرح این سئوال بماند تا بعد !! هر روزتان نوروز و نوروزتان مبارک باد.
کاربر نادر / 18 March 2011
نادرجان؛ با سلام مجدد و تبریک سال نو،
در رابطه با راههای ارتباط انسان با محیط ماوراء زمین از مسیر حواس پنجگانه؛ جز موارد نادری مثل سفر انسان به ماه و یا نتایج حاصل از آزمایشات مستقیم سطحنشینهای بینسیارهای، باید تنها سراغ «بینایی» را گرفت؛ که البته این بینایی محدود به چشم نبوده و تلسکوپهای فضایی و زمینی ِ فعال در سرتاسر طیف الکترومغناطیس (از پرتوهای پرانرژی گاما گرفته تا امواج رادیویی) را هم شامل میشود. شکی نیست که حتی اشارهای به کوه کشفیات گوناگونی که تاکنون توسط این تلسکوپها صورت پذیرفته هم در این مقال نمیگنجد؛ اما بنده سعی میکنم تا منظور ستارهشناسان از مفهوم «حس کردن» را با مثالی برایتان تشریح کنم.
مثلاً از کجا میدانیم هماکنون در درون خورشید چه رخ میدهد؛ درحالیکه بیرونش را هم به زور میتوان دید؟ سؤال، ظاهراً سخت است اما بهلطف «جهانشمول بودن» قوانین علوم پایه؛ این مسأله چیزی بیشتر از کلاف درهمپیچیدهای از قوانین فیزیک و شیمی نیست. در فیزیک، به تغییر فرکانس صدای یک قطار متحرک و سوتزن حین عبور از کنار ناظر، «اثر دوپلر» میگویند؛ که این اثر دربارهی امواج نورانی هم مصداق پیدا میکند. بدینمعنا که منبع نور اگر با سرعت زیادی بهسمت ناظر حرکت کند؛ امواجش به سمت آبی ِ طیف حرکت کرده و شیءِ مزبور آبیتر دیده میشود و بالعکس، هنگام دور شدناش از ناظر نیز امواجش بهسمت قرمز طیف میروند و شیء، قرمزتر از آنچه هست، دیده میشود. این، یک اصل سادهی فیزیکیست. هنگامیکه دانشمندان با یاری تلسکوپهای ویژهی خورشیدی، سطح این ستاره را رصد کردند؛ از طریق تغییر فرکانسهای دوپلری، متوجه وجود الگویی منظم از ضربانهای بالا و پایینرونده شدند، که مؤید وجود ستونهای پیستونمانندی از گاز بود که ما از بالا بدانها مینگریم. این رصدها، نتیجتاً به کشف جریانات همرفتی درون خورشید انجامید.
با اینحال، این تنها یک لایه از خورشید بود. هستهی خورشید را چگونه شناختیم؟ در اینباره دیگر هیچ ابزار صرفاً «دیداری»ای نمیتوانست یاریمان کند. در عوض اینجا قوانین فیزیک بودند که به یاری دانشمندان آمدند. فعالیتهای همجوشی هستهای که (طی آنها با جوش خوردن چهار اتم هیدروژن به یکدیگر، و تولید یک اتم هلیوم، مقادیر هنگفتی انرژی آزاد میشود) یکی از فرضیاتی بود که میتوانست علت انرژی ظاهراً بیکران خورشید را توجیه کند. علم شیمی، به دانشمندان میگفت که درصورت وقوع چنین واکنشهایی، ذراتِ بنیادیِ فوقالعاده ریزی موسوم به «نوترینو» گسیل میشوند که ردیابیشان فوقالعاده دشوار است. در واقع این ذرات آنقدر کوچکند که بهندرت اصلاً به جسمی برمیخورند؛ بلکه راحت از میان فضای خالی ِ مابین هسته و الکترون میگذرند! از اینرو دانشمندان برای اثبات فرضیهای که سعی در توجیه انرژیِ خورشیدی با واکنشهای همجوشی ِ هستهای میکرد؛ چارهای نداشتند جز اینکه دست به دامان نوترینوهای گریزان شوند. از اینرو حسگرهای غولپیکری در معادن متروکهی زمین قرار داده شد و سرانجام از طریق واکنشهای پیچیدهی شیمیایی، دانشمندان موفق به ردیابی ِ جریانی از نوترینوها از سمت خورشید شدند که فرضیهی فوق را تأیید میکرد.
اما شدت این جریان به قدری نبود که بتواند وسعت هستهی خورشید را منطبق بر مدلسازیهای فیزیکی از درون خورشید بکند. این مدلسازیها، با یاری دادههای اولیهای نظیر جرم و چگالی و … ایجاد میشدند و هر آزمایشیبرای صحت داشتناش میباید ناچاراً با آنچه که یک مدلسازیِ واقعبینانه میگوید، همکلام باشد. شدت اندک جریان نوترینوهای خورشیدی، تا قریب به پنجاه سال، یکی از بزرگترین معماهای علم ستارهشناسی بود؛ تا اینکه نهایتاً با احداث چندین حسگر حساس به نوترینوی دیگر که از روشهای متفاوتی پی به وجود نوترینو میبردند؛ دانشمندان دریافتند که در واقع نوترینوها در عین ثبات ماهیتشان، سه شکل متفاوت دارند که حسگرهای اولیه فقط یکی از آن شکلها را آشکار میکردند. این پژوهشها نشان از این میداد که نوترینوها پس از گسیل از خورشید، در مسیر حرکتشان به سمت زمین، بارها تغییر شکل میدهند و از اینرو بایستی از حسگرهای گوناگونی هم برای شکارشان استفاده کرد. این کشف نشان از انطباق فرضیات با واقعیت داد و بشر پی به ساز و کار درونی ِ خورشید برد (در واقع همین الآن هم هر ثانیه میلیونها نوترینوی خورشیدی از بدنتان میگذرد که بهواسطهی ریز بودنش از میان اتمهای بدنتان میگذرند!).
حال که از درون خورشید باخبر شدهایم؛ چون خورشید یک ستاره است و یک ستارهی معمولی و متوسط هم هست؛ میتوانیم این دانستهها را به اغلب ستارگانِ جهان نسبت دهیم و الی آخر.
این روشها، سالهاست که مورد استفادهی ستارهشناسان است و تنها در صورت بروز یک استثنا (مثل مسألهی نوترینوی خورشیدی) است که راه را برای پیشرف هرچه بیشتر فرضیات و نظریات میگشاید و انسان را بیش از پیش قادر به «حس کردن» جهان پیرامونش میکند. به دیگر کلام، «حس کردن» برای ستارهشناسان؛ مترادف با نکته«بینی» است.
با سپاس
احسان
احسان سنایی / 23 March 2011
احسان عزیر من خود دیوانه ام دیوانه ترم نکن ! سوال مختصری داشتم : ما با این حواس پنجگانه ناقص چگونه با محیط اطراف خود ارتباط برقرار میکنیم ؟؟! بینائی ؟ که ماورا بنفش و مادون قرمز را نمیبینیم!بسیار حیوانات ازما جلوترند! شنوائی؟ یک موش یا خرگوش که که صدبار شنوائی بیشتر دارند . بویائی؟؟! یک شتر در در چند فرسنگی بوی اب را میفهمد و چشایئی که خود میدانی چقدر ناقص است ! لامسه ؟ که اگر در کنارم باشی نمی دانم نری یا ماده؟؟! دوستم داری یا دشمن ؟؟! و بالاخره ! یک جوری مارا به به محیط مربوط کن ! منهم تقریبا تا حدودی فاصله خالی بین اتمهای یک مولکول را میشناسم ! حتی ذرات تشکیل دهنده یک هسته اتم !! که فقط با محاسبات ریاضی قابل ارائه هستند !! حال بماند که کی راست گفت یا غلط ؟؟! حال دوست عزیز با عنایت به فرضیات و یا هم ( واقعیات ) بفرمائید ما هستیم یا نیستیم ؟؟!! ایام بکامت .
کاربر نادر / 25 March 2011