حکیم بزرگ؛ سنایی، که خود پدر شعر صوفیانه در ادبیات فارسی است. در اشعار متفاوتی به خضر و نام او و ملاقات با او اشاره میکند:
«کان چشمه که خضر یافت آنجا
با دیو فرشته نیست همبر»
سنایی در منظومه سیر العباد الی المعاد عقل را به پیرمردی لطیف و نورانی تشبیه میکند، که هر هفت عضو و شش جهتش دل است، باوجود کهنسالی، از هر نوبهاری تازه روتر است. وقتی از او در رابطه با اصل و ریشهاش سؤال میشود، او میگوید که از جا وگوهر بیرون است و پدرش کاردار خداوند است و ادامه میدهد: «اوست کاول نتیجه قدمست آفتاب سپیده عدمست.(۱)
عطار در منظومه الهینامه حکایتی میآورد که در آن یاد میشود ابراهیم ادهم در زمانیکه پادشاه بود و جهان در پایش سجده کنان افتاده بود، با خضر ملاقات میکند. خضر سبب تنبیه و بیداری او را فراهم میکند: «درآمد خضر بیفرمان درایوان/به صورت چون یکی مرد شتربان»
از او پرسیده میشود چه کسی او را به آن سرای پادشاهان راه داده؟ خضر میگوید آنجا رباطی بیش نیست. شاه میکوشد او را از اشتباه بیرون آورد. اما خضر او را قانع میکند، که جایی که مسافرخانه است و شاهان در آنجا میآیند و سپس طعمه مرگ میشوند رباطی کهنه بیش نیست. همین اسباب تنبیه ابراهیم ادهم را فراهم میکند: «چو ابراهیم آن بشنید در گشت
چو گویی زین سخن زیر و زبر گشت.
روان شد خضر و او از پی دوان شد/ زدام خضربیرون کی توان شد. بسی سوگند دادش کای جوان مرد/قبولم کن کنون گر میتوان کرد. چو تخمی در دلم کشتی نهانی/کنون آبی بدهای زندگانی.» ۲
مولوی در دفتر اول مثنوی قصهی پادشاهی را میگوید که عاشق دختری شده است. دختر که سخت دل پادشاه را ربوده، به ناگهان بیمار میشود، جانش به خطر میافتد. بطوریکه هیچ پزشکی نمیتواند او را درمان کند. پادشاه مستأصل به سوی محراب میدود و با اشک و زاری شفای دختر را از خدا میخواهد. در خواب میشنود:
«گفتای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست»
پادشاه وقتی که طبیب الهی را ملاقات میکند در مییابد که عشق حقیقی او همان بوده است. و عشق دختر وسیلهای، تا او را به عشق الهی وصل کند. وقتی که حکیم برای نابودی مرد زرگر دوایی میسازد وبه خورد او میدهد و مرد زرگر میمیرد، کار طبیب الهی با کار خضر مقایسه میشود:
«آن پسر را کش خضر ببرید حلق
سر آنرا درنیابد عام خلق
آنک از حق باید او وحی و جواب
هرچه فرماید بود عین صواب»
در اینجا اطاعت از مراد و قطب و پیر در عالم تصوف مطرح میشود که سالک بیسؤال و جواب، با ارادت و عشق میبایست حکم قطب را اطاعت کند. چرا که از دید تصوف، قطب، به دانش الهی وصل است و آنچه از او سر میزند عین صواب است. در ادامه می-گوید که قطب از هر آنچه که سبب فساد میشود یعنی حرص و شهوت و نفس پاک است:
«گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست. »
و هم موسی با همه نور و هنر
شد از آن محجوب تو بیپر مپر»(۳)
خضر و راهبری
در کتب فلسفی، عرفانی، مذهبی و ادبی همان باور از شخصیت خضر وجود دارد که در میان مردم کوچه و بازار. اما چگونه و چرا خضر و اسکندر در اسکندرنامهها و تماثیل باهم همراه شدهاند. تاریخ حکایت از آن دارد که اسکندر با ارسطو هم زمان بوده و شاگردی او را کرده است. در قرآن هم حرفی از همراهی خضر و اسکندر نیست. اگرچه ماجرای ذوالقرنین و رسیدن به چشمهای که خورشید در آن فرو میرود، بدنبال قصه موسی و خضر در سوره کهف آمده است.
در قصهی قرآن، موسی با شاگردش یوشع در جستجوی خضر به سفری میروند. در مجمعالبحرین موسی مردی که بندهای از بندگان خدا نامیده میشود را ملاقات میکند. او در تفاسیر خضر نامیده میشود. سفری که موسی در جستجوی خضر و سپس در معیت او در طلب دانش میکند و محروم شدنش از همراهی با خضر به دلیل بیصبری، خضر را در عرفان نماد معلم کامل و پیر معرفتی ساخته، که به سرچشمهی دانش دستیافته است. قصه دیگر سوره کهف درباره ذوالقرنین است که دو رکن جهان را درنوردیده و به ظلمات رسیده. ظلمات در تعریف قرآنجایی است که خورشید در چشمهای تاریک فرو میرود. که نشان میدهد قصهای که در اسکندرنامهها موجود است از قرآن گرفته نشده است و قبل از آن در افواه مردم موجود بوده است.
از طرفی در میان داستانهای عامیانه یونانی داستانی به نام ادریس و یا اندریاس وجود دارد، که به او نسبت آشپز اسکندر داده میشود. او وقتی که میبیند ماهی پخته درآب زنده شد، در مییابد که به آب حیات رسیده. در آن فرو میرود و ناپدید میشود.
حال کی و چگونه این عناصر داستانی باهم تلفیق شدهاند، نیاز به مطالعهای جداگانه دارد. ادریس به باور بسیاری از مفسران قرآن نامش از کلمه درس میآید از این رو او را با هرمس یکی گرفتهاند او را نخستین معلم انسان و آموزنده همه حرفهها میدانند. در فرهنگ عوام این آموزش حرفهها به خضر نسبت داده میشود.(۴)
در اینجا میتوان دید که عناصر نمادین متفاوتی باهم ترکیب شده تا ایزد-پیامبری را که نماد زندگی و دانش است در باور مردم شکل بدهد. خضر در نزد مردم نامیرایی است که میتواند راهنمای دیگران به زندگی باشد. طریق زندگی بخشی او هم در جاده دانش و معرفت است. برای ملاقات با او فرد میبایست هم تنش را تربیت کند و هم روانش را. از این رو برای ملاقات با او مراسمی آیینی وجود دارد که فرد میبایست با نظمی هرروزی از جمله چلهنشینی، روزه داری، پاکیزه کردن بیرون و درون خانه، تطهیر تن و روح، انداختن سفرهای با فدیه آبی و گوشتی، به انجام آن به پردازد.
۱- سیرالعبادالیالمعاد ۱٠.
۲- الهینامه ٢٠۱־٢٠۶.
۳- مثنوی معنوی ١: ۱۶.
۴- رسائل جوانمردان ۲۳۱