عادت کرده بودی
و چیزی بیشتر از مرگت تسلای آن کلاغ پیر نبود
که او دریافته بود خون تو شیرین
خون تو خوردنی است
نوشتم دیر نپاید
که پیراهنت را در خیابان در آورم
و جای زخمهایت را رو به دوربینهای جهانی
و جای زخمهایت را رو به عاشورا
و جای زخمهایت را رو به قبیله
و جای زخمهایت را به گاوی که زمین روی شاخهایشان
تو زن بودی
با تنی که هر ماه عادت داشت
چند قطره سبکتر باشد /تر
اول برایت نوشتم چند شعر
اول در دانشگاه دیدمت
نه
در تهران اولین قرارمان بود
نه
تو از شعر سپید نبودی سفیدتر
بودی زنی با قدی معمولی و چند کیلو اضافه وزن
رگهای زیر گلویت عمیقترین جای توست
رگهای زیر گلویت را نمیشود اصلاح کرد
رگهای زیر گلویت را نمیشود به بند انداخت
رگهای زیر گلویت را نمیشود تتو کرد
نمیشود رگهای زیر گلویت را لاک زد
نمیشود رگهای زیر گلویت را رنگ کرد
نمیشود به رگهای زیر گلویت گفت بو میدهد
نمیشود که زن نباشی / نباشی
نمیشود که زن نبوده بوده باشی
و چیزی بیشتر از مرگت تسلای آن کلاغ پیر بود
و آن کلاغ پیر دست در رگهای زیر گلوی تو برده بود از قرنها قرنِ قبل
و تو را بیماری خطرناکی جلوه داده بود
خطرناکتر از وبا / سل / جذام / عشق
نه
تو خطرناکتر از هواپیماهایی نبودی که انبار نفت را زدند
خطرناکتر از ریاضت اقتصادی نبودی
خطرناکتر از شبهای تهران نبودی
خطرناکتر ازکلاه کاسکت نبودی
خطرناکتر از چوپان دروغگو و تصمیم کبرا نبودی
خطرناکتر از بایزید و محمد بلخی و پسرانش نبودی
خطرناکتر از دوستان من نبودی
تو اصلا خطرناک نبودی
و از جای زخمهایت درختها رویید
و در جای زخمهایت پرندگان تخم گذاشتند
و این با پرندگانی که در گودی چشمان فروغ تخم گذاشتند فرق داشت
عادت کرده بودی
تنت بین کلاسیک و مدرن زن بود
زنِ امروز عادت نمیکند
تو عمیقتر از اعتقاد پیر زنان نیشابور بودی
موهات روی صورتم شکل خوابیدن ما را لو داد
حرف بزن
حرف بزن
حرکات ریز رگهای زیر گلویت را زبانم قبل از گوشهایم میشنود
حرف بزن
حرف بزن با صدای زنانه با لبهای زنانه با اعصاب زنانه با انگشتهای زنانه زن باش
آن پیر کلاغ حرامزاده سیصدهزاران هزار سال بزیست و میزید
و گاوی در سرنوشت تو ماغ میکشند
و تنها تو میتوانی با زیباییت
با اندامت
با اغوا
با رگهای زیر گلویت
با تاریخ چشمهایت
با صدای زنانهی زنانهات
بیماری بزرگ کلاغ پیر باشی
تو زن بودی به اضافه معشوق علیرضا نوری
تو چند کیلو اضافه وزن داری ولی زنی
گاهی به شکل مسخرهای غیر منطقی میشوی ولی زنی
گاهی دلت پیش چند نفر گیر میکند ولی زنی
گاهی به یک زندگی تخمی به یک شاعر تخمی روحی چنان میدمی که یعنی زنی
گاهی یک پایت را میگذاری بالای شعر/ یک پایت را پایین شعر گند میزنی به هرچه شعر و شاعر ولی زنی
گاهی صبح که از خواب بلند میشوی آدم حالش از قیافه ت به هم میخورد ولی زنی
تو خطرناک نبودی
دردناک بودی