شادی نیکان ـ منشی پزشک از من پرسید: «متاهل هستی یا مجرد؟» و بعد یک چیزهایی داخل پرونده‌ی روی میز نوشت. لبخندی هم زد یا نزد. یادم نیست. وقتی وارد اتاق پزشک شدم، یک بیمار دیگر هم آن‌جا بود. پزشک، خانم‌دکتر خوشرویی بود که کمی، فقط کمی، بی‌حوصله می‌زد. صبر کردم تا بیمار قبلی از اتاق بیرون برود. منتظر بود نسخه‌اش را بگیرد. نگاه بیمار پر از شرم بود. خب حق هم داشت. آن‌جا اتاقی بود که او می‌خواست اطلاعات مربوط به حریم خصوصی‌اش در آن محفوظ بماند، اما پزشک به راحتی و بی‌توجه به حضور من و منشی، تند و تند به او توصیه‌هایی می‌کرد و چیزهایی می‌نوشت. بعد هنوز بیمار قبلی از اتاق بیرون نرفته از من پرسید: «مشکلت چیه؟»

مشکلی نداشتم. می‌خواستم معاینه بشوم. چشم‌های دکتر چرخید سمت منشی. منشی گفت: «مگه نگفتی دختری؟»

با صدای بلند گفتم: «گفتم که ازدواج نکردم.»

منشی و پزشک به هم نگاه کردند. باید می‌رفتم توی اتاق بغلی و معاینه می‌شدم. یادم آمد بار اولی که به قول منشی دکتر، هنوز دختر بودم و برای معاینه و این‌که از بدن خودم چیزهایی بدانم (که البته باید خیلی زودتر از آن می‌دانستم)، رفته بودم پیش پزشک زنان. دکتر بعد از معاینه گفت: «گواهی هم می‌خوای؟»

من فکر کردم لابد می‌خواهد یک گواهی بنویسد که دو روزی سرکار نروم. گفتم: «چه خوب. مگه می‌شه؟»

بعد فهمیدم که منظورش گواهی بکارت است. باز اوضاع من بهتر بود. پزشک خوبی بود که این سئوال را پرسید. از این‌ور و آن‌ور می‌شنیدم که دختران ایرانی برای گرفتن گواهی بکارت پیش هر پزشکی نمی‌توانند بروند. بیشترشان حتی برای اطمینان صددرصد خانواده‌ی همسر در آستانه‌ی ازدواج، روانه‌ی پزشکی قانونی می‌شوند. جایی که توی ذهن من همیشه بوی مرده و کافور می‌دهد. حتی بعضی‌ها می‌گفتند به اسم داشتن نامزد و این‌که در آستانه‌ی ازدواج هستند برای معاینه به پزشک مراجعه می‌کنند تا شرم حضور مانع از این کار نشود.

کدام کار؟ این‌که یک انسان از فیزیک، از بدن و از ساز و کار بخشی از تنش خبردار باشد، شرم حضور دارد مگر؟

من از نیکی خوش‌شانس‌تر بودم که می‌گفت به محض معاینه توسط پزشک با نگاه‌ها و اخم‌های او مواجه شده که چرا با وجود مجرد بودن باکره نیست.

نیکی بیست و یکی، دو ساله بوده که به پزشک متخصص زنان مراجعه می‌کند. او درباره ی آن روز می‌گوید: «من دلیلی نمی‌دیدم به او درباره‌ی متاهل یا مجرد بودنم دروغ بگویم، اما دکتر بعد از این‌که مرا معاینه کرد طوری به من اخم کرد که انگار جرمی مرتکب شده بودم که پیش از ازدواج رابطه‌ی جنسی داشتم. من اما همان وقت به این مسئله فکر کردم که این موضوع خصوصی زندگی من است و به دکتر یا هر فرد دیگری چه ربطی می‌تواند داشته باشد؟»

همه مثل نیکی فکر نمی‌کنند. بعضی از دختران ایرانی هنوز با افتخار پز بکارت‌شان را به این و آن می‌دهند و آن را با قیمت مهریه، شیربها، نفقه و یک عمر اسارت تعویض می‌‌کنند. حتی می‌پذیرند تا پیش از ازدواج یا طعم رابطه‌ی جنسی را اصلاً نچشند و یا به نیازهای جنسی خود به شیوه‌هایی پاسخ دهند که بکارت‌شان را همچون قلعه‌ای فتح نشده برای آن مردی باقی بگذارد که روزی سوار بر اسب سفید رویایی خواهد آمد! حتی پیش آمده که توی مترو، اتوبوس، کوچه و خیابان می‌شنویم که بعضی‌از زنان، خاطرات و تجربیات خود از مراجعه به پزشک زنان، دریافت گواهی بکارت و گرفتن هدیه از طرف نامزد و همسر آینده‌شان را برای یکدیگر با افتخار تعریف می‌کنند.

به نظر می‌رسد اگرچه این مسئله و رواج آن در تهران رو به کاهش است، اما با این‌همه نمی‌توان ایران را در پایتخت آن خلاصه کرد و فرهنگ مسلط در بیشتر شهرهای کشور را نادیده گرفت.ایران شهرهای زیادی دارد و در این شهرها دخترانی هستند که هنوز به شیوه‌ی سنتی درباره‌ی تجربه‌های جنسی فکر می‌کنند و از حرکت به سوی زندگی طبیعی شرم دارند؛ دخترانی که برای مراجعه به پزشک زنان و معاینه، یک حلقه توی دست‌شان می‌اندازند و ژست آنهایی را می‌گیرند که در آستانه‌ی ازدواج هستند تا مبادا کسی از آنها بپرسد برای چه به مطب پزشک زنان آمده‌اند.

این یک هراس خیالی است. چیزی بیش از این نیست. هم روی صندلی معاینه خوابیدن و کسب اطلاع از وضعیت بدن راحت است و هم از دست دادن بکارتی که انگار مثل یک مهر روی پیشانی دختر ایرانی حک شده است. هیچ اتفاقی نمی‌افتد اگر آنها هم مثل بقیه‌ی انسان‌ها به زندگی طبیعی خودشان ادامه بدهند. هیچ اتفاقی نمی‌افتد، جز واقف شدن به نیازها و واقعیت‌های کسی که روبه‌روی آینه ایستاده است و به تماشای تمام قد موجودی می‌پردازد که «زن» است.