شکوفه تقی ـ در قصههای عامیانه «پیرمردی» که میتواند سرنوشت را بنویسد یا به پادشاهی که سالیان درد بی فرزندی کشیده، توان باروری ببخشد اگر نامی داشته باشد معمولا خضر است. خضر به شکل درویشی ظاهر میشود و به شاه خبر میدهد که از زن یا یکی از زنانش بچهدار خواهد شد. پیرمرد مقدس قصه ها که جامه اش گاه سبز و گاه سفید است، غالبا یا نوشته ای به بازوی زن میبندد۱، یا سیب یا انار یا نارنجی به مرد میدهد، تا آن را با همسرانش تقسیم کند. پس از آن پادشاه بچهدار میشود.۲
در پارهاى از قصهها پیرمرد، قهرمان جوان قصه را از حضور زنى باخبر مىكند. نمونهاش قصه شاهزاده ابراهیم است. شاهزاده وقت شکار، گذارش به غاری میافتد. و در آنجا با پیرمردی ملاقات میکند. پیرمرد عکس دختری را به شاهزاده نشان میدهد و از آنجا به بعد مسیر زندگی شاهزاده عوض میشود. ۳
در قصهها از این پیرمرد مقدس یا به نام خضر یاد میشود که نمونهاش افسانه شاه طهماسب است،۴ یا قلمزن معرفی میشود و کارش زدن قلم سرنوشت دختری با پسری است. یا فقط به این کفایت میشود که او درویش۵، سید،۶ سبزپوش، فقیر خوانده شود.۷ پیرمرد در رابطه با بخت گشایی، باروری، پیروزی بر دشمن، رسیدن به ثروت و یافتن راه حاضر میشود. مکانش عموما در بیابان، جنگل یا کوه یا در تاریکی غار است.
در «افسانه تقدیر» پادشاه پیرمردی که موی و ریش سفیدش به زمین میرسد، را در کنار چشمه آبی در دل غاری مییابد. در بعضی موارد پیرمردان به هیچ سؤالی جواب نمیدهند. فقط از کسی که متقاضی کمک است میخواهند آنها را بی سؤال و جواب تعقیب کنند. در «افسانه تقدیر» پیرمرد در جواب شاه که میخواهد بداند او کیست میگوید: «کاری به کار من نداشته باش و از من چیزی نپرس.»۸ در این قصهها پیرمرد به همان شیوه عمل می-کند که خضر با موسی در قرآن و داستانهای پیش از آن عمل کرده است.
در رابطه با راه نشان دادن و نجات قهرمان قصه از سرگشتگی باید مثال شاه طهماسب را آورد. در قصه مورد نظر میآید که شاه طهماسب شاه چهل روز گمشده از خانه و کاشانه در جنگلها میگردد تا روز چهلم که دست به سوی آسمان کرده دعا میکند وآرزوی یافتن راهش را مینماید. در همان روز با پیرمرد درویشی برخورد میکند، که به او غذا و لباس خود را میدهد. راه را به او نشان میدهد و تا شاه طهماسب رویش را برمیگرداند پیرمرد ناپدید میشود و شاه درآنجا میفهمد که با خواجه خضر ملاقات کرده است.۹
در معرفی خضر و خاستگاه او در کتاب عجایبنامه میآید که پسر عامیل بوده، به دلیل خوردن آب حیات از زندگی درازی برخوردار شده است. در همان کتاب همدانی قصهای تعریف میکند که دلالت بر باور به خضر در قبل از اسلام در ایران دارد. و او را با همین مشخصات امروزی که ما از او در فرهنگ مردم میشناسیم میشناختند. همدانی نام خسرو پرویز را با همان صورت پهلوی اپرویز میآورد.
قصه از این قرار است که خسروپرویز بر کسی خشم میگیرد و سوگند میخورد تا خضر را نیاورد او را نبخشد. به عبارت دیگر هرگز حاضر نیست مرد را ببخشد. چون دیدار خضر را محال میدانسته است. مرد مغضوب در بیابانها میگردد. سرانجام خضر را مییابد. او را به نزد خسروپرویز میآورد. در همانجا ذکر میشود که اپرویز در بیابان به ملاقات اناهیتا نیز نائل میآید. یعنی اپرویز نذر میکند که اگر بر بهرام چوبینه پیروز شود به آب مشک غسل کند و معتکف شود. وقتی به خواستش میرسد، به هنگام تغسیل و قربانی در ساحل دریا، با اناهیتا ملاقات میکند. آناهیتا او را در غسل دادن یاری میکند و سپس به سان مرغی میپرد و ناپدید میشود.۱۰ در اینجا به نظر می رسد که همدانی این دو داستان را از منبع واحدی گرفته است و چه بسا تأییدی بر گفته یاحقی باشد که میگوید در نقشهایی که از شوش به دست آمده معلوم شده که در بینالنهرین و خوزستان ایزدی به نام اEA میشناختهاند، که خدای آب و چشمه زندگانی بوده است. و لقب کوزهگر داشته است. گاهی هم او را خدای حکمت و دانش شمردهاند. او همچنین خاطر نشان میکند که در منطقهی فارس در نزدیکی تخت جمشید از دورهی عیلامیان نقوشی بدست آمده که مشتمل بر دو ربالنوع است؛ یکی مرد و دیگری زن. مرد بر روی ماری نشسته در یک دست سر مار را گرفته و با دست دیگر آب زندگانی را نقدیم میکند.۱۱
در عجایبنامه میآید که: «سلمان فارسی از اولاد اساوره بود. تزهد کرد و کتاب اوایل دانست. میدید که پیغامبر آخرالزمان در یثرب دعوت کند. وی قصد حجاز کرد و میآمد به وادی زرود رسید. شیری به وی جست. درماند و گفت إلاهی میدانی که به طلب پیغامبری میآیم. به جاه و حرمت او که مرا از این دشمن برهانی. سواری بر آمد ناگاه، تیغی بر شیر زد و وی را به دو پاره کرد. سلمان نجات یافت. پیغامبر را بدید، ایمان آورد. چون میان معاویه و علی حرب افتاد، سلمان در خیل معاویه بود. به علی رسید. علی گفت ای سلمان لیلت الزرود یادداری؟ گفت آری گفت آن سوار که شیر را به دو پاره کرد کی بود؟ گفت مگر خضر بود گفت من بودم».۱۲
در عجایبنامه قصهای دیگری در رابطه با خضر نقل میشود: «گویند ملکی بود همیشه آرزوی کردی که خضر را ببیند تا از وی سؤال کند. وزیرش گفت آن چه تو را به کار نیاید، چرا میطلبی؟ آن چه کس نطلبید. بنشنید.
تا درویشی بود بی چاره، بیامد به طمع گفت مرا صد دینار بخش تا من به صدقات دهم. به وی داد.
مدتی دیگر باز آمد. گفت صد دینار دگر ده تا صدقات دهم. تا مگر خضر را ببینم. صد دینار دیگر بداد.
روزی نشسته بود دلتنگ. خضر پیش آمد گفت ای مرد چرا دلتنگ شدی؟ گفت وعده داده¬ام پادشاهی را که خضر ر ا به وی بنمایم، نمیتوانم.
گفت با من بیا
گفت نیارم آمدن- که سوگند خورده است، اگر بی خضر روم، مرا بکشد.
گفت مترس با من بیا
چون در پیش ملک رفت، ملک گفت تو کیستی که مرا سجود نکردی. گفت من کس را سجود نکنم. گفت تو که باشی؟ گفت من خضرم. گفت اگر خضری سؤال مرا جواب ده. گفت بگو. گفت این ساعت خدا چه میکند؟ گفت بگویم این درویش که برپاخاست وی را به جای خویش بنشان و تو برخیز. ملک برخاست و درویش بنشست. خضر گوید که آفریدگار این ساعت این میکند که دیدی ملک از تو بستد و به وی داد. تیغ بر گردن ملک زد و سرش را بینداخت.»۱۳
پانویس:
۱.افسانههای لری ٩٩
۲.افسانههای لری ١٧٨.
۳.گل به صنوبرچه کرد ٢.
۴.عقاید و رسوم عامه مردم خراسان ٣٣٣.
۵.افسانههای دری ١٧٩.
۶.افسانههای لری ٩٩.
۷.افسانههای دری ١٨٥.
۸.عقاید و رسوم… ٣٤٤.
۹.عقایدورسوم عامه مردم خراسان ٣٣٣.
۱۰.عحایبنامه ١۰٥ـ١۰٦.
۱۱.فرهنگ اساطیر ۲٩ـ۳٠.
۱۲.عجایبنامه ۴۲۷־۸.
۱۳.عجایبنامه ١٤٣.
كتابشناسى:
.ارداویرافنامه، ژینیو، ترجمه آموزگار، تهران ۱۳۷۲.
.سهروردی، حکمت اشراق، ترجمه سجادی، تهران ۱۳۶۷.
.بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ترجمه داناسرشت، تهران ۱۳۵۲.
.رسائل جوانمردان، مقدمه از کربن، ترجمه صراف، تهران ۱۳۷۰.
.نیشابوری، حسنودل، تهران ۱۳۶۴.
.پورنامداریان، رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، تهران ۱۳۶۸.
.دیلمانی، جشنهای باستانی ایران، تهران ۱۳۴۲.
.وکیلیان و صالحی، حضرت علی در قصههای عامیانه، تهران ۱۳۸۰.
.رجبی، جشنهای ایرانی، تهران ۱۳۷۵.
.مسعودی، ابوالحسن علیبنحسین، مروجالذهب، ترجمه پاینده، دو جلد، تهران ۱۳۵۶.
.ابنطفیل، زنده بیدار، ترجمه بدیعالزمان، تهران ۱۳۶٠.
.ابوالفتوح رازى، تفسیر روحالجنان، ج. ٧، تهران ۱۳۸٥ هجری.
.افسانههای دری، رحمانی، تهران ١٣٧٧.
.افسانههای لری، گردآوری رحمانیان، تهران ١٣٧٩.
.آموزگار، تفضلى، اسطوره زندگى زرتشت، تهران ۱۳٧۲ .
.انجوی، زمستان جشنها و آداب و معتقدات، جلد دوم، ١۳۵۴.
.انجوی، گل به صنوبر چه کرد، دو جلد، تهران ١٣٥٧.
.اوستا، دو جلد، گزارش و پژوهش دوستخواه، تهران ۱۳٧٠.
.بلعمی، تاریخ بلعمی، تهران ۱۳۵۳.
.بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، پاره نخست، تهران ١٣٦٢.
.بویس، زرتشتیان باورها و آداب دینى آنها، ترجمه عسگربهرامی، تهران ۱۳۸۱ .
.پورداود، یشتها ج. ۲، تهران ۱۳۵۶.
.خوارزمى تاجالدین حسین، شرح فصوصالحکم، تهران ۱۳۶۸.
.دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، تهران ۱۳۶٩ .
.دانشنامه ادب فارسی، جلد اول آسیای مرکزی، تهران ۱۳٧۵.
.رضی، آئین مهر و میترایسم، تهران ١٣٧١.
.رضی، گاهشماری و چشنهای ایران باستان، تهران ۱۳۷۱.
.سفرنامه مارکوپولو، ترجمه صحیحی، تهران ۱۳۵٠.
.سنایی، رساله سیر نفس فخرالدین رازی و سیرالعباد الی المعاد سنایی غزنوی، تصحیح هروی، کابل ١٣٤٤ قمری.
.سهروردى، قصههاى شیخ اشراق، ویرایش جعفر مدرس صادقى، عقل سرخ، تهران ۱۳٧٥.
.شمیسا، فرهنگ تلمیحات، تهران ۱۳۶۶.
.شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران ۱۳۴۶.
.طبرى، تاریخ طبری، ج. اول، ترجمه پاینده، تهران ۱۳۶۲ .
.طرطوسی، دارابنامه دو جلد، تهران۱۳۵۶.
.عطار، الهینامه، به تصحیح فواد روحانی، تهران، ١٣۵٩.
.عطار، تذکرةالاولیاء، دو جلد، لیدن ١٣٢٢ هجری.
.قشیری، رساله قشیریه، ترجمه ابوعلی احمدبنحسن عثمانی، تهران ١٣٨١.
.مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسون، تهران ١٣٦٠.
.میبدى، كشفالاسرار، ج. ٥، تهران ۱۳٥٧.
.نسفی، انسان کامل، تهران ۱۳٧۱.
.نظامی، شرفنامه، ۱۳۱٧.
.نیشابورى، قصصالانبیاء، تهران ۱۳۵۹.
.هدایت، فرهنگ عامیانه مردم ایران، تهران ۱۳٧۸ .
.همدانی، عجایبنامه، ۱۳٧٥.
.هوک، اساطیر خاورمیانه، ترجمه بهرامی ومزداپور، تهران ١٣٦٩.
.یاحقی، فرهنگ اساطیر ایران، ۱۳۶٩.
Boyce, Mithraic Studies, vol. I, Manchester, 1975.
Boratav, Encyclopaedia of Islam, V, new edition, 1986.””
Pritchard, Ancient Near Eastern Texts, Princeton University Press, 1950.
Dictionary of Symbols, Chevalier and Gheerbrant, tramslation Buchanan-Brown, England, 1996.