محمود خوشنام ـ در میان آهنگسازان پس از بتهوون، کمتر کسی را میتوان یافت که چون یوهانس برامس به راه و شیوهی او وفادار مانده باشد. او نیز در مرز میان کلاسیسیم و رومانتیسم گام زده و مثل بتهوون ضرورت تأکید توأمان بر احساس و اندیشه را درک کرده است.
یوهانس برامس در سال ۱۸۳۳، پنج سال پس از مرگ بتهوون، در هامبورگ زاده شده، از شش سالگی موسیقی را نزد پدر آموخته، از ۱۰ سالگی بهطور جدی، نزد ادوارد ماکسن تحصیل کرده و از ۱۶ سالگی توانسته آثار اولیهی خود را در کنسرتها اجرا کند.
آشنایی با دو ویلوننواز برجستهی یهودی در زندگی هنری او نقش عمدهای ایفا کرده است. اولی که اهل مجارستان بوده، او را با چشمانداز موسیقی اروپای شرقی آشنا ساخته، و دومی، یوزخ یواخیم معروف، او را به روبرت شومان معرفی کرده است.
حادثهی مهم در زندگی برامس، همین آشنایی و دوستی با روبرت شومان و همسر هنرمند او، کلارا شومان بوده است. به همین جهت، مرگ زودرس شومان او را سخت غمزده ساخت و این افسردگی هنگامی به اوج رسید که کلارا شومان پس از مرگ همسرش، حاضر نشد با او ازدواج کند.
برامس در سال ۱۸۶۲ برای رهبری و مدیریت بعضی از ارکسترهای اتریشی، عازم وین شد و پس از سفرهای کوتاهی به این سو و آن سو، برای همیشه در همان شهر اقامت گزید.
برامس در سال ۱۸۹۷، پس از شنیدن خبر مرگ کلارا شومان، سخت بیمار شد و یکسالی پس از آن، در وین درگذشت.
از برامس چهار سمفونی، سه کنسرتو برای ویلون و پیانو، قطعات مجلسی برای گروههای زهی و بادی، سوناتها، راپسودیها، اورتورها و رقصهای بیشمار برجای مانده است.
[قطعهای از برامس]
در جهان پهناور شعر ایران شاید کمتر شاعری را بتوان یافت که چون مولوی، این همه با موسیقی تنگاتنگ نشسته باشد. اغراق نیست، اگر بگوییم که سراسر دیوان شمس، به یک دریا، به یک منظومهی سمفونیک میماند. موسیقی پرتپشی که از درون واژهها و از سازگاری آهنگنین آنها با یکدیگر آفریده میشود.
بیجهت نیست که همانقدر که شاعران به او توجه دارند، موسیقیدانان نیز از او مدد میگیرند. موسیقی غزلیات مولوی آنچنان برانگیزاننده است که خود به منبع الهامی برای آهنگسازان تبدیل میشود. این موسیقی حتی از مرزهای زبانی نیز درمیگذرد و در برگردان غزلیات به زبانهای دیگر نیز بخش بزرگی از جاذبهی خود را نگاه میدارد. مولوی شهرت امروزی خود را در اروپا و امریکا، بهویژه در میان جوانان، به موسیقی شاعرانهی خود مدیون است که مرز نمیشناسد؛ همهجایی و همهزمانی است.
آهنگسازان ایرانی از سالهای پیش از انقلاب تاکنون، بیشمار به سراغ مولوی رفتهاند و اگر ذوق و سلیقهای داشتهاند، دست خالی بازنگشتهاند.
در این میان، انوشیروان روحانی نیز ترانهای را بر محور غزلی از مولوی ساخته و پرداخته که از بخت خوش، صدایی درخشان آن را پرورانده است. صدایی که گرچه اینک خاموش شده، ولی همچنان با ماست.
جنگ موسیقی این هفته را با یکی از غزلیات مولوی، نشسته در موسیقی روحانی، با صدای هایده به پایان میبریم.
[غزل مولوی با صدای هایده]
آقای خوشنام
با تشکر و قدردانی از تلاش هایتان، من نمی فهمم چرا شما در روایت گذشته از زمان ماضی استفاده نمی کنید. بطور مثال در باره برامس، تمام مدت از شده ، آموخته و غیره استفاده می کنید. البته من کارشناس زبان نیستم اما مرا که اذیت می کند.
ناصر دستیاری / 23 February 2011