محمدرضا نیکفر – یکی از پرنفوذترین توضیحها در مورد آغاز عصر جدید و شکلگیری عقلانیت مدرن در غرب از آن ماکس وبر است. با بخش پیشین، فصل سوم این نوشته را آغاز کردیم که در آن شیوهی کار این چهرهی کلاسیک جامعهشناسی را با شیوهی کار دوستدار مقایسه میکنیم. در بخش پیش به امتیازهایی که ماکس وبر برای غرب برمیشمرد اشاره کردیم و سپس این موضوع را طرح کردیم که ماکس وبر، بسی امتیاز برای غرب برمیشمرد، اما در هیچ موردی نمیگوید که امتیاز غرب اندیشیدن است. او حتّا برای آنکه امتیازهای غرب را به حد کافی برجسته کند، با تأکید میگوید که اندیشه دربارهی جهان و مسائل زندگی و تفکر فلسفی و باریکبینیهای تجربی در همه جا وجود داشته است، خاصه در هند، چین، بابل و مصر.
اعتبار و پیدایش
۶۹. ماکس وبر میان اعتبار (Gültigkeit / validity) و پیدایش (Entstehung / genesis) فرق میگذارد. اعتبار (به بیانی دیگر درستی) امری هنجارین (نورماتیو) است؛ ارزشی است که برخورداری از آن، بستگی به نحوهی پیدایش آن در گفتمان دانشی انسانی ندارد. قضیهی فیثاغورث، به عنوان مثال، اعتبار دانشی دارد؛ اعتبار آن اما هیچ ربطی به این ندارد که نخست در کجا یا توسط چه کسی تقریر شده است.
ماکس وبر دانش اروپایی را معتبر میداند، اما آن را به عقلانیتی برنمیگرداند که بتوان جغرافیایی برای آن تعیین کرد. او به اروپاییان، به خاطر دانش معتبرشان، اعتبار اندیشهای ویژهای اختصاص نمیدهد. این که پیدایش امور معتبری در میان اروپاییان بوده است، به «ترکیبی از شرایط» برمیگردد، ترکیبی که در واقعیت رخ داده است و بنابر این اتفاقی است. این اتفاق ممکن بود در جایی دیگر رخ نماید.
اعتبار و اتفاق
روا نیست آنچه اتفاقی است و خاستگاه آن بایستی با کاوش توضیحگر یا فهمگر مواد تجربی معینی به پدیداری کشانده شود، آن توجیه هستیشناسانهای را بیابد که از یک طرف در قالب احکامی قطعی تقریر شود و از طرف دیگر داوری در مورد آن به ارزشگذاریای راه برد که میان اعتبار و اتفاق رابطهای قطعی برقرار کند.
ماکس وبر، بر این پایه، به شدت از تقریرهای هستیشناختی خودداری میکند وهمچنین میان حوزهی واقعیتها و حوزهی ارزشها قاطعانه مرز میکشد. موضوع کار او، اتفاقی است به نام “اروپا”، نه مفهوم هستیشناسانهای به چنین نامی. او معتقد به وجود یک جوهر اروپایی نیست. او سرمایهداری اروپایی را نیز به عنوان یک اتفاق برمیرسد و پیجویی اتفاق دیگری میشود که به این اتفاق راه برده است.
ماکس وبر اروپا را در حرکت میبیند و به عنوان جامعهشناس میداند که روا نیست که زندگی مردمان آن را در طول تاریخ در جملاتی کلی بیان کند که برنهندهی وجود رابطهی ثابتی میان زندگی آنان با دین یا علم و فلسفه باشد. آرامش دوستدار میکند، آنچه ماکس وبر نمیکند. او زیر عنوانهایی چون “ایرانی”، “دین” و “اندیشه” با جوهرهای ثابتی کار کرده و تاریخی به طول ۲۰ قرن را در حکم “امتناع اندیشه” خلاصه میکند. مقولات وبر کارکردیاند، مقولات دوستدار جوهری. [۱]
دو نوع پرسشگری
۷۰. ماکس وبر از پی «ترکیبی از شریط» میپرسد که به عقلانیت مدرن اروپایی راه برده است. وی در تمام کارهایش این پرسش را پی میگیرد. ولی آرامش دوستدار نمیپرسد. او خود و خوانندگانش را در برابر این پرسش قرار نمیدهد که کدام ترکیب از شرایط باعث شد که ما، دراین خطهی شرقی، این گونه شویم و آنان، در غرب آنگونه شوند. او با پاسخی حاضر و آماده میآغازد و مجموعهی محدودی از شاهد و مثال فراهم میآورد تا نظرش را ثابت کند. او بیهوده پرسشگری را میستاید. او نمونهی بارزی از عزیمت از پاسخ و درجا زدن در پاسخ را به نمایش میگذارد.
دوستدار ستایش پرسشگری است. اما او اگر میخواست پرسشگر باشد، آنسان که خود این فضیلت را میستاید، حق بود در پرسش میماند، بر آن اصرار میکرد، مدام به آن بازمیگشت، با حالتی غره به پاسخ خود نمینگریست و از شماتت کسانی که همانند خود او به مسئله پاسخ نمیدهند، خودداری میکرد.
او اگر پرسشگر پیگیری بود، مدام با پاسخ خود درگیر میشد، حوزهی دید خود را گسترش میداد و درمینگریست آیا آن پاسخ در تعمیمیافتگی مضمونی یا روشی خود در همه جا پاسخگوست.
در این مورد، ماکس وبر سرمشق خوبی است. او پس از این که در پیجویی علل پیدایش سرمایهداری و به طور مشخص عقلانیت خودویژهی آن به این پاسخ رسید که روحیهی خاصی را با خاستگاه پروتستانی، که سبک زندگی خاصی را موجب شده، برانگیزانندهی روح سرمایهداری ببیند، مسئله را برای خود به صورت رابطهی دین و فعالیت اقتصادی مطرح کرد و به مطالعهی گستردهای پرداخت، از جمله در مورد یهودیت باستان، مسیحیت اولیه، مسیحیت قرون وسطا، فرقههای مختلف پروتستانی، دینهای هند و چین و نیز اسلام.
ماکس وبر هر چه پیش رفت، پاسخ خود را با احتیاط بیشتری تقریر کرد. مشهور است که هرگاه میشنید که از “برنهشت وبری” سخن میگویند و مضمون آن را اعتقاد به وجود رابطهی عِلّی مستقیمی میان روحیهی پروتستانی و روح سرمایهداری میدانند، خود را ناباور به آن معرفی میکرد و در این حال میشد، آن سان که مارکس گفته بود مارکسیست نیست، او نیز بگفتی که “من وبری نیستم”.
توضیح تکعلتی، نمود جزمیت و ناپختگی
۷۱. در اینکه محیط فکری ما، آنسان که باید، پرسنده و انتقادی نیست، شکی وجود ندارد. اتفاقا درست به دلیل همین ضعف است که دوستدار، هر چه پیشتر رفته، جزمیاندیشتر شده است. بعید نیست که گروهی از طرفداران او نیز، درست برای آنکه دیگر نپرسند، خیال خود را راحت کردهاند که یکبار برای همیشه میتوان جوهر ایرانی را تعریف کرد و توصیفی از موقعیت تاریخی آن داد، که ۲۰۰۰ سال پیش صدق میکرده است، ۱۰۰۰ سال پیش نیز صدق میکرده است، اکنون نیز وضع همان گونه است.
در مورد ماکس وبر و محیط فکری او قضیه برعکس بوده است. ماکس وبر نظر خود را پس از انتشار “اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری” (۱۹۰۵) مدام تعدیل میکند. با انتقاد و پرسش مواجه میشود و خود نیز از بازپرسی و بازبینی وانمیماند.
ماکس وبر در دوران پختگی فکرش، از توضیح تکعلتی به توضیح چندعلتی میگرود. او در اثر ۱۹۰۵ خود، تأکید اصلی را در رشد سرمایهداری بر آن روحیهی سرمایهدارانهای میگذاشت که از تربیتی دینی ناشی میشد، اما در دوران پختگی، آن هنگام که “اخلاق پروتستانی”، دیگر جزئی از مجموعهی کارهای او در زمینهی جامعهشناسی دین بود (۱۹۲۰)، به اهمیت ساختارهای اجتماعی-اقتصادی و نهادهای حقوقی پی برده بود و در تحلیل خود مدام به آنها وزن بیشتری میداد. او در فاصلهی ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۰ “شهر” را کشف کرده بود و میدانست که سرمایهداری را نمیتوان فهمید، مگر این که شهر را فهمید، و شهر، پدیدهای است که ایجاب میکند در توضیح آن، نه یک علت، بلکه مجموعهای از عاملها در نظر گرفته شود.
ادامه دارد
پانویس:
[۱] در مورد فرق این دو، که فرق میان علم جدید و مابعدالطبیعهی کهن است، بنگرید به:
Ernst Cassirer, Substanzbegriff und Funktionsbegriff. Unteruchungen über die Grundfragen der Erkenntniskritik. Berlin 1910