مسعود کدخدایی ـ دلم برای تونس و تونسیان می‌سوزد!

دلم برای دلِ پاک و ساده‌دلی این جوانان پرشور تونسی می‌سوزد؛ این جوانانی که می‌دانم بی‌هیچ شکی از بخشیدن جان‌شان هم در راه بازسازی یک تونس آزاد و خوشبخت هیچ دریغی ندارند.
افسوس که من این‌همه مأیوسم. افسوس.

ای کاش توان پیشگویی نداشتم و ای کاش همه‌ی پیشگویی‌ام مفتضحانه غلط از آب درمی‌آمد!
اما می‌دانم که این مردم پرشور تونسی به زودی زود اول به سردرد و سرگیجه‌ی پس از مستی این پیروزی‌شان دچار می‌شوند. دوم به دنبال دارویی مسکن می‌گردند. سوم چون این دارو رانمی‌یابند به پرخاش و دعوا با اطرافیان‌شان می‌پردازند که بسیاری از آنان، از هم اکنون یا به «قدرت» رسیده‌اند و یا به‌سوی آن خیز برداشته‌اند. چهارم این‌که آهسته آهسته می‌فهمند که دیگر سردردشان خوب شدنی نیست و اگر جان‌شان را نگیرد، باید برای همه‌ی عمر با آن کنار بیایند.

چندروزی است که پیوسته از خودم می‌پرسم آخر برای چه من در این مورد این‌همه بدبینم؟ تا این‌که امروز تا اندازه‌ای به آن پی بردم.

فهمیدن و درک جامعه‌ای که دارای دمکراسی است بسیار بسیار ساده است. یک چنین جامعه‌ای، مثل همین دانمارک که من در آن زندگی می‌کنم بر چهار پایه‌ی محکم استوار است. اینها را که می‌خواهم بگویم چیزهای عجیبی نیستند و فکر می‌کنم همه‌ی آنهایی که می‌توانند یک کامپیوتر را روشن کنند و این خط‌ها را بخوانند، به آنها آگاهند. منظورم این است که دمکراسی بر چهار ستون استوار است که یکی نیروی قانونگذاری است. دومی نیرویی است که وظیفه‌اش به اجرا درآوردن این قانون‌هاست. نیروی سوم نیرویی است که بر اجرای درست این قانون‌ها نظارت می‌کند و کسانی را که از اجرای این قانون‌ها سرپیچی می‌کنند به‌دست نیروی اجرایی می‌سپارد تا با آنها در چارچوب قانون برخورد شود. چهارمین نیرو رسانه‌های همگانی هستند که آزادی بیان دارند و قانون، از آزادی بیان آنان دفاع می‌کند. هرکدام از دست اندرکاران این سه نیرویی که اول نامبرده شدند از حد قانونی خود پا را فراتر بگذارند، همین نیروی چهارم که نقش پاسداری از دمکراسی را دارد به افشای آنان می‌پردازد و بدین شکل مردم از آن‌چه در دولت‌شان می‌گذرد و نیز سیاست‌هایی که در کشورشان اجرا می‌شود یا نمی‌شود، باخبر می‌شوند.

دمکراسی چیزی به همین سادگی است. این دمکراسی نه بی‌عیب و نقص است و نه عدالت را برای همه‌ی مردم تضمین می‌کند، اما هرچه هست تا همین امروز بهترین گونه‌ی کشورداری است که بهتر از گونه‌های دیگر امتحانش را پس داده است.

البته در یک دموکراسی یک چیز مهم دیگر هم هست و آن امکان گرد آمدن گروه‌هایی با خواسته‌های مشترک در یک سازمان و تشکیلات است که به وجود حزب‌های گوناگونی می‌انجامد که می‌توانند آزادانه و با صدای بلند خواسته‌ها و ایده‌های اعضای‌شان را به گوش همگان برسانند. یعنی خیلی ساده، گروه‌هایی از مردم که خواسته‌های اقتصادی و سیاسی مشترک و برنامه‌های اجتماعی ویژه‌ای برای کشورشان دارند، دور هم جمع می‌شوند و یک حزب درست می‌کنند.

حالا یک نفر به من بگوید که تونس کدامیک از اینها را دارد که من بتوانم به آینده‌ی جنبش آنان امیدوار باشم؟ با رفتن یک نفر که حالا در تونس اسمش زین‌العابدین بن علی است و در ایران اسمش محمدرضا شاه بود و در عراق صدام حسین، یک کشور دمکراتیک نمی‌شود!

می‌دانیم که در همین تونس تا به‌حال هیچ‌کدام از پنج ستون یا شالوده‌ی بالا که ساختمان دمکراسی باید روی آنها ساخته شود وجود نداشته‌اند. این به چه معنی است؟

وقتی تاکنون قوه‌ی مقننه‌ای در کشور وجود نداشته که به تناسب احتیاج‌های جامعه و در پی بحث و جدل‌های آزادانه‌ی گروه‌های اجتماعی گوناگون به تصویب قانون بپردازد؛ وقتی تاکنون قوه‌‌ی قضائیه‌ای نبوده است که بتواند بی ترس از حکومت دیکتاتوری حکم به اجرای عدالت بدهد؛ وقتی تاکنون قوه‌ی اجراییه‌ای وجود نداشته که پلیسش رشوه‌خوار و ژاندارمش گرسنه نبوده باشد؛ و وقتی تاکنون حزب‌های آزادی در آن وجود نداشته‌اند که گروه‌های گوناگون را گِرد محور خواسته‌های اقتصادی و طبقاتی‌شان سازماندهی کنند، و افزون بر این‌همه، وقتی مردم مشق دمکراتیک نکرده و در یک روند دمکراتیک نیاموخته‌اند که همه‌ی افراد یک جامعه نباید و نمی‌توانند مثل هم فکر کنند و احتیاج‌های مشابهی هم ندارند، چگونه و یا اگر خیلی خوش‌بین باشیم، در طول چه زمانی، می‌توانند به دمکراسی برسند؟

یک وجه دمکراسی رواداری و تحمل مخالفان است. ما هم اکنون می‌بینیم که مردم تونس چشم دیدن هیچکدام از وزیران و سیاستمداران پیشین را ندارند. همه‌ی اینها فهمیدنی است. این نفرت آنان دست کم برای ما ایرانیان بسیار فهمیدنی است، اما از کجا معلوم که سیاستمداران تازه‌ای که بر اریکه‌ی قدرت این کشور تکیه خواهند زد و تا به‌حال به‌طور مستقیم با سیاست و سیاستمداران جهانی رو در رو و درگیر نبوده و تجربه‌ای در این مورد هم نداشته‌اند، پس از چندی محتاج همین سیاستمداران رژیم پیشین نشوند و با خواهش و تمنا به سراغ آنان نروند تا از تجربه‌های‌شان استفاده کنند؟

کشوری مثل تونس در روز پس از سقوط دیکتاتوری بی‌شک یک چیز را به‌دست می‌آورد و آن‌هم رسانه‌های همگانی به‌نسبت آزاد است. می‌گویم «به نسبت» برای این‌که در چنین جامعه‌ای هرچند دستگاه سانسور و سرکوب دولتی یکباره از میان می‌رود، اما قدرت نیروهای مذهبی و سنت‌های پدرسالاری و عادت به خود سانسوری تا مدت‌های دراز همچنان ایستادگی خواهند کرد.

آزادی رسانه‌های همگانی به این‌گونه سریع و یکباره، با وجود همه‌ی جنبه‌های مثبتی که دارد، یک مشکل بزرگ را هم با خود به همراه می‌آورد. در چنین حالتی مردم با هجوم سیل گونه‌ی اطلاعات و نظریه‌ها و پیشنهادها روبه‌رو می‌شوند و در میانه‌ی این سیل همان کاری را می‌کنند که یک سیل‌زده می‌‌کند. یعنی هرکس به دم‌دست‌ترین نظریه و پیشنهادی که سیل در دسترسش قرار داده، چنگ می‌اندازد. درست مانند همان که در انقلاب، قیام، یا جنبش ۱۳۵۷ در ایران اتفاق افتاد. ما همه چنان گیج شده بودیم که حتی نمی‌توانستیم اسمی برای آن سیل انتخاب کنیم! انقلاب؟ قیام؟ جنبش؟

بسیاری با خواسته‌های دست راستی به‌زیر پرچم چپ رفتند و برعکس. برای این‌که در آن زمان و با آن موقعیت، کسی حزب و گروه خودش را در یک روند طولانی دمکراتیک که امکان بحث و بررسی و انتخاب داشته باشد، انتخاب نکرده بود. تازه رهبران آن حزب و گروه‌ها هم خودشان زیاد نمی‌دانستند که چه می‌خواهند و کی هستند. مگر یک خفقان و سانسور درازمدت می‌گذارد که یک حزب و گروه سیاسی بر اساس اصول دمکراتیک شکل بگیرد؟

در هر صورت ملت تونس راهی را رفته است که برگشت از آن امکان‌پذیر نیست. آرزویم این است که هر روزشان بهتر از روز پیش باشد و با استفاده از تکنولوژی و امکان‌های امروزی، روند رسیدن به دمکراسی را کوتاه کنند و به سرعت به آن برسند.

امیدوارم نگرانی من بیهوده باشد و هرچه زودتر از بدبینی‌ام شرمنده شوم.

هم اکنون در چند کشور دیگر، از جمله مصر و الجزایر هم تشنگان آزادی به خودسوزی پرداخته‌اند تا بلکه کشورهای‌شان را به راه تونس بکشانند.

آرزو می‌کنم که آنها هم هرچه زودتر به خواسته‌های‌شان برسند؛ خواسته‌هایی که برحق هستند و برای زندگی در یک جامعه‌ی متمدن و شهرنشین لازم است، اما این منطقی که خشک است و رودربایستی نمی‌شناسد و احساسات هم سرش نمی‌شود، نمی‌گذارد که من زیاد از این پیروزی سریع ملت تونس خوشحال باشم.

فکر می‌کنم که به گام‌های کند و مطمئن بیشتر می‌توان اعتماد کرد، تا به گام‌های تند و بلندی که نمی‌دانند به‌کجا می‌روند. ترسم از این است که پس از چندی مردم آه بکشند و بگویند: «خوشا به حال زمان بن علی.» این همان آهی است که ما آن را خوب می‌شناسیم.