وحید والی‌زاده ـ داستان‌های «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری»، نوشته‌ی صمد بهرنگی و «آشغالدونی»، نوشته‌ی غلام‌حسین ساعدی صرفاً داستان‌هایی نیستند که در آنها تهی‌دستان شهری جایگاه شخصیت‌های اصلی داستان را می‌گیرند. این دو داستان همزمان دو درک و بینش متفاوت درباره‌ی این زیرطبقه را صورت‌بندی و پیشنهاد می‌کنند؛ درک‌هایی که در ادامه‌ی مقاله آنها را توضیح خواهم داد.
مقایسه‌ی دو داستان بهرنگی و ساعدی نشان خواهد داد که ساعدی درکی پیچیده‌تر و عمیق‌تر از این قشر اجتماعی به‌دست داد که در تضاد با نتیجه‌گیری‌های بهرنگی بود. اگر بهرنگی تضاد عریان میان تهیدستی این قشر و شکوه مسموم جامعه‌ی شاهنشاهی را رصد کرد و کودک پابرهنه را مستعد پیوستن به مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری تصویر می‌کرد، اما ساعدی توانست به سطحی ژرف‌تر نقب زند و با روانشناسی اجتماعی این قشر، تصویری چندبعدی‌تر و واقعی‌تر از آنان ترسیم کند. تصویری که اگر مغفول نمی‌ماند، در اصلاح و تدقیق سیاست رهایی‌بخش بسیار اثربخش می‌بود. این دو داستان را از نظر جامعه‌شناسی اجتماع دو قطبی ایران پیش از انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ و نقشی که بعدها لمپن‌ها در ساختار سیاسی نوین ایفا کردند بررسی می‌کنیم:

بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری

داستان صمد بهرنگی داستان یک شبانه روز زندگی یکی از کودکان تهیدست شهری به نام لطیف است. پدر لطیف نیز همچون دیگر همشهری‌هایش به جست‌وجوی کار به تهران آمده و با دستفروشی لقمه نانی خودش و پسرش می‌خورد و لقمه نانی هم برای مادر می‌فرستند. پسر در خیابان‌ها ول می‌گردد و گاهی هم آدامس یا فال حافظ می‌فروشد. داستان از زبان لطیف نقل می‌شود و صمد چشمان خواننده را در فضاهایی باز می‌کند و به زاویه‌هایی از شهر می‌برد که تبلیغات همایونی آن‌ها را مخفی نگاه می‌داشت. لطیف که شبانه روزش به ولگردی و پرسه زدن با شکم گرسنه در کوچه‌های شلوغ تهران می‌گذرد، عاشق شتر اسباب بازی‌ای شده است که در یک مغازه‌ی اسباب‌بازی‌فروشی است. او در رویاهای کودکانه خود با شتر دوستی عمیقی به هم زده و می‌خواهد شتر مال او باشد. او که می‌داند خرید شتر در توان او و پدرش نیست تنها به تماشای شتر از پشت ویترین دلخوش دارد اما دختری با پدر پولدارش شتر را می‌خرند و با خود می‌برند. او که به دنبال ماشین آن‌ها می‌دود تا شترش را از دست ندهد به زمین می‌خورد و خون از بینی‌اش بر آسفالت می‌ریزد. آن لحظه دلش می‌خواهد مسلسل پشت شیشه از آنِ او باشد.

تجربه‌ی تهیدستان از شهر

شهر توسط تمام گروه‌های اجتماعی به یکسان تجربه نمی‌شود. هر گروه اجتماعی معینی به شیوه‌ای معین شهر را تجربه می‌کند که با دیگر گروه‌های اجتماعی متفاوت است. این شیوه را عوامل متعدد اقتصادی و فرهنگی شکل می‌دهند و بر آن تأثیر می‌گذارند. در وهله‌ی نخست شهر کالبدی فیزیکی است که عینیت واحدی را تشکیل می‌دهد. اما چنین تعریفی از شهر طبقاتی یک کذب است. اگر مسیری که اعضای یک طبقه می‌پیمایند و مکان‌هایی که اوقات مختلف شبانه روز را در آن به سر می‌برند را بتوان به شکلی ترسیم کرد، اگر بتوان نقاطی را که مورد توجه ذهنی گروه‌های مختلف مردم است به صورت یک طیف رنگی ترسیم کرد، خواهیم دید که ما با یک شهر مواجه نیستیم. ما با یک تهران مواجه نیستیم. تهران‌های هر طبقه و قشر اجتماعی با یکدیگر متفاوت و متمایز است.

در بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری تجربه‌ی تهی دستان شهری از شهر را می‌توان رصد کرد. در وهله‌ی نخست این تجربه صرفاً مردانه است. زنان و دختران این لایه‌ی اجتماعی در دهه‌ی چهل هیچ‌گونه تجربه‌ای از شهر بزرگ ندارند. مادر لطیف در شهرستان خودشان است. دختری در جمع همپالکی‌های لطیف نیست و هیچ زنی از این طبقه در شهر توصیف نمی‌شود. تجربه‌ی مردانه و پسرانه‌ی این لایه‌ی اجتماعی نیز از شهر با دیگر طبقات اجتماعی به شدت متفاوت است. هیچیک از آن‌ها تجربه‌ای از فضاهای آموزشی، مدرسه و یا کتابخانه ندارند. آن‌ها پرسه‌زن خیابان‌های شلوغ و دودآلود تهران هستند و در پارک‌ها، زیرپل‌ها، و توی جوی‌ها می‌خوابند و استراحت می‌کنند. آن‌ها هیچ‌گونه تجربه‌ای از فضاهای تولیدی شهر ندارند. کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و آزمایشگاه‌ها در شهر آنان وجود ندارد. تنها نقاط تماس آن‌ها با شهر بعد از کسب و کارهای موقت‌شان، همچون چرخ دستی‌هایی که در آن‌ها سیب زمینی، پرتقال، و چیزهای دیگر قابل فروش حمل می‌شود، ویترین‌های مغازه‌های شهر است که انباشته از کالاهای مصرفی است که پولی برای خریدشان ندارند. معامله و خرید و فروش تنها کاری است که در شهر قابل رؤیت آنان صرف می‌شود. درنتیجه مردمان شهر در تصور آنان دو بخش‌اند، کسانی که قادر به خرید هستند و تهی‌دستان. این نگاه قطبی را می‌توان در رویارویی‌های لطیف با شهرنشینان دید. همه‌ی آن‌ها از نظر او اعیان و اعیان زاده‌اند. پدر و دختری که ‌شتر اسباب‌بازی محبوب لطیف را می‌خرند، پسرکی که به همراه پدر و مادر خود به هتل می‌رود، زن مسنی که با اتومبیلش به لطیف می‌زند و بزک و برق قلاده‌ی سگش تنها چیزی است که لطیف می‌بیند، و حتی بچه مدرسه‌ای‌ها: «جلو مغازه یی سه تا بچهٔ کیف به دست ایستاده بودند چیزهای پشت شیشه را تماشا می‌کردند. من هم ایستادم پشت سرشان. عطر خوشایندی از موهای شانه زده‌شان می‌آمد. بی‌اختیار پشت گردن یکیشان را بو کردم. بچه‌ها به عقب نگاه کردند و من را برانداز کردند و با اخم و نفرت ازم فاصله گرفتند و رفتند. از دور شنیدم که یکیشان می‌گفت: چه بوی بدی ازش می‌آمد!»

«فقط فرصت کردم که عکس خودم را توی شیشه‌ی مغازه ببینم. موهای سرم چنان بلند و پریشان بودند که گوش‌هایم را زیرگرفته بودند. انگار کلاه پرمویی به سرم گذاشته‌ام. پیراهن کرباسی‌ام رنگ چرک و تیره‌یی گرفته بود و از یقه‌ی دریده‌اش بدن سوخته‌ام دیده می‌شد. پاهام برهنه و چرک و پاشنه‌هام ترک خورده بودند. دلم می‌خواست مغز هر سه اعیان‌زاده را داغون کنم.»


شهرِ دو تکه

صمد بهرنگی در داستان خود به خوبی طبقهٔ نوینی را در که در حال انباشت در حاشیه‌های شهر است تصویر می‌کند و گرسنگی مدام و فقر فراگیر آن‌ها را به‌روشنی تصویر می‌کند، آن‌هم در زمانه‌ای که تصویر غالب و مسلطی که حکومت شاهنشاهی نمایشگر آن است، گام‌های بلند به سوی ترقی و پیشرفت بود. اما اگر چه نویسنده در توصیف فاصله‌ی عظیم طبقاتی، تفاوت عظیم شمال و جنوب تهران، و‌‌ رهاشدگی تهیدستان شهری موفق است، اما توقف او در چنین درکی، داستان او را از واقعیت آن‌گونه که خود را بعد‌ها نشان داد دور نگاه می‌دارد. تهران بیست و چهار ساعت خواب و بیداری، تهرانی دو تکه است و هر تکه آن یکپارچه. تضاد میان دو قطب تصویر می‌شود. تهیدستان شهری در یک طرف و بقیه‌ی شهرنشینان در سمت دیگر قرار دارند. سویه‌ی نخست با معصومیت، درد، رنج و خشم پیوند دارد و سویه‌ی دوم با ثروت، قدرت و نابینایی نسبت به فرودستان. آژان در داستان پاسدار این نظام دوقطبی است که هر گونه دست‌درازی فرودستان به سوی ثروت را پاسخی کوبنده می‌دهد، و در هر فرصتی خرده‌پول آنان را نیز غارت می‌کند. در داستان بهرنگی کل جمعیت شهرنشین را به‌صورت یک تکه و همگون در مقابل تهی‌دستان شهری قرار دارند و همه چون بورژوا‌ها و بوروکرات‌های حاکم تصویر می‌شوند.

آنچه در داستان بهرنگی به کلی غایب است، طبقه‌ی کارگر است. چنین فقدانی در داستان یک نویسنده‌ی چپگرا شگفتی‌آور است. تهران دهه‌ی چهل، تنها محیط تعارض میان تهی‌دستان شهری از یک طرف، و اعیان‌زاده‌ها از سوی دیگر نبود. بخش قابل توجهی از جمعیت تهران را سوای بورژوا‌ها و بوروکرات‌ها و مغازه‌داران، کارگرانی تشکیل می‌دادند که در کارخانه‌ها و کارگاه‌های متعدد به کار مشغول بودند و بچه‌های آنان به مدرسه می‌رفتند و قدرت خرید کفش و کلاه و اسباب بازی داشتند و نه در خیابان‌ها و زیرپل‌ها، بلکه در خانه‌هایی ساده اما گرم و با امکانات معمولی زندگی می‌کردند. میان این طبقه و طبقه‌ی حاکم، تضاد منافعی نیرومند وجود داشت. تصویر یک‌تکه‌ی شهرنشینان این تمایز مهم و عمده را مغفول باقی می‌گذارد. در بخشی از داستان در رویای لطیف اسباب بازی‌ها او را به جشنی در یک ویلا مهمان می‌کنند و به او نشان می‌دهند که برخلاف او و پدرش و اطرافیان آن‌ها که گرسنه‌اند و بی‌خانمان، گروه دیگری در وفور و اسراف غلت می‌زنند. اما لطیف در رویا و بیداری خود از دلایل و بنیادهای چنین نظام سرکوبگری آگاه نمی‌شود. درنتیجه زمانی که در پایان داستان دلش می‌خواهد مسلسل پشت شیشه مال او باشد، بایستی نگران بود که این مسلسل را به سوی چه کسی خواهد گرفت.

انقلاب و ضدانقلاب

صمد بهرنگی از اعضای محفلی بود که با مطالعه و بررسی ستم طبقاتی در ایران به ضرورت مبارزه مسلحانه معتقد شدند. صمد اگرچه خود به طور مشکوک در رودخانه ارس غرق شد، اما دیگر دوستان و همفکرانش در تبریز یکی از سه گروهی بودند که با پیوستن به یکدیگر سازمان چریک‌های فدایی خلق را تشکیل دادند و بیشتر آن‌ها توسط رژیم شاه یا در درگیری‌های خیابانی کشته شدند یا در زندان اعدام شدند. صمد در داستان خود این امید را داشت که نسل جوان تهی‌دستان شهری از مشاهده‌ی ستم و تبعیضی که بر آن‌ها روا می‌شود به مبارزه مسلحانه انقلابی علیه نظم موجود روی آورند. آن‌گونه که آصف بیات در کتاب سیاست‌های خیابانی خود نشان می‌دهد مبارزات حاشیه‌نشینان با شهرداری، فصل مهمی از انقلاب ضدسلطنتی ۵۷ را شکل داد. اما این طبقه هیچ‌گاه به مبارزات انقلابی علیه نظام طبقاتی نپیوست. بخش عمده‌ای از آنان در خدمت نهادهای رژیم خمینی درآمدند و به قلع و فمع سازمان‌های انقلابی، کارگران، زنان و روشنفکران پرداختند. اگر چه در توصیف آمپریستی این قشر، بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری موفق عمل کرده بود، اما این ساعدی بود که روان‌شناسی اجتماعی آنان را به خوبی در داستان آشغالدونی خود کنکاش کرده بود. ساعدی در داستان خود از نقطه‌ی عزیمت صمد آغاز کرد، اما به پایانی دیگرگونه رسید. شخصیت اصلی داستان او که به همراه پدرش به تهران آمده و خیابان‌خواب بود، در پایان داستان به خدمت ساواک درآمده و پزشک جوان مبارز را لو می‌دهد.

در همین زمینه:

یخش نخست مقایسه‌ی بازنمائی تهیدستان شهری در داستان‌های بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری از صمد بهرنگی و آشغالدونی اثر غلامحسین ساعدی