از روز چهارم ژانویه، خبر اول بیشتر رسانههای فارسیزبان خودکشی شاهزاده علیرضا پهلوی، دومین پسر محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران است. وبسایت رسمی رضا پهلوی در بیانیهی کوتاهی دلیل مرگ علیرضا پهلوی را چنین آورده است: «علیرضا پهلوی همچون میلیونها جوان ایرانی از آنچه به ناروا بر میهن عزیزش میگذشت سخت آزرده و غمگین بود و نیز هیچگاه خاطرهی دردناک مرگ پدر و خواهر عزیزش او را رها نکرد.»
گذشته از اخبار رسمی، در یوتیوب و تارنماهای خصوصی در اینترنت، ایرانیان زیادی مطالب متعددی از تأسف و نگرانیهای خود نوشتهاند که در «فیسبوک» دست به دست بین فارسی زبانان میچرخد.
یکی از اینها فایل صوتی بیانیهی خانوادهی سلطنتی پهلوی است که برایتان پخش میکنیم: «علیرضا پهلوی، سرانجام در صبحگاه ۱۴ دیماه ۱۳۸۹ برابر با ۴ ژانویه ۲۰۱۱ در منزل مسکونی خود در شهر بوستون آمریکا به زندگی خود خاتمه داد و همهی خانواده و دوستدارانش را در غمی عمیق فرو برد. بار دیگر بر همهی مادران، پدران و وابستگاه داغدار قربانیان این دوران تاریک میهن همدرد شدهایم. رضا پهلوی، فرح پهلوی، فرحناز پهلوی، یاسمین پهلوی، نور پهلوی، ایمان پهلوی و فرح پهلوی. یادش گرامی باد.»
بهنام کشاورز، یکی از نزدیکان خانوادهی پهلوی در پاریس در گفتوگویی با رادیو زمانه دربارهی شخصیت شاهزاده علیرضا پهلوی گفت: «من روحیهی ایشان را بسیار قوی میدیدم. ایشان نسبت به مسائل ایران خیلی روشن فکر میکردند. بسیار علاقهمند به فرهنگ ایران بودند و همیشه راجع به همهچیز سئوال میکردند. نه تنها از من، از همهی افرادی که با آنها برخورد داشتند. در مورد ایران و آنچه در گذشته اتفاق افتاد بسیار سئوال میکردند.»
با این همه رضا پهلوی، پسر ارشد محمدرضا پهلوی، شاه سابق ایران دیروز در جمع خبرنگاران دلیل خودکشی برادر خودرا «افسردگی طولانی مدت» او اعلام کرد.
وی تاکید کرده که حدود یک هفته پیش با علیرضا تماس تلفنی داشته و متوجه نشانهای حاکی از تصمیم برادرش به خودکشی نشده است.
آقای پهلوی همچنین گفت: «وصیتنامهای از علیرضا برجای مانده که در آن خواسته است جنازهاش سوزانده و خاکستر او به آبهای دریای خزر سپرده شود.»
تا به امروز جزئیاتی دربارهی چگونه برگزار شدن مراسم خاکسپاری یا سوزاندن جسد شاهزاده علیرضا اعلام نشده و خانوادهی سلطنتی از رسانهها خواستهاند که به حریم خصوصی آنها احترام بگذارند و آنها را چندروزی با غم خود تنها بگذارند.
رنجهای پنهان
خودکشی علیرضا پهلوی، شاهزاده چهلوچهارساله موضوع خودکشی را دوباره در رسانههای فارسیزبان مطرح کرده است: آیا خودکشی کار فرد نا امید و ضعیف است یا برعکس؟ این موضوع داغ بسیاری از وبلاگها در این روزهاست.
در ادبیات جهان، تصمیم به خودکشی، یکی از عمیقترین و تاثیرگذارترین تصمیمهایی است که شخصیتهای مثبت یا عاشق، هنگام رویارویی با شکست میگیرند. در سینمای جهان نیز خودکشی یکی از گیراترین موضوعهایی بوده که کارگردانهای به نام جهان به آن پرداختهاند.
در عالم پزشکی اما از آن به عنوان نوعی سرماخوردگی روحی یاد میشود که به قول رضا پهلوی بهخصوص در میان ایرانیان بسیار شیوع دارد.
رضا کاظمزاده، روانشناس مقیم بروکسل میگوید: مسلماً افسردگی یک فرد در خانواده و روی دیگر افراد آن نیز تاثیر میگذارد. هرچند این تاثیرها امکان دارد شکلهای مختلفی داشته باشند. یک خصوصیت بیماریهای روحی ازجمله افسردگی تاثیری است که روی رابطهی فرد با محیط زندگی، خانواده و دنیای بیرون میگذارد.
آیا میشود نشانههای افسردگی را که میتواند به خودکشی فرد ختم بشود از پیش تشخیص داد؟
– مسلماً. لازم است دربارهی بیماریهای روحی و شکل رایجتر آن افسردگی به افراد اطلاعات داده شود، اما در مورد افسردگی اگر در محیط خانوادگی بگیریم، برای مثال از دست دادن یکی از اعضای خانواده تاثیر دارد. وقتی ما از افسردگی به عنوان بیماری صحبت میکنیم که شکل دایمی به خود بگیرد و در ظاهر یک علت خارجی داشته باشد و فرد در این حال افسردگی دایم باقی بماند. نشانههای آن این است که افراد زودرنج میشوند. از افراد دیگر، از دوستان و از خانواده فاصله میگیرند. به نوعی گوشهگیر میشوند.
نسبت به کارهایی که میخواهند انجام دهند و یا در گذشته انجام میدادند عدم اعتماد به نفس پیدا می کنند و حس میکنند دیگر نمیتوانند همان کارها را ادامه دهند. این همه در مجموع نشانههاییاند که اگر در درازمدت در فرد باقی بمانند بر کار و علاقههای همیشگیاش تاثیر میگذارد و منجر به این میشود که فرد از جمع کنارگیری کند. این حالتهایی است که اطرافیان باید به آن جدیتر فکر کنند.
رضا پهلوی در گفتوگوی خود با رسانهها، بعد از خودکشی برادرش علیرضا پهلوی از افسردگی و تاثیر آن روی خانواده پادشاهی گفت و اشاره به این داشت که این بیماری جهانی است و بین ایرانیان هم شیوع دارد. چه چیزی باعث میشود که افسردگی در میان مردم یک جامعه دامن پهن کند؟ آیا وضعیت اجتماعی جامعه میتواند روی افزایش بیماریای مثل افسردگی تاثیر بگذارد یا این بیماری بیشتر منشا خصوصی و فردی دارد؟
– مسلماً. افسردگی جزو بیماریهای است که شرایط اجتماعی و خانوادگی به شدت روی آن تاثیر میگذارد. بحرانهایی که ایران در سه دهه گذشته تجربه کرد، مثل دربدری، آوارگی و بدبینی نسبت به آینده از فاکتورهای خیلی بزرگ ایجاد اضطراب و استرس است. روانپزشکان میدانند که اضطراب و استرس اگر طولانیمدت به فردی وارد شود میتواند به بیماری افسردگی منجر شود.
خانوادهی سلطنتی بعد از انقلاب اسلامی ایران دربهدر شدند و در طول این سه دهه همواره در کشورهای مختلف و جدا از هم به سر میبردند. آیا تجربهی سلسلهای از حوادث تلخ و پیدرپی توسط این خانواده، میتواند نمونهای از یک تجربهی عمومی در جامعهی ایرانیان باشد؟
– مسلماً. شما میدانید که مهاجرت، تنهایی افراد، نداشتن آیندهی روشن و مشخص، بیریشهگی فرهنگی و … همهی اینها عواملی است که میتواند فرد را به افسردگی برساند.
بر اساس سازمان بهداشت جهانی بیماری افسردگی از لحاظ مصرف دارو، دومین بیماری در کشورهای اروپایی است. به همین خاطر آگاهی رساندن به افراد در این زمینه بسیار مهم است. مهم است که افراد خانواده بتوانند آن را تشخیص دهند و به موقع فرد بیمار را راهنمایی کنند. گوشهگیری، اضطرابهای شدید، خانهنشینی، عدم تمایل به تماس با محیط بیرون، کماشتهایی و یک سری عوامل دیگر اگر در فرد در مدت زمان دراز دیده شوند، میتوانند به عنوان نشانههای افسردگی شناسایی میشوند.
نزدیکان شاهزاده علیرضا پهلوی گفتند که در وی نشانی از این که در فکر خودکشی باشد ندیدهاند. آیا میشود که فرد افسرده یکباره تصمیم بگیرد که به زندگی خود پایان دهد؟
– از این بابت خودکشی را به دو دسته تقسیم میکنند. گاهی آدم تحت تاثیر یک شرایط کاملاً پیشبینی نشده، یک اتفاق یا خبر ناگوار تصمیم به این کار میگیرد. گاهی هم فرد از پیش برنامهریزی میکند و برای این کار وقت میگذارد.
نوع دوم معمولاً ناشی از افسردگی طولانیمدت است. با این حال به آن معنی نیست که فردی که افسردگی مزمن دارد نمیتواند علایم این بیماری را پنهان کند. میتواند نشان ندهد و آن را پنهان نگهدارد. مشکل این است که فرد افسرده به این نتیجه برسد که برای حل مشکل، راه حلی وجود ندارد. گاه برای این که نخواهد نزدیکانش باخبر شوند و آنها را تحت فشار قرار دهد، به خود فشار میآورد تا با ظاهرسازی بیماری خود را از دیدگان دیگران پنهان کند.
درستش شاهزاده سابقه…وقتی شاهی وجود نداره و نظام شاهنشاهی ای، شاهزاده و ملکه دیگه چه صیغه ایه…
yasi / 07 January 2011
با عرض تسلیت به خانواده شاهزاده علیرضا پهلوی.
کاربر مهمان / 07 January 2011
با وجودی که با دیکتاتوری شاه مخالف بودم و هستم، از مرگش متاثر شدم. اما حالم هم بهم میخوره از چاپلوسانی که اینهمه تملّق میگن.
کاربر مهمانsohrab / 08 January 2011
با وجودی که با دیکتاتوری شاه مخالف بودم و هستم، از مرگش متاثر شدم. اما حالم هم بهم میخوره از چاپلوسانی که اینهمه تملّق میگن.
کاربر مهمانsohrab / 08 January 2011
بالاخره وقتی که زاده شده بود پدرش که شاه بود. به حساب همون می گن شاهزاده. البته الان هم نظام مقدس جمهوری اسلامی خیلی با قبلی قرق نمی کنه. حالا شاه نداریم رهبر که داریم. رضا هم نداریم مجتبی داریم. فقط مشکل ملکه اس که از اینایی که فقط دماغشون معلومه انتظاری نمی شه داشت. خلاصه تا انقلاب مهدی همون آشه و همون کاسه!!!
کاربر مهمان / 08 January 2011
من از وقتی این اتفاق افتاده افسرده شدم و همش به این موضوع فکر میکنم
کاربر مهمان / 08 January 2011
مشکل علیرضا پدرش بود که با آخوند کاشانی و زاهدی امریکایی رو هم ریختن و کودتا کردن و بعد که زیر قرارش زاد و جوجه کاشانیرو انداخت بیرون وانم به پرو پاچش پیچید و آوارگی مانند همه ماجرای ایرانی و بعد مرگ ذلت بآر پدرو خواهرش و دوری از انچه که بزرگ شده بود. داراند جزای گیر انداختن ایرانو به دست این عربای لبنانی میدان. هرچه بود یه انسان بود که دست حادثه به اینجا کشوندش.
هامون / 09 January 2011
این بیچاره ها هنوز فکر میکنن قراره برگردن و تو کاخ سعادت اباد تاج گذاری کنن….الان تو ایران هر بقالی ادعای مملکت داریش میشه….من خودم یکی از اونها هستم…
کاربر مهمان / 09 January 2011
بیاد کشتگان گمنام راه آزادی،
بیاد آزادیخواهان دربند،
بیاد همه رنجیدگان و دردمندان،
بیاد خانواده های داغدار.
آتش سوزان نکند با سپند،
آنچه کند دود دل دردمند.
(سعدی)
سعدی / 10 January 2011
دیگر غمی ندارد و برای همیشه خواهد آرمید.
روانش شاد باد!
شاهپور / 09 January 2011
yasi جان، شاهزاده یعنی کسی که پدرش شاه است، تا حالا هم اینگونه بوده که آدم ها یک پدر داشته اند، به عبارت دیگر اگر کسی پدرش شاه بوده، بعد در کشورش انقلابی چیزی بشود، بعد آن پدر دیگر شاه نباشد، معنی اش این نیست که آن شاهزاده بعد از انقلاب یک بار دیگر از یک پدر دیگر باز دوباره به دنیا می آید، درست است عزیز جان؟ به کار بردن به قول تو ملکه یا به عبارت بهتر شهبانو هم بعد از انقلاب کذایی، برای احترام است و نشانی از این واقعیت که طرف زمانی، چه من و تو بخواهیم چه نخواهیم، شهبانو بوده. در آمریکا به کسی که زمانی رییس جمهور بوده، جدا از این که رییس جمهور خوبی بوده یا بد، تا آخر عمرش می گویند پرزیدنت، هم احترام است و هم به این معنی است که یک ملت به گذشته اش با نفرت و ترس و هذیان نگاه نمی کند.
حامد / 11 January 2011
هنوز هم از شنیدن این خبر شوکه هستیم….تاریخ ایران خانوادهٔ شما و زحمات شما را فراموش نخواهد کرد…
کاربر مهمان / 11 January 2011
میتوان هر اتفاقی را یک جوری به استبداد زیر پرده دین که ریشه همه نابسامانی ها و غربت ها است، ربط داد اما « تک سبب بینی » کلید قفل اینگونه مرگهای غریب نیست. چنین مرگی در چنین ایامی مهیبتر از آن است که خودخواسته تعبیر شود.
***
شگفتا که این دنیا به هیچکس وفا نمیکند. او که پیش از انقلاب تا ۱۲ سالگی در یکی از بناهای قدیمی مجموعه فرهنگی تاریخی کاخ سعد آباد (جایی که اکنون موزه صنایع دستی ایران است) زندگی میکرد و بد و خوب رژیم گذشته به فرد او مربوط نبود، باید در بوستون آمریکا جان بسپارد و پلیس ایالات متحده دستکش بپوشد و صورت جلسه مرگش را بنویسد. از یک نظر، مرگ او، مرگ یک نسل است…
در نگاهی سطحی و خودفریبانه، او خودخواسته جان داد. اما در عالم واقع چنین نیست.
مرگ غم انگیز وی حتی برای کسانیکه با ستم رژیم پیشین کنار نیامده اند نیز، عبرت آمیز است و جز اصحاب کینه و عسل پوشان سرکه فروش، کسی را خوشحال نمیکند. هیچ انسان فرهیخته ای رنج مادر و خویشان وی را برنمی تابد حتی اگر در اوین یا در کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری رژیم پیشین شکنجه شده باشد.
کسی که خودکشی میکند درواقع اصالت را به «پوچی» میدهد.
پیام اصالت دادن به پوچی چیست؟ و در اینگونه مرگها چه نکته ای نهفته است؟
واقعش این است که جاذبه های زندگی و این دنیای دون، دارند نقش «سیرن ها» sirenen را که ظاهر خوش خط و خالی داشتند و با آوای دلفریب همه را به کام خود میکشیدند، بازی میکنند.
«شاهزاده و گدا» ندارد. اگر به ساز ستمگران برقصیم، اگر در برابر این زندگی که پارس میکند و این زمین که خار میخلد و این آسمان که بلا میریزد نایستیم، اگر به نشستن در تاریکی و غمهای حقیر خو گرفته و با ارتجاع و رفیق شفیقش، بورژوازی هار طماع بی پرنسیب مرزبندی نداشته باشیم، اگر باور نکنیم که از درون شب تار میشکوفد گل صبح، البته که از زندگی سیر میشویم و قبل از مرگ میمیریم.
«زانوی غم به بغل گرفتن» و آیه یأس خواندن دردی را دوا نمی کند. «بیدردی» و «بیغم شادی» هم در شآن انسان اندیشهورز نیست، گاه باید برای گلی یا گیاهی یا ستاره و پرنده ای دست تکان داد و بوسه فرستاد. در آسمان آبی تنها ابرهای سیاه بیباران نیست، ستاره و ماه و خورشید هم هست. زمین همه اش جلبک و خرزَهره و خارمغیلان نیست، گل سرخ و آب زلال و دامن صحرا هم هست. (بگذریم که بنا بر فلسفه شرور، همان جلبک و خرزَهره و خار هم، پُر از زیبایی و خیر است.)
نباید با تهی بودن و تهی شدن و روزمرگی کنار بیائیم. ارباب بی مروت دنیا خودشان بنده و برده و «بی ـ چاره»اند. نباید جز به آن حّی لایَموت به اَحدالناسی امید و هراس داشته باشیم. نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است.
«راز وجود» را هم باور نکنیم و او را که جایی جز همه جا نیست، روح این جهان بیروح پنداریم، باید به جای بیگانگی با خود و جهان هستی، دست به زانوی خودمان بگیریم و برخیزیم. برخیزیم و قدمی پیش نهیم.
صبح سپیدی را که از پس این شب تار میآید باور داشته باشیم و ایمان بیاوریم که بهار می آید هرچند زمسنانیان نخواهند.
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=23949
…
گويای حکايتي ست آن شمع خموش / خودکشی «منصور خاکسار»
http://www.youtube.com/watch?v=dKDaOBzbrB4&feature=player_embedded
همنشین بهار / 14 January 2011