زندگی سیاسی بهار مانند دیگر جنبههای زندگانی او پیچیده و پر فراز و نشیب است و از جانب دیگر با آفرینشهای علمی و ادبی او پیوندی تنگاتنگ دارد. یکی از صاحبنظران در رابطه با فراز و نشیب زندگی سیاسی بهار میگوید:
«……. در پهنه تاریخ سیاسی ایران، شاید کمتر کسی را بتوان یافت که هم در ابعاد گوناگون ادب فارسی (تصحیح متون) و پژوهش و تحلیل (سبکشناسی) و روزنامهنگاری و فراهم آوردن مقالات گوناگون (روزنامه نو بهار، تازه بهار و مجلهی دانشکده) و عرصهی شعر و شاعری (در سبکها و شیوهها و انواع مختلف) چنان برجستگی یافته باشد و همزمان در میدان مبارزات ملی و آزادیخواهانه و روشنگریهای سیاسی از پیشگامان باشد. چندین بار به زندان برود و به تبعید فرستاده شود و نیز چندین بار بر مسند نمایندگی مجلس شورای ملی بنشیند.گاه تندروی داشته باشد وگاه کندروی. گاه یکدندگی نشان دهد وگاه تمکین نماید. نسبت به شخصیتهای سیاسی کشور گاه تشخیص درست و عینی داشته باشد وگاه به دلایل روابط عاطفی او با برخی شخصیتهای سیاسی و سوابق حرکتی جریانها، داوریهای ناصواب در بارهاش ابراز شود،گاه در کابینهای راست گرا به مقام وزارت بنشیند، وگاه کنار نشیند یا چپ گرائی نشان دهد کتاب تاریخ احزاب سیاسی بنویسد که هیچ محققی از خواندن آن بینیاز نیست و در تمامی این زیرو بمها انسانی فرهنگی، صادق، ایران دوست، ملت خواه و پاکدامن باقی بماند..»
(بر گرفته از سخنان دکتر تکمیل همایون، ویژه نامهی همایش بزرگداشت بهار تهران۱۳۸۳، ص۴۰)
زندگی سیاسی بهار را میتوان از منظرهای گوناگون مورد پژوهش قرار داد:
فعالیتهای حزبی، مبارزات پارلمانی و نمایندگی او دردورههای مجلس شورای ملی، جبهه گیریهای او در برابر سیاستهای استعماری روس و انگلیس، حضور و غیبت او در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، پیوستن به اقلیت مجلس، نقش او در مجلس پنجم و مخالفت با طرح تغییر سلطنت، گرایش یا عدم گرایش او به چپ گرایان، خدمات او در پست وزارت فرهنگ کابینهی قوام السلطنه، مقالات و آفرینش ادبیات سیاسی، نزدیکی یا دوری او به شخصیتهای عمدهی سیاسی زمان مانند مدرس، وثوق الدوله، سید ضیاء، قوام السلطنه….، و بسیاری مسائل دیگر……
اما بیشک عمدهترین نقش سیاسی بهار را در رابطه با نهضت مشروطیت باید جستوجو نمود. مشروطیت و پای گیری مجلسی صالح و بر قراری حکومت قانون، بزرگترین آرمان سیاسی و تعیین کننده در زندگی بهار بود. آرمانی که بر فرازو فرود روحیات و سرخوردگیهای بهار تأثیری ژرف داشته و آفرینشهای او را چه در پهنهی شعر و چه در عرصهی روزنامه نگاری و حتی تألیفات تاریخی، به زیر سیطرهی خود گرفته است. به خاطر این پیوند تنگاتنگ است که شناخت بهارو سیاست را با غور رسی در بازتاب وقایع نهضت مشروطیت در اندیشه و شعر او آغاز میکنیم.
قصیدهی مجلس چهاردهم یا داستان یک سرخوردگی
در میان اشعاری که محمدتقی بهار، آن شاعر ستایشگر وطن و آزادی وآن فرزند خلف انقلاب مشروطه، در آخرین دههی زندگی خویش (۱۳۲۰-۱۳۳۰) در مورد نهضت مشروطیت و سرنوشت مجلس شورای ملی سروده است، قصیدهی مجلس چهاردهم (۱) هم از حیث درونمایه و هم به لحاظ آفرینش فضایی عاطفی، از کیفیت خاصی برخوردار است. یادداشتی که دربارهی این قصیده در دیوان بهار آورده شده، به ما میآموزد که شاعر سرودهی مزبور را با الهام از حوادث سال ۱۳۲۳ و ترکیب مجلس چهاردهم آفریده است و حرمان و رنجی که در آن بیان داشته، بازتاب رویدادهای این دوره از تاریخ کشور ماست.
این نکته دور از حقیقت نیست و لااقل بر بخشی از این سروده مصداق پیدا میکند، اما به گمان ما بنمایهی این قصیده و در نگاهی کلیتر فضا و بافت آن حکایت از زخمی عمیقتر و رنج و حرمانی کهنتر میکند که حوادث سالهای بیست و ترکیب مجلس چهاردهم، تنها نمکی را ماند که بر آن زخم دیرینه پاشیده باشند. بهخاطر شکنجی که این زخم قدیم در روح و روان بهار باقی گذاشته است، از کنار آن و به همان نسبت از سرودهای که بیانگر آن است، نمیتوان بیتفاوت عبور کرد. از اینرو بررسی این قصیدهی نمادین و پیگیری چگونگی شکلگیری مضامین و مفاهیم اساسی آن را در مسیر زندگانی و هستی سیاسی بهار موضوع این گفتار قرار میدهیم.
قصیدهی مجلس چهاردهم، پنجاهوپنج بیت دارد و شاعر آن را با وصف گردشی غروبگاهی در محلهی بهارستان و بهدور مجلس شورا آغاز میکند. ظاهراً گردش در این محله از عادتهای او بوده و بیشتر غروبها از منزل خود تا بهارستان را پیاده طی میکرده است. چه بسا مضامین اصلی قصیدهی مورد نظر نیز در همین گردشهای غروبگاهی در ذهن او شکل گرفته باشند (. ۲) بههرگونه آنچه بهار در آن مکان میبیند، خاطرش را آنچنان میآزارد که با دلی افسرده و زبانی مویهگر به نقش تابلویی بس رقتآور دست میزند و فضایی میآفریند پر از وحشت، آکنده از سیاهی. او از آن ساحت که «روزی آیتی از سعادت» بود مکانی میسازد تاریکتر از «تیره شبان دیجور»، جنتی رسم میکند «بیحور و پری» و «سراپای قصور» که زیر هر گلبن آن هزاران عقرب و جانور موذی خانه کرده است. بلبل این باغ از فراق مردان شریفی که روزی در این سرا گلبانگ آزادی سر میدادند نوحهگر است و قمریاش از مرگ وکیلان غیور مویهگر. از زیر و بم و سایهروشنهای قلم بهار، آوای دلخراش مرگ آزادی و ماتم دلخراش بهخاکسپاری یک آرمان به گوش میخورد. صدا را به خود شاعر میسپاریم:
به بهارستان افتاد مرا دوش عبور
جنتی دیدم بیحور و سراپای قصور
حوریان کرده رخ از فترت ایام دژم
قصرها یافته از فرقت احباب فتور
سر بسر یافته تبدیل به آیات عذاب
آن کجا بوده سراپای پر از آیت نور
ساحتی کایتی از روز سعادت بودی
گشته تاریکتر از تیره شبان دیجور
زیر هر گلبن او جمع هزاران عقرب
دور هر نوگل او گرد هزاران زنبور
بلبلش نوحهگر از فرقت مردان شریف
قمریاش مویهگر از مرگ وکیلان غیور
آری، آنچه در آن باغ یافت میشود بهجای زندگی، یادآور نابودی و مرگ است. حتی پرندگان و گیاهان و نسیم سحرگاهی که راه و بیراه آن باغ آزادی را میروبد، در این حسرت همنفس بهار میشوند و هنگامی که شاعر گوش بهدیوار این باغ میسپارد، صدای یاران قدیم و رهروان راه آزادی را میشنود، «ولی از ملک عدم»، «ولی از عالم گور»:
آید آواز سلیمان ولی از ملک عدم
میرسد بانگ مدرس ولی از عالم گور
فاخته کوکو گویان که کجا رفت بهار
ورشان مویان مویان که کجا شد تیمور
هر سحرگاه بروبد ره و بیراه نسیم
به امیدی که کند موتمنالملک عبور
جای کیخسرو بگرفته فلان گبر به زر
جای مستوفی بنشسته فلان رند به زور (۳)
از بیت دهم بهار وارد وصف مجلس چهاردهم و نمایندگان آن میشود که به دیدهی شاعر، بهجای خدمت به مردم، خیانت و تزویر و تقلب پیشه کردهاند. سرایندهی قصیدهی مجلس چهاردهم در تنفر از این مجلس تا آنجا پیش میرود که آرزوی در محاق فرو رفتن این «ماه شرور منحوس» را میکند.
در یک برآورد کلی میتوان گفت که کاربرد زبان و واژگان و دیگر عناصر شعری همچون لحن و آهنگ و صور خیال، همه باری از آزردگی و شکنجی روحی دارند. نکتهی در خور توجه آن است که ما مضامینی از این دست را که نشان از سرخوردگی آرمانهای شاعر دارند، در دیگر اشعار او نیز که در همین دوران سروده است باز مییابیم. برای نمونه در قصیدهی تاسف بر گذشته (۴) بهار حتی کوششهای خویش را در راه دستیابی به آزادی و قانون، «مشتی اعتبارات» مینامد و میگوید:
دو ده سال اندرین تاریک دوزخ
که آنرا روضه رضوان گرفتم
به امید نجات ملک، خود را
بشیر شوکت و عمران گرفتم
عصایی اژدهاوش در دو انگشت
بسان موسی عمران گرفتم
ز استقلال و آزادی و قانون
به پیش دیده شادروان گرفتم
شدم سرگرم مشتی اعتبارات
و ز آن اوهام خوش عنوان گرفتم
شدم غافل ز تقدیر الهی
پی آبادی ایران گرفتم
چه محنتها که در تبعید دیدم
چه عبرتها که از زندان گرفتم
ندانستم که محکوم زوالیم
طبیعت را چو خود نادان گرفتم
در برخورد با لحن مغموم بهار، در قصیدهی مجلس چهاردهم و دیگر سرودههای این شاعر که باری از سرخوردگی دارند، با یک پرسش بنیادین روبهرو میشویم: شکنج روحی این شاعر مشروطهخواه که عمری را بر سر مبارزه برای برپایی مجلس ملی و کسب آزادی و رواج حکومت قانونی گذاشته، از چه زمانی و تحت تاثیر چه عواملی به وجود آمده است؟ آیا در کاوش ریشههای این سرخوردگی، باید به سایههای سیاسی که بر مجلس چهاردهم سایه افکنده دقت کرد یا باید ریشههای آن را در دورههای دیگری از تاریخ تحولات مجلس و زندگی سیاسی بهار جستوجو کرد؟ از میان صدها رویدادی که تاریخ و سیر تحول مشروطه را در ایران میسازند، از جمله بمباران مجلس به فرمان محمدعلیشاه، تعطیلی آن در برابر التیماتوم روسها، کنش جناح تندرو و ترور پارهای از شخصیتهای مشروطهخواه، استقرار دیکتاتوری رضاخان و حذف اقلیت مجلس، و محرومیت بهار از انتخاب شدن در مجلس هفتم و بسیاری حوادث دیگر که یادآوری آنها سخن را به درازا میکشاند، کدامیک سهم بیشتری در تلخ زبانی این شاعر داشتهاند؟
بهیقین در شکلگیری این لحن هم عوامل و رویدادهای عرضی زمان دست دارند و هم حوادثی دوردستتر. از اینرو برای دستیابی به ریشههای این دلسردی، میبایست به همهی آن عوامل توجه کرد. اما در مرحلهی نخست و پیش از سفر به گذشتهها میبایست به فضای سیاسی مجلس چهاردهم و حال و هوایی که قصیدهی بهار در آن شکل گرفته است پرداخت.
سایههای سیاسی مجلس چهاردهم
فضای سیاسی حاکم بر مجلس شورای ملی را در این دوران میتوان با تاکید بر چند ویژگی ترسیم کرد:
الف- حضور متفقین و اشغال نظامی ایران
فرمان انتخابات مجلس چهاردهم در اواخر تیرماه ۱۳۲۲ در شرایطی اعلام شد که نیروی نظامی و اشغالگر متفقین در خاک ایران بودند و در بیشتر امور داخلی کشور بهوسیلهی طرفداران خود دخالت میکردند. مجلس شورای ملی در ششم اسفند ۱۳۲۲ مطابق با ۲۶ فوریه ۱۹۴۴ رسمیت یافت، اما تا رهاسازی خاک ایران هنوز راهی دراز، همراه با پیچ و تابها و دسیسههای سیاسی گوناگون در پیش داشتیم که دامنهی آن به مذاکرات مجلس نیز کشیده شده بود. فضایی از پنهانکاریها و حضور و نفوذ بیگانه بر مجلس حاکم بود که یادآور دوران تلخ اوجگیری سیاست استعماری روس و انگلیس در صدر مشروطیت بود.
ب- حضور گستردهی دستهجات و احزاب سیاسی که هستی و کار آنها در نظام رضاشاهی ممکن نبود و پس از رانده شدن آن شاه خودکامه از ایران، وارد کارزار سیاسی شدند.
برای نمونه، حزب کمونیست ایران با تشکل و نام جدید حزب توده مشغول فعالیت شد و توانست هشت نماینده به مجلس چهاردهم بفرستد و بر بسیاری از نهادهای سیاسی و اجتماعی تاثیری ژرف بگذارد. آزادی و فعالیت احزاب از آرزوهای بهار بود اما او هیچگونه سرسپردگیای را به کشورهای دیگر برنمیتابید و از همان آغاز، پیآمدهای شومی برای حضور حزب توده در مجلس پیشبینی کرد. حوادث سالهای بعد و طرفداری آن حزب از سیاست جداییطلبانهی پیشهوری، پیشبینی بهار را تا میزان زیادی ثابت کرد.
ج- بازگشت بسیاری از شخصیتها و بازیگرانی که در تمام دوران مشروطیت از صحنه رانده شده بودند.
در مجلس چهاردهم دکتر محمد مصدق، بهعنوان نمایندهی اول تهران در مجلس حضور یافت که بیشک میتوان از آن حضور و جنبههای مثبت آن نکتهها آورد، اما در کنار آن باید از حضور سیدضیاءالدین طباطبایی، صحبت بهمیان آورد. کسی که عامل و نخستوزیر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی بود و بهمدت بیست سال دور از ایران زیسته بود، ولی در این دوره از قانونگزاری، بهعنوان نمایندهی شهر یزد در خانهی ملت صاحب جا و مکان شد. حضور سیدضیا سبب برانگیختن خشم بسیاری از زخمخوردگان کودتا گردید. از جمله بهار که بهدنبال آن رویداد، حبس و توقیف و بسیاری دشواریهای دیگر را دیده بود. رجال و احزاب سیاسی به افشاگری علیه اعمال سیدضیا برآمدند. دامنهی این افشاگریها از عالم مطبوعات و محافل سیاسی به مجلس چهاردهم نیز کشانیده شد و بدینخاطر بخش عمدهای از عمر این دوره از قانونگزاری، به برملاکردن پیشینه و خلافکاریهای سیدضیا و ایادی او گذشت و خانهی ملت را مبدل به میدان مشاجره و تسویه حسابهای پرتنش کرد. حال و هوایی که دلخواه بسیاری از کسانی که از گشودگی فضای سیاسی درخواستهای مهمتری داشتند نبود.
د: تقلب در انتخابات
نکتهی دیگری که به ترسیم فضای سیاسی مجلس چهاردهم و در نتیجه درک دلایل ناخرسندی بهار کمک میکند، شیوهی برگزاری انتخابات این دوره است که در بیشتر نقاط کشور، با مداخلهی مغروضانهی رئیس دولت وقت، سهیلی و وزیر کشور او تدین صورت گرفت. روی این اصل، افکار عمومی انتظار داشت که مسببین تضییع حقوق جامعه تحت تعقیب قرار گیرند تا در دورههای بعدی این حق ملی از دستبرد مقامات داخلی و خارجی مصون بماند. به نظر میرسد آگاهی بهار از چگونگی گزینش نمایندگان و راهیابی چهرههایی همچون سیدضیا به خانهی ملت است که او را بر آن میدارد تا در مقالات خود در روزنامهی نوبهار و یا در شعرهای خود از جمله قصیدهی انتخابات (دیوان ص ۷۷۵) و همچنین مجلس چهاردهم (ص ۷۷۸) از چگونگی شکلگیری مجلسی که به دیدهی او نمایندگانش صلاحیت سخنگویی ملت را ندارد سخن بگوید:
آه از این مجلس و دولت که تو گویی از غیب
همه هستند به ویرانی کشور مامور
این وکیلان که به فرمان رضاخان بودند
همه از عهد ششم جالس این مجلس سور
اینک از غفلت ما، ماه شب چاردهاند
تا کی افتد به محاق این مه منحوس شرور
ناخرسندی بهار با حوادث ماههای آخر این دوره از قانونگزاری شدت و حدت بیشتری میگیرد و آن هنگام برپایی غائلهی آذربایجان، قیام پیشهوری و جانبداری حزب توده از اقدامات این فرقه و بازیهای سیاسی قوامالسلطنه است. بهار در قصیدهی دیگری به نام یک صفحه از تاریخ (دیوان ص ۸۱۷) از ملعبه و مسخره شدن مجلس چهاردهم و از بیاختیاری این رکن مهم در تصمیمهای عمدهی دولت سخن گفته است:
جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد
مجلس چاردهم ملعبه و مسخره شد
آذرآبادان شد جایگه لشگر روس
دستهی پیشهوری صاحب فری فره شد…
کاروانی همی از ری به سوی مسکو رفت
جمله خاطرها مستغرق این خاطره شد…
کاروان شده باز آمد بینیل مرام
مرکز ایران ماتمکده و مقبره شد…
ارتجاع آمد و از آزادی کینه کشید
رفت پالان گرو ایام به کام خره شد
مشکلات پلتیکی همه از یاد برفت
گفتگوها و خطرها همه از ذاکره شد…
هرچند عواملی که برشمردیم در شکلگیری زبان تلخ بهار در قصیدهی مجلس چهاردهم و دیگر سرودههای او در این دوران تأثیری وافر داشته است اما بیشک این تلخزبانی الفبای نخستین خود را از دیگر مقاطع تاریخی نیز به ارث برده است. از این رو داوری در این زمینه بدون کاوشی ژرف در مقاطع گوناگون نهضت مشروطیت ناممکن خواهد بود. از جانب دیگر، درک ماهیت و زوایای سرخوردگی بهار، بدون تامل در پایگاهی که این نهضت در زندگی، ذهن و زبان این شاعر داشته است فراهم نخواهد شد.
بهار و نهضت مشروطیت
باید دانست که بهاری که در سال ۱۳۲۳ یعنی سال آفرینش قصیدهی مجلس چهاردهم در برابر بهارستان، آن بنای آزادی ایستاده و توسن خیال را به گذشتهها میتازاند و آوای یاران قدیم را میشنود، مبارز بزرگی بود که از سال ۱۲۸۵ خورشیدی یعنی هنگامی که بیست سال بیشتر نداشت به نهضت مشروطیت پیوست و در این راه از هیچگونه تلاش و کوششی دریغ نکرد. او از مقام خود به عنوان ملکالشعرای آستان قدس دست کشید و به آزادیخواهان و حزب دموکرات پیوست. در راه نشر افکار آزادیخواهانه، چند روزنامه تاسیس کرد: نوبهار، تازهبهار، زبان آزاد، ایران و دانشکده. سپس خانه و خانواده را رها کرد و بهعنوان نماینده در دورهی سوم مجلس شورای ملی راهی و ساکن تهران شد.
در تهران و در دورههای سخت مبارزهی مردم برای برپایی و نگاهبانی از نهادهای حکومت مشروطه، شرکتی فعال داشت و چندین بار به خاطر دفاع از آرمانهای خود بهویژه در دوران رضاشاه به زندان و تبعید گرفتار شد. در یک برآورد کلی، باید گفت که جنبههای گوناگون شخصیت بهار بهعنوان شاعر، روزنامهنگار، سیاستمدار و حتی پژوهشگر، در بطن نهضت مشروطه شکل گرفته است.
هرکدام از وجوه کارنامهی سیاسی و ادبی او را میبایست بهطور جداگانه مورد بررسی قرار داد. برای نمونه نقش سیاسی بهار در روند تاریخچهی شکلگیری مجلس و جبههگیریهای او در بزنگاههای عمده و گیرودارها و فراز و نشیبها مسئلهای است که هنوز بهدرستی کشف نشده است. پیوستن او به اقلیت مجلس و نگاهبانیاش از قانون اساسی در برابر تحمیل مادهی واحدهی تعویض سلطنت و غیره، هنوز در هالهای از ابهام بهسر میبرد. از سویی دیگر، تاثیر عملکرد بهار، بهعنوان روزنامهنگاری که سبک کارش در بطن مشروطیت شکل میگیرد، بر پارهای از جریانهای سیاسی زمانه قابل تامل است. اما آنچه در این گفتار مورد نظر ماست، بهارِ آرمانگراست. انسانی که برای وطن خویش، آرزوی سعادت و بهروزی دارد و فکر میکند که تنها راه دستیابی به آن، حکومت قانون و برپایی مجلس و مبارزه با استبداد است. در راه این آرمان چنانکه آوردیم از هیچگونه تلاش و کوششی فروگذاری نمیکند، اما از پس آنهمه کوشش و تلاش چه پیش میآید که این مبارز سرسخت را چنین دلسرد و سرخورده میبینیم؟!
نشانههای راهبرد به یک سرخوردگی
برای راهبری به نشانههای این سرخوردگی میتوان زندگینامهی او را بررسی کرد، و اسناد و مدارک گوناگون را پیش چشم گذاشت، اما به دیدهی ما گویاترین سندی که میتواند ذهن کاوشگر را به چگونگی شکلگیری آزردگی بهار برساند، شعر اوست. تنها آن رشتهی «تنیده زدل و بافته زجان» است که میتواند ما را به زوایای روح این آرمانگرای دردمند راهبری، و از فراز و فرود آن بهویژه در راه آرمان مشروطیت آگاه سازد. زیرا نباید از یاد برد که این آرمانگرای بزرگ را با دیگر آرمانگرایان فرقی اساسی است و آن اینکه او شاعر است؛ آنهم شاعری سترگ، که شعرش را با جریان زندگی و فراز و نشیب آن پیوند داده و از آن پناهگاهی برای خود ساخته تا هر زمان از گیر و دار روزگار خسته و فرسوده میشود، به آن پناه ببرد، و خود این پناهجویی را چه زیبا در شعری با تضمینی از شعرهای مسعود سعد سلمان در قصیدهی سکوت شب (۵) بیان کرده است:
بیتی به حسب حال بیارم از آنچه گفت
مسعود سعد در آن بلندجای
«گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای»
بهار و مشروطیت و نظم جانفزای
شعر بهار در برخورد با مشروطیت از چند ویژگی عمده برخوردار است:
– یکی از آنها، «کشش دورانی» است. اگر از اولین شعر او، قصیده عدل و داد که در مورد صدور فرمان مشروطیت است و در سال ۱۲۸۵ خورشیدی سروده تا آخرین قصیدهی او، تاسف بر گذشته که در سال ۱۳۲۴ خورشیدی پرداخته شده، کار او را دنبال کنیم روایت نزدیک به نیم قرن تاریخ آزادیخواهی و تلاش برای حکومت قانونی در این مرز و بوم را در آنها مییابیم.
– دیگر ویژگی شعر بهار در رویارویی با نهضت مشروطیت، «تنوع و غنای درونمایه» ی آن است. او هم به زمینههای شکلگیری این نهضت توجه دارد و عوامل سیاسی و اجتماعی آن را در شعر خویش میآورد، هم به وقایع و مقاطع عمده نظر دارد و هم به نقش چهرهها و شخصیتهای عمده میپردازد.
– «تحول ذوق و زبان» این شاعر، ویژگی دیگری است که باید به آن توجه کرد. جهان شعر بهار پهناور است اما در بطن مشروطیت است که شعر او جان میگیرد. (۶) بخش مهمی از عناصر شعر او چون قالب، زبان، آهنگ و ترکیبآفرینی ملهم از مشروطیت و رویدادهای آن و ملهم از آن آرمان بزرگ است (۷) بهار با سیر حوادث مشروطهگاه سرمست از پیروزی، گلبانگ آزادی سر داده وگاه ناامید از پاگیری مجلس بر وطن خویش تعزیه خوانده است. پس ما را از رویارویی رخدادهای تاریخ برپایی مجلس، با شعر بهار از آغاز تا قصیدهی مجلس چهاردهم گریزی نیست و در این روند چند مقطع اصلی را پایه و اساس کاوش قرار میدهیم. در هر مقطع کوشش میکنیم ابتدا به شرح رخدادهای عمده بپردازیم و سپس بازتاب آنها را در شعر بهار نشان دهیم:
۱- صدور فرمان مشروطیت
آخرین سالهای پادشاهی مظفرالدینشاه، سالهای پرتنشی بود. پس از افزایش ناخرسندیهای عمومی، برپایی تظاهرات و شورشها، بستن بازارها در تبریز و تهران و شیراز، تشکیل اجتماعات و بستنشینیهای مکرر مردم و علما و تجار و کسبه، کوچیدن علما به قم بهعنوان اعتراض به اعمال دولت، پناهنده شدن به باغ سفارت انگلیس و تقاضای اعلام مشروطیت و کنارهگیری عینالدوله از صدارت، بر اثر شورش و هیجان عمومی بالاخره مظفرالدینشاه در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی بهصدور فرمان مشروطیت و تاسیس مجلس شورای ملی، مرکب از برگزیدگان ملت تن داد. مجلس یکم در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ با حضور شاه در کاخ گلستان گشایش یافت و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدینشاه، پنجاهویک اصل قانون اساسی به امضای شاه رسید.
در این سالها بهار شاعریست جوان در خراسان که در عین داشتن مقام ملکالشعرایی آستان قدس با مشروطهخواهان نیز سروسری دارد. در منقبت اولیا قصایدی میسراید ولی شعرهای سیاسی خود را نیز در روزنامهی خراسان و توس به چاپ میرساند.
در مورد این دوران، در دیوان بهار، سه قصیده مییابیم بهنامهای عدل و داد، به شکرانه توشیح قانون اساسی و عدل مظفر (۸) که در سال ۱۲۸۵ و در مشهد سروده شدهاند. مضمون هر سه سروده، ستایش شاه مظفر است. شاعر، شاه را با القابی چون «پادشاه دادگر» (قصیدهی به شکرانهی بیت ۱۶)، «خسرو روشندل و دادگستر» (قصیدهی عدل مظفر بیت ۳)، «خسرو گیتیستان» (عدلوداد بیت ۸) میستاید. مظفرالدینشاه اعتبار داشتن این القاب را از آنجا بهدست آورده که فرمان به تاسیس عدالتخانه داده است، اما بیش از «شهریار دادگر» این مفهوم «عدل» است که در نزد شاعر مورد ستایش قرار میگیرد. زیرا «عدل نهادیست که خانه که در حقیقت همان وطن است بدون آن نخواهد پایید. حتی اگر حصاری از آهن و پولاد بر آن نهند». بهار میان برپایی «انجمن عدل»، «اتحاد میان دولت و ملت» و «سعادت ملک» نوعی وابستگی ایجاد کرده است و در حقیقت آراستگی ملک را از آن میداند که در آن «انجمنی برپا شده کاندرو ز همه ملک انجمن آیند بخردان هنرور». (عدل مظفر بیت ۶ تا ۸)
کشور ایران زعدل شاه مظفر
رونقی از نو گرفت و زینتی از سر…
انجمن عدل را به ملک بیاراست
دست ستم را ببست و پای ستمگر
مجلسی آراست کاندرو زهمه ملک
انجمن آیند بخردان هنرور
خواست به هم اتحاد دولت و ملت
تا بنمایند خیر ملک وی از شر
کشور آباد شد به نیروی ملت
ملت متصور شد به یاری کشور…
در این زمان، بهار اگرچه به اتحاد ملت و دولت توجه کرده ولی زبان او هنوز درباری و مدیحهای است. او با همان لحن یک شاعر مدیحه سرای دربار غزنوی، از مشروطه و شاه مشروطهخواه سخن گفته است. گو اینکه خود او نیز به این تناقض بیانی پی برده واز همین روی در پایان قصیدهی عدل مظفر به لزوم از میان برداری «غمزه مردم فریب مدح» و آوردن «حکمت ومعانی عالی» به جای «گزافه و کر و فر» در شعر اشاره کرده:
گفتم مدح تو با طریقی مطبوع
مر همه را نیست این طریقه میسر
گرچه هم اندر غزل توانم گفتن
غمزه مردم فریب و چشم فسونگر
لیک نگویم بویژه اکنون کز شعر
حکمت جویند نی گزاف و کر و فر
۲ـ در کشاکش مجلس و شاه
مظفرالدین شاه در ۱۸ دی ماه ۱۲۸۵ سر در خاک کشید و فرزند او محمدعلی میرزا که به قول فریدون آدمیت نه صاحب عقل زرین بود و نه حتی کفایت حکومت فردی مقتدر را داشت به تاجداری رسید (۹). او از آنرو که از تربیت مشروطهخواهی بیبهره بود و از جانبی به شیوهی استبدادی دوران ولیعهدی خویش نیز خو گرفته بود روی به مشروطگی نیآورد و از همان آغاز تاجداریش در صدد برآمد تا در اعتبار حقوقی و سیاسی فرمان مشروطیت بدین برهان که پدرش آن سند را در بیماری و ناهشیاری امضاء کرده شبه اندازد (۱۰). عوامل ناخرسند ازنهضت مشروطه نیز با این خواستهی محمدعلیشاه پیوند خوردند. دورانی که میان نخستین واکنشهای این شاه ناخرسند تا کودتای او و بمباران و بستن مجلس و اعلام فرمانداری نظامی، بر چیدن انجمنها و اعدام میرزاجهانگیرخان صوراصرافیل و ملکالمتکلمین در باغشاه قرار گرفته، انباشته است از رویدادهای گوناگون و سرنوشت ساز که شرح آن در تاریخ مشروطه آمده است و نیازی به یادآوری خرده ریزههای آن نیست. در نگاهی کلی میتوان گفت که حفظ و حراست مجلس ملی در برابر توطئهها و دسیسههائی که هستی مجلس و مشروطگی را تهدید میکردند و جلوگیری از بازگشت استبداد، روحیه جمعی این دوران است و تاریخ سیاسی حکومت ملی بر مدار آن میگردد.
در رابطه با این دوران در دیوان بهار چندین سروده مییابیم که برجستهترین آنها از اینقرارند: ترکیب بند آئینهی عبرت، مثنوی اندرز به شاه، مسمط مخمس پند سعدی، و مسمط کار ایران با خداست. (۱۱)
در سه منظومه اول بهار، بر روال شاعری سنتی بر آن است تا از راه پند و اندرز شاه در ستیز با مشروطه را بر سر راه آورد. در حالی که در شعر کار ایران با خداست شیوه دیگری در پیش میگیرد. برای پی بردن به دگرگونی زبان بهار به هر سه سروده نظری میافکنیم.
ترکیب بندبلند آئینه عبرت راکه ۶۵۶ بیت دارد، بهار یک سال پس از به تاجداری رسیدن محمد علیشاه سروده و بخشی از آن را در روزنامه نوبهار به چاپ رسانیده است. عنوان این شعر را بیشک از اولین بیت قصیدهی ایوان مدائن خاقانی، شاعر قرن ششم برگرفته (۱۲). بافت شعر نیز، از نقطه نظر درون مایه بیشباهت به کار خاقانی نیست. بهار نیز سیر و سیاحتی دامنهدار در تاریخ ایران میکند و فراز و فرود ادوار گوناگون تاریخی ایران را بررسی مینماید تا در برابر دیدگان شهریار آئینهای از عبرت بگذارد. او از برای فراز شهریاران سببی جز هوشیاری وعدل وداد و دهش نمیبیند و آنجا که میبایست از انگیزهی فرود سلسلههای قدرت و جبروت یاد کند، استبداد و خودرأیی را به عنوان عمدهترین علت در پیش چشم شهریار میگذارد. برای نمونه درباره پادشاهی جمشید میگوید:
جم در آغاز شهی بگرفت راه و رسم داد
لیک در آخر به استبداد و خود رایی فتاد
هم در استبداد شد تا ملک خود بر باد داد
آری آری ملک از استبداد خواهد شد به باد…
ترکیب بند آئینهی عبرت، آئینه ایست تودرتو و گشت و گذار بهار در تاریخ ایران، دور و دراز. او تمام ادوار تاریخی ایران را در این منطومهی طولانی به زیر ذره بین میگذارد. سپس از برای پند گیری محمدعلیشاه، اززندگی پادشاهانی یاد میکند که به خاطر در پیش گرفتن رویهی ظلم و خود رأیی، کشورو سرزمین و ملت خویش را بر باد فنا دادند. در این مقال ما کاری با جوهر اندیشهی بهاردر برخورد با گذشته تاریخی ایران نداریم. آن مقولهایست که میبایست جداگانه مورد بر رسی قرار گیرد. آنچه در این شعر برای ما اهمیت دارد، آن بندهائیست که در رابطه با نهضت مشروطیت وپای گیری مجلس سروده شده است.
از ۱۵۹ بند این ترکیب بند، ۳۶ بند آن در بر گیرندهی وقایع تاریخ قاجاریه و نهضت مشروطه میباشد. تاریخ شکلگیری نهضت را از میانهی حکومت ناصرالدینشاه میداند و دربار فاسد و نابخردی شاه، متوقف ماندن اصلاحات امیرکبیر و سپهسالار و ناخرسندی مردم را به عنوان زمینههای این شکل گیری بر میشمارد:
…. ناصرالدینشه جوانی بود نادانسته کار
مهد علیا مادرش در کارها دایر مدار
مردم دربار هر یک ناکسی مردم شکار
بود تنها صدر اعظم در پی اصلاح کار…
شد فراهانی تباه و گشت اتابک ناپدید
بر سپهسالار هم از مفسدان آفت رسید
دیر شد هنگام اصلاحات و شد مویش سپید
گشت از درباریان سفله یکسر ناامید…
تا به شه عبدالعظیمش راند دژخیم قضا
وز قضا گشت اندر آنجا کشته تیر رضا…
سپس به بر شمردن رویدادهای عصر مظفرالدینشاه میپردازد و در این پرداخت به عنصر فکری و روشنفکری و آنچه که جلودار و هدایت کنندهی نهضت مشروطیت بوده است توجه میکند:
انقلاب فکری اندر عهد او بر کار شد
جلسهها ایجاد گشت و فکرها بیدار شد
اختر سعد دمکراسی ز مغرب بر دمید
پرتو آن اختر از مغرب سوی مشرق رسید….
برای آنکه محمد علیشاه غافل را بیشتر با طبیعت آنچه که گذشته است آشنا سازد به بر شمردن حوادث و حرکتهای دوران پدر تاجدار او میپردازد. از جابجائی امینالدوله، و کرفر عینالدوله و کوشش اتابک گرفته تا بست نشینیهای مردم و روحانیان و کشمکش میان دولتیان و بازاریان و جنگ و هنگامههایی که بر سر کوی و برزن در میگیرد با او گفتگو میکند. اینچنین زنجیرهای از کوششها را تا امضای فرمان مشروطیت میسازد و از مجموعه آن به عنوان یک جنبش ملی یاد میکند (از بند ۱۳۸ تا ۱۵۸، ص ۹۸ تا ۱۰۱) اگر بگوئیم که بهار از اولین گویندگانیست که از این رویداد به عنوان جنبشی ملی یاد کرده است و نه دست آوردی از بیگانگان به خطا نرفتهایم هر چند که عنصر فکری آن را حاصل تجربه اندیشه غربی وتابیدن «اختر سعد دمکراسی» میداند:
…. صدر اعظم کرد با مردم زهر سو اشتلم
لیک گفتش جنبش ملی که، هان ای خواجه قم
طبل آزادی کشید آواز چون روئینه خم
خلق باز آمد زشه عبدالعظیم و شهر قم
گشت صادر دستخط شه در اصلاح امور
از قضا «عدل مظفر» گشت تاریخ صدور
گشت عین الدوله از کار صدارت بر کنار
از پس او شد مشیرالدوله را آغاز کار
داد بر مشروطه فرمان خسرو والاتبار
منتخب شد مجلس شوری در اول روزگار
یافت قانون اساسی در ولایت انتشار
انجمنها گشت بر پا در همه شهر و دیار
اندر آن هنگام فرمان یافت شاه دادگر
تاج و تخت ملک را بگذاشت از بهر پسر…
رایت کلام و استحکام باور شاعربه نهضت مشروطه از همین چند بند آخر که آوردیم هویداست. بهار کلام خود را با هشدار به محمدعلیشاه به پایان میبرد و کوشش میکند که وجدان او را به عنوان شهریاری که باید در این دوران حساس و مهم برخاسته و سرنوشت کشور خویش را در دست گیرد بیدار کند:
اینهمه آثار شاهان خسروا افسانه نیست
شاه را شاها گزیر از سیرت شاهانه نیست
خسروی اندر خور هر مست و هر دیوانه نیست
مجلس فروزی زشمع است آری از پروانه نیست
اینک اینک کدخدائی جز تو در این خانه نیست
خانهای چون خانهی تو خسروا ویرانه نیست
خیز و از داد و دهش آباد کن این خانه را
واندک اندک دور کن از خانهات بیگانه را
راه پند و اندرز به شاه را، بهار در مثنوی اندرز به شاه دنبال میکند. این منظومه که ۱۳۸ بیت را در بر میگیرد، در سال ۱۲۸۶ سروده شده و در روزنامه نوبهار به چاپ رسیده است. چنانکه از عنوان آن پیداست، مایه اصلی آنرا همان وصایای سیاسی شاعر به سلطان پیمان شکن میسازد. ولی شاعر این بار سرنوشت عبدالحمید دوم (۱۸۴۲- ۱۹۱۸) پادشاه عثمانی را در برابر محمدعلیشاه گذارده است تا شاید سبب عبرت او بشود: «عبدالحمید نیز چون محمد علیشاه «شهاسلام» بود و «نکوفال» و «نکو نام» بود، در آغاز به مشروطه فرمان بداد، و قسم خورد و عهد ببست ولی در آخر مجلس شوری را ویران نمود و دست به قتل وکلا برگشود، و عاقبت کار خویش را نیز بدید، گرفتار لشکر مشروطهخواه شد و خود گرفتار و کسانش تباه شدند»
پادشها چشم خرد بازکن فکر سر انجام در آغاز کن….
پادشها قصه نو گوش کن قصه بگذشته فراموش کن..
شرح لویی شانزده نبود مفید پند فراگیر ز عبدالحمید
کاو چو تو شاهنشه اسلام بود نیز نکوفال و نکو نام بود
سخت فزون بود به کشور زتو داشت فزون عسکر و لشکر ز تو….
لیک چو بد خیره سر و مستبد ملت کردند به مشروطه جد…
این هیجان را چو نکو دید شاه یافت که کار از هیجان شد تباه
فرمان در دادن مشروطه داد داد در آغاز به مشروطه داد
چون تو قسم خورد و دگر عهد بست وآنهمه را یکسره در هم شکست
مجلس شوری را ویران نمود دست به قتل وکلا بر گشود………
باشد امروز گرفتار بند تا چه زمان رای به قتلش دهند
از پس او مملکت آزاد شد خاطر مشروطگیان شاد شد
پند سعدی و زبان مشروطه
شعر پند سعدی در قالب مسمط مخمس نوشته شده، این سروده تضمینی است از غزل سعدی که مخاطب خود را از عاقبت جورپیشگی میترساند «هر فرنانروایی هر چند پرقدرت، در آخر، جایی جز به زیر خاک نخواهد برد، اگرچه چون فراعنه و عاد وثمود از هیبتی افسانهای برخوردار باشد» بهار با در میان آوری غزل سعدی خواسته است میان روزگار خویش و عهد سعدی از نقطه نظر سیرت اخلاقی پادشاهی پیوندی ایجاد کند. در این راه از آشنایی گسترده خود به ادب فارسی بهره برده و میرساند که، در پی زبانیست که هم به سنت نزدیک باشد و هم بتوان با آن از زمانۀ خویش گفتگو کرد.
از اشارات تاریخی که شاعر در بندهای پنجم و ششم آورده، برمی آید که این شعر پس از پیمان شکنی محمد علیشاه و بمباران مجلس و کشتار در آذربایجان نوشته شده است. آنجا که میگوید:
کشت ملت را زستم کردی پاک درو
شد کهن قصه چنگیز ز بیداد تو نو
به جهان دل ز چه بندی پس ازین گفت و شنو
«ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو
که محال است در ین مرحله امکان خلود»
بگذر از خطه تبریز و مقام شهداش
بشنو آن قصه جانسور و دل از غم بخراش
اندر آن خطه پس ازآن کشش و آن پرخاش
«خاک راهی که بر آن میگذری ساکن باش
که عیون است و جفون است وخدود است و قدود»
بند آخر این شعر از توان و تنش ویژهای برخوردار است و نماینده ایمان راسخ اوست بر اینکه «عاقبت کوکب مشروطه زگردون کمال سر خواهد زد» و روشنایی بر تاریکی غلبه خواهد نمود.
سرزند کوکب مشروطه زگردون کمال
به سر آید شب هجران و دمد صبح وصال
کار نیکو شود از فر خدای متعال…..
کار ایران با خداست:
در این شعر که در قالب مستزاد گفته شده بهار کار آموزش و پند و اندرز شاه را رها میکند. چه سازد با شاهی که مذهب او از مذهبها جداست؟ با چنین شاهی چنین مست و غافل که چشمانش همچون خفاش از نور خورشید در رنج و عناست، از آزادی سخن گفتن خطاست. مستزاد کار ایران با خداست از اولین اشعار بهار است که در آن به شخصیت متزلزل محمد علیشاه پرداخته و میان استبداد او و حال و روزگار کشور با ترکیب آفرینیهایی که حاصل کوشش اوست برای یافتن بیانی تازه، پیوندی جاندار برقرار نموده است (۱۳):
پهر دم از دریای استبداد آید برفراز موجهای جانگداز
زین تلاطم کشتی ملت برگرداب بلاست کار ایران با خداست
مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس ناخداعدلست و بس…..
اما زخم زبان انقلابی بهار و رویکرد او به جنبش ملت و سردمدارانی که به گمان او، برای فتح تهران و برچیدن بساط ظلم در راهند برای بندهای آخر است. در اینجاست که باورمندی اونسبت به اردهی ملت با لحن او در میآمیزند و او را در مرتبهی بالاتر از آن سرایندهای که با زبان نصیحت در پی اصلاح امور است قرار میدهد:
… باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان حضرت ستار خان
آنکه توپش قلعه کوب و خنجرش کشور گشاست کار ایران با خداست
باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ فر دادار بزرگ
آنکه گیلان زاهتمامش رشک اقلیم بقاست کار ایران با خداست
باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید نام حق گردد پدید
تا ببنیم آنکه سر ز احکام حق پیچد کجاست کار ایران با خداست….
با سرودن این شعر، بهار خود را به جریانات ادبی و سیاسی دوران خویش نزدیکتر میسازد. شعر او در حقیقت تقلیدیست از مستزاد سید اشراف گیلانی درد ایران بیدواست که در همان اوان در روزنامه نسیم شمال به چاپ رسیده بود. همو نیز سبک میرزاطاهرزاده صابر شاعر و نویسنده آذربایجانی را در پیش چشم داشت که آثارش تأثیر بسیاری برگفتههای انقلابی این عصر باقی گذاشتهاند (۱۴). بهار جوان بدین ترتیب به یکی از نیازهای زمانه خود پاسخ میگوید که همانا سرودن شعریست که بر زبان براحتی جاری شود و خون انقلابی را در سرها به جوش آورد.
آنچه درباره چگونگی رویاروئی شاعر جوان با این دوران میتوان گفت آنست که او با وجود آگاهی از رویدادهای ناگوار این دوران، هنوز به آینده امیداوار است. حس میکند که نفس گرم جنبش همچنان باقیست و فریاد در گلو خفه نشده. از این رو او نیز نفس گرم خویش را با ندای گرم آزادیخواهی همراه میکند.
۳- فتح تهران و ندای ترانه ملی:
عاشقان مشروطه را نه کوششهای مذبوحانه محمد علیشاه از راه باز داشت، نه تعطیلی مجلس، نه کشت و کشتار در تبریز و نه تنبیه و اعدام آزادیخواهان و نه زد و بندها و دسیسههای بیگانگان که جانبدار سلطنت و بقاء شاه مستبد بودند. آتشی روشن شده بود که هنوز هم همۀ رمز و رازهای آن بر ما روشن نیستند. ولی هر چه بود در اثر تابش گرمای آن بر جسم سرد ایران، شوری در دل وطن پرستان ایجاد شد که حاصل آن تکان خوردن زنجیرهی سنگین تاریخ این کشور کهن سال بود.
چرخ حرکت مشروطه خواهی را فتح تهران، که به وسیله نیروهای سردار اسعد بختیاری سپهدار تنکابنی و مجاهدان تبریز و نیروهای ستارخان و باقر خان و یبرم خان ارمنی در تیرماه ۱۲۸۸ صورت گرفت شتاب بیشتری بخشید. محمد علیشاه از سلطنت خلع شد و به دامن حامیان قدیمش روسها پناه برد فرزند خردسال او احمد میرزا را به تاجداری برداشتند و عضد الدوله نیابت سلطنت را برعهده گرفت. مجلس دوم، در ۲۴ آبان ۱۲۸۸ گشایش یافت. در حالیکه ناآرامیها وتنشها هنوز سراسر کشور را فرا گرفته بود و روسها درگوشه و کنار خطه ایران مهین بساط خود را گسترده بودند و انگلیسها نیزمشغول افزایش نفوذ استعماری خود در منطقه بودند. ولی از مجلس انتظار میرفت که در کنار دوباره راه اندازی مشروطه به این امور هم رسیدگی کند.
در این اوان، شاعر جوان و سرخوش ما هنوز در زادگاه مألوف خویش خراسان بود و سرمست از دریافت پیروزی آزادیخواهان به سرودن اشعار سیاسی ادامه میداد و هیچ فرصتی را برای رساندن ندای ملی به گوش ملیون صاحب ذوق از دست نمیداد. او از آنچه که در تهران و دیگر شهرها میگذشت آگاهی میجست و تاریخ را با شعر خویش پیوند میزد. حضور ذهن انقلابی و همبستگی بیپروای او را از یکی از یاد داشتهایی که بر یکی از اشعار این دورانش (مسمط فتح تهران) باقی گذاشته میتوان دریافت.
«ملیون خراسان در روز ۲۹ جمادی الآخر ۱۳۲۷ در عمارت منتصر الملک که مرکز و انجمن قوای ملیه خراسان بود مجتمع شده، بشارت فتح تهران را که تلگرافی از مرکز رسیده بود قرائت نمودند. دو ساعت قبل از انعقاد مجلس، اینجانب در خانه پسر باجی عراقی معروف که از هوچپهای معروف آن روزگار و مرد بیسواد ولی خوش قلبی بود بودم که آن خانه در جوار مجلس مزبور واقع گردیده بود. این مسمط رافی البداهه در آن خانه در ظرف یک ساعت و نیم گفته، پاکنویس کردم و در مجلس و محفل ملی مزبور قرائت نمودم و از طرف علما یک ثوب عبای سفید به من صله داده شد و من هم چون صله ملی بود پذیرفتم» (۱۵).
در رابطه با این دوران در دیوان بهار شش سروده میبابیم. ترجیع بند الحمدالله در ۱۲ بند، ۳۶ بیت (دیوان ص۱۴۳)، ترکیب بند ترانه ملی در شش بند، ۶۲ بیت (دیوان ص ۱۵۱)، ترجیع بند وقت کار است در ۴ بند، ۴۰ بیت (دیوان ۱۵۶)، مسمط فتح تهران در شش بند و ۲۱ بیت (دیوان ص ۱۶۱)، و قصیده فتح الفتوح در ۱۳۳ بیت (دیوان ص ۱۶۳)، مسمط تهنیت فتح آذربایجان در چهارده بند ۴۲ بیت (دیوان ص ۱۷۲).
در نگاهی کلی به اشعار بهار که در رابطه با بیان حوادث این دوران سروده سه ویژگی میتوان تشخیص داد: نخست آنکه، رویکرد شاعر بیشتر به قالبهای آهنگین و شعار گونه است. از شش سرودهی او تنها فتح الفتوح شکل قصیده دارد حال آنکه آن دیگران بیشتر به قالبهای منداول این دوران یعنی مسمط و ترجیع بند سروده شدهاند. دیگر ویژگی اشعار بهار در این مقطع، کوشش اوست برای بیان پارهای حوادث سیاسی از طریق تصاویر خیالی. در اینگونه اشعار شاعر جوان میان پیشبرد جریان مشروطه خواهی وحال و روز وطن گیروداری تنگاتنگ برقرار ساخته است. برای نمونه در شعر الحمدالله، ترانه ملی و وقت کار است ابتکاری بکار برده وآن نقاشی دو چهره وطن است پیش و پس از پیرو زی آزادیخواهان: وطن در تعطیلی مجلس و متوقف ماندن جریان نهضت مشروطیت،گاه چون ملکیست ستم کشیده،گاه غمزده ایست که اشکبار به گوشهی غم خزیده است،گاه چون جسمیست به خون تپیده و و فرسوده از بیداد وآلوده خاک و خون یا باغیست براو خزان رسیده (وقت کار است بندهای ۱تا۹)،. دشمنان مشروطه رخ مام وطن را نیلگون کردهاند و قلب او را خستهاند. (الحمدالله بندهای دوتا پنج)، آتش جهانسوز در خرمن ملک انداخته و خونهای شریف برخاک منازعت روان ساختهاند. اما این رنگها گذر است از آنرو که بر اثر کوشش مجاهدین دانا و فرارسیدن قهرمانان ملی از خطه مرد خیز تبریز و اصفهان و رشت و غیره زخمهای این جسم به خون تپیده التیام مییابد وبهار، بدان باغ خزان رسیده باز میگردد و ساحت ملک از آنان که جور پیشه کرده بودند خالی میشود و از فرمجاهدان بهروز، ایران همچون فردوس جاودان میشود.
اما سومین ویژگی اشعار این دوران بهاربرخورداری از درون مایهی قوی وقایع نگاری و وصف میدانهای جنگ و ستیز میان آزادی خواهان و نیروهای استبداد است. از خلال آنها آگاهیهای گوناگونی درباره چگونگی بسیج نیروهای ملی، تجهیزات آنها، قلمرو درگیریشان درگیلان و قزوین وکرج و غیره به گوش تاریخ میرساند (۱۶). آنچه که در این اشعار چشم گیر مینماید لحن انقلابی و سراسر شور و باور بهار جوان است. استحکام این باور را از شیوه گفتگوی او با ناصران و سرداران ملت و القابی که بدیشان نسبت میدهد میتوان درک نمود.
ای شیر دلای دلیر ستار سردار مجاهدان تبریز
ای بسته میان به فردادار درحفظ حقوق عزت آمیز
ای ناصر ملتای سپهدارای از ره جور کرده پرهیز
ای باقر خان راد سالار برخرمن جور آتش انگیز
ای صمصامای بزرگ سردار آب دم تیغت آتش تیز…….
هم دست شوید جمله احرار تا پای کشد عدوی خونریز….. (۱۷)
۴- انحلال مجلس دوم و اولین نشانههای سرخوردگی در ذهن و زبان بهار:
مجلس دوم که پس از یک سال و۴ ماه و۲۱ روز در بستگی در تاریخ ۲۴ آبان ۱۲۸۸گشایش یافته بود، درتاریخ ۳ دی ماه ۱۲۹۰ پس از رای کمیسیون مخصوص و فرمان ناصر الملک نایب السلطنه منحل گردید. گروههای بسیاری از نمایندگان و هیأت دولت به فرمان نایب السلطنه به قم تبعید شدند و جراید و مطبوعات نیز توقیف گردیدند.
در انحلال مجلس دوم هم عوامل داخلی مؤثر بودند و هم اعمال نفوذ بیگانگان به ویژه روسها که با پارهای اصلاحات، از آن جمله بکارگیری مستشاران آمریکائی سر توافق نداشتند. دو نوبت اولتیماتوم روس ها- ۸ و۲۴ آذر ماه ۱۲۹۰ – آوردن لشگر به قزوین و تهدید مجلس، درکار مشروطه تازه جان گرفته ایران بار دیگر وقفه انداخت (۱۸). جای این حوادث را در شعر بهار میبینیم و توجه او به هر دو عامل است. آنجا که روی به زعمای ملت میکند و فریاد بر میآورد:
هان!ای ایرانیان! ایران اندر بلاست
مملکت داریوش دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست
غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست
برادران رشید! اینهمه سستی چرا ست
ایران مال شماست، ایران مال شماست…
دولت روس از شمال رایت کین بر فراشت
به محو دین مبین بخیره همت گماشت
به خاک ایران نخست تخم عداوت بکاشت
به غصب ایران سپس پیش کند یادداشت
کنون به مردانگی پاسخ دادن سزاست
ایران مال شماست، ایران مال شماست…. (۱۹)
در حقیقت نسبت به دخالت بیگانگان در امور کشور است که خروش برمی دارد. اما آنچه که بیشتر از هرچیز او را میرنجاند پایه ریزی سرشت خشونت و ایجاد شکافی عمیق در بطن مجلس و رفتار نابخردانه جبهه انقلابیون افراطی است که در این برهه زمانی با ایجاد اغتشاش درکار مجلس وقفه انداختند. البته باید افزود که هر چند، تاریخ پاگیری این خشونت راگاه از مجلس دوم و پیدایش حزب دمکرات که به جای اجتماعیون عامیون تشکیل شد نوشتهاند، ولی باید یاد آور شد که در حقیقت سرگیری این بحران از همان مجلس اول است.
از همان آغاز، جبهه افراطی و وابستگان آنان در انجمنها، روشی پیش گرفتند که مجلس راعلیه خویش برانگیختند. روشی که به قول فریدون آدمیت هم نفی مطلق الزامات دموکراتی بود و هم خلاف خرد سیاسی. بمب اندازی و محیط وحشت آفریدن، آرایش تظاهرات با شعارهای افراطی، تبلیغ قهر و خشونت، نشر شبانه آمیخته با تهدید و پرخاشگری…. از جمله متاعی بود که هیات افراطی به بازار گرم سیاست عصر مشروطه عرصه کردند (۲۰). از مجلس دوم کار این اختلاف بالا گرفت و کار به کشت و کشتار و ترور پارهای شخصیتها چون سید عبدالله بهبانی هم رسید. و عاقبت همان سران و وکلای افراطی از آنرو که هیچ کدام پایگاه سیاسی و اجتماعی محکمی نداشتند وا دادند و از ممکلت گریختند.
در تاریخچه زندگی بهار میخوانیم که او از ابتدا گرایشی عقیدتی به دموکراتها داشت و با حیدر خان عمو اوغلی نیز در پایه گزاری حزب دموکرات مشهد همکاری نمودو روزنامه نوبهار را به عنوان ارگان حزب دمکرات در مشهد پایه گذاشت (۲۱). به قولی، شناخت بهار از مرامهای سیاسی جدید به میزان شایان توجهی مرهون آشنایی او با حیدر خان عمو اوغلی است (۲۲). اما کار که بدین مرحله رسید در ایمان او نسبت به این گروه خللی ایجاد شد. اگر بگوئیم اولین سرخوردگی بهار از رفتار هم قطاران و یا همفکران خود او بود بیراه نگفتهایم. او در سال ۱۲۹۰ در زندگینامه خود و در رابطه با منش پارهای از اعضاء حزب دمکرات در این دوران مینویسد:
«… زندگی سیاسی ما هم به اینجا ختم میگردد که هر چه بافته بودیم پنبه شد، خود ما هم از خانه و لانه رانده شدیم!…. از قضا در تهران هم رفقای ما را تبعید کردند! بعد از یکسال از تهران با هزار زحمت به مشهد مراجعه کردم حزب را دیدم در حال خمود، جراید در حال توقیف و رفقا بدون حرارت و امید در پی کسب و کار خود…. یک سال کار کردم، تکفیرم کردند و من بکار خود مشغول، تا جنگ بین الملل افق جهان را با برق ششلول یک نفر صربی قرمز ساخت…» (۲۳).
سرخوردگی آمیخته با خشم بهار را نسبت به آنچه که بر سر مجلس در این سالها آوردند در دو شعر او جستجو میکنیم. ترجیع بند امان از من وتو (ص۱۸۰)، و ترکیب بند ناصرالملک (ص۲۱۷).
ترجیع بند امان از من وتو که دارای ۶ بند (۶۹بیت) میباشد، در حقیقت زبان بیان اولین سرخوردگی بهار است و آنچه سخت و چه تلخ و چه دلخراش. هنوز چندان زمانی از شکل گیری آن لحن پرشور و انقلابی نگذشته است، همان که از فاتحان تهران با چنان شکوه و جلالی سخن میگوید، که کارش آن میشود که، آنچه که پارهای در لباس مشروطه خواهی بر سر مام وطن آوردهاند بر شمرد و سپس دشنام و لعن و نفرین نثارشان سازد. آنهایی را که چنین در کار مشروطیت و قفه انداختهاند مایه ننگ (بیت ۲) دبنگ (۶بیت) و جفتگ (بیتهای ۳، ۶، ۱۱، ۱۵، ۱۸، ۲۱، ۲۷)، افتاده و لنگ (بیت۱۵)، با خودی همچو پلنگ، لایق سیلی و سنگ (۲۱بیت) تا ابد واز و ولنگ (بیت۲۷)… خطاب کند در این داوری هیچکس مصون نیست. هر دسته و فرقهای چه دمکرات چه اعتدالی، مستبد، مساواتی، صاحب ثروت یا لات، سهمی در آنچه که بر سر مام وطن آمده، دارند. یکی رخ مام وطن کنده و دیگری گیسویش، چشم او به نشد گشته خراب ابرویش، (بیت۱۰)، شیوه بهار در این شعر جابجایی ضمایر است. چون از خود ویاران سخن میگوید به عنوان دمکرات، ضمائر من و ما به کار میبرد و چون به دیگران (اعتدالی و مستبد) میرسد ضمیر تو. ولی در یک چرخش جالب همان دمکرات، مستبد میگردد و همان مستبد رنگ دمکرات (مساواتی) بخود میگیرد و هیچ کس در نقش حقیقی خود نیست.
هیچ دانی که چه کردیم به مادر من وتو
یا چه کردیم به هم، جان برادر من وتو
سعی کردیم به ویرانی کشور من وتو
رو، که اف بر تو و من باشد و تف بر من و تو
هر دومان مایه ننگیم امان از من وتو
من وتو هر دو جفتگیم امان از من تو….
مستبد گشتم و تو باز مساوات شدی
یا که من صاحب ثروت شده تو لات شدی
اعتدالی شده مخلص، تو دموکرات شدی
الغرض من چو تو لات و تو چون من مات شدی
باز هم بر سر جنگیم، امان از من وتو
من و تو هر دو جفتگیم امان از من وتو….
آه حسرت را برای بند آخر گذاشته است، آنجا که صحبت از روح مشروطه میکند که بر اثر این شکافها و خشونتها، غمگین و نگران فرا رسیدن فتنههای کمین گرفته است.
حالت ما و تو امروز چنین است بهار
روح مشروطه زما و تو غمین است بهار
ای بسا فتنه که ما را به کمین است بهار
روش و سیرت و کردار گر اینست بهار
تا ابد واز و ولنگیم امان از من و تو
من وتو هر دو جفنگیم امان از من و تو!
محاکمه ناصرالملک
خشم بهار تنها متوجه پارهای دمکراتهای ستیزه جو نیست که روشی دیگر گرفتند، او دیگر بازیگران صحنه را در برابر چشم دارد و در این میان ناصر الملک آن مرد زبون مکار را از قلم نمیاندازد. انسان جبون و شخصیت مزوری که در هیچ یک از مناسبی که به او واگذار شد چون ریاست وزرایی، وزیر مالیه، نایب السلطنگی هرگز به مصلحت ملت قدمی بر نداشت و در بزنگاههای عمده از ترس به غلام سفارت انگلیس پناهنده شده و فرار را بر قرار ترجیع داد. از شور بختی ملت ایران در این هنگامه سخت تاریخی اختیار کشور و مجلس بدو بود و در برابر تهدیدها نه تاب مقاومت آورد و نه توانست سیاستی درست پیشه کند. بهار از برای محاکمه ناصر الملک ترکیب بندی در ۶ بند (۶۹ بیت) سروده. در بخشی از این شعر به سرزنش اخلاق و منش او میپردازد و او را سخت جبان و ترسو و ابلیسی در لباس آدم میخواند. اما دلخونی بهارتنها ازناصرالملک نیست. بلکه از دست دیپلمات مشربان خشک مغزیست که به صرف آنکه ناصرالملک تحصیلات خود را در فرنگ انجام داده نیرنگهای او را باور داشتند و به حرف ناصحانی چون بهار که هشدار میدادند که «ناصر الملک آن برید زشت پی و زشت خوی پشت استقلال را خواهد شکست و رشتههای ملک را از هم خواهد گسست» وقعی نمیگذاشتند. ابتکار شاعر در این شعر آوردن تمثیل هائیست از مثنوی معنوی مولوی که بر لطف کلام او میافزاید و طنز سیاسی او را با باورهای تربیتی و سنتی ما پیوند میزند.
هرکه روزی چند رفت اندر فرنگ کی شود آگه ز رسم و نام و ننگ…
ناصر الملک از فرنگستان چه یافت جز تقلبهای دزدان فرنگ……
سخت نزدیک است شعر مولوی در صفات اینچنین قوم دبنگ
«یک شغالی رفت اندر خم رنگ اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
پس برآمد یال و دم رنگین شده کاین منم طاووس علیین شده»
بخش دیگر این شعر پرونده سیاسی او را برملا میکند. به دیده بهار و شاید پارهای ازدمکراتها ناصر الملک درباز گردانیدن شاه مخلوع، التیماتوم روس وبی کار کرد گذاری مجلس نقشی کار ساز داشته است.
ناصر الملک آمد و مسند ربود با وزیران پیل بازیها نمود
حیلهها انگیخت تا خود از شمال شاه سابق با سواران رخ نمود
شستر آن والا مشیر ارجمند بهر دفعش دست قدرت برگشود…..
دست در دامان این نایب زدند که بکن فکری در این هنگامه زود
خان نایب نیز انگشتی رساند تا که از روسیه بالا شد عمود
آمد از روسیه اولتیماتومی سرخ و سبز و ازرق و زرد وکبود….
ناصر الملک آن یل کار آزمود اندرین میدان میانداری نمود….
کشت ملت را که خرم بود و سبز نارسیده از حیل بازی درود
زان سپس قصد فراریدن گرفت تا نبیند آنچه خود آورده بود
کرد روشن آتش و خود روی تافت تا نبیند آنچه خود آورده بود
ترکیب بند ناصر الملک را بخاطر بار سیاسی و آگاهی دهنده آن میتوان همچون سند و بیانیهای از آنچه که مشروطه خواهان درباره ناصر الملک میاندیشیدهاند به شمار آورد. این سروده همچنین در بر گیرندهی رگه هائی از سرخوردگیهای بهار از اوضاع سیاسی زمان میباشد و در شناخت چه گونگی برخورد این شاعر مشروطه خواه با تاریخچهی پای گیری مجلس از اهمیتی وافر بر خوردار است. (۲۴)
۵- در فترت میان مجلس دوم و سوم
پس از بسته شدن مجلس دوم، رویدادهای ناگوار دیگری رخ داد که ساحت این ملک قدیم را قلمرو آشوب و بلوا ساخت. سیاهه آن به درازا میکشد. بیگمان، ناگوارترینش، ادامه حکومت مطلق ناصر الملک بود، که به قول بهار «پشت استقلال را شکست». در همین ایام، روسها با دستیاری صمد خان شجاع الدوله در تبریز به کشتار آزادی خواهان پرداختند، ثقه الاسلام را بردار زدند، و در مشهد با به توپ بستن حرم امام رضا و کشتار جمعی از زائران بر سنگینی بار جنایات خویش در این مرز و بوم افزودند. انگلیسها نیز به نوعی دیگر سیاست گسترش نفوذ خود را پیش بردند و درغیبت مجلس، دولت ایران را وا داشتند تا سیاست خود را با مفاد قرارداد ۱۹۰۷ و تقسیم کشور به مناطق نفوذ تطبیق بدهد. دو دولت روس و انگلیس در ضمن بدست آوردن قرضهای به میزان ۶۸۰۰ لیره انگلیسی زنجیرههای اسارت اقتصادی و سیاسی را برگردن ملت ایران بیشتر فشرده و استقلال اقتصادی و سیاسی میهن ما را دستخوش مطامع خویش کردند.
اگر از کوچههای شعر بهار در این گذر سخت تاریخی عبور کنیم و گوش به صداهایی که درآن میپیچد بدهیم صدای شاعر را که بر ضد همه این دست اندازیها خروش بر میآورد میشنویم. صدای دلخراش توپ روس پرده گوش را، میدرد و بوی خاک خون آلود توس شامه را دچار احساسی چندش آور میکند (۲۵)، باد شبگیری که در این کوچهها میچرخد فریاد دلخراش دلاوران آذربایجان را میآورد. سرزمینی که زمانی جای شهریاران جوان بخت بودی و اکنون به خاطر بازی شاه و وزیرش به چنگ یاغیان اسیر شده و دانشوران زینت دار شدهاند. (۲۶) در این دوران بیشتر هوش و حواس شاعر متوجه دفاع از خطه ایران مهین است در برابر تجاوز بیگانگان. زخمی که بر روح او از بابت متوقف ماندن چرخ مشروطه خورده با تاخت و تازهای بیگانگان و بالاگرفتن نابسامانی درکشور عمیقتر میگردد. در این سالها بهار به آفرینش زیباترین وطنیههای خویش در برابر دست اندازی بیگانگان به خاک وطن سروده است. برای نمونه او خیمه زدن لشکر دشمن را بر کنارههای ایران اینچنین زاریده است:
ای خطه ایران مهینای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من…
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ گل و لاله و سرو وسمن من
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
هرگز نشود خالی ز دل من محن من…. (۲۷)
۶-مجلس سوم (درمجلس به فرخی واشد):
در۳۰تیرماه ۱۲۹۳احمد شاه به سن بلوغ رسید و دوران زمامداری ناصر الملک نیز سپری شد. پیش از سپری شدن دوران زمامداریش فرمان انتخابات مجلس سوم را صادر نمود و پس از سه سال فترت در تاریخ ۱۴ آذر ماه ۱۲۹۳ مجلس سوم توسط احمد شاه قاجار گشایش یافت. شاعر مشروطه خواه ما که تاکنون از طریق فعالیتهای مطبوعاتی و نوشتن برضد استبداد و چاپ اشعار میهن پرستانه جائی از برای خود در دل مشروطه خواهان باز کرده بود، در مجلس سوم از جانب مردم کلات و درگز و سرخس به عنوان نماینده برگزیده شد (آذر ۱۲۹۳) و هرچند اعتبار نامه او به خاطر مقالاتی که درباره آزادی زنان نوشته بود، مورد مخالفت اعتدالیون و حتی بعضی از سران دموکرات قرارگرفت، ولی عاقبت پس از شش ماه به تصویب رسید و بهار مستقیما وارد عرصه مبارزات پارلمانی گردید. شاعراز گشایش مجلس، در ترکیب بند مجلس سوم (ص۲۸۲) صحبت کرده و شادمانی خود را چنین بیان میکند:
در مجلس بفرخی واشد آنچه گم گشته بود پیدا شد
شید رخشان عدل طالع گشت دیو دژخیم ظلم رسوا شد….
بانگ پاینده باد آزادی از ثری باز تا ثریا شد…
هرچند مطلع این ترکیب بند لحنی سرشار از شادی و امید دارد، اما در بندهای فراتر رگههایی از سرخوردگی و ناامیدی به چشم میخورد. به نیکی پیداست که شاعر، آن دوران فترت سه ساله را از یاد نبرده و بیجهت نیست که مشروطه را غنچهای میداند که نشکفته دچار نسیم آذاری شده است:
غنچه انقلاب نشکفته شد دچار نسیم آذاری
فکرهای بدیع ناگفته شد ز زنگار مفسدت تاری
مغزها تیره، عقلها خفته قهرمــــان نجات متواری….
وه که سخت اوفتاده در ششدر کشــور ششهـــــزار ساله ما
وه که جز احتیاج و فقر و ضرر نیست سرلوحه مقاله ما
وه که برهیچکس نکــــــرد اثر خنجرآه و تیر نالــه ما
هله ز اخلاق ما به جای شکر میچکد زهر در پیاله ما
با چنین حال کی دهد اختر بجز از خون دل نواله ما….
جای شور وشعف کسی که پس از پایان هجرانی دور ودراز، شاهد مقصود را درآغوش میکشد دراین شعر خالیست. این «کوکب مشروطیت» همانی نبود که شاعر سالهاپیش سرزدن آن را ز «گردون کمال» برخود وعده داده بود. افسوس که تیرگیهای دیگری از درخشش این ستاره در آسمان سیاسی کشورمان هرچه بیشترکاستند وبرسرخوردگی بهار، آن شاعر ستایشگر وطن و آزادی و قانون نیزا فزودند.
۷- ازمجلس سوم تاکودتای سید ضیاء:
مجلس سوم یک سال بیشتر دوام نیاورد وپیش از به پایان آوردن دوران رسمی خود درتاریخ ۲۲ ابان ماه ۱۲۹۴ تعطیل شد. شرایط سیاسی واجتماعی کشور، درگیری جنگ بین الملل اول، حضور قوای روس درقزوین وتهدید پایتخت، مهاجرت نمایندگان به قم وکرمانشاه وتشکیل دولت موقت وبسیاری ازحوادث دیگر وقفهای چند باره درکار مجلس ومشروطه ایجادنمود. دربستگی مجلس این بار پنج سال طول کشید. ازاین زمان تا کودتای ۱۲۹۹ که مقطعی است سرنوشت ساز، درساحت زندگی سیاسی کشور ما رویدادهای عمدهای رخ داد که پارهای ازآنها ناشی از تغییراتی بود که دوابر قدرت حاضر درمنطقه یعنی روس وانگلیس در سیاست وجهت گیریهایشان نسبت به ایران داده بودند. اگر تغییر سلطنت تزاری روس به حکومت کمونیستی، سبب تعدیل مناسبات آن کشور و تخلیه موقتی خاک ایران از قوای روس شد، اما همین جهت گیری سبب افزایش نفوذ انگلیس و دست اندازی هرچه بیشتر آن دولت برخاک میهنمان گردید. کوشش انگلیس برای تحمیل قرارداد۱۹۱۹ که به موجب آن ایران از هرجهت جزو منطقه نفوذ انگلیس وتحت تسلط وتفوق آن دولت درمی آمد ازجمله پی آمدهای خلاء موقتی نفوذ روس بود. ازجانب دیگر در نبود قدرت مرکزی و تعطیلی پارلمان اوضاع داخلی این مرز وبوم دستخوش ناگواریهای سیاسی و اجتماعی دیگری مانند ناامنی و قحطی، بالاگیری حکومت خانخانی ورقابت ایلات و نواحی مختلف کشور وپای گیری پارهای گرایشها خودمختاری در گیلان وآذربایجان گردید و رنگهای تیره چهره وطن را دراین سالها غلظت بیشتری بخشید.
کوشش بهار:
مشاهده اسارت وطن ومحو شدن تدریجی استقلال آن، رنگ سرخوردگی را در ذهن وزبان بهار افزایش میدهد. سرودههای او دراین دوران ودربرخورد با دست اندازیهای بیگانگان که این یک به شمال، آن یک به جنوب، این یک به خفا وآن یک به ملا (۲۸)، هرکدام بخشی از خاک وطن را اشغال کردهاند، بیانگر رنج وحرمان شاعر یست وطن پرست که دیگر شعر نیز توان آرامبخشی او را ندارد. او را مرهمی دیگر باید. کیمیایی یاشرابی که یاد وطن واین همه دردمندی را ازخاطر اوبرگیرد و اورا از آن عشق بیامان رهائی دهد. بدین خاطر او ازساقی خیال خود بادهای طلب میکند که خرد وطن پرستانه او را بزداید واو را بیخودی بخشد تاآرزوی سنگین داشتن ایرانی آزاد وسربلند را به فراموشی بسپارد. وصف این شراب آرمانی، که در ساقی نامه او آمده، طلب ودردمندی بهار را در این سالها بهتر میرساند:
بیا ساقی آن باده بیخودی به من ده که سیر آیم از بخردی
که این بخردی بند و دام من است وزو تلخ چون زهر کام من است
به من ده که خود فرامش کنم بیکباره بند گران بشکنم
نگویم که ایران سرای من است هم این مرز فرخنده جای من است
به من ده که از رنج سیرم کنی به بیگانه خوئی دلیرم کنی
ندانم که دشمن به خاک من است به تاراج ناموس پاک من است….. (۲۹)
اما هیچ شرابی نیست که بتواند خرد وطن پرستانه را از هوش و حواس بهار ضایع کند. برای همین دست به کار میشود تابه هرشیوهای شده در راه استقلال میهن خویش و بویژه احیاء پارهای از نهادهای مشروطه کوشش و مبارزه کند.
کوشش بهار مشروطه خواه دراین سالها درچند جهت اصلی سیر میکند. او از سوئی بر آن میشود که درغیاب مجلس وتعطیلی دستجات وگروههای سیاسی به حفظ و حراست مطبوعات وآزادی بیان که از ره آوردهها وارکان عمده مشروطیت بود بپردازد. در این کوشش، بهار تنها ناظری بیطرف نیست بلکه خودبازیگری عمده به شمارمی آید. او خود ناشرو سردبیر چند روزنامه است و آنچه بر سر آزادی مطبوعات میآورند بر سرنوشت او ضرباتی مستقیم وارد میآورد. از سر همین باور و پویائیست که جهد میکند تا نسیم نوبهار وتازه بهار را با وجود همهی بازداشتنها و زبان بستنها زنده و گرم نگاه داشته و با روزنامههای دیگر نیز همکاری کند (۳۰). و به هر هنگام او را از حق نوشتن و روزنامه داشتن محروم میسازند سخت جوش و خروش بر میدارد. نمونهی زنده و پر توان این جوش و خروش قصیده شکوائیه ایست که درسال ۱۲۹۷ درعهد کابینه مستوفی الممالک وپس از توقیف همه روزنامههای تهران و از آن جمله نوبهار سروده است. در این قصیده بهار، از پایگاه خویش به عنوان روزنامه نگار عهد قانون و در بیانی کلی ترازحقانیت قانون و حق آزادی قلم دفاع میکند و سرنوشت خویش را با عشق به قانون و آزادی چنین پیوند میزند:
عمری به هوای وصلت قانون ازچرخ برین گذشت افغانم
درعرصه گیر ودار آزادی فرسود به تن درشت خفتانم
تیغ حدثان گسست پیوندم پیکان بلا بسفت ستخوانم
گفتم که مگربه نیروی قانون آزادی را به تخت بنشانم
و امروز چنان شدم که برکاغذ آزاد نهاد خامه نتوانم
ای آزادی، خجسته آزادی از وصل تو روی بر نگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی یا آنکه ترا به نزد خود خوانم (۳۱)
این خشم نشان از اعتقاد اوست به لزوم بقاء وکار آزادانه مطبوعات که ازآرمانهای گرانقدر نهضت مشروطیت بود وبسیاری در راه آن سرو جان به باد داده بودند.
از جانب دیگر تلاشهای بهار متوجه گرد آوری و پیوند دوباره تشکیلات از هم پاشیده حزب دمکرات میشود تاشاید بتواند ازآن جبههای قدرتمند تشکیل داده و انتخابات را تجدید کند ونفسی تازه برجان بیجان استقلال ایران بدمد. دربیان تاریخچه این تلاش در تاریخ احزاب مینویسد:
«من وهیجده نفر از زعمای دموکرات تصمیم گرفتیم که تشکیلات از هم پاشیده حزب را بهم پیوند دهیم وکمیته ازبین رفته را برطبق نظامنامه بوجود آوریم….. شروع بکار کردیم. ما اکثریت داشتیم، حوزهها را تشکیل دادیم وکمیته مخفی انتخاب شد وجراید ایران، نوبهار، زبان آزاد ارگان ما قرار گرفت وشروع به کار کردیم. در این حین عدهای ازهم مسلکان که از هر حیث با هم متجانس بودند دور سیده کمرهای جمع شدند و رونامه ستاره ایران را ارگان خود ساخته برضد تشکیل حزب دمکرات حزب تازهای راتشکیل دادند ونام آنرا «تشکیلات دموکراتهای ضد تشکیلی نهادند»… با دشمنام وتهمت جلوی ما را سد کردند! ما با دولت قرار گذاشته بودیم که انتخابات دوره چهارم را آغاز کند. لیکن این دودستگی واختلاف مانع انجام این مقصود گردید. (۳۲)
جهت گیری ضد تشکیلی را بهار ناشی از فقدان چشم حقیقت بین ودرک شرایط زمان میداند: «آنها نمیبینند که ایران به دم گام نهنگست ودردم نزع» و درروشی که آنان درپیش گرفتهاند عاقبتی جز مرگ وطن نمیبیند. ازهمین رو در قصیده پرتوان به چه کارید (دیوان ص ۳۱۴) منش آنان را با توصیفاتی همچون: خودخواه منافق، بگسسته دل از جمله علایق، یکسر زده بر قلب خلایق، پرداده به اقوام منافق، خود روی وسیه دل چوشقایق، خصم وطن را شده سائق، مرگ وطن را شده شایق… بیان میدارد. استحکام بیان و لحن سیاسی و در عین حال شاعرانهی بهار در این قصیده چشم گیر است وبدیدهی مایکی از آن حلقههای اصلی درزنجیره شناخت تحول روحی او همین قصیده میباشد:
ای معشر خود خواه منافق به چه کارید؟ جز کشتن یاران موافق به چه کارید؟
ای راست به مانند غراب وبچه خویش برفکر بد خویش شده عاشق به چه کارید؟
ای خنجری از تهمت ودشنام کشیده یکسر زده برقلب خلایق، به چه کارید؟
ای از پی ویرانی یک قوم موافق پرداده بر اقوام منافق به چه کارید؟
این در چمن ملی ودرباغ سیاسی خود روی وسیه دل چوشقایق، به چه کارید؟
ای دامن خود کرده پر ازخاک وفشانده برفرق خود وچشم حقایق، به چه کارید؟
ایران به دم کام نهنگست، خدا راای خصم وطن را شده سائق، به چه کارید؟
بیچاره وطن در دم نزعست، دریغاای مرگ وطن را شده شایق، به چه کارید؟
دنبالهی اختلاف میان دموکراتها به مجلس چهارم نیز کشیده شد وبه نظر بهار، یکی ازعللی که سبب شد سردار سپه بدون هیچ گونه مقاومتی به قدرت روز افزون دست یابد نبودن تشکل لازم میان دموکراتها درمجلس چهارم بود. در رابطه با این نظریه در تاریخ احزاب آورده است:
«….. درمجلس چهارم سی نفر ازدموکراتها وجود داشتند ومی توانستند فراکسیونی تشکیل دهند ودوازده نفر نیز ازافراد منفرد درمجلس بودند، واگر این عده با هم ائتلاف کرده بودند اکثریت مجلس چهارم بدست حزب دموکرات افتاده بود….. بازهم میگویم گناه زیر سر عدهای از دموکراتها وسوسیالیستهای عوام فریب بود که قدرت اداره کردن یک اکثریت قاطع وایجاد دولتی مقتدر وراندن سیاستی مثبت را درخویش نمیدیدند ومی خواستند بگذارند اکثریت را دیگران بربایند واین آقایان از برکت منفی بافی آبروی جدیدی درجامعه کسب کنند ودراواخر مجلس اکثریت را بدست گیرند وکاری که ازحالا میتوانند بکنند آن روز بکنند (۳۳)
فارغ از دفاع ازسنگر روزنامه ومطبوعات وزنده سازی تشکیلات احزاب، رویکرد بهار دراین سالها به ملت و احیاء روح وطن پرستی است واشعارش گواه این انگیزه اوست. گوئی روح شاعر درآرزوی دوران صدر مشروطیت است که صفوف ملت از هر دسته و طایفهای درطلب آزادی راهی صحنه بودند و نه قوای بیگانه باز دار آن میبود و نه قوای خودی. اما دریغا که در این برش خطرناک آنچه میدید سستی و بیتفاوتی بود. بدین خاطر نقدی شدید از اخلاقیات و عادات ملی ایرانیان بعمل میآورد. آن نقطه ضعفهائی را که به دیده او بازدارنده شکل گیری روحیه ملی و وطن پرستانه است با ضربات کوبنده خاطر نشان میسازد. در این داوری هیچ کس بر کنار نیست جهل عوام و جهل خواص هر دو سبب نگونبختی ماست. قلم نقد او متوجه آن دسته از ایرانیانیست که جمله خود را مجنون وطن خطاب میکنند ولی برای رهانیدن لیلای وطن حاضر به هیچ گونه جانبازی نیستند و به جای آن لمیده و عمر به صحبت از لیلی و مجنون میگذارنند: (۳۴).
جمله مجنونند و لیلای وطن در دست غیر هی لمیده صحبت از لیلی و مجنون میکنند
شاعر که بحران زمانهی خویش را به نیکی درک مینمود، از بیتفاوتی و حالت انفعالی پارهای از ایرانیان در قبال خطراتی که متوجه وطن بود، به خشم میآمد و با سلاح برنده شعر به نبرد بیتفاوتی میرفت.
ای مردم ایران همگی تند زبانید خوش نطق و بیانید
هنگام سخن گفتن برنده سنانید بگسسته عنانید
در وقت عمل کند ودگر هیچ ندانید از بس که جفنگید از بس که جبانید
گفتن بلدید اما کردن نتوانید
هنگام سخن پادشه چین و ختائید ارباب عقولید……
هنگام فداکاری در زیر عبائید از بس که فضولید، از بس که جهولید
از بس چو خروس سحری هرزه دارئید
گر روی زمین را همگی خواب بگیردای ملت هوشیار
دانم که شمار را همگی خواب بگیردای مردم بیکار
ور این کره را دانش و آداب بگیرد بر این تن بیعار، هرگز نکند کار….
ای وای دریغا که وطن مرد ندارد کس درد ندارد
روئین تنی اندر خور ناورد ندارد همدرد ندارد
در خاک وطن خصم، هماورد ندارد هم جمع ندارد، هم فرد ندارد… (۳۵)
در آستانهی کودتا
در این اوان بهار همچون بسیاری دیگر از وطن پرستان و آزادیخواهان ایرانی، انسانیست با روحیهای سر خورده ولی مبارز. در برابر ناآرامی و شورش و فساد و هرج و مرجی که سراسر کشور را فراگرفته شعر او دو مایه اصلی میگیرد: نقاشی چهره وطن با رنگهای سیاسی و اجتماعی آن ودیگر آرزوی پای گرفتن حکومت مرکزی مقتدر که زادۀ وضعیت و اوضاع زمانه است.
در نگاهی کلی، میتوان گفت که رنگهایی که بهار در این دوران، برچهره وطن میزند سایههایی از ناخرسندی، دلزدگی و خستگی از اوضاع سیاسی ایران دارند. برای نمونه در سال ۱۲۹۶ در قصیده یای ملک (دیوان ص ۳۱۵) چهره ایران را این چنین نقش میکند.
ملک ایران سر بر در انقلاب استای ملک
کشور جمشید و افریدون خرابستای ملک
جنبشی با خاطر بیدار، کاندر ملک ما
مسکنت بیدار و آسایش به خوابستای ملک….
در ترجیع بند خون خیابانی (ص ۳۳۸) مینویسد:
در دست کسانیست نگهبانی ایران کاصرار نمودند به ویرانی ایران…..
آزادی را بلهوسان ملعبه کردند حریت را بیخردان مسخره کردند (۳۶)
به دیدهی او کشوری که در آن استقلال و آزادی را ملعبه کردهاند و بیگانگان در آن هر چه میخواهند میکنند ویرانهای بیش نیست و با رنگ دیگری نمیتوان چهره آنرا مجسم نمود.
ویرانه ایست کشور ایران ویرانه را بها و ثمن نیست
امروز حال ملک خرابست بر من مجال شبهت وظن نیست….
هر سو سپه کشند و رعیت ایمن به دشت و کوه و دمن نیست
کشور تباه گشت و وزیران گویی زبانشان به دهن نیست (۳۷)
و در قصیده تهران قبل از کودتا (ص ۳۳۷) وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران را با لحنی آکنده از زخم زبان چنین توصیف میکنند.
ای مردم دلخون وطن دغدغه تا کی
چون شه زوطن دل بکند، دل بکن از وی
… شاهی است در این شهر که جز زر نشناسد
خلقی که ندانند بجز چنگ و دف و نی….
در باری ننگین و گدا و متملق
اعیانی بد فطرت و دزد و دغل و غی
اعضای اداراتی کور وکچل و لوس
احزاب و وزیرانی شوم و بد بدپی
مشروطه پرستانش بیعلم و خل وجلف
آزادی خواهانش بیخون و رگ و پی
نه شیوه ملیت و نه رسم تمدن
نه رابطه طایفه، نه قاعده حی.
درون مایه دیگر شعر بهار را در این سالها چنانکه گفتیم، نوعی گرایش به حکومت مرکزی قوی میسازد که ماهیت آن کاملاً ساخته و پرداخته وضعیت تاریخی زمانه اوست. مشاهده کشوری که رشتههای اداری و سیاسی آن یا از هم گسسته و یا در حال از هم گسستن است، دیدن مملکتی که به قول شاعر در آن مسکنت بیدار و آسایش به خواب است، در ذهنیت بهار و دیگر مصلحان و آزادیخواهان این دوران، آرزوی بر آمدن دستی از آستین قدرت را بوجود میآورد که بتواند سر رشته این کلاف سر در گم را به دست گرفته و شکلی به ناشکلی اوضاع ببخشد. در این سالها اشعار سیاسی بهار آکنده است از واژهها و ترکیباتی که رساننده این آرزوست. حکومت سر نیزه، تیغ کش دلیری که گردی از خاک وطن بر آرد، شاهی که با شمشیر ملک خویش نگه دارد، زعیم و کارگشا و مرد دلیر نیزه افکنی که باغ وطن را از زاغ و زغن خالی کند، بارها در سرودههای بهارتکرار میشود. برای نمونه در قصیده پیشگویی (ص۲۸۶) آرزوی خویش را چنین بیان میدارد.
بهارا بهل تا گیاهی برآید درخشی ز ابر سیاهی برآید
در ین تیرگی صبر کن شام غم را که از دامن شرق ماهی برآید…
برون آید از آستین دست قدرت طبیعت هم از اشتباهی برآید
برین خاک، تیغ دلیری بجنبد وزین دشت گرد سپاهی برآید (۳۸)
باید یاد آور شد که در این گرایش و در این مقطع بخصوص تاریخی این تنها بهار نبود که آرزوی برآمدن دستی از آستین قدرت، شکل گیری حکومت مقتدر مرکزی و انجام پارهای از سازندگیها و اصلاحات را در سر میپروراند. بسیاری دیگر از میهن پرستان و مصلحان اجتماعی چه در داخل و چه در خارج کشور در این آرمان با او همفکر بودند (۳۹). در نظر پیروان این گرایش، تحقق یافتن جامعه مدنی در کشوری که بیشتر مردم آن بیسواد بودند، از همه مهمتر دستخوش انقلابات و شورشهای قدرت طلبانه محلی نیز میبود، و استقلال و هستی آن هم هر دم به وسیله دخالت بیگانگان مورد تهدید قرار میگرفت، آرزویی بس دور و دراز محسوب میشد. تحقق وحدت ملی و تمامیت ارضی، آموزش و پرورش مردم و برقراری دمکراسی نهادهای اولیه مملکت در دیده این گروه از وطن پرستان شرط عمده برقراری دمکراسی محسوب میشد. برای نمونه مجله کاوه که در این اوان در برلن منتشر میشد در این باره نوشت:
«…. چهار طریق برای اداره مملکت وجود دارد: اول مشروطیت ناقص و خراب، دوم استبداد بد، سوم مشروطه خوب و صحیح که در ایران غیر ممکن است و بنا براین آنچه باقی میماند اداره استبدادی خوب است که فرنگیها آنرا استبداد منور گویند، مانند حکمرانی پطر کبیر در روسیه یا میکادو در ژاپن یا تا اندازهای مانند امارت محمد علی پادشا در مصر. در ایران یک مستبد وطن دوست و متمدن ومقتدر و مسلطی ممکن بود اصول و رسوم تمدن را در اطراف و اکناف ممکلت اجراء نمایند. لکن نباید مخفی بماند که وجود وظهور این گونه استبداد بیغرض و منور خیلی اتفاقی و از نوادر است…. و حالا در قرن چهاردهم طبیعت سیر اجتماعی دنیا دیگر چندان موافق این ترتیب نیست و دوره این ظهورات قدری گذشته است و چون راه حلی نیست باید مردان صحیح العمل در همان مشروطه ناقص د راصلاح مملکت مشارکت نمایند…» (۴۰).
۸- کودتا و آرزوی دراز بهروزی
عاقبت این دست از آستین قدرت بیرون آمد و روز سوم اسفند ۱۲۹۹ با کودتای قزاقان به سرکردگی رضا خان میر پنج، برگی در دفتر تاریخ کشور ما گشوده شد. ولی به دیدهی بهار، عاملان و پیشوایان آن کودتا نه چهره و وجهی ملی داشتند ونه کفایت لازم برای رهبری کشور. حوادث بعدی چون دستگیری و باز داشت و بیاحترامی به بسیاری از چهرههای ملی، روزنامه نگاران مشروطه طلبان و همچنین روی کار آمدن حکومتی خود کامه بر نفرت از این کودتا و کابینه سیاه آن افزود.
نخستین باز تاب این خشم و نفرت بهار را در رابطه با این واقعه، در چکامه پر توان هیجان روح (۱۲۹۹، ص ۳۴۵) میبینیم که برگ دیگریست از داستان سر خوردگیهای ژرف بهار.
این سروده فرمان نامه ایست که روی تحکم با آرمانهای شاعر و همه نیروهایی که در خدمت آن آرمان گذاشته است، دارد. سرخورده از عدم دستیابی به آرمان آزادی و قانون، بدان انگیزههای پرکشش خویش فرمان میدهد که دست از سرکشی و پرواز بر دارند و در جای خویش خاموش بنشینند: خامهای را که در خدمت آن آرمان گذاشته فرمان به شکستن میدهد (بیت ۱)، از فکرت خویش میخواهد که دگر به هیچ ره مگراید و وهم و را گوید که به هیچ سو مگذرد (بیت ۲)، توسن عاطفت را گوید که سبکتر چم و طایر آرزو را فرمان میدهد که فروتر پر (بیت ۳)، روح غنی باید بسوزد و عاجز شود و طبع سخی بکاهد و زحمت برد (بیت ۶) حس فره فسرده و عقل قوی میبایست خموده گردد (بیت ۸)، نفس بزرگ خرد و قلب فراخ در تنگنا شود (بیت ۹)…….. و هنگامی که روی به» آروزی دراز بهروزی و غصه زاد بوم «که بر انگیزانند همه آن نیروهاست، میکند چنین فرمان به سر کوبیشان میدهد.
ای آرزوی دراز بهروز ی کوته گشتی، هنوز کوتهتر
ای غصه زاد و بوم! بیرون شو بیرون شو و روز خرمی مشمر
۹ـ عصر رضا خان و سرنوشت مشروطیت
رژیم کودتاه سه ماه بیشتر نپائید. سید ضیاء نخست وزیر کابینه کودتا در اثر ناخرسندیهایی که به بار آورده بود و از ترس مجازات شبانه از ایران گریخت و خود را به بغداد رسانید. بهار در تاریخ احزاب سیاسی و دررابطه با علل شکست سید ضیاء به نکات جالبی اشاره میکند که نموداری از چگونگی برداشت اوست از بالا روی و دست یابی به قدرت در جامعه آنروز ایران:
«…. سید ضیاء طبعا مردی انقلابی و با شهامت بود، اما به اصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و کمونیسم، یا فاشیسم طبق رویه علمی و از روی منطق وکتاب احاطه نداشت…… اصل معینی نداشت. نه کمونیست بود که همه را بکشد، نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تند روان را و کمونیستها را خاموش سازد، نه حزبی داشت که هم مسلکان را کار بدهد و باقی را بیکار سازد، نه ایل و عشیرهای داشت که اقوام خود را، که طبعا بسته به او باشند، برمردم دیگر مسلط کند و نه هم قبلاً طبق اظهار خود مشارالیه تدارک دیده شده بود که لااقل صد نفر دوست مناسب اوضاع با خود همدست سازد که بعد از سه ماه سردار سپه نتواند زیر پایش را جاروب نماید…» (۴۱)
آری سید ضیاء رفت و یا به قول بهار سردار سپه زیر پایش را جاروب کرد و جای به سربازی گمنام سپرد که نه از خاندان سرشناسی بود و نه وابستگی و جای پای محکمی داشت. تنها در دو اصل، سخت ثابت قدم بود. یکی دست یابی به قدرت و دیگر سازندگی ایران وبر قراری امنیت. او مدارج قدرت را از فرماندهی بریگاد قزاق (اسفند ۱۲۹۹) تا وزارت جنگ (مهر ماه ۱۳۰۰) ریاست وزراء (آبان ۱۳۰۲) فرماندهی کل قوا (بهمن ۱۳۰۳) تا برداشتن قاجاریه و تأسیس سلطنت پهلوی (آبان ۱۳۰۴) به سرعت طی نمودو با بینش و منش سیاسی خود دگرگونی ژرفی در جامعه سیاسی ایران ایجاد نمود. توانست به بخشی از آرزوهای وطن پرستان ایرانی همچون تأمین وحدت ملی و تمامیت ارضی، برقراری قدرت مرکزی و نوسازی پارهای از نهادهای جامعه همچون ارتش و آموزش و پرورش، امور مالیه و غیره جامه عمل بپوشاند.
با پیدایی رضا خان در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران، در زندگینامه بهار و دفتر سرخوردگیهای او نیز فصل جدید و بس پیچیدهای آغاز گردید. این شاعر مشروطه خواه در زمان اقتدار رضا شاه یک بار بخاطر مخالفتش با طرح تغییر سلطنت مورد سوء قصد قرار گرفت (۸ آبان ۱۳۰۳)، از حق انتخاب در مجلس هفتم محروم شد، دوبار مورد غضب و اتهام قرار گرفت و به زندان و تبعید محکوم گردید. (۱۳۰۸ ـ ۱۳۰۹ و ۱۳۱۲ ـ ۱۳۱۳) و تنها با وساطت محمدعلی فروغی و سپردن تعهدنامهای مبنی بر عدم دخالت در امور سیاسی توانست به صحنه زندگی باز گردد (۴۲). در آنچه که در این دوران بر بهار رسید، عوامل گوناگون سیاسی، زد و بندها و کینههای شخصی و دخالت بدخواهان، رویه و منش رضا شاه و همچنین پارهای جهت گیریهای بهار نقش وتأثیر داشتهاند. اصولاٌ بررسی رابطه بهار و رضا شاه و تاثیر گیر و دار این رابطه بر ذهن و زبان این شاعر از بخشهای شور انگیز زندگی اوست و جستجو در انگیزهها و چگونگی شکل گیری مهر و کین، ستیزه و سازش، نکوهش و ستایش، میان این دو چهره عمده تاریخ معاصر ما میتواند خود دفتری جداگانه را در برگیرد. اما، در حال حاضر آنچه که در این گفتار مورد نظر ماست بررسی تحول مشروطیت در این دوران و باز تاب آن در شعر بهار میباشد. اما به خاطر تاثیر ژرفی که این عهد بر جان و روان این شاعرآزادیخواه گذاشته آوردن پیش زمینهای هر چند کوتاه در بیان ویژگیهای شعر او در برخورد با نظام خود کامه رضا خانی ضروری مینماید.
بهار و رضاشاه
هر پژوهندهای که در صدد شناخت و تجزیه و تحلیل این دوره از سرودههای بهار باشد، در همان آغاز کار، دربرابر یک گره پیچیده قرار میگیرد و آن بر خورد با گونهای باهم آوری ستایش و نکوهش از رضاخان پهلوی و نظام تحت رهبری اوست در دیوان این شاعر. این ویژگی سبب ناهمسازی وناهمگونی تصاویری میشود که این سراینده از این دوران واز شخصیت خود رضاشاه به دست داده است. او در اشعار خود،گاه رضاخان را شاه جهان، نابغه راستین، قائد ایران زمین، پادشه بیقرین، یکه سوار وطن، فارس لشکرشکن، قائد کشورستان مینامد (۴۳). فرماندهی بزرگ و شاهی که فرمان او برهمه روان است (۴۴)، خداوند ایران زمین، شاهنشاه با داد و دانش، کسی که از فر او اطراف کشور مصون گشته و حاجات مردم بر آورده شده است (۴۵) همان شاهی که هست دلش بسته به سعادت کشور، چون خسرو به دام طره شیرین، شاهنشاه جوان بختی که از فر او این کشور دیرین همچون گلستان شده است (۴۶)، نمونهی القابیست که بهار درستایشهای خود ازرضاخان بدو نسبت میدهد. اما همین قائد ایران زمینگاه درهیئت پادشاهی خنجر کش وخونریز وساغرزن ومیخواره ظاهر میشود که خلایق را از او بیزاریست، پادشاهی که مقام خویش را بیرضامندی خلق وبه تصدیق فلان بیگانه بدست آورده (۴۷)، اژدهایی که جز بردن مال ملت و تأمین گنج سعدآباد وسپردن قباله نفت به بیگانگان نیت دیگری ندارد (۴۸)، دیو مازندرانیی که از افسون او وطن کران تا کران به تیرگی گراییده است، (۴۹) نمونهی نسبتهائیست که بهار در اشعار نکوهشی خود در بارهی رضا شاه آورده است.
پارهای ازپژوهشگرانی که دراین باره به کندو کاو پرداختهاند، وجود این دوگانگی راگاه ناشی از ناچاری وحفظ وصیانت ذات دربرابر تهدیدات نظام رضاخانی دانستهاند. درمیان این تعابیر، برداشت محمد علی سپانلو قابل توجه مینماید. او اشعار بهار را دربرخورد باغضب این شهریار خودکامه برسه دسته تقسیم نموده است: نخست آثار آشکار یعنی آن شعرهایی که به قصد گشایش کارخود نگاشته وآنها را برای شاه واطرافیان او فرستاده. دوم اشعاری که با جبهه گیری و پیغامی کاملاً متضاد ودرضدیت باشاه سروده شده وبسیاری ازآنها پس از سقوط دیکتاتوری رضاشاه وبرخی دیگر حتی بعد از مرگ بهار به چاپ رسیده است. درمقابل آن دودسته، اشعار دیگری قراردارند که سپانلو ازآنها به عنوان نیمه علنی یادمی کند:
«این شعرها خطاب به شاه وحاوی درخواست مستقیم یا ضمنی ازاو نیست، از آن شعرها که شاعر برای دل خود میگفته و نمیخواسته منتشر شود هم نیست. آثاری است که میتوان به آن عنوان نیمه علنی داد، دراین آثار ودرنحوه ارائه آن هاست که روحیه واقعی بهار، یعنی شیوه زندگانی او کشف میشود. شیوهای که میتوان گفت نوعی شگرد زیستن به سبک شرقی است که ریشه در فرهنگ حاکم و محکوم و یادها و آزمودههای تاریخی مردم ایران دارد. بین صراحت لهجه، یعنی زبان سرخی که سرسبز به باد میداد، و چاپلوسی و مزاج گویی که آیینه وجدان را سیاه میکرد راه سومی بوده است که برخی از بزرگترین ادبا و هنرمندان ایران بر آن گام زدهاند. نوسان بین بیم وامید، بین جبن و شجاعت، بین خودداری ومهارنشدن، دراین گروه آثار بهار شگفت انگیز وشایان تأمل است. اینها پرتوهای واقعی روح مردی فرهیخته، با فرهنگ وصاحب نظر است که هر چند میهراسد وهر چند برای زنده ماندن تملق میگوید ونقش میش سردر پیشی را بازی میکند، ولی چون بسیاری از اسلاف خود نمیتواند در لحظه تعیین کننده مهار زبانش را داشته باشد…. (۵۰).
به دیدهی ما گره گشائی از دوگوئیهای بهار در رابطه با رضاشاه، تنها از طریق تجزیه و تحلیل ماهیت ستایش و نکوهشی که این شاعر در بارهی آنچهرهی کارساز سیاسی سروده است ممکن میباشد:
ماهیت ستایش:
در یک برآورد کلی میتوان گفت که فارغ ازمدح و ثنائی که بهار به قول سپانلو برای پیش برد کار خود ورهائی از چنگال جلادان رژیم نثار رضاخان و نظام او نموده است، در میان آثار این شاعر میتوان به سرودههایی نیز برخورد که هرچند رنگ باخته، اما نشانی هم ازباور به کردههای رضاخان در بردارد. به اعتقاد ما مدح بهار از رضاشاه همواره هم ازروی بیباوری وزیر شلاق وترس و تهدید نبوده است. نباید فراموش کرد که این مرد خستگی ناپذیر توانست به بخشی از آرزوهای وطن پرستان ازآنجمله در خواستهای انجمن ایران جوان، که وصف آن در خاطرات علی اکبر سیاسی آمده است، جامه عمل بپوشاند (۵۱). همان آروزهایی که بازتاب آن را در شعر بهار پیش از انجام کودتا، نیز بیان داشتیم. ازهمه آن آرزوها فراتر برقراری امنیت و ایجاد حکومت مرکزی قوی بود که بیشتر مصلحان اجتماعی بدان اعتقادی راسخ داشتند و رضاخان توانست باکارآئی خویش آن آرزو رابرآورده سازد وبهار بارها دراشعار خویش بدان اشاره کرده است. برای نمونه در منظومه چهار خطابه که درسال ۱۳۰۵ وپس از تاجگذاری رضاشاه سروده شده از آرزوی خود مبنی بر برآمدن نابغهای صالح وایران پرست که بتواند رشته افکار بدست گیرد و با لشکری متحد الشکل ملک جم را امنیت بخشد صحبت میکند وآن نابغه را در وجود رضاخان مییابد. (۵۲):
عشق من این بود که در ملک جم نابغهای قد بنماید علم
نابغهای صالح وایران پرست رشته افکار بگیرد بدست
متحد الشکل بود لشکرش تاکه شود امن وامان کشورش
توچویکی شیر برون آمدی بایکی شمشیر برو ن آمدی
برق فروزنده شمشیر تو بودنگهدار دل شیرتو
در همین منظومه و در قالب پند واندرز به شاه نوخاسته، برنامهای نیز برای آبادانی کشور تقدیم میدارد که بیشباهت به مرامنامه انجمن ایران جوان نیست.
در قصیده بلند فخریه (۱۱۲بیت، چاپ ملکزاده ص ۳۷۷) بهار به مقایسه وضعیت کشور پیش و پس از برآمدن رضاخان میپردازد و تحقق یافتن بسیاری ازاصلاحات را درزمینههای گوناگون بدو نسبت میدهد:
نگه کن به ایران زده سال پیش زآشوب وغوغا وقحط وغلا
خزینه تهیتر زمغز وزیر ذخیره تهیتر ازآن هر دوتا
ادارات ویرانه وبی حقوق سپاهی، برهنه تن وبینوا
سرماه، دولت به دریوزگی شده بردر اجنبی چون گدا
به هر گوشهای ظالمی مقتدر به هردستهای مفسدی مقتدا…..
شده ملک گیلان ومازندران به تاراج بیگانه وآشنا
به هر برزن وکوی گرد آمده پی مفسدت لشکری زاشقیا…
وطن دوستان سر زخجلت به زیر ولی سفلگان گرم چون وچرا
درین حالت زار ناگه زغیب برآمدیکی دست زور آزما
نجنبید از هیبتش آب از آب لهیب فتن سرد شد جا به جا
شها شهریارا توبودی که برد وطن زی فداکاریت التجا
توبودی که درجنگ خونین رشت سپرساختی تن به تیربلا
توبودی که کردی به رزم جنوب به دریا وصحرا تن خود فدا
توبودی که گرگان ز نیروی تو تهی شد زیک گله گرگ دغا
توبودی کز آن پست وتیره مغاک رساندی وطن را باوج علا…
در یک برداشت کلی میتوان گفت که بهار با همه عداوتی که نسبت به آن حاکم خودکامه داشت اقدامات او را به ویژه درزمینه امنیت و برقراری تمامیت ارضی قدر وسپاس مینهاد و این داوری را حتی پس ازبرکناری او، درپارهای از آثار خویش بیان داشت. برای نمونه در تاریخ مختصر احزاب سیاسی وانقراض قاجاریه که پس از سقوط رضاشاه نوشته شده کار آئی او را در این زمینه ستوده و حتی پارهای ازکج رویهای او را گناه خویشان سیاسی اوبه شمار آورده است. سخنش دراین زمینه جاندار وسرشار ازمکنونات روحی اوست:
«… امنیتی که ایرانیان سالیان دراز بود عطش شدید به آن را در روح خود احساس میکردند، مثل ابربهاری برفضای ایران خیمه زد، وتیپهای سرباز مانند ورق گنجفه پشت در پشت ازکارخانه فعالیت وشوق این مرد خستگی ناپذیر واین اعجوبه عصر خود بیرون آمده، به اطراف واکناف گسیل میشد. آه! اگر ده نفر صاحب منصب درس خواند و درستکار وجوانمرد ازآسمان به زیر آمده، به انجام دادن آرزوهای آن روز سردار سپه که در عالم خود بینظیر بودکمر بسته بودند، چه میشد؟ آه! اگر نامردانی بیسواد وپست فطرت و دروغگو با لباس شریف و بزرگوار نظام دردور وبرسردار سپه ازدور ونزدیک سبز نشده بودند، چه عالمی داشتیم!… (۵۳)
«من به این مرد تازه رسیده وشجاع وپرطاقت اعتقادی شدید پیداکردم. این رباعی را دروزارت جنگ ایشان گفتم وبه دفتر وزارتی فرستادم ومدتی طول کشید تا به ملاقات ایشان رفتم:
سردار سپه را ست دلی روشن وصاف چون آینه ورفیع چون قله قاف
ازاو عملست وازدگر مردان لاف سردار سپه نمیتوان شد بگزاف (۵۴)
ماهیت نکوهش:
نکوهشهای بهار از رضاخان هم شامل منش و رفتارو خصوصیات شخصی او میشود وهم کارکرد نظامی را که او رهبریش را برعهده داشت. آویختن به هروسیلهای به مانند حبس وتبعید وزبان بستن وکشتن مردم برای دست یابی به قدرت، عجب وکبر بیش ازاندازه (۵۵)، پرستش مدح وستایش (۵۶)، ناشکیبایی در برابر هرگونه نکوهش (۵۷)، اشتهای بیکران برای گرد آوری مال وثروت واملاک (۵۸) و بیحرمتی وسوء ظن به همه کس حتی خدمتگزاران ویاران وفادار و از میان برداری ایشان بخشی از انتقادتی است که بهار، در اشعار خود بررضاشاه وارد آورده (۵۹). نکتههایی که این شاعر تیزهوش ازمنش واخلاق رضاشاه آنهم درقالب شعر آورده میتواند در زمرهی برگ و سندی گویا در بررسی وضعیت روانی این چهرهی سیاسی در برخورد با قدرت به کار گرفته شود. برای نمونه، بهار رفتار بیمارگونه و ناپسند رضاشاه نسبت به خدمتگزارانش را در بخشی ازمثنوی کارنامهی زندان، اینگونه به باد نکوهش گرفته:
«… هرکه خودرا ازتوکنار کشید سختی ازدست روزگار کشید
وآنکه شد بامظالم توشریک ساخت خود را به حضرتت نزدیک
پس ده سال خدمت ازدل وجان یافت پاداش، گور یا زندان
وآنکه عیب توگفت رویا روی وزحقیقت نگشت یک سرموی
یا بمیرد به فقر وخونجگری یاکشد حبس ونفی ودربدری ۶۰.»
هنگامی که آوردههای بهار را درکنار این واقعیت تاریخی قراردهیم که بسیاری ازیاران رضاشاه همچون امیر لشکر عبدالله خان امیر طهماسب، نصرت الدوله فیروز میرزا، عبدالحسین تیموتارش، سردار اسعد بختیاری، محمد علی فروغی، سید حسن مدرس، میرزا حسین خان عدل المللک (دادگر)، میرزا علی اکبر خان داور، در اثر سوءظن وداوریهایگاه بیریشهی رضاشاه ازمیان برداشته شدهاند به ارزش گواهیهای بهار بیشتر پی خواهیم برد. (۶۱).
رویه نظمیه وحکومت پلیسی بر زندگی مردم، رواج خبر چینی وجاسوسی، ضعف دستگاه عدلیه ودستگیری وحبس وشکنجه شهروندان بدون داشتن انگیزه ومحکومیت پایه دار، دست درازی به اموال مردم، ازمیان بردن خاندانهای بزرگ ودست اندازی به اموال ایشان، برمسند قدرت نشانی بیپایگان ودونان وبرکناری افرادشایسته و خدمتگزار ازمقامات دولتی بخشی دیگراز نکته هائیست که بهار ستایشگر آزادی بر نظام رضاخانی وارد میآورد و شعرش آیینهای تمام نماست ازباورها ی اودربرخورد با این دوره شگفت انگیز تاریخ سرزمین ما (۶۲).
اما آنچه که بیش از هر نقیصه دیگری روح این مدیحه سرای وطن ومشروطه را میآزارد زیر پاگذاری حقوق مشروطه، تجاوز به قانون اساسی، بیحرمتی وبی اقتدار سازی مجلس شورای ملی، ازمیان بردن اقلیت پارلمانی، بیاحترامی به حقوق وامنیت وکلاء میباشد. نقیصهای که حتی جلوه ورنگ اصلاحات رضاشاه نیز قادر به پوشانیدن آن نیست. شاید همین ویژگی است که بهار را از دیگر پیروان تجدد آمرانه جدا میسازد او سازندگی ایران وبرقراری امنیت را میجست ولی نه به قیمت از میان برداری نهادهای آزادی ومشروطه. پافشاری برهمین خواستهها او را در چند مقطع عمده در برابر نظام رضاخانی قرارداد که به آن خواهیم پرداخت:
مجلس چهارم (تیرماه ۱۳۰۰ تا۳۰ خرداد ۱۳۰۲) و نخستین دست اندازیهای رضاخان برنهادهای مشروطه:
اولین زیاده رویهای رضاخان وبی توجهیهای اونسبت به حدود اقتدارات قوه مجریه دربرابر قوه مقننه درمجلس چهارم روی داد. آنجا که این سردار تازه از راه رسیده که مقام وزیر جنگ را برعهده داشت، برای تأمین بودجه ارتش و انجام اردوهای نظامی، برخود و دیگر نظامیان دست گشادگیهایی را درامر گردآوری مالیات روا دید. امری که مورد تأیید مجلس نبود. ولی رضاخان هرگونه انتقادی را ازجانب روزنامه نگاران ودیگر سخنگویان با خشونت پاسخ گفت وسبب ایجاد ناخرسندیهایی را فراهم آورد. برخوردهای تند سردار سپه بامدیران جراید در این دوران سبب تحصن روزنامه نگاران و اعتراض مجلس به سردار سپه واستعفای اوگردید که شرح آن در تاریخ نگاریهای این دوره آمده است (۶۳).
بهار در این زمان از جانب مردم بجنورد درمجلس شورا نماینده بود ونشر و چاپ مجله نوبهار هفتگی را نیز عهده دار بود. نخستین یاد آوریهای او را برگوش بینیوش سردار سپه دراین مجله ودر رابطه با برخورد مجلس ووزیر جنگ مییابیم. بخشی از این یادآوریها را بهار درتاریخ احزاب آورده که ذکر آن در اینجا برای آشنایی با سابقه رویاروئی این دوچهره سیاسی، بیبهره نخواهد بود. بهار درتذکر به سردار سپه مینویسد:
«…. ما ناگزیر به آقای وزیر جنگ علاقه داریم و نمیتوانیم به یک ایرانی قوی الاراده که وجودش دراجتماع شاهد منتهای لیاقت ایرانی میتواند بود علاقه نداشته باشیم. به همین دلیل قضایای وارده برآقای وزیر جنگ در تاریخچههای نوبهار همه وقت یادداشت خواهد شد….
ما ازاستعفای آقای وزیر جنگ همانقدر متأسفیم که ازبعضی کارهای ایشان و مأمورین ایشان. ما وهرایرانی میل داریم، که وزیر جنگ ما ازحدود وزارت جنگ وفرماندهی کل تجاوز نکرده وحتی الامکان درخزانه قشونی بیشتر دقت نموده به عملیات مستخدمین لشکری زیادتر دقیق شوند وزیادتر خزانه عمومی ملت را مراعات نمایند. ما میخواهیم که در کارهای وزارت داخله و مالیه بهیچوجه دخالت از طرف لشکریان به عمل نیاید تا کمتر مضار فرعی برای اداره لشکری فرض شود، مادوست داریم که حکومتهای نظامی بابودن مجلس لغوشود تابی جهت کسی حق حمله به مجلس و به وزارت جنگ نداشته باشد…
ما آرزو داریم که نظامیان خانه مردم را بر خلاف قانون محاصره نکرده و در مسائل حقوقی ولو به حق متعرض کسی نشده، دندان روزنامه نویس را که میتوان به حکم قانون بست، با مشت تعصب خرد ننماید.. بالاخره ما امیداوریم، وزیر جنگ بداند که درایران قوهای فوق قوای ملت ومرکزی قویتر و صالحتر ازمجلس شورای ملی وجود نداشته و یک وزیر هرقدر قوی و صالح باشد، باید با مجلس کارکرده و از مجرای همکاری با مجلس هر فکری که دارد وهرخدمتی که درنظر گرفته به موقع اجرا بگذارد…» ۶۴
البته بردباری بهار برای مقالات اوست وچنانکه شیوهی بیانی اوست، در شعر عالم دیگریست. رنگی ازبی قراری وبیم وامید وگاه خشم ونفرت از اوضاع زمانه بر جان و زبان او دراین ایام حاکم است. در برابر ناهنجاریهای سیاسی و اجتماعی وجنگی که میان سردار سپه و مطبوعات ومجلس درگرفته که بوی خوشی از آن به مشام نمیرسد، شاعر از خود میپرسد که چه بایدکرد؟ پاسخهای اوگاه با برشهای قاطعانه همراه است:
ترک ملک عجم بباید کرد رای ملک عدم بباید کرد
یا به نخجیرگاه جهل عجم کارشیر اجم بیاید کرد…..
وین نظامات زشت ناخوش را به خوشی منتظم بباید کرد
خامهای چون سنان بباید ساخت نامهای چون صنم بباید کرد…
سر رندان اجتماعی را خرد بیکیف وکم بباید کرد..
وین دنی دایگان ملت را رهسپار عدم بباید کرد… (۶۵)
گاه، که فکرت او راه به جایی نمیبرد، ناامیدانه از دماوند از آن دیو سپید پای دربند میخواهد ترکیبی بسازد «بیمماثل» و «معجونی بیهماند» از نار و سعیر وگاز وگوگرد، از دود و حمیم وصخره کند، از آتش آه خلق مظلوم وازشعلهی کیفرخداوند و از آن ابری بر سر ری بفرستد و اساس این بنای تزویر را از ریشه برکند. (۶۶) و چون دماوند نیز به طلب شاعر برای برکندن این اساس تزویر وظلم وقعی نمینهد، شاعر را راهی جز سر کردن در سکوت شب وپناه به عالم شعروجهان شگفت انگیزش باقی نمیماند:
من خود به شب پناه برم ز ازدحام روز
دوگوش وچشم بسته زغولان هرزه لای..
چون اندراین سرای نباشد بجز فریب
آن به که دیده هیچ نبیند دراین سرای (۶۷)
ازمجلس پنجم تایک شب شوم
سردار سپه از نخستین درگیریهای خود با مجلس چهارم درسی بزرگ گرفت ودریافت که برای اجرای مقاصد خویش میبایست مجلس و نهادهای مشروطه را زیر فرمان کامل درآورد. پارهای جریانهای سیاسی وعقیدتی و پیدایش گروههایی چون سوسیالیستها به رهبری سلیمان میرزا اسکندری که با برنامههای سردار سپه سرسازش داشتند وچه بسار خودواضع پارهای ازآنها بودند نیز به درهم بافتگی مجلس وقدرت سردار سپه یاری رسانید.
پنجمین دوره قانونگذاری در تاریخ ۲۲بهمن ۱۳۰۲ شمسی، افتتاح شد. اکثریت مجلس را دراین دوره نمایندگان ائتلافی فراکسیون تجدد (حدود ۴۰ تن) به رهبری سید محمد تدین و فراکسیون سوسیالیستها (حدود۱۴ تن) به رهبری سلیمان میرزا تشکیل میداد و در برابر این اکثریت فراکسیون اقلیت قرارداشت که بارهبری سید حسن مدرس اداره میشد. دردوران برپائی مجلس پنجم، بهار ازجانب مردم ترشیز به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد.
شناخت جبهه گیریهای بهار درروند مجلس پنجم ازبرای فهم پارهای از گوشههای سرنوشت سیاسی او نهایت اهمیت را دارد. دراین دوران است که او به خاطر اعتقاد محکم خود به حرمت قانون اساسی و نهادهای مشروطه ودفاع محکم از آنها در مجلس، رفته رفته در ذهنیت دستگاه سیاسی رضاخان که برای پیشبرد برنامههای اصلاحی خویش ازقانون شکنی ابائی نداشت، به عنوان» شخص ناراحت «جای میگیرد (۶۸)، در تاریخچه مجلس هرکجا که دست اندازی به قانون اساسی ویا زیر پاگذاری نهادهای مشروطه به میان میآید چه درغوغای جمهوری، چه دراستیضاح سردار سپه وچه اعتراض به ترور عشقی و طرح مساله ماده واحده و تغییر سلطنت، به نام بهاربعنوان مدافع حق و قانون برمی خوریم. دراین راستا حوادث گوناگونند وبسیار که برشمردن آنها سخن را به دراز میکشاند. اما از میان آنهمه، ما به سه رویداد عمده که به گونهای درشکل گیری سرخوردگی بهار تأثیرداشته وهم درشعر اوبازتاب یافتهاند اشاره میکنیم.
جمهوری سردار سپه
آغازکار از ماجرای جمهوری سرمی گیرد و آن هنگامی که سردار سپه با پشتی بانی فراکسیون اکثریت دست به کار راه انداختن بساط جمهوری خواهی میشود. در این ایام امراء لشکر در ایالات و ولایات، با پشتی بانی عمال رضاخان، تلگرافهای شدیدالحنی به مرکز مخابره کردند و با تهدید وکلاء مجلس، خواهان جمهوری شدند. ولی توده مردم که میدانستند این نغمهها از کجا سرچشمه گرفته است و به اشارهی چه مقامی این تلگرافهای تهدید آمیز مخابره میشود، با چنین جمهوری مخالفت ورزیدند.
استدلال بهار درمخالفت با این طرح کمابیش همان استدلال مدرس بود: «مجلسی که به قانون اساسی ووفاداری به مشروطه وشاه مشروطه قسم خورده بود، صلاحیت تغییر نظام سیاسی را نداشت.» اوهمین برهان را هم درمباحثات وجنگ وجدالهای مجلس و هم درمقالات واشعاری که دراین باره نوشت بارها وبارها تکرار نمود.
در رابطه با جمهوری دو سروده در دیوان بهار به چشم میخورد: غزل جمهوری (ص۳۸۷) وجمهور ی نامه (ص۳۸۸).
در غزل جمهوری بهار یادآور میشود که اساس طرح جمهوری سردار سپه ضد یت کامل با مشروطیت و قانون اساسی دارد و بهانهای است که به نام اراده ملی، قانون اساسی را لغو کنند. هم ازاین روست که در این سروده ندا در میدهد:
جمهوری سردار سپه مایه ننگ است
کاین صحبت اصلاح وطن نیست که جنگ است…
بیعلمی وآوازهی جمهوری ایران
این حرف درین مملکت امروز جفنگست
آزادی ومشروطیت افتاده به زحمت
این گوهر پرشعشعه درکام نهگنست…
افسانه جمهوری ماملت کودک
عیناً مثل ملعبه شهرفرنگ است…
درپرده جمهوری کوبد درشاهی
مابی خبر و دشمن طماع زرنگ است
در جمهوری نامه مسأله به شکل بسیط تری مطرح شده. این شعر که در قالب ترکیب بند سروده شده و ۱۲۰ بیت دارد، سرشار است از آگاهیهای گوناگون درباره انگیزههای برپایی برنامه جمهوری خواهی و همچنین هویت هواداران و برپاکنندگان آن در درون و برون مجلس. در دیوان بهار و در رابطه با جمهوری نامه آمده است که بهار این شعر را به همراهی میرزادهی عشقی سروده ودر روزنامهی قرن بیستم که سردبیری آن را آن شاعر جوان بر عهده داشته منتشر کرده است. جای پای طنزی یأ س آلود ی که در این اثر هست، اشتراک عشقی را مسلم میدارد. اما به سختی میتوان گفت کدام بندها حقیقتا از آن او و کدامیک از قلم بهار بوده است. سروده با این عنوان آغاز میگردد (۶۹).
چه ذلتها کشید این ملت زار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
ترقی اندرین کشور محال است که در این مملکت قحط الرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است بر این مخلوق آزادی وبال است
هریک از شخصیتهای سیاسی در پوشش و چهرهای از مطایبه در صحنهی جمهوریخواهی حاضر میشوند. برای نمونه رضاخان را شیطان رشتی والدنگ قلندر لقب داده (بند ۵و۸)، تدین، عنوان سفیه کهنه مشتی راگرفته (بند۵)، صبای روزنامه نگار را بیشعور بدقیافه خوانده (بند ۶)، وبردادگر، شکل بالا بلند بیکفایت بخشیده است (بند۷). شیخ االعراقین جلنبرزاده و ضیاءالواعظین عنوان لوس ریغو راگرفته است. میان این کارگزاران، گفتوگوئی خیالی مجسم شده است و فرض بر آن است که آنها در زدو بندی پنهانی درکار پیش برد جمهوری مشغولند و ازهیچ کاری حتی نادیده گرفته قانون اساسی ومجلس واهمهای ندارند:
دبیر اعظم آن رند سیاسی زکمپانی نماید حقشناسی
زند تیپا به قانون اساسی به افسونهای نرم دیپلوماسی…
دریغ ازرنج دور وراه بسیار
تدین گفت مجلس هست بامن نمائیم اکثریت را معین
شود اینکار پیش از عیدروشن به جمهوری بگیرم رای قطعاً
نه قانون میشود مانع نه افکار به زور مشت فیصل میدهم کار…
دریغ از راه دور ورنج بسیار
زملاها جوی وحشت نداریم قشون باماست ما دهشت نداریم
حذر ازجنبش ملت نداریم شب عید است مافرصت نداریم…
دریغ از راه دور ورنج بسیار
به تهران نیست یک تن انقلابی بجز مشروطه خواهان حسابی
که ازوحشت نگردند آفتابی اگر کردند قدری بد لعابی
بیاویزیمشان برچوبه دار به نام ارتجاعیون واشرار…
ترور عشقی
ندا وصلای بهار وهم آوائی اوبامخالفان طرح جمهوری ازجمله میرزاده عشقی که مقالات واشعارتند و پر توان او درروزنامه قرن بیستم منتشر میشد، بیحادثه نگذشت واولین میوه تلخ خود را درتیرماه ۱۳۰۳ بخشید آنهم درآن هنگام که عشقی، آن شاعر سنخنگو وگشاده زبان را دربرابر خانهاش به قتل رساندند (۷۰).
حادثه قتل عشقی همچون پتکی بودکه بر روح و روان بهار وارد آمد. پژواک نطق تاریخی او در مجلس، که در اعتراض به سوء قصد به جان عشقی بیان داشت، هنوز هم درگوش میپیچید:
«جراید اقلیت را توقیف میکنید. گلوله به ما تحویل میدهید، اجازه نطق هم به مانمی دهید… من چهل سال ازعمرم میگذارد وبیست سال آن را درسیاست گذارانیدهام… من بیست سال است دردهانهی مرگ زندگانی میکنم… من در مقابل قشون تزار ایستادگی کردهام وازمملکت ایران دفاع نمودهام… من ازتهدید به قتل یا کشته شدن باکی ندارم. من عقیدهام این است که آن پنجه سرخ که یخه عشقی را گرفت واو را به طرف گور برد، آن پنجه، پنجه دشمن است، باید مجلس آن پنجه ودست را قطع کنند. آن دست و پنجه از هر آستینی که بیرون آمده باشد باید قطع شود. به شما میگویم اگر مجلس آن پنجه خائنانه را قطع نکند، مردم ایران آن دست وپنجه را قطع خواهندکرد، زیرا چنین دستی قابل تحمل ملت نیست وباید قطع شود!» (۷۱)
شاید نیازی به برشمردن این نکته نباشد که نیت بهار ازپشت هم آوری واژه پنج وپنجه یادآوری لقب رضاخان میرپنج بودکه اورا قاتل حقیقی عشقی میدانست.
بازتاب شکنجی را که به دیدن جان سپاری عشقی برروان بهاروارد آمده از فحوای مثنوی زیبایی که برای اوسروده میتوان درک نمود (۷۲)
پیش درآمد این شعر فضائی مرگ بار را در برابر چشم مجسم میسازد. همه چیز باری ازنحوست و تیرگی دارد. شبی که عشقی را کشتند شبی ست که درآن «چشم کیوان ز فکرت رازهای نهفت نمیخوابد»، نحوست برگرد او هاله میزند، سعادت زپیش او گریزنده گشته، فرشته خروشان برفته زجای و دیوتبسم کنان جای اورا گرفته، ازچشمان دیو برق نحوست میبارد، نگاهش کینه و کید و خشم میپراکند، هوا از اندیشهاش تاریک میشود… عاقبت ازدرون زهرآگین دیو دودی تنوره زنان، با شعلههای کبود برمی خیزد وبه دور خویش میپیچد و همچون سیه گوهری شوم وبگداخته ز بالا خروشان به سوی خاک میتازد وجان عشقی را میگدازد.»
.. رهاگشت کیوان هم اندر زمان ازآن شوم سوزندهی بیامان
سیه گوهر شوم بگداخته که برقش زکیوان جداساخته
زبالا خروشان سوی خاک تاخت به خاک آمد وجان عشقی گداخت
سپس بهار میان این نحوست کیوانی و تنوره آن دیو منحوس که گل عمر عشقی را بچید وبرباد داد وروزگار خویش نوعی همگونی ایجاد میکند و با برشماری آنچه که گروهی سپاهی برسرآب وخاک ما آوردهاند، عصر خویش را عصر تسلط دیوان میخواند:
به بنگاه کی تا خت دیوسفید دژم گشت رخسار تابنده شید
زافسون دیوان مازندران وطن تیره شد ازکران تاکران
گناه عشقی همان بود که زبان به نکوهش دیوان گشوده بود و هم به خاطر آن گشاده زبانی کیفری سنگین پرداخت. تأ ثر بهار از مرگ عشقی تنها بخاطر ازدست دادن یک دوست شاعرنبود. اودراین ازمیان برداری ضایع سازی یکی از آرمانهای نهضت مشروطیت را میدید که همانا حق آزادی بیان وگفته بود که عشقی یکی از چهرههای گویای آن محسوب میشد. و شکنج بهار نیز، از خاموشی آواز است ونه تنها آواز خوان:
یکی تازه گل اندر آن باغ بود به بیغارهی خر زبان برگشود
هنوزش زخر بود برلب نوا که خر سرفرو برد وکندش زجا
گل عاشقی بود وعشقیش نام به عشق وطن خاک شد والسلام
نموکرد وبشکفت و خندید ورفت چوگل، صبحی اززندگی دید ورفت
تغییر سلطنت و یک شب شوم:
یکی دیگر از مقاطع مهم دوران مجلس پنجم که پژواک هشدارهای بهار را با وجود همه تهدیدها و خطرات برضد قانون شکنی بلند میسازد هنگام تغییرسلطنت است.
در آبان ۱۳۰۳ اکثریت مجلس تصمیم میگیرد کاررا یک سره کند وبساط قاجاری را برچیند. مانورها وصحنه گردانیها ازسرگرفته میشوند وضعیت را غیرعادی جلوه میدهند وخطرآشوب واز هم گسیختگی زمام مملکت در میان میآید. برای تغییر سلطنت و انتقال آن میبایست ماده سی و پنج وسی وشش وسی وهفت قانون اساسی را نادیده گرفت. باز هم صدای بهار در مجلس میپیچد وبارها درمیان بیانات خودلزوم رعایت چهار چوب قانونی را در هرگونه دگرگونی یادآور میشود:
«… مجلس شورای ملی باید یک نکته را کاملاً رعایت کند وآن قانون اساسی است… وآن شقی را انتخاب کند که هم به وضعیات حاضره خاتمه داده شود وهم اندک خدشهای به قانون اساسی وارد نشود… قانون اساسی برای هرکسی که دراین مملکت زندگی میکند واجب الاحترام است وواجب الرعایه است… بایدسعی کنیم که قانون اساسی کاملاً محفوظ بماند………. اجازه ندهیم که به وکلای مجلس توهین کنند و بالاخره در آتیه به کرسی وکرسی نشین لعنت کنند… این کار نباید بطریقی بشود که هرروز بتوانند ما یا پارلمانهای آینده این مملکت را ملزم کنند که یک قسمت قانون اساسی را مقراض کنیم. ماباید کاری کنیم وقضایا طوری به دست ماحل شود که پارلمانهای آینده هم دچار اشکال نشوند… (۷۳)
نطق بهار به دستگاه نظمیه گزارش میشود. سخنگوی اقلیت را که در مخالفت با تغییر سلطنت سخن گفته میبایست تنبیه نمود تادرسی برای دیگر مخالفان باشد. ولی چوب این نطق را روزنامه نگاری به نام واعظ قزوینی که برای امر دیگری به مجلس آمده است میخورد. مأمورین آن نگون بخت را که هیچ گناهی جزشباهت به بهار نداشت با تپاچه از پای درآورد ند وبرپریشانی خاطر نماینده شاعرافزودند. دوحادثه، دوترور دررابطه با آزادی بیان ودفاع ازحکومت قانون آنهم درفاصلهای نه چندان دور، خاموش سازی گویندهای که روحی ملی گرا دارد وزبانش با عالیترین رسانه ملی ما یعنی شعر پیوند دارد و سوء قصد به جان خود او که نیتی جز حراست از حرمت مجلس نداشت، حادثهای ساده نبود. بر آورد میزان شکنجی که براثر این حادثات بر روح بهار وارد آمده از فحوای قصیدهی شب شوم (دیوان ص ۳۹۹) پیداست. در این سروده شاعر، به وصف رنگ و نگار دغلی مجلس تغییرسلطنت میپردازد و طوفانهای روحی خویش را بربند بند شعر خویش میتازاند و برگی دیگر بر مشروطه نامههای خویش میافزاید:
شب چو دیوان به حصارفلکی راه زدند اختران میخ براین برشده درگاه زدند
راهداران فلک برگذر راهزنان به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند….
خصم در کثرت وقانون طلبان درقلت به قیاسی که تنی پنج به پنجاه زدند
چارده تن به فضای فلک آزادی نیمه شب همچو مه چارده خرگاه زدند
خواستند اهرمنان تازکمینگاه مرا خون بریزند، ازاین رو ره وبیراه زدند
ناگهان واعظ قزوینی به کمینگاه رسید برسرش ریخته وزندگیش تاه زدند…
حذف اقلیت وسرنوشت پارلمان:
مجلس پنجم در جلسه ۹ آبان ماه ۱۳۰۴ به برکناری احمدشاه قاجار برطبق ماده واحده با اکثریت ۸۰ رأی موافق در مقابل پنج رأی مخالف رأی داد. این مجلس در تاریخ۲۲بهمن ماه۱۳۰۴ ش خاتمه یافت. رضاخان پهلوی در تاریخ ۱۴اردیبهشت ماه ۱۳۰۵ بطور رسمی تاجگذاری کرد. ازسال ۱۳۰۵ تا۱۳۲۰ هفت دوره قانون گذاری بدون وقفه برگزار گردید.
در میان این هفت دوره قانونگزاری، مجلس هفتم ازنقطه نظر پژوهش مایعنی جستجوی فراز وفرود نظام پارلمانی وبازتاب آن درذهن وزبان بهار از اهمیت ویژهای برخوردار است. ازآن رو که دراین دوره است که اقلیت پارلمانی حذف شد واعضاء اقلیت دیگر حق انتخاب شدن نیافتند وهریک اگر هم مانند بهار و مدرس سرنوشتی شوم پیدا نکردند اما به گونهای ازصحنه سیاست کنار رانده شدند. بهار درنقش سرنوشت سیاسی خویش ودررابطه با حذف اقلیت درمجلس هفتم چنین آورده است:
… «درمجلس چهارم من ومدرس وآشتیانی وبهبهانی ونه نفر دیگر ازنمایندگان دراقلیت بودیم… این اقلیت ومخالفت آقایان تاپایان دوره پنجم طول کشید. دوره ششم من ومدرس وآشتیانی وبهبانی ونه نفر از کاندیداهای مدرس ازشهر تهران انتخاب شدیم. مدرس، من ورفقا دراقلیت باقی بودیم وبعد ازختم دوره ششم، انتخابات را دولت دردست گرفت. مجلس تمام شد، مدرس را دستگیر کردند وبه خواف فرستادند. بهبانی وزعیم ومرا نگذاشتند انتخاب شویم. یکبار پنج ماه درتهران ویک بار دیگر یک سال در اصفهان به حال تبعید بسر بردم…» (۷۴)
آری مجلس وجود داشت وانتخاباتی نیز صورت میگرفت ولی مجلسی که درآن تنها یک گرایش حق نطق وبیان داشت ودیگر گرایشها از صحنه آن حذف شده بودند. هرگونه اعتراضی با ارعاب وضرب وجرح وزبان دوزی ودربستگی روبرو میشد. چنین حال و هوائی نمیتوانست مورد قبول نماینده شاعری چون بهاره باشد که بیش از بیست سال از عمر خویش را وقف احیای سیاست ومبارزه درراه تحقق حکومت قانون کرده بود. شاید بدین خاطر است که سرنوشت مجلس هفتم درشعر بهار جای بخصوصی یافته است واشارات گوناگونی بدان دردیوان بهار مییابیم. اما به دیدهی ما سه قصیدهاند که ازآن دیگران به زبان ودل سرخورده ونکته گیربهار نزدیکترند که بدانها میپردازیم.
آشکارترین اشارات را در قصیده بلند اندرز به شاه (ص ۴۶۹) مییابیم که درسال ۱۳۰۷ سروده شده ودرحقیقت نقد منظومی است ازهمهی بنیادهای سیاسی واجتماعی نظام حاکم. دراین سر وده، بهار از بیقدرت سازی مجلس هفتم سخن به میان آورده وآن را به طنز، همچون مجلس تعزیه وشاه را چون تعزیه گردانی میداند که انتخاب واختیار همه وکلا وحرکاتشان را دردست گرفته باشد:
.. شاه حالیه به هرکار دخالت دارد خویش را کرده طرف با همه کس درهرکار
ازرئیس الوزاء تا به وکیل به وزیر ازمدیر کل تامنشی وتادفتر دار
همه با میل شه آیند زصندوق برون شمرذی الجوشن وخولی وسنان ومختار
پادشه تعزیه گردان شد ومجلس تکیه گریه دارد بخدا این روش ناهنجار…
نیست پیدا که بود ملک به روی چه اساس نیست روشن که بود کارز روی چه مدار
نیست مشروطه که قانون اساسی باشد ضامن زندگی خلق ونگهبان دیار
بهار دربخش دیگری از این قصیده به خاموش سازی اقلیت درمجلس هفتم اشاره میکند ومجلس هفتم را مجلس شومی مینامد که ملت را ازآن بیزاریست.
… بود این دلخوشی خلق که اندر مجلس
هست یک عده وطن خواه رشید وبیدار
گاه و بیگاه سخن گویند از راه صواب
خواه ناخواه جلوگیرند ازعیب وعوار
گرچه خاموش نشستند درآخر، زیرا
اکثریت به ره منطقشان بست حصار
لیک با این همه خاموشی ومظلومیت
خلق را بود به آن چند نفر استظهار
لیک نظیمه به زور کتک وحبس به خلق
گفت کز یاری این جمع کنند استغفار…
مجلس هفتم، آن مجلس شومی است که هست
ازچنین مجلس واین قانون ملت بیزار
در قصیده فتنههای آشکار (ص۵۴۴) که به سال ۱۳۰۹، سروده شده بهار با لحنی سرشار از نکوهش و تلخی بازهم به داستان مجلس پرداخته و به افشای دسیسه و تقلب در انتخابات مجلس اشاره کرده است. آنچه که این قصیده را از دیگر سرودههای بهار دربارهی مجلس متمایز میسازد، پرورش تم غیبت و در عین حال حضور شاعردر صحنهی سیاسی است. آری اونیز به مانند دیگر احرار ووطن خواهان از ساحت زندگی سیاسی رانده شده و این نکته را نیز زیرکانه در شعر خود آورده، اما در همان «ازساحت راندگی» مسائلی را میبیند که شاید حاضران درصحنه را به چشم نیاید. قرار گرفتن ردیف قصیده بر «میبینم»، در حقیقت نمادی ازچشم نگران بهار است که برسرنوشت خانهی ملت چشم دوخته است وعواقب فروپاشی آن را «اشکباری ملت» وتبدیل آن خانه به «کنام سوسماران وقنقدان» و دیگر جانوران موذی ونمایندگانی گیج وبی اختیار وآلت دست ارتجاع و فاشیست میبیند. همان تصویری که بعدها درتابلوئی که از مجلس چهاردهم رسم میکند، به نحوی دیگر تکرار میشوند.
فتنهها آشکار میبینم دستها توی کار میبینم
حقه بازان وماجراجویان برخر خودسوار میبینم
جای احرار درتک زندان یابه بالای دار میبینم
زانتخابات سوء مجلس را پرزعیب وعوار میبینم
وکلا را به مثل دور ششم گیج وبی اختیار میبینم
درگلستان به جای کبک وتذرو قنقذ وسوسمار میبینم
ملتی را که شد فراموشکار عاقبت اشکبار میبینم…
زبان حسرت و درد بهار، در قصیده شهر بند مهر و وفا (ص۵۳۲) که در همین اوان (۱۳۰۸) سروده شده، به اوج خود میرسد. به دیده ما این قصیده نیز نمودار دیگریست از سرخوردگی این شاعر، ازاوضاع سیاسی وقت و به ویژه ضعف نهادهای مشروطه که بهار از آن باعنوان «آتشی که خاک وطن گرم بود ازآن» (بیت ۸) یاد میکند. بخاطر یکپارچگی موضوعی و همچنین پی آمد هماهنگ نمادها واشارات، قصیده شهر بند مهر و وفا، را میتوان یکی از قصاید موفق بهار است در رابطه با ترسیم شرایط سیاسی در بیانی شاعرانه دانست.
این قصیده دارای دوبخش اصلی میباشد که درعین حال گیر و داری تنگاتنگ با هم دارند. ازبیت یک تا هفتم شاعربا بهره گیری از نمادهایی بس زیبا ذهن خواننده را برای آنچه که فراتر خواهد آمد آماده میسازد. ازمنظری که بهار به مجلس واصولاً وطنش، دراین برهه از زمان مینگرد، آنرا همچون سرزمینی میبیند که زمانی مرز «مهر و وفایش» میخواندند، اما اکنون دیگر در آن دلبری نمانده. خشک سال حادثه در آن برگ تری برجای نگذاشته، و برق جفا در این باغ حقیقت، گلی را برجای نهشته است، کرم ستم بر شاخ فضیلت زده و بلبل آن اسیر قفس و باغبان آن با آفت خشک سالی روبروست. همهی بندهایی که باری از نابودی و تباهی را بیان میکنند، درحقیقت برای آن آورده شدهاند که مارا به شاه بیت این قصیده برسانند که در آن، آن نقصان اصلی، آن انگیزه حقیقی که همهی کاستیها معلول آن یکی میباشند بیان شده وآن خاموش سازی آتش فروزان نهضتی است که خاک وطن گرم بودازآن وحال از آن جز اخگری باقی نمانده است. بیتهای دنبالی را تشریح پی آمدهای شوم فروکشی آن «آتش فروزان» میسازد که همانا ازمیان تهی شدن آداب معدلت و کشور داری وغلبهی نظام زور وعواقب دیگر است.
… آن آتشی که خاک وطن گرم بود از آن طوری به باد رفت کز آن اخگری نماند
هردر که باز بود سپهر ازجفاببست بهر پناه مردم مسکین دری نماند
آداب ملک داری وآیین معدلت بربادرفت وازآنهمه جزدفتری نماند
زین جنگهای داخلی و این نظام زور بیدرد وداغ، خانه و بوم وبری نماند
شد مملکت خراب زبی نظمی نظام وزظلم وجور لشکریان کشوری نماند
مرغ خموش:
پس از رانده شدن بهار از ساحت مجلس شورای ملی و محرومیت از داشتن فعالیتهای سیاسی، محکومیت و اسارت در زندان رضا شاه (۱۳۰۸ تا۱۳۰۹- ۱۳۱۲تا ۱۳۱۳)، زندگی وآفرینشهای این سخنسرای شیفتهی آزادی نیز وارد مرحله جدیدی میگردد. زندگی او در این سالها به انجام خدمات فرهنگی و ادبی میگذرد. تصحیح متون قدیمی، ترجمه چند متن پهلوی، تدریس دردانشسرای عالی، شرکت درهزاره فردوسی، عضویت در فرهنگستان ایران، پژوهش در تاریخ ادب و زبان فارسی و همکاری با روزنامهها و مجلات ادبی همچون ارمغان، مهر، آرمان، نامه تمدن، تعلیم وتریبت و مهر ایران و آموزش و پرورش، از آن جملهاند. اما روح ستیزه جویی او را تنها پژوهش وکنکاش و گاهی شرکت در مباحث ادبی اغناء نمیکند. بهار هرگز تنها یک وطن پرست ادبی نبوده است. اوباید درصحنه باشد و از دانش و آموخته خویش، از برای پرورش و دفاع از ارزشهایی که بدان ایمان دارد بهره ببرد. زیرا بنیاد فرهنگ او را اعتقاد به آزادی وحکومتی با منشأ ملی میسازد. بدین خاطر این ازمیدان راندگی و بستن زبان سیاسیش وهمچنین مشاهده فرود پویایی مجلس، براو بس گران میآید وزخمی است که التیام نتواند یافت.
در برخورد با آنچه که براورسیده است لحن او به جانب ذم وشکوی و اعتراض وگاهی تظلم و از همه مهمتر نقد شدید بنیادهای نظام رضاخانی گرایش بیشتری پیدا میکند که ما دربرگهای پیشین خطوط اصلی آن را برشمردیم. اما آنچه که تقریباً درهمه این سرودهها مشترک است تصویریست که بهاراز خویشتن وپایگاه خویش بعنوان مردی با فرهنگ و وطن خواه اما در بند وخاموش به دست میدهد. بارها، چه درشکوائیهها، چه در زندان نامهها، نامههای منظوم و دیگر آثاری که در این دوران نوشته درباره چرائی اسارت واز میان راندگی خویش پرسش بعمل میآورد:
ماندهام درشکنج رنج وتعب زین بلا وارهان مرا یارب…
ای دریغا لباس علم وهنرای دریغا متاع فضل وادب
که شد آوردگاه طنز وفسوس که شد آماجگاه رنج وتعب…
من کیم، چیستم، تنی لاغر ناتوانتر ز تارهای قصب
کیستم؟ شاعری قصیده سرای چیستم؟ کاتبی بهار لقب
چیست جرمم که اندرین زندان دردباید کشید وگرم وکرب (۷۵)
جالب آنکه همیشه تنها خود اوست که بدین پرسش بهترین پاسخ را میدهد:
چیست جرمش؟ کرده چندی پیش از آزادی حدیث
تا ابد زین جرم، مطرود درسلطان بود (۷۶)
وگاه با زبانی نمادین به این پرسش خویش پاسخ میدهد:
بلبل به جرم صوت اسیر قفس شود وآزاد وارزاغ بگردد به گلستان (۷۷)
پی گیری نماد مرغ اسیر که از این سالها در شعر بهار، بسآمدی چشم گیر دارد و بر جای آن شاعر سخنگو ولی زبان دربسته مینشیند، ما را به شناخت ماهیت آن زخم عمیق که در آغاز این مقال ازآن سخن به میان آوردیم نزدیک ترمی سازد. برای نمونه در قصیدهی مرغ خموش (ص ۵۲۲) بهار خودرا همان مرغکی میداند که، سربه دشنهی جلاد داده، آشیانه به تاراج داده وزآسیب خار نالهی مکرر کشیده است. اما در همان حال بخاطر شیفتگی که به گل که نمادی از معشوق آزادیست دارد، آن زخم جانکاه را برجان وپرخویش تحمل میکند:
قربان مرغکی که زسودای عشق گل اززخم نوک خار، به خون پرکشیده است
یا چون بهار ازلطمات خزان جور سرزیر پرنهفته ودم درکشیده است (۷۸)
یا در قصیدهی شهر بند مهر و وفا، در قالب مرغی ظاهر میشود که بال و پر پرواز را که همانا سخنگوئی اوست از آزادی، بریدهاند و او را چارهای جز خو کردن به کنج قفس نمانده است.
ای بلبل اسیربه کنج قفس بساز اکنون که از برای تو بال و پری نماند
هرچه در نظام رضاشاهی بیشتر پیش میرویم سرخوردگی بهار فزونتر و امید او برای ساختن حکومتی با منشأ ملی وزنده سازی نهادهای مشروطگی کمتر میشود سرخوردگی او تنها از سیاست پیشه گان نیست او فراموشکارهای ملت را نیز در این امر سهیم میداند و هر زمان بتواند فریاد برمی آورد وازتباه گشتن ملیون وخم شدن پشت احرار در برابر سفها صحبت به میان میآورد:
ای وطن خواهان سرگشته و حیران تاچند؟
بدگمان و دودل و سربه گریبان تاچند؟
کشور دارا نادار و پریشان تا چند؟
گنج کی خسرو در چنگ رضاخان تا چند؟
ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟….
ملک غارت شد وملیون گشته تباه
لیک ملیونهاها شده بهرهی سردار سپاه
یارب این کینه واین ظلم دمادم تاکی؟
دل ایرانی آماجگه غم تاکی؟
پشت احرار به پیش سفها خم تاکی؟
ظلم ضحاکان درمملکت جم تاکی؟ (ص ۷۹)
اما چه سود «همه بدخواه پهلوی دردل و همه مداح پهلوی به زبان» وکس به ندا وصلای اندیشمندان وگویندگانی چون او توجه ندارد و شاید یکی دیگر از انگیزههای سرخوردگی اودرهمین بیسپاسی همگنان خویش باشد:
عمری سخن به خیر وطن گفتمای دریغ کامد به دست هموطنانم به سرزمان
سربرسرسنان رود آن را که نیست بخت بیچاره من که رفت سرم برسرزبان
درمیان سالهای ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۰ که سال خروج رضا شاه از ایران است، هرچند شعر بهار از درونمایههای سیاسی واجتماعی خالی نمیشود، اما بازتاب کنجکاویهای اورا نسبت به مجلس ووضع نمایندگان و انتخابات وتاریخچه مشروطیت را تنها پس ازخروج رضاشاه در شعر اوباز مییابیم.
۱۰- سقوط رضاشاه وبازگشت بهار به قصهی کهن مجلس
بعد از حضور متفقین در ایران و استعفای رضاشاه ازسلطنت، بهار به صحنه سیاست و پارهای فعالیتهای مطبوعاتی باز میگردد. روزنامهی نو بهار را دایر میکند (۳اسفند ۱۳۲۱)، در جبهه آزادی که توسط عدهای روزنامه نگار و به منظور جلوگیری از بازگشت استبداد تشکیل شده بود عضویت مییابد (۱۳۲۱)، درکابینه دوم قوام السلطنه وزیر فرهنگ میشود (۲۲ بهمن ۱۳۲۴)، ریاست نخستین کنگره نویسندگان ایران را که ازطرف انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده بود به عهده میگیرد (۱۳۲۴)، در مجلس پانزدهم به عنوان نماینده تهران برگزیده میشود (۱۳۲۵) و با احمد قوام درتشکیل حزب دمکرات ایران همکاری میکند (۱۳۲۶) وریاست انجمن هواداران صلح را نیز میپذیرد (۱۳۲۶)
بازگشت او به صحنه زندگی سیاسی و اجتماعی، با پارهای کامیابیها و ناکامیها همراه است که هم معلول حال وهوای این دوره ازتاریخ کشور ما وهم پیشینههای سیاسی بهار میباشد. نزدیکی ودوری او به گرایشهای چپ، پیوستن به مانورهای سیاسی کابینه قوام وسپس سرخوردگی وگسستن ازاو بر سر مساله پیشه وری و خودمختاری آذربایجان و دخول سه وزیر تودهای درکابینه، در آزردگی خاطر بهار بیتأثیر نبوده است. اما بیشک یکی از انگیزههای مهم این آزردگی را سرنوشت مجلس ومسائل پیرامونی آن تشکیل میدهد وهم بدین خاطر است که دوباره بازگشتی بدین داستان قدیم میکند وحال وروز مجلس شورا را درونمایه چند قصیده میسازد که یکی از پرتوانترین آنها همان قصیده مجلس چهاردهم میباشد که انگیزه ما برای نوشتن این مقال شد که ویژگیهای آن را در ابتدای این گفتار برشمردیم (۸۱).
سرانجام سخن:
درجستوجوی ریشهی شکنجی که برلحن بهار در قصیده مجلس چهاردهم سایه افکنده، به جستوجو بر آمدیم وبه گذشتهها سفر کردیم. ازآن روز که به دیدهی ماچنین لحن تلخی نمیتوانست تنها ازجوهر عرضی رویدادهای همزمان با این سروده و ترکیب مجلس چهاردهم برآمده باشد. ریشهی اصلی را در شکست آرمان او در پای گیری مجلسی صالح و حکومتی با منشاء ملی یافتیم. پس برگههایی منظوم از تاریخ این آرمان خواهی را در دیوانش ورق زدیم و از رسانه پرتوان شعرش برای دست یابی به فراز وفرود عواطف او در رویارویی با روند جای گیری دمکراسی دراین ملک قدیم بهره بردیم. دیدیم که این ستایشگر آزادی ومدیحه سرای وطن درگیر ودار پرتنش حوادث ودرمقاطع اوج گیری نهضت مشروطیت چگونه سراسر شوق و شور در ستایش آزادی و حکومت قانون، شادباشها سروده است وهم به هنگامهای دیگری ودربرابر شکست پای گیری مجلسی صالح و حکومت قانون، به تلخی گریسته وتعزیت بروطن خویش خوانده است. دراین شکست بهار بیکفایتی سیاستمداران و خیانت وسرسپردگی پارهای از زمامداران امور، تربیت نایافتگی وگاه پارهای غفلتهای ملت را عامل عمده میداند. ازمیان تمام مقاطعی که بر شمردیم بیشک عصر رضاشاه بیش از دیگر مقاطع برسرخوردگی بهار تأثیر گذاشته است. چرخش زبان او اززبانی پرطنین وپویا وسرشار از امید به زبانی ملامتگر وگاه پر از تظلم نشان طنین قدرت جابرانه آن عصر برذهنیت این شاعر است.
به هر رو بهار نیز چون دیگر آرمانگرایان در راه دستیابی به آرمان خویش به سختی و سنگ زیاد بر خورده. ازاینرو گه وگاه یأس و ناامیدی از خودنشان داده و نیز چرخشها وزمزمههای دیگری ساز کرده ودچار دوگوئی نیز شده است. اما در ژرفای وجود خویش از این آرمان دست برنداشته است. دیوان او نشان میدهد که تا واپسین روزهای هستی، هنگامی که درآسایشگاه لزن با بیماری جانگداز سل مبارزه مینمود، حرفی سوای این برلب نداشت که: جز مجلس ملی نزند بیخ استبداد، وبی نیروی قانون نرود کار ازپیش… وامروز امید همه زی مجلس شوراست… (ازقصیده به یاد وطن ۱۳۲۷)
و جان کلام اینکه در این روال، بهار را نمیتوان همچون شاعری تاریک بین تلقی نمود اوعلیرغم همه سرخوردگیها ونقد تند وتیزی که ازنهادهای جامعه و هم ملت خویش میکند به ایران وایرانی همواره باوری عمیق داشت وبیهوده نبود که میگفت:
«… من به ایران وایرانی امیدواریها دارم. بگذار بازهم پتک حوادث مارا بکوبد، بگذار چنگیز وتاتار دیگر هم مارا خرد وخمیر کنند، بگذار نان و ثروت مارا بازهم غارت کنند… ایا این آسمان الهام بخش راهم از ما خواهند گرفت؟….» (۸۶)
: پینوشتها: