تاریخ اجتماعی جمهوری اسلامی با همه فراز و نشیب‌هایش، اگر هسته‌ای سخت و ثابت داشته باشد، همانا مفهوم «اردوگاه» است. این تاریخ را چه کسی، از کدام نظرگاه و چگونه باید بنویسد؟ چگونه می‌توان آن شبح ترسناکی را احضار کرد که نزدیک به چهار دهه از میان میله‌ها، سیم‌های خاردار و بلوک‌های سیمانی اردوگاه‌ها، بازداشتگاه‌ها و زندان‌های اردوگاهی، یکی پس از دیگری عبور کرده است و همچنان قربانی می‌گیرد؟

Afghans

اردوگاه عسگرآباد، کهریزک، تل سیاه، بند دو الف، شورآباد، قزل حصار، ناصری، پاسارگاد و ….

اردوگاه‌های سیاسی، اردوگاه‌های ترک مواد مخدر، اردوگاه مهاجران غیرقانونی یا به طور سرراست، اردوگاه مهاجران غیرقانونی افغانستانی. کمونیست‌ها، کرد‌ها، هرویینی‌ها، بهایی‌ها، همجنس‌گرا‌ها، زنان بی‌حجاب و…

سرفصل‌های تاریخ اجتماعی «جمهوری اسلامی اردوگاه‌ها» و بالطبع نظرگاه‌های راستین روایت چنین تاریخی، شبیه به فهرست امور ممنوع در فیلم Z کوستا گاوراس  (۱۹۶۹)، نظم و قاعده‌ای بورخسی، عجیب و استثنایی دارد. بدون حاشیه‌پردازی، «مهاجر غیرقانونی افغانستانی» یا مطابق آن‌چه در حافظه جمعی ایرانیان حک شده، «کارگر افغانی»، بی‌شک یکی از اصلی‌ترین ضمایر خاص و منفرد برای احضار این تاریخ شبح‌آلود است.

«کارگر افغانی» موجودی‌ست که جان او همچون مزدش ارزان است. کسی که کلیت فضای جغرافیایی ایران برایش به معنای دقیق کلمه یک اردوگاه کار اجباری‌ست و ‌‌نهایت آن، نابودسازی. او نگاه خیره‌ای است که هویت ایرانی چشم در چشم آن باید ویران و بر مبنای شرم از نو ساخته شود؛ و البته چه طعنه‌ای تلخ‌تر از آن‌که او را نه به نام ملیتش، افغانستانی، که به نام واحد پول کشورش، «افغانی» می‌خوانیم.

«کارگر افغانی»، وانگهی، نه فقط یک برچسب رسوایی‌آمیز اجتماعی که یک واقعیت قانونی است. بنا بر بخشنامه اداره اتباع خارجی وزارت کار، رفاه و تعاون اجتماعی که گویا خروجی مصوبه دولت خاتمی در ۱۳۸۱ است، «اتباع افغانی» جز در گروه‌های شغلی معین کوره‌پزی، کار ساختمانی و مشاغل مشابه، مجاز به انجام کار دیگری نیستند. فرصت‌های شغلی‌ای که البته بهره‌مندی از آن‌ها منوط به داشتن اوراق اقامت است. (خبرگزاری تسنیم)

ایران اما از چشم «کارگر افغانی» این نامریی‌ترین دنده چرخ سازندگی، به ویژه پس از جنگ ایران و عراق چگونه جایی است؟  آیا هیچ «کارگر افغانی»‌ای را می‌شناسید که ورای پرده‌های نجابت و کرامت، خاطرات دوران آوارگی‌اش در ایران را جز ذیل عناوین تحقیر و استثمار به یاد آورد؟

اگر در سه دهه گذشته، سیمای کُرد حد و مرز درونی هویت ایرانی بوده است، «کارگر افغانی» را باید حد و مرز بیرونی آن برشمرد:‌‌ همان استثنایی که انسجام هویت ایرانی منوط به حذف و طرد یا حیوانی ساختن آن بوده است.

در ژوییه سال ۱۹۴۱، عده‌ای از اهالی یدوابنا در شمال شرقی لهستان، همسایه‌های یهودی‌شان را در انبار حبس کرده و به آتش کشیدند.

در تیر ماه ۱۳۹۱، عده‌ای از اهالی یزد در جنوب شرقی ایران، خانه‌های همسایه‌های افغانستانی‌شان را آتش زدند.

آخرین خبر، قتل ستایش، دختر شش ساله افغانستانی است که احتمال تجاوز به او هم مطرح است. خبر‌ها می‌آیند و می‌روند و اسناد نژادپرستی در سیاه‌چاله حافظه جمعی دود می‌شوند و به هوا می‌روند.

قربانیان ازلی

مکان: اردوگاهی در ۱۵ کیلومتری شرق مشهد به نام سفید‌سنگ، با گنجایش احتمالی ۱۰هزار نفر و دیوارهای سیمانی شش‌ متری و سیم خاردار و کابل برق فشار قوی که بیرون را از درون و زندگی را از مرگ جدا می‌کند.

زمان: سال ۱۳۷۷در سپیده‌دم اصلاحات، در کوران قتل‌های زنجیره‌ای، یک سال پس از آن‌که سرتیپ یوسف‌رضا ابوالفتحی در شبکه تهران، غلامرضا خوشرو کوران کردیه، معروف به «خفاش شب»، قاتل زنجیره‌ای زنان در تهران را بدوا به اشتباه و صرفا بنا به خصوصیات ظاهری «تبعه‌ای افغانی» معرفی کرد و میانجی بسیج نفرت و خشونت عمومی گسترده‌ای علیه مهاجران افغانستانی شد.

این مختصات زمانی و مکانی ماجرای هولناکی است که پس از گذشت نزدیک به دو دهه، تشخیص مرزهای آن با افسانه وشایعه به آسانی ممکن نیست. یک معمای حل‌ نشده، اتفاقی ورای شکنجه و آزار و تحقیر روزمره، ماجرایی که در چین و تاهای تاریخ کاملا نهان مانده است: سرکوب شورش مهاجران زندانی در اردوگاه و کشتار ۶۳۰ نفر از آنان به دست پلیس ایران و خاک کردن آنان در گوری دسته‌جمعی.

گفته شده: در واکنش به برخوردهای بد و شرایط غیرانسانی، مهاجران دست به شورش می‌زنند و نیروی انتظامی همه را به رگبار می‌بندد. وانگهی، روایت دیگری از شورش و سرکوب باز در همین اردوگاه وجود دارد که به سال ۱۳۷۳ برمی‌گردد؛ سرکوبی که به کشتار ۲۵۰ نفر می‌انجامد. بنا به روایت‌های جسته و گریخته شاهدان، نیروی انتظامی از هلیکوپتر برای کشتار و شکار مهاجران استفاده کرده است.

در زیر سایه سنگین سکوت مصلحت سیاسی دولت‌ها، پس از گذشت دو دهه، هنوز هیچ گزارش دقیقی از کشتار سفید‌سنگ موجود نیست. چه اتفاقی در سال ۱۳۷۷ در اردوگاه سفیدسنگ افتاده است؟

هیچ ابهام و تردیدی در مورد شرایط اسفناک و غیرانسانی اردوگاه سفید‌سنگ وجود ندارد، همچنان که در مورد برخوردهای نژادپرستانه نیروی انتظامی با مهاجران افغانستانی نمی‌توان تردید کرد. نگاه کنید به:

https://youtu.be/RgBeweCF63E

سال گذشته در همین اردوگاه سفید‌سنگ، سید غلام‌حیدر حسینی، بنا بر آن‌چه نزدیکانش می‌گویند، به دلیل ضرب و شتم نیروهای انتظامی و بنا بر آن‌چه در خبرگزاری‌های دولتی ایران آمده، به علت اخلال در سیستم تنفسی، جان سپرد.

روایت تلخ‌تر گویا به حقیقت نزدیک‌تر است، اما برای قضاوت نهایی «اسناد» و البته اراده لازم وجود ندارد.

امروز تنها سند موجود از ماجرای سفیدسنگ فیلمی داستانی است به نام «همسایه»، به کارگردانی زیبر فرغند؛ فیلمی که نخستین بار ایندیپندنت گزارشی از ساخت آن منتشر کرد و رسانه‌های ایرانی خبر آن را با عنوان «تولید فیلم ضد ایرانی قربانیان ازلی با بودجه آمریکایی» بازتاب دادند.

خبر ساخت این فیلم پس از واکنش‌های منفی اولیه به فراموشی سپرده شد و سرنوشت آن، به ویژه مانع‌تراشی‌ها در اکران آن، در کوران حوداث پس از انتخابات ۱۳۸۸ توجه چندانی جلب نکرد.

پس از سال‌ها، حالا اما مدتی‌ست بخشی از فیلم «همسایه» روی اینترنت منتشر شده است:

مدرسه علیه شیوع

در اسفند ماه سال گذشته، پخش سریالی از شبکه یک صدا و سیما به نام «شیوع»، خشم و اعتراض شهروندان افغانستانی را به ویژه در شبکه‌های اجتماعی برانگیخت. در واکنش به «شیوع»، که با حمله بیولوژیکی آمریکایی‌ها به ایران از طریق یک مرد افغان آغاز می‌شود، کمپینی مردمی تشکیل شد برای جلب حمایتی ملی به منظور نشر فیلم‌های سینمایی «مدرسه» و «سفیدسنگ» (همسایه).

حامیان این کمپین از دولت افغانستان خواسته‌اند موانع پخش عمومی فیلم‌های مدرسه و همسایه را برطرف کند. هیچ‌کدام از این دو فیلم تا به حال در افغانستان امکان پخش عمومی پیدا نکرده‌اند و فعالان این کمپین دلیل آن را ملاحظات سیاسی و نفوذ ایران در افغانستان می‌دانند.

مدرسه، فیلمی است با حال و هوای ملودرام به کارگردانی اسد اسکندر. فیلم شرح حال یک کودک افغانستانی در ایران است که از تحصیل محروم مانده.

محرومیت تحصیلی مهاجران افغانستانی در ایران زخمی کهنه است. در حال حاضر، بنا بر بخشنامه وزارت کشور، تحصیل «اتباع افغان» در ۲۱ استان کشور ممنوع است.

«مدرسه» و «همسایه» شاید فیلم‌های خوش‌ساختی نباشند، اما نشانگر فصلی تازه‌اند.

بنا بر اظهار‌نظر وزیر کشور در اردیبهشت ۱۳۹۴، در ۱۰ سال گذشته، پنج میلیون نفر از مهاجران به افغانستان بازگردانده شده‌اند و این موج بازگشت (کم و بیش قهری و اجباری) طبعا با شکسته شدن سکوت و بلند شدن صداهایی برای بیان و روایت دیرهنگام رنجی ۳۰ ساله همراه بوده است. صداهایی که ‌باید آن‌ها را صرفا جرقه‌های آغازین جریان روایت، خاطره‌نویسی‌ و مستندسازی‌ یک آوارگی‌‌ جهنمی دانست.

پرسش سفیدسنگ دیر یا زود مرکز ثقل این روایت‌های اردوگاهی خواهد بود. این پرسش را‌ باید به شکلی ایجابی، ورای ملاحظات و مصلحت‌های سیاسی تا آخر، یعنی در مقام نقطه تلاقی غایی منطق اردوگاهی و برساخت اجتماعی «کارگر افغانی» پرسید: عاملان این فاجعه چه کسانی بودند؟ چرا این فاجعه مسکوت مانده است؟ چه چیز آن را ممکن ساخته؟ چه کسی در پی انکار یا توجیه آن است؟ و دست آخر عدم طرح پرسش از این فاجعه ضامن چه چیز و در خدمت کدام گفتارهاست؟

باید از هر نوع تقلیل‌گرایی تاریخی اجتناب کرد. باید ورای احساسات آنی و زودگذر، با فاجعه سفیدسنگ همچون مسأله‌ای حی و حاضر و در عین حال فوری و اضطراری روبه‌رو شد. مساله سفید‌سنگ نه پس‌مانده یا پیامدی تاریخی، بلکه تا اطلاع ثانوی، «حال حاضر»ی تام و مطلق و استیضاحی ابدی است.