۱

hamekhani

اگر نامه‌ام به تو نم پس نمی‌دهد
دل تنگ مباش
آتش حمل می‌کند
اینجا
حال ِ همه سخت سنگین
ساده و سبک گرفته‌اند
کلاغ‌ها
اسامی از روی الفبا
خبر… زیاد
کوتاه! مردن
مثل سرگذشت دود
در تن درخت
که هر بار
ریشه‌اش
با انگشت شاعر
سبز می‌شود

۲

تمام کلماتم بالغ شده‌اند
نمی‌توانی فقط لبی ازشان تر کنی
صدای نازکی دارند
دور هم جمع می‌شوند
عین یک نقاشی ِسوررئالند
برای به تصویر کشیدنت
با شادی رنگ‌ها
قلم مو
در زعفران چشم‌ها خیس می‌کنند
آن وقت در رقص انگشتان پاییز
پیدا می‌شوی
رعد و برقی به آسمان می‌زنم
باران طنابی می‌شوم
تا بوی پیراهنم را
برادران غیور
از چاه در بیاورند

۳

تابستان را
از غروب چشم‌ات برداشتم
به دور تنم نگاه پیچیدی
ماه
توی عکس‌مان پیدا بود
،
از بهارِ لبم
میوه چیدی
با زبری دندان……… مچاله‌ام کردی
بدن‌ات هنوز
روی سایه‌ام دراز بود
،
جنگجو نبودی
وقتی باد به تسخیر تنم آمد
برگ‌ها
از چشم‌ام جدا کرد
با همین رنگ پاییزی‌ام
زن‌ها برایت تا عاشقی آوردم
مردها زیر پایت ریختم
یادت هست!؟
،
وقتی خیلی تنها شدی
با دست‌های سرد آمدی
یک قدم از سر جایم
برایت جمُ نخورده بودم
یک دنده
بریده و فقط خمید ه ماندم
،
حالا دیگر معطل نکن
تا شاخه‌هایم
قندیل نبسته
ذغال خوبی به خانه‌ات می‌آورم
صدایت را گرم می‌کنم
،
تو فقط
توی شعرت بنویس
درخت عاشق بود