بر ادبیات [۱] ما چه رفته است که جای «جهان» در آن خالی است؟
چرا تصویرهای جهانِ بیرون از ایران در ادبیات ما دیده نمیشوند؟
دغدغه و درگیریهای نویسندگان ما چیست که لرزههایی که دنیا را تکان میدهند، در ادبیات ما پژواکی نمییابند؟
چرا در ادبیات امروز ما از یازده سپتامبر، بهار عرب، جنگِ قدرت میان روسیه و ناتو، ترکیه و کردها، افغانستان و القاعده، پاکستان و طالبان، جنگِ داخلی عراق، ظهور مرگبارِ داعش و سیل میلیونی پناهندگانی که جان خود و عزیزانشان را روی زورقی بادی که به اسباببازی میماند، میگذارند و آن را به موجهای دریا و توفانِ خشم ملیگرایانِ اروپا میسپارند، اثری دیده نمیشود؟
نکند ایران همان کشتی نوح است که چنین در میان توفان است و بیآسیب میگذرد!
میشود بیاندک درنگی پاسخ دهیم: ما خودمان اینقدر صنم داریم که یاصنم در میانشان پیدا نیست و این پاسخ غلط هم نیست. اما آیا کافی است؟ و آیا از بنیاد، این پرسشی بجاست؟
برای من این پاسخ کوتاه- هرچند که درست- کافی نبود و ناچار شدم بر گِردِ محورهایی که یاد شد بگردم تا ببینم نویسندگان ما در چه جهانی سِیر کرده و میکنند که اینها را نمیبینند. اما این کنجکاوی کم بیدردسر نبود. این پرسش که چرا چیزی از وقایع جهان در ادبیات ما نیست، مثل این است که بپرسیم چرا آدم دُم ندارد! بیشک پیدا کردن پاسخ اینکه چرا آدم دست دارد، از اینکه چرا آدم شاخ یا دُم ندارد آسانتر است، چون برای پژوهش و پرس و جو در مورد دوم با چیزی سر و کار داریم که موجود است و میتوان آن را از همه جهت بررسی کرد، اما برای پیدا کردن چیزی که نیست، مانند وقایع مهم جهان در ادبیات فارسی، به پرسشهای فراوانی برخورد میکنیم که به چیزی که نیست مربوط میشود.
برای این بررسی، تصمیم گرفتم که پس از نگاهی به گذشتهی ادبیاتِ معاصر ایران از دوران مشروطیّت تا امروز، و درگیریهای ذهنی و مادّی نویسندگان بر بستر شرایط فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی زمانه، و نیز امکان دسترسی آنان به فرآوردههای فرهنگی و ادبی جهان، خط سیر این ادبیات را تا امروز پیگیری کنم؛ و از آنجا که برای هر بررسی باید متر و معیاری داشت، در اینجا مُدلِ بخشبندی تاریخ ادبیاتِ معاصر را از محمدعلی سپانلو وام گرفتهام.
دوره اول: ادبیات مشروطه تا سال ۱۳۰۰
محمدعلی سپانلو که آغاز ادبیات جدید ایران را ادبیات مشروطه میداند، آن را به چند دوره بخش کرده است. بر اساس این بررسی دورهی نخستِ این ادبیات که اندکی پیش از استقرار مشروطه تا سال ۱۳۰۰ خورشیدی را شامل میشود، خصلتی اجتماعی و سیاسی [۲]دارد و دغدغهی آن آزادی، قانون و ترقی است و با شمشیری از نیام برکشیده، آشکارا به انتقاد از حکومت و حاکمان، مالکان، و سران مذهبی میپردازد. نوشتههای کسانی چون آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و ملکم، آشکارا ماهیتی سیاسی و هدفمند دارند.
برای نمونه به این قطعه از «سه مکتوب» اثر میرزا آقاخان کرمانی توجه کنید:
«ای ایران کو آن حُسن شیرین و جمال خسروی تو و کجا است آن چشمان فتّان و قدهای چون سرو روان و خرامشهای زیبای زنان تو. اینک مشتی قوزپشتِ پادرشت از لتهای چادرنام و چاقچوری بداندام با روبندی مانند توبره و لگام بستهاند و فرونهفته سر به قفای پا و چشم بر پشت، که این آئین دین و قرار ادب و دیدن مردم است.» (ص. ۷۰) [۳]
و کمی بعد:
«و این مسئلۀ طهارت و نجاست اختراعی که شما در دین من بدعت نهادید اسباب نفرت هر ملت شدید. درهای معاشرت و ابواب مراوده و تجارت را بر روی امت من بستید و ایشان را از ترقی در حرفت و صناعت و مدنیت و راحت و عزت به کلی محروم مانند عضو ملول، و معلول و شکسته ساخته است.» (ص. ۹۲) [۴]
در دورهی مشروطه که در پی یک انقلاب، یک نظام استبدادی کهن به پایان راهش رسیده است، دست اندرکارانِ اندکشمارِ ادبِ ایران با تکلیفهای زیادی روبرو هستند. آنچنان زیاد که دیگر مجالی برای پرداختن به جهان پیرامون نمییابند. کسانی مانند طالبوف، زینالعابدین مراغهای و ملکم که در خارج بوده و از تمدنهای دیگر خبر دارند، تلاش میکنند تا تفاوتها را آشکار و برجسته سازند. نشریات و ترجمههای این دوره نیز همین کار را میکنند، اما تجزیه و تحلیل وضعیت کشورهای دیگر و بهویژه همسایگان، حتا در ادبیات اختصاصی نیز جای چندانی به خود اختصاص نمیدهد.
یحیی آرینپور در «از صبا تا نیما» به نکتهی بسیار جالبی اشاره میکند:
«… در دوران انقلاب مشروطه هیچ کتاب و رسالهای به وجود نیامد و نثر فارسی در چارچوب جراید محصور ماند.»
و در ادامه میگوید:
«یگانه تاریخ معتبری که در دوران انقلاب مشروطۀ ایران نوشته شده، تاریخ بیداری ایرانیان تالیف ناظمالاسلام کرمانی است.» [۵]
۱۲۸۵ سالِ انقلاب مشروطه است و میتوانیم «چرند پرند» دهخدا را مهمترین اثر ادبی این دوران بنامیم که آن هم نه به صورت کتاب، بلکه تکه تکه، از سال۱۲۸۴ تا ۸۷ در هفتهنامهی صور اسرافیل به چاپ میرسد. در این تاریخ که آغاز قرن بیستم میلادی است، ادبیات جهان را موج نوگرایی فراگرفته است. مدرنیسم در کشورهای مختلف، با نامهای گوناگونی بر صحنه هویدا میشود. آن را در ادبیات انگلیسی- امریکایی ایماژیسم، در ایتالیایی و روسی فتوریسم، در آلمانی اکسپرسیونیسم و دادائیسم، و در فرانسوی سوررئالیسم مینامند که وجه مشترک همهی آنها دست زدن به تجربههای نو و تجربههایی علیه سنتهای موجود است. هنرمندان و نویسندگانِ غرب فهمیده بودند وارد عصر نوینی شدهاند. نیچه آمده بود و خدایشان را کشته بود؛ فروید روح یکپارچهی انسانیاشان را قابل تجزیه و تحلیل کرده بود، و انیشتن مطلقهایشان را از ریشه برکنده بود. پس ادبیات و هنر غرب که پیشینهای چون عصر روشنگری داشت که آن را از قید کلیسا و اتوریتههای اجتماعی آزاد کرده بود، و نیز پیشینهای چون رمانتیسم که آن را از بند اتوریتههای جامعه رها ساخته و هنر و ادبیات را به میان مردم برده بود، حالا که با رشد سریع تکنولوژی و گسترش بیسابقهی شهرنشینی روبرو شده بود، به دنبال روح زمانه میگشت که آن را یافت و نامش را «بیگانگی» گذاشت. انسان مدرنِ بیخدا و روانپریشی که که لنگرِ هیچ مطلقی یک دَم او را از تلاطم بازنمیداشت، با جامعه، سنّتها و با خودش بیگانه شده بود و هنرمندان که حسّاسترین ارواح زمانه هستند، برای تبیین هنری جهان سخت به تکاپو افتاده بودند. و در ایران، در آن زمان کلِ تولید ادبیِ قابل توجه ما همان چرند پرند است و البته پیش از آن هم سیاحتنامۀ ابراهیم بیک!
و اما در این دوران در همسایگی ما چه میگذرد؟
همسایهی شرقی ما هند (آن زمان پاکستان هم جزیی از هند بود)، درگیر جنبش استقلال است و افغانستان هرچند آرام مینماید و امیر حبیباله میکوشد تا اصلاحاتی در آن به عمل بیاورد، اما سیاست خارجی آن که به دست انگلیسیها اداره میشود، همچنان منبع شورشهای استقلالطلبانه است.
همسایهی شمالی ما روسیه درگیر انقلاب ۱۹۰۵ و پیامدهای آن است.
در غرب ایران، در امپراتوری عثمانی ترقیخواهان و مشروطهطلبان سخت در تکاپو برای دگرگون کردن حکومت هستند. خارج از مرکز آناتولی و مناطقی از اروپا که در سال ۱۹۰۰ میلادی هنوز به امپراتوری عثمانی تعلق داشت، سوریه، حلب، لبنان، حجاز و شمال یمن همراه با مناطقی از شمال آفریقا: تریپولیتانیا (Tripolitania)، سیرنیکا (Cyrenaica) و فزان (Fezzan) همچنان جزو امپراتوری عثمانی هستند. ایالتهای رومی (Rumelian) یا به عبارتی مناطق اروپایی عثمانی نیز پس از کنگرهی برلین (۱۸۷۸م.) رفته رفته کاهش یافته و به قطعات کوچکی تبدیل میشوند و تنها باریکهای از آنها باقی میماند که شامل جنوب بلغارستان و مقدونیه است؛ اما آلبانی هنوز به این امپراتوری تعلق دارد. بوسنی هرزه گووین و سانجاک نوویپاسار (Sanjak of novipasar) نیز همچون مصر و جزیرهی کرت گرچه هنوز به طور رسمی به عثمانی تعلق دارند، ولی از نظر سیاسی و نظامی توسط امپراتوری اتریش- مجارستان، بریتانیای کبیر و یونان اداره میشوند.
ما کمتوجهی ادبیاتِ ایران به همسایههای کشور را نه تنها در آن زمان میبینیم، بلکه میبینیم که این موضوع همچنان در زمان پهلوی و دوران کنونی ادامه مییابد. تنها یکی از دهها آثار کمتوجهی̊ به تجزیه و تحلیل اوضاع کشورهای همسایه این است که از ادبیات آنها غافل میمانیم.
هوشنگ گلشیری در سخنرانی ده شب شعر کانون نویسندگان ایران در مهرماه ۱۳۵۶ همان دغدغههای ادبیات مشروطه را که بهدست آوردن آزادی، قانونمدار ساختن کشور و ترقی بود و آشکارا به انتقاد از حکومت و حاکمان میپرداخت و ماهیتی سیاسی و هدفمند داشت، در ادبیات زمان خودش تشخیص میدهد و میگوید:
«با توجه به انقلاب مشروطیت و مسالهای به اسم قانون اساسی ایران، ما هنوز در همان مرحلهای هستیم که میرزا آقاخان کرمانی بود، شیخ احمد روحی بود که دهخدای چرند پرند بود که سید جمالالدین اسدآبادی بود، یعنی هشتاد سالی است با همان آرمانها داریم سر میکنیم، بگوییم صد سالی است درجا میزنیم… میرزا آقاخان کرمانی یا شیخ احمد روحی همان بهرنگی است، سید جمالالدین اسدآبادی، شریعتی است، سید حسن مدرس، آل احمد است.»
سپس ادامه میدهد:
«در اینجا به هر دلیل مثلاً قطع شدن جریانها و نهضتهای فکری و فرهنگی و یا تاثیر عوامل خارجی سبب شده است که هر جریان فرهنگی فقط چند سال یا یک دهه طول بکشد که بعد تبری یا داسی قطعش میکند و پس از چند سال دوباره باید از ابتدا شروع کرد…» [۶]
دورهی دوم ۱۳۰۰-۱۳۱۵
سپانلو در بارهی این دوره در پیشگفتار کتابش مینویسد:
«این دوران شاهد غیر سیاسی شدن ادبیات است. در برابر احساسات و پندارها و اخلاقگرایی آنهم به شکل خردهگیری از خلقیّات آحاد اناس، به مقدار زیاد جای خالی را پر میکند. به عوضِ جنبههای صریح و عریانِ انتقادی این بار گونهای سودای معتدل اصلاحطلبی، در لوای رهبری از بالا، پدید میآید. همچنین یک ناسیونالیزم گذشتهنگر و غیر سیاسی بر آثار ادبی و هنری سایه میزند. پس خصوصیت عمومی فرهنگ این عهد ملیتخواهی، اخلاقگرایی و اصلاحطلبی است ضمن تایید بنیادهای موجود و بدون تقبل تمایلات غیر مانوس.» [۷]
اما چرا و چگونه ادبیات در این دوره غیر سیاسی میشود؟
برای فهمیدن موضوع ناچاریم به تاریخ این دوره نگاهی بکنیم.
در سال ۱۳۰۰ خورشیدی برابر با ۱۹۲۱ میلادی سردار سپه یا رضا شاهِ بعدی وزیر جنگ است. در همین سال حکومت نظامی اعلام میشود و در هفدهم اسفند ماه «حکومت نظامی اعلامیه شدیداللحنی علیه مطبوعات انتشار داد و متذکر شد اگر مقالاتی برخلاف حکومت نوشته شود نویسنده و ناشر به اشدّ مجازات گرفتار خواهد شد.» و روزبعد: «عدّهای از مدیران جراید توقیف شدند و از انتشار روزنامه آنها جلوگیری شد. فرخی یزدی مدیر طوفان در سفارت روس متحصن گردید.» [۸]
در روز سوم تعداد مدیران مطبوعاتی که در حضرت عبدالعظیم بست مینشینند، به هشت نفر میرسد.
یک سال بعد احمد شاه قاجار به اروپا میرود و زمزمههای جمهوریخواهی بالا میگیرد که به تظاهرات دامنهداری در تهران و سایر شهرستانها منجر میشود. در همین سال، عبدالحمید پادشاه عثمانی استعفا میدهد و ژنرال مصطفی کمال (آتاتورک) رئیس جمهور این کشور میشود.
در ۱۳۰۳ خورشیدی میرزاده عشقی مدیر روزنامه «قرن بیستم» در منزل خودش هدف گلوله چند ناشناس قرار میگیرد و به شدت زخمی میشود و چهار ساعت بعد در بیمارستان جانش فدای نوشتههایش میشود. در تشییع جنازهی باشکوه او هزاران نفر شرکت میکنند و روز بعد دوازده نفر از مدیران جراید پایتخت در مجلس متحصن میشوند.
در ۱۳۰۴ نابسامانی همچنان ادامه دارد و کمبود نان و ارزاق مردم را به چارهجویی وامیدارد. هرچه نارسایی است به نالایقی قاجاریه نسبت داده میشود و تظاهرات و اعتراضها به سود سردار سپه و علیه احمد شاه چنان بالا میگیرد که سرانجام در نهم آبان مجلس شورای ملی برچیده شدن زنجیرهی پادشاهی قاجاریه را اعلام، و حکومت را به طور موقت به رضا خان میسپارد. او در بیست و پنجم آذر همین سال بر تخت مرمر مینشیند و خود را پادشاه ایران میخواند.
در سال ۱۳۰۹ فرخی یزدی نماینده مجلس هفتم و مدیر روزنامه طوفان ناپدید میشود و چند سال بعد در زندان قصر به قربانیانی میپیوندد که زبان سرخشان، سر سبزشان را بر باد داده است.
سه سال بعد نادرشاه پادشاه افغانستان ترور میشود و پسر نوزده سالهاش ظاهر شاه، به جانشینی او برگزیده میشود. کمی دورتر، سوریه از زیر یوغ فرانسه رها، و مستقل میشود.
جالب اینکه در ۱۳۱۴ قلم بهدستان هوادار رضاشاه، کسانی چون زینالعابدین رهنما و علی دشتی هم از خشم او در امان نمیمانند و با تعداد دیگری از مردان سیاست بازداشت میشوند.
در این پانزده سال ملیتهای غیر فارس به بهانهی یکپارچه کردن ایران بیرحمانه و ناجوانمردانه سرکوب، و نیروهای مذهبی تحقیر میشوند. رضا خان سردار سپه که هنوز رضا شاه نشده، با کشتار و اعدامهای گستردهی کردها، لرها، قشقاییها، عربها، بلوچها و ترکها، همراه با ترس، نفرت را نیز در آنان برمیانگیزد. اصلاحاتِ از بالا، یکی پس از دیگری چون پُتک بر گُردهی مردم و فرهنگی که آمادگی پذیرش آن دگرگونیها را ندارد، فرود میآید. اعتماد بهنفس از وکلای مجلس گرفته میشود و ابتکار عمل از حوزهی قدرتِ وزیران و مقامات دولتی خارج میشود.
اما رضا شاه خوب میداند که کشور نمیتواند بیمطبوعات و نویسنده باشد. در بلندپروازی برای برگرداندن شکوهِ ایرانِ باستان، او «فرهنگستان ایران» را میسازد و در همان سالی که وزیر جنگ سابقش، سردار اسعد بختیاری را در زندان میکشد، برای بزرگداشت فردوسی مراسم میگیرد و دانشگاه تهران را بنیاد میگذارد و به ضربِ یک فرمان حجاب را بر زنان منع، و نوع کلاهِ مردان را تعیین میکند.
در این دوره هیئتهای گوناگونی از روسیه، از امپراتوری عثمانی که حالا نامش جمهوری ترکیه است، از افغانستان، هند و عربستان به ایران میآیند.
پس اگر ملیتخواهی، اخلاقگرایی و اصلاحطلبی از ویژگیهای این دوران میشود، به این دلیل است که تنها نویسندگانی اجازهی نوشتن مییابند که بنا به پسند و روادیدِ رضا خان در همین زمینههای «مجاز» مطلب مینویسند. به گفتهی سپانلو «یک ناسیونالیزم گذشتهنگر و غیر سیاسی بر آثار ادبی و هنری سایه میزند.» ولی «با اینهمه فضای ادبیات این دوران، برغم تظاهر به خوشبینی، رقت احساسات و تبلیغ مایههای سلحشوری دستخوش ابهام و شک است و مایههای رمانتیک حسرت به گذشته، یاًس و خودکشی، و تسلط نیروهای مجهول طبیعت در آن قوت دارد.» [۹]
رویهم رفته در این پانزده سال اگر اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران راکه دستخوش دگرگونیهای سریع و پی در پی است، با مشکلات خاص نویسندگان و انتظارهایی که حکومت از آنان دارد، و انتظارهایی که از آنان ندارد، یکجا جمع کنیم، میبینیم که اگر آن نویسندگان به موضوعات خارج از ایران نپرداختهاند، چیز غریبی نیست. پرسش این است که آیا در جایی که پایبند بودن به اعتقاد و شرف، نظر راستین خود را بیان کردن، و ابراز شخصیّت خطر جانی دارد، جایی برای پرداختن به جهان خارج از مرزها باقی میماند؟
دورهی سوم ۱۳۱۵-۱۳۴۰
سپانلو دورهی سوم را در فاصلهی زمانی ۱۳۱۵ تا ۱۳۴۰ «یکی از سیاسیترین اعصار ادبی و نثری ایران» میداند. در این دوره صدها دانشجویی که از سال ۱۳۰۸ برای تحصیل در رشتههای گوناگون به اروپا فرستاده شده بودند، به میهن برمیگردند. بیشتر این جوانان که از خانوادههای متوسطِ بالا هستند «با اکتساب دانشها و فنون نوین و با هیاتی روشنفکرانه در مشاغل حساس قرار میگیرند و برای نخستین بار کشور در ادارۀ خویش از یک کادر تحصیلکرده و ترقیخواه استفاده میکند که کم و بیش قیود کهن جامعۀ سنتی و استبدادی را نفی میکند» [۱۰]
سپانلو تعدادی از این دانشجویان را نام میبرد که از آن میان به نامهای زیر برمیخوریم: محسن هشترودی، عبدالحسین نوشین، خلیل ملکی، بزرگ علوی،، صادق هدایت، مجتبی مینوی، تقی ارانی.
این بازگشتگان که در رأس بسیاری از ارگانهای ملی و فرهنگی قرار میگیرند، جهانبینی تکبُعدی گذشته را به چالش میگیرند، و آزمایش میکنند تا پا را از مرز باورهای کهن فراتر بگذارند. همهی این رویدادها، رویهم رفته زمینهساز دگرگونیهای بنیادی در زمینههای گوناگون اجتماعی میشود.
در این دوران بیست و پنج ساله صدها اثر غربی به فارسی برگردانده میشود و پژوهشهایی در همهی زمینهها، با توجه به آموزشهای غربی صورت میگیرد. شاید بتوان گفت در این دوران جامعه چون اسفنج خشکی است که هرآنچه از فرهنگ و تمدن غرب بچکد، بهخود جذب میکند و سخت در حال آموختن از غرب است. و با توجه به نتیجهگیری زندهیاد سپانلو از این دوره، میتوان دید که جامعه و نویسندگانش سخت درگیر انبوهِ پرسشهایی بودهاند که از جوانب گوناگون بر سرشان میباریده است. او مشخصات دورهی سوم را از نظر اجتماعی و فرهنگی چنین میبیند:
«۱- طرح مرامهای جدید سیاسی و مسلکی با مایههای جهانوطنی.
۲- رواج اندیشههای ضد استعماری و انعکاس آن در ادبیات.
۳- رسوخ دید انتقادی و اجتماعی و جبههگیری سیاسی در فعالیتهای قلمی و حتی در تحقیقات ادبی و تاریخی.
۴- رواج قصهنویسی به سبک اروپایی، حداقل دو نفر از بنیانگذاران این شیوه- هدایت و علوی- از گروه محصلان اعزامی بودند.
۵- توجه به ساختهای بومی ادب و هنر، فرهنگ عامه و ادبیات مردمی.
۶- چرخش روزنامهنگاری به شیوههای تند دوران مشروطیت و بازتاب آن در آثار ادبی.» [۱۱]
و البته همهی اینها علت دارد، و برای پیدا کردن علتها ناچاریم نگاهی به واقعههای مهمی بیندازیم، که بیشک دغدغهی نویسندگان آن زمان میشدهاند.
در ۱۳۱۵ شیخ خزعل که با وعده و وعید به تهران آورده شده، کشته میشود و علی اکبر داور که از جمله وزیر فرهنگ و نیز وزیر دادگستری بوده، خودکشی میکند. خبر خوبی هم در این سال میرسد. راه آهن تهران- شمال افتتاح میشود.
سال ۱۳۱۶ گروه ۵۳ نفر بازداشت، و سید حسن مدرس به قتل میرسد.
سال ۱۳۱۷ فرهنگستان به علت کمکاری منحل، و «فرهنگستان جدید ایران» تشکیل میشود. در این زمان نویسندگانی همچون علی دشتی، عبدالرحمن فرامرزی و ابوالقاسم پاینده در «اداره راهنمای نامهنگاری» که در واقع اداره سانسور مطبوعات است، کار میکنند.
در همین سال راه آهن سراسری و «سازمان پرورش افکار» آغاز به کار میکنند. ناگفته پیداست که سازمانی برای پرورش افکار در یک حکومت دیکتاتوری چه نقشی میتواند داشته باشد.
سال ۱۳۱۸ جنگ جهانی دوم آغاز میشود. در همین سال در ایران فرخی یزدی در زندان قصر با آمپول هوا کشته میشود و دکتر تقی ارانی در همین زندان بر اثر تیفوس جان میسپارد.
سال ۱۳۲۰ آلمان به شوروی حمله میکند. قوای انگلیس در بصره پیاده میشود و نیروی دریایی ایران را در عرض چند ساعت نابود میکند. شهرهای زیادی در شمال و غرب و جنوب بمباران، و چند لشگر ایران متلاشی میشود. در تهران حکومت نظامی اعلام میکنند و رضا شاه ایران را ترک میکند. قحطی همهجا را فراگرفته است و «شگفت آنکه اشغال بیگانه در بسیاری از ایرانیان احساس سبکباری بهوجود آورد: زندانیان سیاسی آزاد شدند، سانسور لغو شد، زنان بدون ترس با چادر از خانههایشان بیرون آمدند و روحانیون عمامه بهسر آشکارا علیه لامذهبی، حذف تعلیمات دینی از برنامه درسی مدارس و کمونیسم به موعظه پرداختند. همانطور که در اغلب کشورهایی که از قید دیکتاتوری آزاد شدهاند مشاهده شده، تسویه حسابها و افشاگریها آغاز شد و زندانبانان جای خود را با زندانیان عوض کردند. مطبوعات که به مدت بیست سال دهانشان بسه بود، ناگهان رژیم پهلوی را به محاکمه کشیدند و تعدادی احزاب سیاسی به وجود آمدند.» [۱۲]
و در تایید گفتههای بالا باید گفت که در اسفند ۱۳۲۱ شورای عالی فرهنگ اجازه میدهد تا ۳۵ روزنامه که در آذر ماه امتیازشان لغو شده بود، دوباره منتشر شوند.
سال ۱۳۲۳ رضا شاه به مرض قلبی، در تبعید میمیرد، نخستین کنگره حزب توده تشکیل میشود و مصدق زیر بارِ نخستوزیریِ بیقید و شرطِ اهداییِ محمد رضا شاه نمیرود.
سال ۱۳۲۴ برابر با ۱۹۴۵ میلادی پایان جنگ جهانی است. آلمان سقوط میکند، موسولینی اعدام، هیتلر معدوم و نخستین مجمع عمومی سازمان ملل در لندن تشکیل میشود. در ایران مصدق، حزب توده، فرقه دمکرات و قتل کسروی موضوعِ داغ گفتوگوهاست.
در ۱۳۲۵ نخستین کنگره نویسندگان ایران با شرکت کسانی چون ملک الشعراء بهار، علی اصغر حکمت، دهخدا، فروزانفر، صادق هدایت و کریم کشاورز تشکیل میشود.
سال ۱۳۲۷ دولت تصویبنامهای برای محدود کردن مطبوعات صادر میکند که با مخالفت مطبوعات روبرو میشود. بنابر این تصویبنامه «کسانی که به هر نحوی از دولت حقوق میگیرند، حق شرکت کردن در روزنامه به عنوان مدیر، سردبیر و عضو هیئت تحریریه را ندارند.» [۱۳]
در این سال وقایع دغدغهساز بسیار است. بحث بر سر نفت بالا میگیرد. دانشجویان برای الغای قرارداد نفت و تعطیل بانک شاهنشاهی که مالِ انگلیس است، تظاهرات میکنند. تودهایها به مناسبت سالروز مرگ دکتر ارانی بر سر آرامگاه او جمع میشوند. ۱۵ بهمن شاه مورد هدف چند گلوله قرار میگیرد. در تهران حکومت نظامی اعلام میشود. تمام مرکزها و کلوبهای حزب توده در تهران و شهرستانها توسط شهربانی تصرف، سران آن دستگیر، و حزب توده غیرقانونی اعلام میشود. چند روزنامهنگار دستگیر، و روزنامههاشان توقیف میشود. عدهی زیادی از مدیران و نویسندگان جرائد، و نیز چهارده نفر از سران حزب توده در دادگاههای نظامی محاکمه و محکوم میشوند. شاه به مجلسیان میتوپد و خواهان اختیارات بیشتری میشود. و در نهایت «لایحه اختناق مطبوعات به صورت ماده واحده به تصویب مجلس شورای ملی رسید.» [۱۴]
سال ۱۳۲۸ حسین مکی در مجلس استقرار حکومت نظامی و تبعید آیت الله کاشانی را مورد انتقاد قرار میدهد. مظفر بقایی در نامهی سرگشادهای شاه را از مداخلهی نظامیان در امور کشوری، تشکیل مجلس مؤسسان، جلوگیری از اجرای قوانین، از میان برداشتن حقوق شهروندی و تعطیل مطبوعات و حزب توده برحذر میدارد.
در این سال مصدق همراه با دویست نفر برای تحصن به دربار میرود. او خواهان آزادی انتخابات و رسیدگی به شکایات است. در این تحصن در کاخ شاه، مدیران روزنامههای اقدام، داد، باختر امروز، کشور و ستاره حضور دارند.
در همین سال در تهران حکومت نظامی برقرار، عبدالحسین هژیر به دست فدائیان اسلام مقتول، قاتلش اعدام، مصدق به احمد آباد تبعید، و حدود پانزده هزار از کشاورزان آذربایجان به علت فقر و بیکاری به تهران هجوم میآورند. و در میانهی این گیر و دارها دانشگاه شیراز گشوده میشود.
سال ۱۳۲۹ احمد دهقان مدیر مجله تهران مصور و نماینده مجلس به ضرب گلوله کشته میشود. کارگران نساجی شهر شاهی اعتصاب میکنند. آیتالله کاشانی از تبعید لبنان باز میگردد. درگیریها اوج تازهای میگیرند. نام اداره تبلیغات و انتشارات به اداره مطبوعات و رادیو تبدیل، و به این بهانه نزدیک به صد نفر از کارکنان آن اخراج میشوند. در آذر ماه هشت زندانی زیر از زندان قصر فرار میکنند: دکتر یزدی، دکتر جودت، کیانوری، شاندرمنی، احمد قاسمی، عبدالحسین نوشین، حکیم، روزبه، علوی.
تظاهرات دانشجویان، میتینگهای آیتالله کاشانی، تحصن مدیران مطبوعات در بهارستان، قتل رزمآرا، قتل عبدالحمید زنگنه وزیر سابق فرهنگ، همراه با جشن و چراغانی مردم در ۲۴ اسفند به مناسبت ملی شدن نفت، برخی از وقایع این سال است.
در ۱۳۳۰ در خوزستان اعتصابها اوج میگیرند. محمد حجازی معاون نخستوزیر و رئیس اداره کل تبلیغات و انتشارات میشود. صادق هدایت در پاریس خودکشی میکند و محمد تقی بهار بر اثر سل در ۶۷ سالگی میمیرد. در همین سال «دکتر محمد مصدق نخستوزیر از زندان بازدید کرده و اظهار نمود اینجا قتلگاه بسیاری از صاحبان فکرهای روشن و آزاد بوده است.» [۱۵]
مظفر بقایی حزب زحمتکشان را تشکیل میدهد. نواب صفوی که رهبر فدائیان اسلام است دستگیر میشود. بین افراد حزب توده و حزب زحمتکشان در خوزستان درگیری پیش میآید. دولت انگلستان تهدید میکند که هرکس از ایران نفت بخرد در محاکم بین المللی مورد تعقیب قرار میگیرد، مصدق در رابطه با ملی شدن نفت به دیوان داوری لاهه و شورای امنیت سازمان ملل میرود، و پایان این سال با انتشار قرضه ملی در ۲۹ اسفند، روز نفت، که تعطیل عمومی اعلام شده، جشن گرفته میشود.
در ۱۳۳۱ انگلستان هشدار میدهد که بحرین تحت حمایت اوست. ۲۵ تیر ماه مصدق استعفای خود را به اطلاع شاه میرساند. احمد قوام نخستوزیر میشود. ناآرامی سراسر کشور را در خود میپیچاند. بیست و هشتم تیر جبهه ملی از مردم میخواهد برای ادامهی نهضت ملی با مصدق همداستان شوند. دو روز بعد تظاهرات گسترده در همهی کشور به راه میافتد. از سوی حکومت نظامی دستور تیر داده میشود و در سی تیر مردم تیرباران، و هزاران نفر در تهران و شهرستانها کشته و زخمی میشوند. قوام معزول میشود. از ۶۴ نمایندهی مجلس ۶۱ نفر به مصدق رای میدهند و او نخستوزیر میشود. او بساط بانک شاهنشاهی متعلق به انگلیس را برمیچیند، ارتش را تصفیه و ۱۳۶ تن از افسران را بازنشست میکند. روابط سیاسی ایران و انگلیس قطع میشود. دی ماه علیه مصدق تظاهرات میشود. شاه میرود، و در چنین وضعیتی که ایران دارد، در مصر کودتا میشود و ملک فاروق از کشور میرود. و هیچ نویسندهای در ایران دربارهی این واقعه در مصر، داستانی نمینویسد!
در ۱۳۳۲ آیزنهاور که به شدت از کمونیسم میترسد، از فعالیت تودهایها سخت نگران است. در همین زمان شاه مخفیانه فرمان عزل مصدق را صادر میکند. اوضاع به هم میخورد. مردم مجسمههای شاه را پایین میکشند. مجلس شورای ملی منحل میشود. حزب توده میخواهد نظام پادشاهی را برچیند. شاه و ملکه ثریا به رُم میروند. علیه مصدق کودتا میشود. زاهدی با همدستی بیگانگان شاه را به ایران برمیگرداند.
در ۱۳۳۳مهر ماه ۹ نفر از افسران حزب توده اعدام میشوند. در آبان ماه ۸ نفر دیگر هم اعدام میشوند. دکتر فاطمی هم اعدام میشود. تودهایها در این سال و سال بعد به شدت تعقیب، تار و مار و نابود میشوند. ایران از فرانسه و امریکا وامهایی میگیرد.
در ۱۳۳۴ آخوند فلسفی علیه بهاییان به منبر میرود و سخنرانیها میکند. در پی تحریک احساساتِ ضد بهایی̊ مردم شیراز میریزند و خانهی تاریخی سید علی محمد باب را ویران میکنند و از آن سو رژیم، نواب صفوی را به همراه سه تن دیگر از فدائیان اسلام تیرباران میکند، و در چنین بلبشویی جمهوری اسلامیِ پاکستان در جوار ایران تشکیل میشود که البته نویسندگان ایرانی هیچکدامشان داستانی در این باره نمینویسند!
در ۱۳۳۵ مصدق از زندان آزاد میشود. شاه ساواک را میسازد و در دنیا اتفاقهای مهمی میافتد. انگلستان علیه مصر وارد جنگ میشود، تونس، مراکش، لیبی و ساحل طلا یا همان کشور غنای کنونی به استقلال میرسند، اما نشانی از این وقایع در نوشتههای نویسندگان ایرانی دیده نمیشود.
در ۱۳۳۶ حکومت سخت با بلوچها در کارزار است. از آن سو تند و تند با امریکا و دیگر کشورهای غربی قراردادهای تجاری و نظامی بسته میشود. را آهن تهران- مشهد هم افتتاح میگردد.
سال ۱۳۳۷ خسرو روزبه اعدام میشود. اولین و دومین ایستگاههای تلویزیونی بهکار میافتند که این دومی توسط مستشاران امریکایی راهاندازی و اداره میشود. ایستگاههای رادیویی هم گسترش مییابند.
و اما در عراق غوغا بهپاست. ژنرال عبدالکریم قاسم و سرهنگ عبدالسلام عارف ملک فیصل پادشاه، ولیعهد و نخستوزیر را میکشند و قدرت را قبضه میکنند و میخواهند نام خلیج فارس را به خلیج عربی بگردانند.
سال ۱۳۳۸ فرامیرسد. رابطهی ایران و شوروی خراب میشود. پنج هزار کرد عراقی به ایران پناهنده میشوند. شاه با فرح ازدواج میکند. رادیو تهران ۲۴ ساعته میشود. تغییراتی در اوضاع حزبی ایجاد میشود. حالا علاوه بر حزب ملیون و حزب مردم، جبهه ملی با ادغام حزب ایران و حزب پان ایرانیست (شاخه داریوش فروهر) و حزب مردم ایران تشکیل میشود.
در همین سال سید حسن تقیزاده در مجلس سنا نگران آن است که با رواج زبان انگلیسی، زبان فارسی از بین برود. مجسمهی فردوسی هم در همین سال در میدان فردوسی نصب میشود.
سال ۱۳۳۹ شاه آشکارا در بارهی رابطه با اسرائیل حرف میزند بیآنکه به حساسیت مردم و روحانیان توجهی داشته باشد. از آن سو جمال عبدالناصر شاه را همدستِ استعمارگران میخواند و رابطه با ایران را قطع میکند. رادیو و مطبوعات سوریه نیز حملههای شدیدی به ایران میکنند و اتحادیهی عرب خلیج فارس را خلیج عربی مینامد و خوزستان را از آنِ عربها میداند.
انتخابات دورهی بیستم با اعتراضهای شدید همراه است. در ۱۴ شهریور زنان در تظاهراتی خواستار برابری حقوق میشوند. ولیعهد به دنیا میآید و کِنِدی در آن سوی آبها رییس جمهور امریکا میشود. در خلیج فارس، ایران با امریکا مانور مشترک دریایی انجام میدهد. عدهای از رهبران جبههی ملی در مجلس سنا برای تضمین آزادی انتخابات بست مینشینند و جمعیت ایران به بیست و یک میلیون و سیصد هزار نفر رسیده است.
در ۱۳۴۰ آیتالله بروجردی میمیرد. فرهنگیان به علت کمی حقوق اعتصاب میکنند. به آنها حمله میکنند و خانعلی کشته میشود. رهبران جبهه ملی دستگیر و بازداشت میشوند. دانشآموزان تظاهرات میکنند. و کمی دورتر قبرس و کویت مستقل میشوند و باز هم چیزی از آنها در ادبیات فارسی وارد نمیشود.
پس از کودتای ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۰ فضای کشور برای نویسندگان نفسگیر میشود و بر کارشان تاثیرهای مهم و دامنهداری میگذارد. در بررسی سپانلو توجه خاصی به این سالها نشده، اما حسن عابدینی مینویسد:
«کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گسست دیگری در تاریخ و فرهنگ ایران پیش میآورد. رژیم کودتا میکوشد هر نوع ارتباط اجتماعی را از بین ببرد… با بازگشت محمد رضا پهلوی به سلطنت، تاریخ و ادبیات ایران وارد دورۀ سیاهی میشود که هفت سالی به طول میانجامد. در این دوره با درهم شکسته شدن همۀ کانونهای اجتماعی و فرهنگی، جامعه به صورت انبوه مردم تنها و ترسان درمیآید. جوّ بیاعتمادی و سوءظن بر روابط اجتماعی حاکم میشود و ترس و تعصب بر تلخی زندگی میافزاید. خشونت هردم فزاینده، برای به تسلیم واداشتن مردم، نتیجهای جز رشد پریشانفکری، جنون و خودکشی شکستخوردگان حساس ندارد. ادبیاتی که بر چنین زمینۀ روانی- اجتماعی رشد میکند، شکست و جلوههای گوناگون گریز از واقعیت موجود را به شیوههای مختلف منعکس میسازد… بطور کلی دورۀ کوتاه مدت ادبیات «متعهد» و آوازهگرانۀ دهۀ ۲۰ به پایان میرسد… بازگشت به داستانهای تمثیلی، اسطورهای، لذتجویانه و پوچگراییهای رمانتیک، ویژگی ادبیات این سالها میشود.» [۱۶]
در همین سالها که برای بسیاری از شاعران و نویسندگان سالهای خفقان است، نویسندگان مجاز کارشان را پیش میبرند. از جمله پاورقینویسان مجلههای این دوره بازارشان سکّه است. پرکارترین پاورقینویسان این دهه حسینقلی مستعان است با ۲۳ کتاب و جواد فاضل با ۱۷ کتاب. از میان این کتابها، در جلد اول رمان «تازینههای بهشت» به نام «دالان جهنم» نوشتهی ناصر خدایار، ماجراهای داستان در آلمان نازی میگذرد.
شاید کثرت ترجمه در این سالها نیز عاملی بوده باشد برای نپرداختن نویسندگان به موضوعات خارج از ایران. در سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۲ به ازای ۳۷۲ داستان ایرانی، ۶۶۶ داستان خارجی به فارسی ترجمه میشود. در این دهه ۱۳۰ داستان پلیسی- جاسوسی و ۹۰ داستان تاریخی و عشقی ترجمه و منتشر میشود. [۱۷]
با اینهمه باید گفت که در اینسالها نویسندگانی چون صادق هدایت، بزرگ علوی، جلال آلاحمد، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، تقی مدرسی و بهرام صادقی آثار باارزشی برای ادبیاتِ ماندگار این دوره میآفرینند و مجلههای ادبی «سخن» و «صدف» منتشر میشوند.
دورهی چهارم ۱۳۴۰- ۱۳۵۰
سپانلو مشخصههای ادبیات دهی چهل را چنین بیان میکند:
«علاوه بر تحولات کمی و عددی در این دوره تحولات زیر از نظ معنوی و کیفی در نثر فارسی پدید آمد.
– توجه منظم به سرچشمههای ملی و مذهبی در واکنش به غربزدگی.
– کشف و آزمون قالبهای هنری و ادبی.
– تحلیل اجتماعی و موضعی.
– تبلیغ سیاسی از طریق ادبیات.
– وفور تحقیقات اجتماعی و مردمشناسی.
– توجه به ساختهای جدید ادبی.
– ظهور طنز و طعن سیاه در ادبیات.» [۱۸]
در این دوره آل احمد یکی از قطبهای ادبی است. داریوش آشوری مینویسد:
«ادبیات روزگارِ ما با یک جهش از دورهیِ هدایت به دورهیِ آل احمد جهید. ادبیاتِ سرخورده، غمگین، و رنگپریدهیِ بوف کوری ناگهان جایِ خود را به ادبیاتی ستهینده و شتابنده و جهنده و پُرغوغا داد. آل احمد بحثِ کهنه و لوسِ «هنر برای هنر» یا «هنر برایِ اجتماع» را رها کرد و مفهوم «مسئولیت نویسنده» را از سارتر الهام گرفت؛ نظریّهای که «مسئولیت» یا «تعّهد» را جزء ذاتیِ کارِ نویسنده میداند نه چیزی افزوده بر آن.» [۱۹]
پس در این دهه دغدغههای اصلی نویسندگان کشف و آزمون قالبهای هنری و ادبی، تحلیل اجتماعی و موضعی، تبلیغ سیاسی از طریق ادبیات، تعهّدِ نویسنده و توجه به ساختهای جدید ادبی است.
و اما از آنچه در جامعه و بر جامعه میگذرد، وفور سیل و زلزله در اخبار سال ۴۱ چشمگیر است. سیلی عظیم جنوب تهران را ویران میکند، دو قریه در ورامین نابود و هفت نفر کشته میشوند، و سه هزار گوسفند را آب میبرد. در شمال و آذربایجان هم سیل میآید. زلزلهی معروف بوئین زهرا که حدود بیست و پنج هزار نفر در آن کشته شدند، در همین سال اتفاق میافتد؛ و گویا اینهمه کافی نبوده که ملخ هم به سیستان و بلوچستان حمله میکند.
از طرفی در مهرماه به زنان حق رای داده میشود که موج مخالفت روحانیان، از جمله خمینی، گلپایگانی و شریعتمداری را برمیانگیزد. اما شاه مصمم است تا داغِ انقلاب سفیدش را بر سینهی تاریخ ایران نقش بزند، حتا اگر در استان فارس عشایر سر به شورش بردارند. در ششم بهمن ماه سپاه دانش تشکیل میشود. زنان در تظاهراتهای زیادی شرکت میکنند. در اسفند ماه شیراز منطقهی جنگی اعلام میشود. در قم بلوای روحانیان بالا میگیرد و خمینی نوروز را روز عزای ملی اعلام میکند.
در همین سال الجزایر به استقلال میرسد و در عراق، عبدالسلام عارف با کشتن عبدالکریم قاسم کودتا میکند و اگر شما در آن زمان میخواستید داستانی بنویسید، از میان این موضوعها کدامشان را برمیگزیدید؟
سال ۱۳۴۲ نه تنها روحانیان در قم آرام نمینشینند، بلکه در شهرهای دیگر هم آرامش را برهم میزنند. خرداد ماه خمینی را بازداشت میکنند. در تهران و قم تظاهرات میشود. در تهران حکومت نظامی اعلام، و در پی آن درگیری میشود و نزدیک به پنج هزار نفر تلف میشوند: پنجهزار زندگی که میشد پنجهزار داستان در بارهاشان نوشت.
در این سال در چند جای دیگر سیل میآید و ویران میکند. سازمان ملل متحد از شمارِ چهارصد هزار معتاد به موادّ مخدر در ایران خبر میدهد. کارخانه ایران ناسیونال آغاز به کار میکند. حزب ایران نوین تاسیس میشود. سران و شخصیّتهای سیاسی و هنری زیادی از ایران دیدن میکنند و در میان اینهمه اخبار، خبر ترور کندی میآید و بر صدر اخبار جهان مینشیند.
در سال ۱۳۴۳ برای نخستین بار زنان وارد مجلس قانونگذاری میشوند و دوتن از آنان به مقام مدیر کلی میرسند. مستشاران نظامی امریکا در ایران مصونیّت مییابند. خمینی و پسرش سید مصطفی به ترکیه تبعید میشوند. حسنعلی منصور نخست وزیرِ وقت ترور میشود. هویدا به جایش نشانده میشود. نخست وزیر هند، جواهر لعل نهرو چشم بر جهان میبندد. پاپ پل ششم میشود نخستین پاپی که از اسرائیل دیدن میکند. برای نخستین بار بیتلها در تلویزیون امریکا برنامه اجرا میکنند. برای نخستین بار شوروی سفینهای با بیش از یک سرنشین (با ۳ سرنشین) به فضا میفرستد. چین نخستین آزمایش اتمی خود را انجام میدهد.
در ۱۳۴۴ با مسلسل به شاه تیراندازی میشود، دو تن از محافظانش کشته، و دو نفرشان زخمی میشوند. او زنده میماند و کمی بعد لقب آریامهر میگیرد. در مهر ماه سه میلیون و دویست هزار دانش آموز و صدو بیست هزار دبیر و آموزگار راهی مکانهای آموزشی میشوند. رقمی بسیار قابل توجه که زمینهساز تغییراتِ فرهنگی آینده میشود.
در این سال، نخست وزیر سوریه در مجلس آن کشور میگوید که خوزستان باید از ایران جدا شود. عراق به مرزهای ایران تجاوزهایی میکند. کردهای عراق به شهرهای بزرگ عراق پورش برده، پنجاه دهکده را تصرّف، و ۸۰۰ سرباز عراقی را کشته و یا زخمی میکنند. مطبوعات لبنان علیه ایران موضع میگیرند. ایران از امریکا موشکهای زمین به هوا میخرد. لایحه ذوب آهن تصویب میشود.
و در جهان: سازمان الفتح پایهگذاری میشود، جانسون به ریاست جمهوری امریکا میرسد. جنگ ویتنام شدت میگیرد و ۳۵۰۰ نظامی امریکایی وارد ویتنام جنوبی میشوند. یک فضانورد شوروی برای نخستین بار در تاریخ بشر به مدّت ۱۲ دقیقه از سفینه بیرون میرود و در فضا میماند. سفینه امریکایی مارینر ۴ نخستین عکسها را از مریخ میگیرد. جنگ دوم هند و پاکستان بر سر کشمیر آغاز میشود. بیست و پنج هزار نفر به رهبری مارتین لوتر کینگ برای بهدست آوردن حق رای راهپیمایی میکنند. بیست سال پس از جنگ جهانی، آلمان با اسرائیل رابطه سیاسی برقرار میکند. سنگاپور از مالزی جدا میشود.
در ۱۳۴۵ دادگستری ۹ دختر لیسانسیه حقوق را با عنوان قاضی استخدام میکند. فرستندهی تلویزیون ملی ایران کار خود را آغاز میکند. آلمان ۹۰ فروند جت جنگنده به ایران میفروشد. دو محمّدِ بزرگ را از دست میدهیم: محمد معین و محمد مصدق.
و در جهان: عبدالسلام عارف رئیس جمهور عراق در سقوط هواپیما کشته میشود و برادرش عبدالرحمن جانشینش میشود. بوتسوانا مستقل میشود.
در خبرهای ۱۳۴۶، بیش از هرچیز نعرهی توفان را میشنویم و غرّش سیل را. توفان در تهران صدها درخت کهنسال را ریشهکن میکند و در خوزستان چند موتورلنج را به ته دریا میفرستد. در آذربایجان و تهران و خراسان سیل میآید و ویران میکند. حیوانات زیادی از دامداران میمیرند و بخشی از جادهی تهران مشهد را آب میبرد.
اما از سوی دیگر رابطهی اقتصادی با کشورهایِ سوسیالیستیِ شوروی، رومانی، بلغارستان، چکاسلواکی، یوگوسلاوی و مجارستان گسترش چشمگیری مییابد. خرید اسلحه پی در پی صورت میگیرد. صد دستگاه لوکوموتیو از شوروی خریده میشود. محمدرضا شاه برای نشان دادن زورمندیاش به کشورهای منطقه، در مانور روز استقلال پاکستان با جتهای جنگیِ ایران نمایش اجرا میکند، و برای نشان دادن ثُباتش در همین سال تاجگذاری میکند و سازمان جشن هنر شیراز را نیز فرمانِ ساختن میدهد، جشنی که تا سال ۱۳۵۶ هر ساله در شیراز برنامه اجرا میکرد. جهان پهلوان تختی هم در همین سال عطای جهان را به لقایش میبخشد.
و اما در جاهای دیگر جهان: جنگ میان اسرائیل و کشورهای عربی اوج تازهای میگیرد. در یونان سرهنگان کودتا میکنند و ۸۵۰۰ نفر بازداشت میشوند.
در آغاز سال ۱۳۴۷ شاه آشکارا، با گردنِ برافراخته و سینهی سپر کرده و بیهیچ آذرمی به نمایندگان مجلس میگوید: «دولت ایران را فقط شاه ایران تعیین میکند.» [۲۰]
و در دی ماه، در یک کنفرانس مطبوعاتی در دهلی نو میگوید: «اگر اهالی بحرین نمیخواهند به کشور من ملحق شوند، ایران ادعای ارضی خود را در مورد این مجمعالجزایر پس میگیرد و خواسته اهالی بحرین را اگر از لحاظ بینالمللی مورد قبول قرار بگیرد میپذیرد..» [۲۱]
در اردیبهشت کنفرانس حقوق بشر در تهران گشایش مییابد که درآن کشورهای عربی به شدّت به حضور نمایندهی اسرائیل اعتراض میکنند.
در این سال، همچنان سیل و توفان و زلزله در تهران، شمال، آذربایجان، خراسان، فارس، خوزستان و کرمانشاه جان میگیرد و ویران میکند و تعداد آتشسوزیهای بزرگ هم بسیار زیاد است که شاید وظیفهی جامعهشناسان و تاریخنویسان است که علل این همه وفور بلا را پیدا کنند.
ایران در مسابقات فوتبال آسیایی برنده میشود. در غربِ تهران ساختمان یک شهر ورزشی آغاز میشود. بانک جهانی سی میلیون دلار به ایران وام میدهد. بر رابرت کندی بارانی از تیر میبارند و او را میکشند. نیکسون رئیس جمهور میشود. آپولوی ۸ دور ماه میگردد، و در همسایگی ما در حالیکه ارتش عراق در جنگ شدیدی با کُردها درگیر است، در آن کودتا میشود و حسنالبکر قدرت را قبضه میکند.
و خبری هم داریم که در لابلای این اخبار جلب توجه میکند: «در تهران دکتر محبالله آزاده جراح چشمپزشک قرنیه چشم یک گوساله را به انسان پیوند زد.» [۲۲]
طنز تلخ بعدی را میشود از دلِ این خبر بیرون کشید که در سه روز تعطیلات نوروزی سال ۱۳۴۸ تعداد ۴۸ نفر کشته و ۶۹ نفر زخمی میشوند. بیرون کشیدن مثبت از دلِ منفی. میشود گفت که خبر فوق نشان از خوب شدن وضعیت رفاهی طبقهی متوسطی دارد که اکنون دیگر امکان مسافرتهای تفریحی یافته و موجب افزایش محاسبه نشدهای در ترافیکِ جادههای باریکِ پیش از «رفاه» شده است. تولید بیشتر از یک میلیارد بشکه نفت در سال، میتواند مهر تاییدی بر این ادعا باشد. هرچند شاه در این سال مستقیم میگوید ما به امریکا نفت میدهیم و آنها به ما اسلحه میفروشند، اما غیر از اسلحه، بالاخره در ازای نفت مقداری پول و چیزهای دیگری هم به کشور وارد میشود.
از خبرهای دیگر در این دیارِ پرتضاد این است که برای نخستین بار در قم یک سینما شروع به کار میکند. موزه تمبر وزارت پست و تلگراف به علت عدم توجه مسئولان از بین میرود. روابط ایران و عراق تیره میشود. ارتش آمادهباش میشود. سه هزار ایرانی از عراق اخراج میشوند. کردها تاسیسات نفتی عراق را منفجر میکنند. عراق جاهایی در ترکیه را بمباران میکند. اسرائیل اردن را بمباران میکند. میان مصر و اسرائیل جنگ شدت میگیرد. ارتش پاکستان به فرماندهی ژنرال یحیی خان، ایوب خان را برکنار و قانون اساسی را باطل میکند. ژنرال دوگل استعفا میدهد. آپولوی ۱۱ بر ماه و بر صدر اخبار جهان مینشیند.
جلال آل احمد که با کتاب «غربزدگی» در خوابگه مورچگان آب ریخته بود، از این سرای سپنج جان بهدر میبرد.
میرسیم به سال ۱۳۴۹. قطر اعلام استقلال میکند. «قابوس» در یک کودتای بدون خونریزی در عمان، پدرش سلطان سعید را کنار میزند و خودش بر جایش تکیه میزند. ارتش ترکیه سلیمان دمیرل را ساقط میکند. طراحان و مجریان سیاستِ امریکا در خاورمیانه و آسیا در تهران جمع میشوند. شاه بررسی حاکمیّت ایران بر بحرین را به مجلسیانی که بیاجازهی او آب نمیخورند- به اصطلاح- واگذار میکند تا در ۲۴ تیرماه با ۱۸۷ رای موافق در برابر ۴ رای مخالف بپذیرند که بحرین از پیکر ایران جدا شود. سپس شاهنشاه آریامهر در مصاحبهای میگوید که ایران تنها قدرت دریائی خلیج فارس است. او در جای دیگری میگوید در صورت لزوم، ایران برای تصرف جزیرههای تُنب و ابوموسی به زور متوسل میشود.
همین سال، ایران از یک سو بزرگترین موافقتنامهی اقتصادیاش را با شوروی میبندد و از آن سو ۲۹ میلیون دلار از امریکا، و ۵۰ میلیون دلار از بانک جهانی وام میگیرد.
و در این سالِ ناآرام (این مملکت کِی آرام بوده؟) ۱۸. ۰۰۰ کارگر شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اعتصاب میکنند و پس از آنکه هر کدام یک ماه پاداش و یک دست لباس میگیرند، به سر کارشان برمیگردند. کارگران کارخانهی جهان چیت کرج نیز در پی اعتصاب به سوی تهران حرکت میکنند، اما ژاندارمری جلوی آنها را میگیرد. درگیری میشود و ۳۰ تن از کارگران کشته و ۳۰ تن دیگر زخمی میشوند. مقامات امنیتی نام تعداد زیادی از دانشجویان مخالف رژیم را که در امریکا، آلمان و اتریش هستند منتشر، و تعداد دانشجویان کنفدراسیون را در خارج از ایران هزار و پانصد تن برآورد میکند. در شامگاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، سیزده چریک مسلح به تفنگ، مسلسل و نارنجک به پاسگاه ژاندارمری شهرستان سیاهکل در کنارهی جنگلهای گیلان حمله میکنند. شاه با شنیدن این خبر برادر خود را در راس قوای نظامیِ سنگینی شامل کوماندوها، هلیکوپتر و افراد شهربانی به منطقه اعزام میکند. در عملیات تعقیب و گریز چندین سرباز و دو چریک فدایی کشته، و یازده تن دیگر اسیر میشوند که از این تعداد ده نفر به ضرب گلوله کشته و یک تن زیر شکنجه جان میسپارد.
از دیگر خبرها این است که مدرسهی عالی تلویزیون و سینما تاسیس میشود، پاپ پل ششم به ایران میآید و مدیر باغ وحش تبریز را خرس میخورد!
و اما درجهان، گذشته از آنچه گفته شد، در فرانسه مرگ ژنرال دوگل را داریم و در مصر مرگ عبدالناصر را که انور سادات به جایش مینشیند.
در سال ۱۳۵۰ جمعیت تهران به ۳ میلیون نفر میرسد. فرمانداران و استاندارن تند و تند عوض میشوند، هیئتهای سیاسی و اقتصادی از سراسر دنیا، ازجمله یک هیئت سی نفره از ژاپن به ایران میآید. قراردادهای بازرگانی زیادی امضاء میشود. در همان آغاز سال به موجب مقررات تازهی صادرات و واردات، ورود یخچال، بخاری، تلویزیون، رادیو و پارچههای نخی مجاز میگردد و این در حالی است که چندی پیش، ایران به امریکا پارچه صادر میکرد. ایران صد و پنجاه میلیون دلار از بانکهای امریکا، اروپا و آسیا اعتبار میگیرد و بانک جهانی پنجاه میلیون دلار به بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران اعتبار میدهد. با ژاپن قرارداد پتروشیمی بسته میشود. ساختمان پالایشگاه شیراز آغاز میشود. راه آهن ایران به اروپا پیوسته میشود. ایران ۴۰۰ دستگاه اتوبوس به رومانی و ۱۵۰ دستگاه به کویت میفروشد. در خراسان، بندر عباس، و سیستان و بلوچستان ایستگاههای تلویزیونی آغاز به کار میکنند. کنگرههای جهانی حافظ و سعدی برگزار میشود. به مبارکی پترودلارهایی که به ایران سرازیر میشود، شاه که خودش را ایران، و ایران را خودش میداند، خودش را بد جوری توانا و ثروتمند میبیند. او در شهریور اعلام میکند «تا آخر سال درآمد ما از نفت به ارقام نجومی میرسد» و هنگامی که میبیند از چین تا امریکا، و از شوروی تا ژاپن، همه برای سرمایهگذاری و خرید و فروش به ایران میآیند، به قول مَثَلِ پُر معنای کُهن «یابو وَرَش میدارد» و فکر میکند به راستی هر کاری که بخواهد میتواند بکند. او با انتصاب سی نفر به منصب سناتوری، یک بار دیگر داغِ حاکمیت و مالکیّتِ بیچون و چرایش را بر پیشانی سناتورهای مجلس سنایش میکوبد. او در همین سال میخواهد دوهزار و پانصد ساله شدن پادشاهی ایران را جشن بگیرد. بیش از پانصد عکاس و خبرنگار به ایران میآیند. هزینهی جشن شانزده میلیون و هشتصد هزار دلار اعلام میشود و در این جشن، شاه بر گور کورش سوگند معروفش را یاد میکند و میگوید: «کورش! شاهِ شاهان، آزادمردِ آزادمردان، آسوده بخواب که ما بیداریم و همواره بیدار خواهیم بود.»
سرعتِ سرازیر شدنِ ثروتی که انتظارش نمیرفته و برای به مصرف رساندنش در کشورِ پهناور و به نسبت فقیری چون ایران̊ یک برنامهریزی اساسی وجود نداشته، و متمرکز شدن آن در دستِ اقلیّتی از بوروکراتها و سرمایهدارانِ وابسته به تکنولوژیِ غرب، باعث بههم خوردن معادلهها و معاملههای جامعه میشود. به دورِ همهی شهرهای بزرگ که به سرعت دارای ساختمان و خیابانهای تمیز و مدرن میشوند، کمربندهایی از حلبیآبادها و زاغهها بسته میشود که پُر است از مردمان فقیر و کمسواد یا بیسوادی که هیچ شانسی برای فهمیدن یا وارد شدن به دنیای فرهنگی و مالی درون، و بهویژه بالای این شهرها را ندارند.
برای بهتر فهمیدن این فضا، بهتر است نگاهی بیندازیم به دیگر اتفاقهایی که در همین سال در ایران و جهان افتاده است.
در این سال تنها نزدیک به چهل قاچاقچی مواد مخدر در شهرهای مختلف اعدام میشوند. همچنان بسیاری در حوادث رانندگی در جادههایی که ظرفیت رشد ترافیک را ندارند کشته میشوند. تنها در آبان ماه ۵۹ نفر در پی حوادث رانندگی کشته، و ۷۹۷ نفر مجروح میشوند. سیل در کردستان، همدان، تبریز، بجنورد، نهاوند، مازندران و طبس جان و مال صدها آدم را تباه میکند. ایران ناچار است شصت هزار ایرانی را که از عراق اخراج شدهاند و به آنها «معاودین عراقی» میگویند، بپذیرد. عراق حوزه علمیه نجف را تعطیل میکند که در پی آن آیتاله خوانساری دعوت به اعتراض میکند. بازار تهران و سپس شهرهای دیگر دعوت او را لبیک میگویند و میبندند. امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان با شاه دیدار میکند.
از واقعههای شایان توجه مذهبی در این سال یکی نصبِ ضریح امامزاده داوود است که با سلام و صلوات و با شکوهِ تمام انجام میگیرد، و دیگری رفتن اعضای یک هیئت مذهبی از تهران به مشهد با پای پیاده.
در این سال ضد و خوردهای خیابانی با چریکها بُعد تازهای مییابد. چریکها به کلانتری قلهک حمله میکنند. سرلشگر فرسیو رئیس دادرسی ارتش به ضرب سه گلوله از پا درمیآید و برای قاتلانش نهصد هزار تومان جایزه تعیین میشود. مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران و نیز نزدیک به ۹۵ درصد کادرهای آن دستگیر، و احمد رضایی عنوان اولین شهید سازمان مجاهدین خلق را به خوداختصاص میدهد و بیش از ۳۰ نفر از سازمان چریکهای فدایی خلق کشته میشوند.
در این سال ایران از سویی بحرین را از دست میدهد و از آن سو به ضربِ نیروی نظامی سه جزیرهی ابوموسی و تُنب کوچک و بزرگ را میگیرد که با اعتراض شدید شیخنشینها و سوریه روبرو میشود و پنج کشور عراق، کویت، لیبی، الجزایر و یمنِ جنوبی شکایتشان را از ایران به سازمان ملل میبرند. شاه میگوید قدرت دفاعی ایران به دریای عمان گسترش خواهد یافت.
جهان هم در این سال پر از خبرهای مهم است، اما برای کسی که در ایران است و باید بنویسد، مگر میشود گفت که چه چیزی باید او را به نوشتن برانگیزد؟
در همسایگی ایران، استقلال بحرین و قطر به رسمیت شناخته میشود. حاکم قطر در شیراز به سر میبرد که علیه او کودتا میکنند. در شیخنشین شارجه کودتا میشود و حاکمش را میکشند. میان شارجه و عمّان جنگ میشود. در عراق، رییس جمهور حسنالبکر را در کاخش به مسلسل میبندند. در ترکیه زلزله جان هزاران نفر را میگیرد. هند به پاکستان حمله میکند و در نخستین یورش ۳۰۰ نفر را میکشد. این جنگ به جنگی بزرگ تبدیل میشود. شیخ مجیبالرحمن استقلال بنگلادش را از پاکستان اعلام میکند. کمی دورتر، یاسر عرفات به رهبری کل سازمانهای چریکی برگزیده میشود. در کشتار کاخ سلطنتی مراکش ۲۸۶ نفر کشته و مجروح میشوند که پس از آن سلطان حسن ۴ ژنرال و ۶ سرهنگ را تیرباران میکند. کودتای نظامی در سودان شکست میخورد و رهبران آن اعدام میشوند. عیدی امین در اوگاندا کودتا میکند. ویتنام جنوبی با یاری امریکا لائوس را میگیرد. در واشنگتن دی سی ۱۲۰۰۰ نفر را که علیه جنگ ویتنام تظاهرات کردهاند، دستگیر میکنند. ۶۶ نفر در مسابقه فوتبال در اسکاتلند کشته میشوند. کارخانه رولزرویس ورشکست میشود. چین به عضویت سازمان ملل درمیآید. سد اسوان را که بر روی رود نیل بستهاند افتتاح میکنند، و نخستین ای- میلِ دنیا توسط RayTomlinson فرستاده میشود.
ناگفته نماند که در این سال، ۲۰۰۰ تُن گوشتِ یخزده از یوگسلاوی به آشپزخانههای ایران وارد میشود و خیلیها هنوز به یاد دارند که در این سال برف سنگینی بر تهران بارید.
دههی چهل خورشیدی برابر است با دههی ۱۹۶۰ میلادی. در این دهه فرهنگ هیپیگری غرب را تسخیر میکند. نسل جوانی که رنجِ فقر، مصیبتهای جنگِ جهانی و کمبودهای مادّی و مالیِ پدران و مادرانشان را نیازمودهاند، انتظارهای دیگری از جامعه دارند. آنان در آرزوی انداختن طرحی نو در جهان، علیه اتوریته، عادتها، و قراردادهای سفت و سخت اخلاقی و اجتماعی پدرانشان، و در یک کلام، نظام ارزشی زمانه برمیخیزند. جوانان اروپایی و امریکایی، این بچههای گُل و موسیقی، به مبارکی کشف روشهای جلوگیری از بارداری و دسترسی به قرص ضد حاملگی، با ایدهی عشقِ آزاد، درپی دگرگون کردن باورهایِ پیشینیان در بارهی روابط جنسی برمیآیند و در همهی زمینهها تبلیغکنندگانِ رواداری و صلح میشوند. باید به یاد داشت که تارخنگاران̊ پایان دوران استعمارگری را در همین دهه به ثبت رساندهاند.
اما در این دهه، سال ۱۹۶۸ اهمیت ویژهای دارد. در این سال در امریکا مبارز آزادیخواهِ سیاهپوست، و سخنور توانا مارتین لوتر کینگ به ضربِ گلوله کشته میشود. پراگ از سوی نیروهای پیمان ورشو که شامل هشت کشور شوروی، آلبانی، بلغارستان، لهستان، مجارستان، رومانی و آلمان شرقی است، اشغال میشود، و در ماه مه شورش بزرگی در فرانسه در میگیرد که وزن زیادی از آن به دوش هیپی هاست. اگر چه این جنبش هیچگاه حکومت فرانسه را عوض نکرد اما صاحب نظران تاثیر آن را کمتر از یک انقلاب نمیدانند. در این شورش گذشته از اعتراضات دانشجویان، ده میلیون کارگر دست به اعتصاب زدند.
حکایت جامعه و ادبیات، حکایت پیدایش مرغ و تخممرغ نیست. بیشک اول جامعهای باید باشد تا بتواند ادبیاتی در آن بهوجود بیاید، و این جامعه تاثیرش را بر ادبیات میگذارد. به قول ژان- ایو تادیه (jean- Yves Tadié):
«جامعه پیش از اثر وجود دارد و نویسنده را مشروط میکند و نویسنده نیز به بازتاب و بیان جامعه میپردازد و جویایِ دگرگون ساختنِ آن است؛ جامعه در اثرِ ادبی وجود دارد و ردّ پا و توصیف آن را در اثر باز مییابیم؛ جامعه پس از اثر نیز وجود دارد و به همین سبب جامعهشناسیِ خواندن و خوانندگان را داریم که آن نیز- از بررسیهایِ آماری گرفته تا نظریۀ دریافت- به ادبیات میپردازد.» [۲۴]
یعنی محدودیتهای سیاسی، فرهنگی، ارتباطی، معیشتی و… که نویسندگان ایرانی با آن روبرو بوده و هستند، بر آثاری که آفریدهاند چنین تاثیری گذاشته که چندان چیزی از بازتابِ وقایعِ جهانِ خارج از ایران در آثارشان دیده نمیشود. البته این به آن معنا نیست که اینان تاثیری از ادبیات جهان نگرفته یا دستکم بر نویسندگان کشورهای همسایه تاثیری نگذاشتهاند.
یک بار دیگر این جمله را از ژان- ایو تادیه میخوانیم: «نویسنده نیز به بازتاب و بیان جامعه میپردازد و جویایِ دگرگون ساختنِ آن است».
اگر یکبار دیگر کثرت و اهمیت وقایعی را که در این سالها در ایران اتفاق افتاده مرور کنیم، و به یاد بیاوریم که نویسندهی ایرانی همواره با مشکلاتِ سانسور حکومتی، عدم امنیت نوشتن و سختی دسترسی به اطلاعات سانسور نشده و دستِ اول روبرو بوده، و مشکل تعداد کم باسوادها و تعداد زیاد کمسوادها و بیسوادها را به آن بیفزاییم و نیز «خطرِ خواندن» و «ترس از خواندن» و «نگهداری کتاب» را که خوانندهی ایرانی از همان کودکی با آن روبرو میشود، از یاد نبرده باشیم، و ایضاً ببینیم که خطر زندان و از دست دادن شغل بهخاطر خواندنِ یک کتاب، به عنوانِ یک خطر بالقوه، واقعی، و جدی همواره وجود داشته و هنوز وجود دارد، و اگر این تصویر تاکنون ما را گیج نکرده باشد، میبینیم که در میان این همه مشکل و دغدغه، زیاد هم جای تعجب ندارد که نویسنده و خوانندهی ایرانی چندان توجهی به جهان بیرون از ایران نکرده باشد.
ایران در صد سال گذشته، گذشته از دو انقلاب مشروطه و اسلامی، شاهد تغییر سلسلهی پادشاهی قاجار به پهلوی، تغییر سیستم حکومتی از مشروطه به جمهوری اسلامی، اشغال نیروهای بیگانه، مصیبتهای دو جنگ جهانی، جنگ حکومت مرکزی با عشایر و اقلیتهای قومی ایران، مبارزه بر سر نفت و کودتای امریکایی، به زور حجاب را از سر زنان برداشتن و به زور حجاب را بر سر آنان انداختن، پر شدن بیامان زندانها در همهی این صد سال، هشت سال جنگ با عراق، فرار بیش از سه میلیون ایرانی به خارج از کشور، پناه جستن میلیونها افغانی به کشور، شکنجه و اعدامهای سیاسی، قتلهای زنجیرهای نویسندگان و هنرمندان، سانسور پایدار نوشتهها و… بوده است.
محمد محمدعلی در مصاحبهای با یوسف علیخانی چنین به اعتراف مینشیند:
«من به عنوان یک نویسنده ایرانی، از یک منظر جزو محجوبترین نویسندگان جهان هستم. ترس از حادثهجویی و نوآوری باعث شده که نتوانم حداقل مکنونات قلبی خودم را به رشته تحریر بکشم. ملاحظهکاری و واهمههای بینام و نشان و ترس و لرزهای فراوان، میدان عملم را در حوزه جهان داستان و رمان محدود کرده است. موضوع و پیام داستانهایم را چنان کمرنگ وگاه چنان سانتیمانتال میکنم که مبادا به تریج قبای کسی بر بخورد. اغلب با بغض در گلو حرف میزنم. شاید مصداق / خود نه از امید رَستم نی ز غم / وین میان خوش دست و پایی میزنم/ باشم. غم نام و ننگ وادارم کرده مهمترین رویدادهای هنری معاصر را از صافی هزار مسئلۀ درونی و شخصی خود ببینم. غالباً جلوی ناشران مثل بدهکاران مینشینم. جلو ممیزان مثل مجرمان فراری. تیراژ محدود و توزیع نارسای کتاب، حس اعتماد به نفسم را گرفته، وادارم کرده که حتا نتوانم پس از انتشار کتابی پانصد صفحهای، یک مهمانی کوچک خانوادگی در یکی از رستورانها بگیرم. و مثلاً به خانوادهام بگویم که به مناسبت انتشار این کتاب «جشن» گرفتهام. بحث بر سر پول نیست- پولپرستی لایق همانها که خیلی دارند- بیاعتمادتر از آن هستم که حتا به همسایه دیوار به دیوارم بگویم که مهمترین مشغلۀ زندگیام چیست…» [۲۵]
میبینیم که یک نویسندهی ایرانی که همچون هر نویسندهی دیگری در جهان خواه ناخواه «به بازتاب و بیان جامعه میپردازد و جویایِ دگرگون ساختنِ آن است»، گذشته از دغدغهی اساسیِ «هویت»، دغدغههای زیاد دیگری هم دارد، آنچنان زیاد که مرا وا میدارد این تِز را بدهم که نویسندهی ایرانی برای پرداختن به وقایعِ خارج از ایران، علاوه بر دلیلهای شخصی و معیشتی و فرهنگی و سیاسی و غیره، برای چنین کاری اُواسکوود (Overskud) ندارد. اگر زورم میرسید این واژه را به زبان فارسی اضافه میکردم. معادل ندارد. مجبورم توضیحش بدهم. یک واژهی دانمارکی است. در دانمارک اگر کسی بخواهد کاری بیشتر از وظیفهاش انجام بدهد، باید اُواسکوود داشته باشد. البته یک دانمارکی وقتی چنان خسته شده باشد که دیگر نتواند کاری را انجام بدهد، باز به خودش اجازه میدهد تا بگوید اُواسکوود ندارد. اُواسکوود یک توانِ اضافی است که شخص وقتی آنرا بهدست میآورد که در موقعیّتی بهتر از موقعیّتِ معمولی و هرروزهاش قرار گرفته باشد. این اُواسکوود وقتی بهدست میآید که شخص احساس کند بیشتر از معمول انرژی دارد و دوست دارد آنرا صرف کاری فوقالعاده کند.
به گمانم پاسخ این پرسشها که بر ادبیات ما چه رفته است که جای «جهان» در آن خالی است، و چرا تصویرهای جهان بیرون از ایران̊ در ادبیات ما دیده نمیشوند، و دغدغه و درگیریهای نویسندگانمان چیست که شدیدترین لرزههای دنیا در آثارشان بازتاب نمییابد، همه در همین واژهی اُواسکوود نهفته است. آنان برای چنین مسائلی این توانایی زیادتر از نیاز را که نامش اُواسکوود است ندارند و در آن جامعه نمیتوانند به دستش بیاورند.
در جایی که جانِ نویسنده به رشتههای چند جمله آویزان است، و چشمانش پیوسته باید به دنبال واژههای ممنوع بگردد و پیش از سانسورچیان حذفشان کند، کجا میتواند به مشکلات آنسوی مرزها یا به مشکلاتِ جهانی بپردازد؟
گویا دارم به این نتیجه میرسم که دستکم بخش مهمی از یک پاسخ مهم را پیدا کردهام. پاسخ این پرسش که چرا ادبیات ما جهانی نیست. آخر ادبیاتی که سانسور حکومتی آش و لاشش میکند و فرهنگِ جامعه و خوانندگان آن را تربیتی و اخلاقی میخواهد، و رعایتِ آبروی خانواده و فامیل آن را از شور و حال میاندازد، چگونه میتواند ادّعای جهانی شدن بکند؟
و اما از نویسندگان خارج از ایران چه خبر؟
چه آنان که نویسنده بودند و آمدند، و چه آنان که بعدها نویسنده شدند مشکل تکزبانی بسیاری از نویسندگان داخل را ندارند. مشکل سانسور حکومتی را هم ندارند. اما با اندوهِ بیامانِ غربت دست به گریبان بودهاند، به زبانی بیگانه درس خواندهاند، کاری پیدا کردهاند و برای شناختن و فهمیدن فرهنگی از بیخ و بُن بیگانه و رسوخ در آن، شبانهروز جنگیدهاند. اینها باید زبان فارسی خود را هم تازه نگه میداشتهاند.
حال اگر این نویسندگان به فارسی بنویسند، برای چه کسانی مینویسند؟ اگر برای ایران بنویسند که باید سانسور دولتی و خودسانسوری را رعایت کنند، و اگر بخواهند برای فارسیزبانان خارج کشور که در سراسر جهان پراکندهاند، بنویسند، باید چه بنویسند که برایشان جالب و خواندنی باشد؟ اگر بخواهند از موضوعاتِ جهانی بنویسند که نویسندگانِ زبده و حرفهای کشورهای غربی بهطور معمول به آنها میپردازند؛ آنهم خیلی خوب و به سرعت. از آنچه در ایران هم میگذرد که دیگر زیاد خبر ندارند. پس بهطور عُمده یا از تجربههای خودشان مینویسند، یا از خاطرات. تازه این در صورتی است که هنگام نوشتن به مخاطب بیندیشند! وقتی تیراژ کتاب پنجاه یا صد نسخه است، به گمانم بیشتر از هرچیز، این یک نیاز روانی است که نویسندگان را در چنین شرایطی به نوشتن وامیدارد. گونهای خوددرمانی، گونهای زخمبندی.
باسلام و خسته نباشيد به آقای کدخدائی عزيز،
محض اطلاع ، جنابعالی، حدود هفت هشت سال پيش ، رمان ” دستتان را از جيب ايشان بيرون بياوريد” نوشته ی اينجانب، هفتگی و به صورت ” آين لاين” در همين سايت زمانه منتشر می شد که در آن از شرکتی بين المللی و نامرئی نامبرده بود بنام شرکت” جولاشکا” که در دوره ئی از تاريخ خاک قبرستان های قديمی جهان را می خرد و….
شرکت نامبرده شده” جولاشکا” ، اساس رمانی است بنام ” آوارگان خوابگرد” که در آن به مسئله مهاجرت و مهاجران سرتا سر جهان می پردازد و به همين دليل هم ” تقديم به همه ی مهاجران جهان شده است” .
اين رمان ، حدود شانزده سال پيش ، در پاريس به همت انتشارات خاوران به چاپ رسيده است. نسخه ای از آن ندارم و اگرنه برايتان می فرستادم که تا حدودی از نااميدی شما از اينکه ” آثار نويسندگان ايرانی، بومی ، محلی، قبيله ای و … فاقد انديشه های جهان شمول هستند” بکاهد، اما بخش کوتاهی از رمان را که در کتاب به عنوان مؤخره آمده است در اينجا می آورم تا چه در نظر افتاد.
با احترام
سيروس”قاسم” سيف
……………………………………………………………………
بخش هایی از رمان: شما باید دستتان را از جیب ایشان بیرون بیاورید نوشته سیروس سیف در زمانه:
http://zamaaneh.com/library/cat_1/
سيروس "قاسم" سيف / 06 December 2015
سلام آقای سیف. سپاس از اطلاعاتی که دادید. اما در این مقاله ادعا نشده گه “آثار نویسندگان ایرانی، بومی ، محلی، قبیله ای و … فاقد اندیشه های جهان شمول هستند”. من خواسته ام با نشان دادن و یادآوری شرایطی که نویسندگان ایرانی در آن درگیر و گرفتار هستند، نشان بدهم که اگر در ادبیات ایران به مسائل جهانی پرداخته نشده- یا کم پرداخته شده، بی دلیل نبوده است.
مسعود کدخدایی / 06 December 2015
سلام آقای کدخایی. به نظر می رسد که شما در مواردی ناپژوهیده و نادقیق مسائل را مطرح کرده اید. به مثل در برآورد ضعف آثار نویسندگان در خارج نوشته اید: نویسندگان خارج از کشور ” اگر بخواهند از موضوعاتِ جهانی بنویسند که نویسندگانِ زبده و حرفهای کشورهای غربی بهطور معمول به آنها میپردازند؛ آنهم خیلی خوب و به سرعت. از آنچه در ایران هم میگذرد که دیگر زیاد خبر ندارند. پس بهطور عُمده یا از تجربههای خودشان مینویسند، یا از خاطرات.”
هیچ نویسنده یی در دنیا نمی توانید بیابید که از “تجربه” اش ننویسد. بدون تجربه، اثر ادبی پدید نمی آید. به قول توماس مان، “هر نویسنده یی به نوعی خاطرات خودش را می نویسد.” (نقل به معنا). من چگونه می توانم جنگ در سوریه را درونمایه ی رُمانم کنم، بی آنکه آن را “تجربه” کرده باشم؟ اما تإثیر بنیادگرایی اسلامی را نزد جوان هایی از خانواده ی مسلمان در اروپا را تجربه کرده و نوشته ام. دیگران هم حتمن نکات دیگری را داستانی کرده اند که احتمالن شما آنها را نخوانده اید.
محمود فلکی
محمود فلکی / 07 December 2015
سلام آقای کدخدائی عزيز. حق با شما است . شما در نوشته تان ادعانکرده ايد که آثار نويسندگان ايرانی، بومی محلی، قبيله ای و… فاقد انديشه های جهان شمول هستند، بلکه شما ادعاکرده ايد که ” جای جهان در ادبيات ايران خالی است. ادعاکرده ايد که “تصویرهای جهانِ بیرون از ایران در ادبیات ما دیده نمیشوند”. ادعاکرده ايد که “لرزههایی که دنیا را تکان میدهند، در ادبیات ما پژواکی نمییابند”. ادعاکرده ايد که ” در ادبیات امروز ما از یازده سپتامبر، بهار عرب، جنگِ قدرت میان روسیه و ناتو، ترکیه و کردها، افغانستان و القاعده، پاکستان و طالبان، جنگِ داخلی عراق، ظهور مرگبارِ داعش و سیل میلیونی پناهندگانی که جان خود و عزیزانشان را روی زورقی بادی که به اسباببازی میماند، میگذارند و آن را به موجهای دریا و توفانِ خشم ملیگرایانِ اروپا میسپارند، اثری دیده نمیشود”.و… من از آن ادعاهای شما چنين برداشت کردم که می خواهيد بگوئيد که اگر جهان در ادبيات کشوری ، غايب باشد، به اين دليل است که آثار نويسندگان آن کشور، بومی، محلی، قبيله ای است و به تبع ، فاقد انديشه های جهان شمول. و حالا که شما می فرمائيد، برداشت من از موارد مورد ادعای شما، اشتباه است و چنين قصدی نداشته ايد، من از شما و خوانندگان معذرت می خواهم و نه تنها مسئوليت جمله ی ” آثار نويسندگان ايرانی ، بومی، محلی، قبيله ای و… فاقد انديشه های جهان شمول است” را بر عهده می گيرم و با استناد بر همان مطلب خودتان ، نه تنها بر درستی چنين ادعائی پای می فشارم و از آن دفاع می کنم.بلکه ادعا می کنم که آثار ادبی ما از مشروطه به بعد، نه تنها فاقد انديشه های جهان شمول بوده است، بلکه اصولا و به ندرت ادبياتی بوده است انديشمند.
سيروس "قاسم" سيف / 07 December 2015
ممنون بسیار درست و بجا بود
آخر ادبیاتی که سانسور حکومتی آش و لاشش میکند و فرهنگِ جامعه و خوانندگان آن را تربیتی و اخلاقی میخواهد، و رعایتِ آبروی خانواده و فامیل آن را از شور و حال میاندازد، چگونه میتواند ادّعای جهانی شدن بکند؟
افغانی ای که تا چندی پیش اینجا کار میکرد و دری به تخته خورده و از صدقه سر جنگ سوریه تونسته با پناهنده ها سر از اروپا در بیاره در جواب به نامه ی خامنه ای به جوانان اروپا به مردم ایران توهین میکنه ملت نفهم هم که هر جا اسم این ملاها با فحش و ناسزا بیاد قند تو دلش آب میشه و کلا به بطن موضوع دقت ندارن که توهین میشن در مقابل اعتراض به افغانه روشن فکریشون گل میکنه و … ای کاش دوزار سواد و شعور روشن گری هم داشتند دلم نمیسوخت
مرسده / 07 December 2015
آقای فلکی با سلام خدمت شما ناچارم به چند نکته اشاره کنم. اول اینکه منظور من بیان ” ضعف آثار نویسندگان در خارج” نبوده، بلکه نشان دادن شرایطی بوده که در آن گرفتار آمده اند. اگر آنها بخواهند در مورد موضوعاتی مانند یازده سپتامبر یا مبارزه میان ناتو و روسیه، یا سوریه بنویسند، روشن است که نویسندگان اروپایی که به طور معمول هر کدامشان چندتا زبان می دانند و از همان دبستان و دبیرستان فوت و فن نوشتن را هم به خوبی آموخته اند، و از امکانهای ارتباطی بهتری برخوردارند، زودتر و بهتر از آنان به مطلب می پردازند. حتا گاهی چندتا از آنان همزمان و از زاویه های گوناگون در باره یک مطلب می نویسند که البته هیچکدام از اینها مانع نمی شود که یک نویسنده ی ایرانی هم در آن باره ننویسد. اما دغدغه های نویسنده ی ایرانی، و ازجمله مخاطبانش بسیار متفاوتند. پس منظور من این نبوده که نویسنده ی ایرانی در نوشتن چنین چیزهایی ضعیف است، بلکه شرایط او متفاوت است و نوشتن در این موردها برای او در درجات کم اهمیت تری قرار می گیرد و ترجیح می دهد به مسائلی بپردازد که تنها او می تواند آنها را بنویسد نه یک نویسنده ی خارجی.
می شود گفت امری طبیعی و بدیهی است که نویسندگان از تجربه ها و خاطراتشان برای نوشتن استفاده کنند، و این را بدون مراجعه به قول توماس مان هم می شود فهمید. اما نویسندگان تنها از تجربه های تَنی -تجربه هایی که با اجزاء تنشان به طور مستقیم با آنها روبرو شده اند- برای نوشتن استفاده نمی کنند. به ویژه وقتی رمانهای تاریخی را در نظر آوریم، می بینیم که برای نمونه امین معلوف در زمان مانی پیامبر زندگی نکرده که تجربه ای مستقیم برای نوشتن “باغ های روشنایی” از آن برگرفته باشد. یعنی می شود در آلمان یا فرانسه باشیم و بدون آنکه در سوریه بوده باشیم، رمانی در باره اش بنویسیم. اگر بیشترین آثار نویسندگان ایرانی خارج از کشور (اگر نگوییم همه) از تجربه ها و خاطرات آنان سرچشمه می گیرد، برای آن است که بار تجربه هایشان چنان سنگین است که پشتشان را خمانده، و اگر از خاطراتشان می نویسند، برای آن است که تا آنها را ننویسند از چنگالشان رها نمی شوند. من هیچ به این نیندیشیده بودم که این نویسندگان برای نوشتنِ رویدادهای دیگر جهان دچار ضعف نویسندگی هستند.
آقای فلکی از یادآوری داستانی که نوشته اید سپاسگزارم و به این واقفم که من همهی آثار منتشر شده در خارج از کشور را نخوانده ام. البته کار این مقاله بررسی تاریخ ادبیات یا ادبیات خارج از کشور هم نبوده است.
مسعود کدخدایی / 08 December 2015
مگه در دنیا به ادبیات غنی و سرشار ما اعتنایی میشود که ما به ادبیات آنها اعتنا کنیم؟
savalan / 09 December 2015
ساوالان عزیز اگر همین غربی ها در باره شاهنامه و مثنوی و خیام و حافظ ننوشته بودند، می شد فکر کنیم که به ادبیات ما اعتنا نمی کنند. تازه اگر در باره کورش و صفویان و زرتشت و… ننوشته بودند، معلوم نبود که ما خودمان آنها را به یاد می آوردیم یا نه.
مسعود کدخدایی / 10 December 2015