هفدهم مرداد در ایران روز خبرنگار نامیده شده است. علت این نامگذاری کشته شدن محمود صارمی، خبرنگار ایرانی و مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) در مزارشریف افغانستان است که در سال ۱۳۷۷ و در جریان کشتار دیپلماتهای ایرانی در مزارشریف، توسط طالبان به قتل رسید.
پیش از آن روز و از آن زمان تا امروز اما خبرنگاری در ایران با چالشهایی جدی مواجه بوده است. حکومت جمهوری اسلامی، پس از استقرار، به نام اسلام، موانع و محدودیتهایی جدی بر سر راه خبرنگاری ایجاد کرد. شمار زیادی از اهالی رسانه خانهنشین شدند و آنها که سختجانتر بودند به زندان افتادند یا به شکلهای مختلف حذف شدند.
اوج این برخوردها، ماجرای قتلهای زنجیرهای و برنامه هدفمند وزارت اطلاعات ایران برای حذف دگراندیشان بود.
در سالهای “اصلاحات” اما خبرنگاری جان تازهای گرفت و شمار زیادی از جوانان علاقهمند به اصلاحات و تغییر، قدم در تحریریههای روزنامههایی گذاشتند که به وسیله قوه قضاییه و با حمایت رهبر ایران، یکی بعد از دیگری تعطیل میشدند. محافظهکاران تندرو تا سالها از این روزنامهها به عنوان “روزنامههای زنجیرهای” یاد کردند و هنوز هم در برخی ارجاعات تاریخی از این واژه استفاده میکنند.
عمر “نشاط” و انگیزههای حاصل از آن دوران اما کوتاه بود و با روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد در سال ۸۴، فضای رسانهای محدودتر از گذشته شد تا اینکه انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بار دیگر بارقههایی از امید را در فضای مطبوعاتی ایران روشن کرد. امیدی که اینبار در زمانی کوتاهتر و با شدت بیشتری سرکوب شد و شمار زیادی از خبرنگاران و روزنامهنگاران را راهی زندان یا خارج از ایران کرد. برخی از این روزنامهنگاران همچنان در زندانند یا پس از بازگشت به ایران، دستگیر، محاکمه و زندانی شدهاند.
در تازهترین نمونه از این برخوردها، سعید پورحیدر، روزنامهنگاری که پس از روی کار آمدن دولت حسن روحانی به ایران بازگشته بود، به پنج سال حبس محکوم شده است.
بیشتر بخوانید: سعید پورحیدر، روزنامهنگار، به ۵ سال زندان محکوم شد
با وجود روی کار آمدن دولت جدید در ایران، چالشهای خبرنگاری همچنان با برجاست و بعید است که با توجه به رویکردهای ایدئولوژیک حکومت ایران، تغییر دولتها بتواند تغییری در این وضعیت ایجاد کند.
هنگامه شهیدی، روزنامهنگاری که تجربه زندان پس از وقایع سال ۸۸ را دارد، در یادداشت خود که امروز (۱۷ مرداد)، به مناسبت روز خبرنگار در روزنامه روزان منتشر کرده است، درباره این چالشها مینویسد: «… در كشور ما دو موضوع آزار دهنده ديگر نيز بر مصائب روزنامهنگاری افزوده است: اول قوانين و مقررات تفسير پذير برای جرائم سياسی و مطبوعاتی است كه به سازمانهای قضايی و امنيتی اين امكان را میدهد تا بنا بر برداشتهای خود از مصوبات به راحتی اتهاماتی چون تشويش اذهان عمومی، جاسوسی، تبانی و اختلال در امنيت ملی را به هر روزنامهنگاری كه بنا بر وظايف ذاتی خود قلم زده است، وارد كنند. تجربه سال ٨٨ و بازداشت خيل عظيم روزنامهنگاران با همين اتهامات گويای واقعيت مشكل ياد شده است. در اين مورد به نظر میرسد لازم باشد تا دوستان روزنامهنگار هياتي را برای رسيدگی به قوانين و مقررات مرتبط با كار روزنامهنگاری تعيين و ايرادات آنها را برملا سازند.»
او در توضیح موضوع دوم مورد نظرش مینویسد: «دوم مشكلات صنفی و معيشتی اين قشر زحمتكش است. تلاشهای روزنامهنگاران از جنس فرهنگی و كار فكری به شمار میرود اما دستمزد و حقوق آنها با كارگر ساده همطراز شده است. از طرفی هيچ نهاد يا صندوق حمايتی برای اين گروه وجود ندارد تا در مواقع ضروری بتواند از آنها حمايت لازم را به عمل آورد. اين در حالي است كه روزنامهنگاران بهويژه در كشور ما همواره در معرض بيكاری و آسيب ديدگیهای اجتماعی هستند. در اين خصوص هم پيشنهاد میشود تحت نظارت بزرگان روزنامهنگاری و با جمعآوری سرمايههايی هر چند كوچک، اقدام به تاسيس يک صندوق سرمايهگذاری برای آينده آنها شود.»
با وجود اشاره هنگامه شهیدی به مشکلات صنفی، به نظر میرسد این مشکلات نیز برآمده از نوع نگاه حکومت به حرفه خبرنگاری و آزادی بیان است. موضوعی که سیامک قادری و احمدجلالی فراهانی، خبرنگارانی که تجربه زندان پس از سال ۸۸ را دارند و اکنون مقیم خارج از ایرانند، در یادداشتهای خود برای رادیو زمانه، به آن پرداختهاند.
[tabby title=”یادداشت سیامک قادری، روزنامهنگار مقیم آمریکا”]
اطلاعرسانی همچنان در سیطره طالبانیسم
باور ندارم جمهوری اسلامی ایران در برگزاری گرامیداشت یاد خبرنگار کشته شده ایرنا در مزار شریف به دست دگماتیسم طالبانی تحت نام گرامیداشت روز خبرنگار صداقت داشته باشد، چرا که نوع نگاهی که هر دو گروه طالبان و جمهوری اسلامی در قبال اطلاعرسانی و اطلاعات دارند از یک منشا سرچشمه میگیرد و بر خلاف طالبان که از اساس وجود خبرنگاران را نفی میکند، جمهوری اسلامی امر اطلاعرسانی را تا جایی میپذیرد که خطوط قرمز آشکار و پنهان متعدد آن رعایت شود.
نزدیک به دو دهه از کشته شدن خبرنگار ایرنا در افغانستان میگذرد و جمهوری اسلامی هر سال چنین روزی را در مقابل چشم دهها خبرنگار و روزنامهنگار و وبنگاران زندانی و دارای پرونده قضایی و ممنوعالفعالیت، گرامی میدارد در حالیکه تفاوت آشکاری میان نگاه مقامات جمهوری اسلامی ایران با گروه طالبان در حوزه اطلاعرسانی نمیبینم.
محمود صارمی در آخرین دقایق زندگی با تنی رنجور و دردمند کار اطلاعرسانی خود را ادامه داد، از جنگ و مصایب آن نوشت و از طالبانیسم که چگونه بنیانهای مادی و معنوی زندگی افغانستانیها را در هم میپیچید و عاقبت نیز جان بر سر قلم گذاشت.
اگرچه نامیدن مناسبتی به نام او و روز خبرنگار در سویه فعالان امر اطلاعرسانی و خبر، امری ممدوح و پسندیده است اما در سویه روبهرو ، این پاسداشت توسط کسانی صورت میگیرد که در معنی و نگاه به امر اطلاعرسانی، خود دشمن اطلاعات و اطلاعرسانیاند.
برابر آمار سال ۲۰۱۵ سازمان گزارشگران بدون مرز، کارنامه نقض حقوق روزنامهنگاران و فعالان اطلاعرسانی و وبنگاران ایران همچنان سیاه است و انتخاب حسن روحانی اگرچه تا حدی فضا را برای اطلاعرسانی بازتر کرده است، تأثیر چندان مثبتی بر وضعیت آزادی اطلاعرسانی نداشته است.
برابر این گزارش، رسانهها در ایران همچنان توقیف میشوند. موج بازداشت سازماندهی شده روزنامهنگاران و وبنگاران از سوی سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی با همکاری فعالانه دستگاه قضایی تحت نظارت رهبر جمهوری اسلامی، یادآور بازداشتهای فردای انتخابات پر مناقشه سال ۱۳۸۸ است و همچنان عدهای از بازداشتشدگان مربوط به اطلاعرسانی از این رخداد، در زندان به سر میبرند و ایران همچنان با نزدیک به ۵۰ فعال رسانهای زندانی، یکی از پنج زندان بزرگ جهان برای روزنامهنگاران است.
گرامیداشت این روز در حالی برگزار میشود که هنوز روزنامهنگاران برجستهای در زندان هستند و احکام ممنوعالقلمی به مثابه نماد و تابلوی ضد اطلاعرسانی صادر میشود. انجمن صنفی روزنامهنگاران در تعلیق غیرقانونی است. توجه و دقت به فهرستی از افراد ممنوع برای اخذ مجوز رسانه، برنامه کار متولی صدور مجوز نشریات است. انواع نهادها از جمله وزارت ارشاد به نام امنیت ملی و منافع ملی دستورالعملهای متعدد و متناقضی برای فعالان رسانه صادر میکنند. روزنامهها توقیف شده و همچنان فضای امنیتی فعالیت رسانهها و روزنامهنگاران را در چمبره کنترل خود دارد.
اما چرا جمهوری اسلامی ایران را که در قامت یک حکومت در مرزهای جغرافیایی و نهادهای قانونی مستقر است با حکومت قبیلهای طالبان مقایسه میکنم، دلایل مشخصی دارد .
همچنان که جهان هنوز از سیستم بسته و ساخت قدرت و و رابط آن در دوره طالبان و تشکیلات سیاسی، نظامی و اقتصادی آنان اطلاع روشنی ندارد و مرگ رهبر این گروه را دو سال پس از رخداد آن میفهمد، سیستم ایران نیز حاضر به روشنگری در زمینه ساختار پنهان خود نیست. ساختاری بسته و متمایل به گسترش که به تدریج نهادهای شفاف و قانونی را نیز آلوده کرده است.
نظام مبتنی بر آرای ذهنی و من در آودی رهبران ایران، به دلیل ضعف ساختاری و وحشتی که از بر ملا شدن بی بنیانیاش دارد، حاضر نیست از آن بخش از ساخت اصلی قدرت که تقریبا همه قدرت و ثروت را در اختیار دارد، اطلاعات دقیقی از سوی اصحاب رسانه منتشر شود.
به همین دلیل است که شما یک بار آیتالله خامنهای را نمیبینید که به پرسشهای خبرنگاران پاسخ دهد و اطلاعات آن بخش قدرت بیضابطه مثل سپاه، خبرگان ، شورای نگهبان و در کل نهادهای اصلی ساخت قدرت، عمدتا به صورت یک طرفه و به صورت بیانیههای مطبوعاتی یا سخنرانی صادر شده یا راسا منتشر میشود.
اگر آن بخشهای قانونی و مشخص نظام ایران را که مبتنی بر قانون اساسی و ساز و کار نظارت است کنار بگذارید، عمدهترین مرکز تصمیمسازی، تصمیمگیری، تولید ثروت و درآمد و توزیع و هزینه کرد آن، خارج از بازرسیها و بررسیهای قانونی است و از نظارت اصحاب رسانه هم دور مانده است.
متاسفانه این بخش غیرقانونی یا فراقانونی از ساختار قدرت ایران، به دلایل بحرانهای ساختاری همچون بحران مشروعیت و کارآمدی، گسترش فساد ناشی از عدم نظارت و تصمیمگیریهای محفلی مبتنی بر نظام ارادت به جای شایستهسالاری، همچون سلولهای سرطانی رو به گسترش است و تشدید این بحرانها نیز به بسته شدن بیشتر ساخت قدرت کمک میکند.
به همین دلیل است که باور دارم به میزانی که بخشهای قانونی و منتخب در طول حدود چهار دهه گذشته از حوزه نظارت ملی و قانونی خارج میشوند، حوزه فعالیت روزنامهنگاران نیز محدودتر و محدودتر میشود و ورود به این حوزهها که قبلا حوزههای مجاز برای ورود بود، خطرناکتر میشود .
این مکانیزم مثل تله رفتار میکند و حوزههای تلهگذاری شده نهادهای بینظارت حکومتی، از ساختار اصلی قدرت و ثروت در مرکز کشور گرفته، گاه تا یک واحد کوچک اداری در یک جغرافیای محدود استانی و شهرستانی نیز گسترش مییابد و به همین دلیل است که شما میبیند روز به روز عناوینی که برای حبس و کنترل مردم عادی با گرایشهای مختلف در جامعه جعل و خلق میشود، در قالب محاکماتی تحت عناوین مختلف در حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، قومی و زبانی به سوی شهرستانها گسترش مییابد و اینگونه است که اکنون نزدیک به سه هزار و ۵۰۰ زندانی عقیدتی و سیاسی تحت عناوین جعلی در زندانهای جمهوری اسلامی زندگی را سپری میکنند.
اگر روزگاری قاضی سعید مرتضوی به استناد قانون اقدامات تامینی و تربیتی مصوب ١٣٣٩ تحت عنوان اقدام پیشگیرانه، مطبوعات را میبست و روزنامهنگاران را زندان میکرد یا از کشور میراند، اکنون ستادی امنیتی – قضایی، صدها ماده در قوانین کشف کرده که کار آنها مجازات روزنامهنگاران، وبنگاران و فعالان عرصه مجازی است.
به این دلیل است که باور دارم ساختار حکومت ایران، به استثنای چند دوره خاص در این چهار دهه، چندان متفاوت از نظام سیاسی و فکری طالبان نیست. حکومت ایران نیز روزنامهنگاران را به اسارت و گروگان میگیرد، آنها را وجهالمصالحه بازی قدرت در داخل و امتیازگیری در خارج قرار میدهد، مزورانه تمام عرصههای مشروع و قانونی فعالیت روزنامهنگاری که طی بیش از یک قرن به عنوان محدوده نورافشانی روزنامهنگاری به دست آمده، قبضه کرده و در کنترل خود در میآورد و گاه آنان را ترور اعتباری و شخصیتی میکند و تیر خلاص به حیات رسانهها میزند.
جمهوری اسلامی ایران، میراث روزنامهنگاری مسئولانه حاصل جانفشانیها و مجاهدتهای روزنامهنگاران از پیش از انقلاب مشروطه را که در دورههای سیاه همچون کودتا، انقلاب و جنگ زیسته و در همین دورهها به طور نسبی محدوده اختیارات و حوزههای خود را حفظ کرده است، با حبس و حصر و توقیف روزنامهنگاران و روزنامهها، دچار توقفهای طولانی کرده و آن را که جانهای بسیاری بر سر پاسداری از آن فدا شده و هزاران قلم در راه آن شکسته و صدها روزنامهنگار زندانی ، هزاران نویسنده به تبعید رفته و دهها روزنامه یک شبه توقیف شده، به کارنامه مردود خود در عرصه اطلاعرسانی افزوده است.
این عادت مرسوم و سنتی ساختار حکومت در ایران به تدریج بخشهای انتخابی و مشروع قدرت را نیز آلوده کرده است. نهادهای مورد نظر با دستورالعملهای سلبی و ایجابی مانع کار رسانهها میشوند و دیگر از حجم گزارشها و اخبار در مورد پدیدههای اجتماعی همچون آسیبهای خانمان برانداز اجتماعی و سیاسی که تا قبل از روی کار آمدن دولت اعتدال که هر روزه فضای رسانهها را تسخیر کرده بود، خبری نیست. گویی یک شبه همه آن مشکلات حل شده است و اینگونه است که عمل کردن دور از چشم مردم، نهادهای قانونی را هم به خیال و وهم محدودسازی و حصر اطلاعات حوزههای تحت سیطره خود انداخته است.
آن فضای آلوده امنیتی حبس اطلاعات و اخبار و مخفیسازی آن از مردم، چنان روزنامهنگاران را وحشت زده کرده که از ترس مرگ بازگشت آن دوران سیاه، به تب حمایت از دولت راضی شده و گویی وظیفهای برای خود جز حمایت از اندک اصلاحات در حوزههای محدود متصور نیست.
با این حال وقتی نشریهای هتاک که با هدف مخدوش کردن چهره روشنفکران و لجنپراکنی علیه آنان پس از ۹ دی ۸۸ و توسط نهادهای امنیتی و عوامل آن راهاندازی شده است، به بهانه ورود به مباحث هستهای از زاویه خود، توقیف میشود، آن را در راستای خاموشی نقد و حبس اطلاعات میبینیم چرا که درست در زمانی که چنین “شبه رسانه”هایی ابزار سرکوب نهادهای امنیتی میشود و قانونی عمل نمیکند، رها شده و برخوردی با آن صورت نمیگیرد و دقیقا زمانی که در قامت یک رسانه به نقد تصمیمات حوزه عمومی مبادرت میکند و دستورالعملهای تحدید کننده را زیر پا میگذارد، با آن برخورد میشود.
به هر حال حتی اگر چنین نگاه بدبینانهای را هم قبول نداشته باشیم، میتوان تصور کرد تنها پس از آغاز دلجویی از خسارت دیدگان، آزادی فعالان رسانه، بستن پروندههای مفتوح، اجازه فعالیت به انجمن صنفی و باز شدن باب اطلاعرسانی و نقد، میتوان از بهبود اوضاع در دولت جدید سخن گفت.
[tabby title=”یادداشت احمد جلالی فراهانی، روزنامهنگار مقیم دانمارک”]
روزنامهنگار ماندن یا نماندن، مساله این نیست!
خبرنگاری در ایران؟ خیلیها را میشناسم که حرفهشان خبرنگاریست، روزنامهنگاریست، اما خبرنگار نیستند، روزنامهنگار نیستند. کاسبند. آدمهای باشعور و باکلاسی که هر روز صبح به دکانشان میروند و کاسبی میکنند.
اینها روابط عمومیچی هم نیستند. کاسبند. از کنار همان میز و صندلی کم جاگیر تحریریهشان خانه میخرند، خودروهای شیک و آلامد، سفرهای خارجی، رستورانهای باکلاس و … اینها مردمان شریفی هستند که بیشتر از آنکه به فکر مردم باشند نگران جیبشان هستند. نه مرامی دارند و نه مسلکی. رفیق دزدند و شریک قافله. همه جا هم هستند. کنار این مقام و آن مدیر. با عکسهای یادگاری و اضافهکاریهای نجومی. نه مینویسند و نه میتوانند که بنویسند و گیرم که مدرکشان هم روزنامهنگاری است یا از فلان دانشگاه فارغالتحصیل ارتباطات شدهاند. مردمانی به غایت خوشدل که همیشه به شما لبخند میزنند و حق را به شما میدهند، کنارتان مینشینند و مهربانانه برایتان چای میریزند. پرنسیپشان در نزاکتیست که به خرج میدهند. اگر مرد باشند یکپارچه آقا و اگر زن باشند، خانم به تمام معنا. اما خبرنگار نیستند. روزنامهنگار نیستند. ادعایی هم ندارند. با این همه ۱۷ مرداد که میشود، لبخندزنان منتظر پاداش ویژهاند. از طرف این مدیر یا آن مقام مسئول.
گاهی اما سرشان شلوغ است. نمیدانند کدام مشتری را راه بیاندازند. اهل دعوا هم نیستند. نه نمیتوانند بگویند. فکسها را عینا منتشر میکنند و تاکیدات مدیران روابط عمومی را در نظر میگیرند و کمی تیترها را جابهجا میکنند و ….
شبهای عید این جماعت دستشان پر است. هم حساب اضافهکاریهای سازمانی را میکنند و هم به فهرست هدایا نگاهی میاندازند. بود و نبودشان را در تحریریهها هرگز احساس نمیکنی. کی آمدند و کی رفتند؟ خبرهایشان بیشتر از آنکه تولیدی باشد تزیینی است. مردمان خوشپوش و خوشقول و قراری که سالها در تحریریهها آمد و شد دارند تا به مقام دبیری برسند و بعد هم هنگام بازنشستگی با عنوان پرطمطراق و دهان پر کن «استاد»، با همه خداحافظی میکنند و میروند. البته نمیروند. از شکلی به شکل دیگر تغییر پیدا میکنند. میشوند داور جشنواره رسانه و ترافیک. رسانه و گردشگری. رسانه و شهرسازی. رسانه و نظام سلامت. این گوشه و آن گوشه هم تدریس میکنند اصول خبرنگاری را. تیتر چیست؟ تیراژ کدام است و خبر چیست و مقاله کدام؟ اینجا هم استادند و کاسبند و با پرنسیپ. مهربان و دوستداشتنی. بیشتر از آنکه به نوشته شما نگاهی بیندازند، جیبتان را برانداز میکنند. تمامی هم ندارند. آنقدر هستند و میمانند تا خبرنگارها و روزنامهنگارها بیایند و بروند.
خبرنگاری در ایران؟ آدمهایی را میشناسم که حرفهشان خبرنگاری است. روزنامهنگاری است. اما خبرنگار نیستند. روزنامهنگار نیستند. مردمانی هستند که شور نوشتن پایشان را به تحریریهها کشانده و با قلمهایشان جادو میکنند. نویسندگان یومیه که بیشتر از آنکه به فکر مردم باشند، به فکر تیترهایشان بودهاند. لیدهایشان را چگونه بنویسند. میان تیترها چگونه باشد و سوتیترها چگونه. نویسندگان ناکامی که نانشان را از قلمشان میخورند یا میخوردند.
تحریریهها برای اینان میدان نبرد است. با فرمها و سبکهای مدرن و کلاسیک. خوشفکرند و باذوق. باسوادند و روشنفکر. بیشتر از آنکه به سوژه بیاندیشند به نوشتن میاندیشند. اینان کاسب نیستند. دستکم تا زمانی که آلوده سیستم نشدهاند. خود شیفتگانی هستند که خود را چخوفهای ژندهپوش میانگارند. برایشان مهم نیست در کدام رسانه و کدام سرویس و کدام صفحه قلم می زنند. مهم برایشان دغدغههای روشنفکری است.
اهل مطالعهاند و تا دلت بخواهد واژه و استعاره در آستین دارند. بندبازان بیادعایی که به نوشتن به عنوان مسیری برای شهرت و بزرگ شدن مینگرند. آدمهای ژولیدهای که مغزشان مملو از جملات نغز و ناب بزرگان اهل خرد است. شایگان چه میگوید. دکارت به کدام افق میاندیشید و پوپر منظورش از جامعه باز چه بود. شاملو را از حفظند و فروغ را بلعیدهاند. سوادشان از خودشان بزرگتر است. سمفونی مردگان عباس معروفی را دستکم چهارصد بار خواندهاند و در کلاسهای نویسندگی رضا براهنی حتما حضور داشتهاند. بسیار میدانند و همین داناییشان به دادشان میرسد. سالها مینویسند و برایشان مهمتر از تیتر و زیر تیتر، جای مناسبی است که نامشان دیده شود. اینها همیشه و همواره از دوستان صفحهبندشان گله دارند و از سانسور مینالند و با ویراستارها درگیرند اما خبرنگار نیستند. روزنامهنگار نیستند. نویسندگان ناکامی هستند که شهرت را در فراز و فرود تحریریهها تجربه میکنند. نه خدا را بندهاند و نه بنده خدا را! عاقبت این جماعت روشن است. یا مجموعه نوشتههایشان را با کمی دستکاری کتاب میکنند و میشوند نویسنده، یا نان پرچرب فلان مقام و بیسار مدیر، زمین گیرشان میکند و میشوند مدیر روابط عمومی این سازمان و آن نهاد. خوشبختترینشان میشود مشاور وزیر. اینان به ایامی فکر میکنند که برای نوههایشان از خاطرات دوران روزنامهنگاریشان تعریف کنند.
خبرنگاری در ایران؟ آدمهایی را میشناسم که حرفهشان خبرنگاری است. روزنامهنگاری است. اما خبرنگار نیستند. روزنامهنگار نیستند. چون رسانه ندارند. چون در زندانند. چون آواره غربتند. چون میخواستهاند به معنای واقعی روزنامهنگار باشند و خبرنگار. چون در تحریریهای اگر مینویسند با نام مستعار مینویسند و از آن رنج میبرند. چون آن هنگام که به عشقشان، به آرزویشان رسیده بودند، به چیزی جز روزنامهنگاری و خبرنگاری نیندیشیده بودند. اینان به جرم ناکرده و گناه نداشته در فلاکت و تنگدستی به سر میبرند و دم نمیزنند. گاهی شاید در شبکههای اجتماعی چیزکی بنویسند.
آدمهایی را میشناسم که حرفهشان خبرنگاری است. روزنامهنگاری است. اما خبرنگار نیستند. روزنامهنگار نیستند. چون برای مردم نوشتهاند و به مردم بیشتر از خودشان اندیشیدهاند. چون برایشان وفاداری به اصول روزنامهنگاری و بیطرفی، مهمتر از دکان باز کردن در تحریریهها بوده است. چون به امید گرفتن سکه و پاداش شب عید و کادوی روز خبرنگار ننوشتهاند. چون روزنامهنگار بودهاند و خواستهاند که روزنامهنگار بمانند و روزنامهنگار ماندهاند و حالا بلاکش وفای به عهدشان شدهاند.
اینها کارمند نیستند. بله قربانگو نیستند. مجیز کسی را نمیبافند. عشقشان قلم زدن در این سایت و در آن شبکه ماهوارهای نیست. دغدغهشان لایکهای فیسبوک و اینستاگرام نیست. اینها عاشقند. عاشق مردم. و در راه این عشق سر باختهاند و میبازند.
جای اینها در کمتر رسانه ایرانی است. نه در داخل و نه در خارج از ایران مطامع و منافع روسا را تامین نمیکنند. رنج میکشند و ادعایی هم ندارند. نه به زندان رفتنشان مینازند و نه با محرومیت از شغلشان ترحم کسی را میخرند. روزنامهنگارند و مال باخته. روزنامهنگارند و زندان کشیده. روزنامهنگارند و شکنجه شده. در زندان هم کار روزنامهنگاریشان را بینقص انجام میدهند. در تبعید هم. در زنجیر هم. عمر کاری این جماعت اما سخت کوتاه است. کمتر کسی آنها را دوست دارد و حوصلهشان را دارد. با این همه هستند و چراغ راه رسانهاند. عاقبتشان یا غربت است در وطن یا غریبی است در غربت. پایان کارشان اما بیکاری نیست. شجاعتشان برای مشهور شدن و چهره ماندن نیست. مینویسند چون روزنامهنگارند. آیینشان اما خاموشی نیست. فراموشی نیست.
خبرنگاری در ایران؟ شما چه فکر میکنید؟
[tabbyending]