پیروزی بلوک چپ “سیریزا” در یونان و برآمد همتای اسپانیایی آن، “پودموس”، به بحث‌های تازه‌ای درباره وضعیت نیروهای چپ در اروپا دامن زده است، آن هم در شرایطی که راست هم در حال پیشروی است، چیزی که در نمونه انتخابات محلی در فرانسه در آخر هفته گذشته جلوه‌گر بود.

مقاله زیر که با عنوان “چپِ جدید در اروپا باید رادیکال باشد ــ و البته اروپایی” درگاردین” منتشر شده، به بررسی وضعیت چپ جدید اروپایی اختصاص دارد. نویسندگان از روشنفکران سرشناس چپ در اروپا هستند.

دو چهره چپ در کنار هم: پابلو ایگلسیاس (پودموس، اسپانیا) و آلکسیس سیپراس (سیریزا، یونان) − عکس از واسیلیوس آس‌وس‌توپولوس
دو چهره چپ در کنار هم: پابلو ایگلسیاس (پودموس، اسپانیا) و آلکسیس سیپراس (سیریزا، یونان) − عکس از واسیلیوس آس‌وس‌توپولوس

«شبحی در حال تسخیر اروپا است»: این تیتر مانیفستو، روزنامه‌ای ایتالیایی است که به خبر نخستین دور ملاقات‌ها بین نخست‌وزیر یونان، الکسیس سیپراس، و همتایان اروپایی او می‌پردازد. تنها تصور کنید که با پیروزیِ «پودموس» در اسپانیا چه خبر خواهد شد: آن شبح به هیولایی بدل می‌شود که یکی از بزرگترین اقتصادهای اروپا به آن نیرو خواهد بخشید. در طی چند هفته‌ی آینده، کارزارهای انتخاباتی در اسپانیا آغاز خواهد شد و بی‌شک دولت‌های اروپایی تلاش‌های خود را برای ترساندن شهروندان اسپانیایی از پودموس چندبرابر خواهند کرد. اما پودموس چه چیزهایی از اروپا را برای ما روشن می‌سازد؟

موضع پودموس پس از پیروزی سیریزا در یونان، حمایت از این حزب و در عین حال حفظ محتاطانه‌ی داوری خود نسبت به آن بوده است. گذشته از هر چیز، شاید استراتژی سیپراس در همین فاصله‌ی اندک باقی‌مانده تا انتخابات اسپانیا شکست بخورد. اما محتاط‌ بودن به معنای «ابهام‌داشتن» نیست. در این مقطع زمانی، هیچ‌چیز خطرناک‌تر از داشتن یک موضعِ مبهم نیست؛ به‌خصوص آنکه مذاکرات بین اروپا و یونان را بر سر اعتبار و امکان‌پذیربودن سیاست‌های تاکنون دیکته‌شده از سوی «ترویکا»[1] پیش رو داریم. اکنون دو اروپا وجود دارد و واجب است که با یکی از آنها هم‌پیمان شویم. طرفداران پودموس می‌دانند که پیروزی تنها با پیوستن به جبهه‌ای ممکن است که سیریزا پیشاپیش گشوده و باید آن را در سرتاسر اتحادیه‌ی اروپا گسترش داد. سیاستِ بدهی و حاکمیت، و مسئله‌ی آتلانتیک[2] همگی مسائلی هستند که باید در سطحی اروپایی بدان‌ها پرداخت.

شهروندان تمام جهان به‌دنبال اروپایی دموکراتیک هستند که بتواند نقشی کلیدی در واقعیت جهانی جدید ایفا کند و سنت دموکراتیک دیرپای خویش را در پرتوِ فانوسی که سیریزا و پودموس برافروخته‌اند، احیا کند ــ پرتوی که امید به اصلاح و حرکت به ورای کاپیتالیسم را بار دیگر زنده کرده‌است.

تاکتیک‌های سیریزا و به‌طور خاص، سیاست‌های اقتصادی و مالی آن نشانگر برنامه‌ای است برای همکاری در سطحی فراملی. این تاکتیک‌ها همچنین حاکی از کنارگذاشتن لفاظی‌های ضداروپایی چپ‌گراهای «قدیمی‌تر» است. البته قمار سیریزا بر دفاع از حاکمیت ملی («علیه ترویکا»، «علیه مرکل») بنیان شده‌است، اما عملاً پذیرش مداخله‌ی سیاسی درون و علیه اتحادیه‌ی اروپا را ایجاب می‌کند. سیریزا نشانگر راهی است برای ائتلاف «پییگز»[3] (پرتغال، ایرلند، ایتالیا، یونان، و اسپانیا) به‌عنوان چپ جدیدی که می‌تواند وضعیت کنونی را واژگون کند.

پیروزی پودموس به امکان‌پذیری چنین ائتلافی وابسته است. ما تا کنون شاهد مقابله‌ی بین یک اروپای نولیبرال و یک اروپای دموکراتیک و رسیدگی‌کننده به نیازهای کارگران، طبقات متوسط محروم، بیکاران، جوانان و سالخوردگان، زنان، مهاجران، و پناهندگان ــ همه‌ی مطرودان قدیمی و جدید ــ بوده‌ایم. پس از بحران ۲۰۰۸، اروپای نولیبرال با زور هرچه بیشتر خود را تحمیل کرد و تنها فضایی حاشیه‌ای برای اعتراض آن اروپای دیگر باقی گذاشت. اما حالا فضای بدیلی در یونان سربرآورده، و وظیفه‌ی کنونی نیز آری‌گویی به آن و سازمان‌دهی این فضای بدیل است.

نخستین مشکل، بدهی است. ترویکا می‌خواهد تا توده مردم اروپا این بدهی را بپردازد و توان بازپرداخت این بدهی به معیار سنجش دموکراسی و اروپایی‌بودن بدل شده‌است. چنین چیزی توهین‌آمیز است؛ چرا که از یک سو بدهی‌ها را صاحبان قدرت تحمیل کرده‌اند و از سوی دیگر، این بدهی‌ها جیب‌های طبقات حاکم را از خلال فساد، فرار مالیاتی، مساعدت‌های پولی و نیز بودجه‌های دفاعی سرسام‌آور و سیاست‌های صنعتی نادرست پُرتر کرده‌اند. چپ جدید به‌واسطه‌ی سیریزا علیه این به‌بردگی‌کشیدن به دنبال قراردادی نجات‌بخش است که جا را برای اتحاد جدیدی مبتنی بر سیاست‌های کاری و پولی منصفانه باز کند.

پودموس می‌تواند محرک بزرگی برای این پروژه‌ فراهم آورد؛ پروژه‌ای که هدف خود را دگرگون‌سازی عمیق مناسبات اجتماعی قرار داده و می‌توان آن را پروژه‌ای ضدفاشیستی خواند، زیرا در حال احیای روح مقاومت است. این پروژه می‌تواند به اتحادیه‌ای دموکراتیک مبتنی بر همبستگی، ورای بازار و علیه آن، راه برد که بتواند بدهی‌ها را کاهش دهد یا فسخ کند و تمهیدات پولی پیشرویی را در سرتاسر منطقه‌ی یورو برقرار سازد. پایه‌های اصلی دولتِ رفاه ــ آموزش، سلامت، حقوق و مزایای بازنشستگی و بیکاری، و مسکن ــ و نیز نوآوری‌هایی همچون مقرری برای کار خانگی و کار مراقبتی [مراقبت از سالخوردگان و کودکان و دیگر افراد نیازمند توجه] و حداقل‌دستمزد همگانی باید در سرتاسر اروپا به‌شکلی برابر توسعه یابند.

برای پیروزی بر سر چنین مسائلی باید میدان جنگ‌مان را مهیا کنیم و آن را به سرتاسر اروپا توسعه دهیم. این کار ما را با مسئله‌ی حاکمیت رویارو خواهد ساخت که به سوء فهم‌های پرشماری راه برده‌است. واگذاری حاکمیت همواره به نفع قدرت‌های پولی روی داده است. ظهور دوباره‌ی ناسیونالیسم در اروپا نیز مبتنی بر حمله به این واگذاری حاکمیت بوده‌است. و در عین حال، این مواضع ناسیونالیستی ظاهراً به‌شکلی آزاردهنده به مواضع سیریزا، پودموس، و دیگر نیروهای چپ جدید اروپایی نزدیک بوده‌اند.

صحنه‌ای از یک تظاهرات پودموس در مادرید
صحنه‌ای از یک تظاهرات پودموس در مادرید

باید موضع‌مان را بر سر این نکته کاملاً مشخص کنیم. هیچ‌یک از کشورهای اتحادیه‌ی اروپا، و هیچ‌کدام از آنها که در منطقه‌ی یورو قرار دارند، دیگر دارای حاکمیت تمام و کمال نیستند. و با توجه به تاریخ این کشورها، چنین چیزی ضرورتاً بد نیست. باید تصدیق کنیم که حاکمیت به‌معنای قدرت «در وهله‌ی نهایی» [قدرتی که تصمیم نهایی را می‌گیرد]، اکنون در اختیار بانک مرکزی اروپا قرار دارد. اگر ما نمی‌خواهیم به دام نظام مالی جهانی و سیاست‌های دیکته‌شده از سوی ایالات متحده یا دیگر غول‌های قاره‌ای ــ که علیه اروپا قدم علم کرده‌اند ــ بفتیم، لاجرم به فرانکفورت و واحد پولی اروپایی نیاز داریم؛ اما باید فرانکفورت را با دموکراسی از نو اعاده کنیم. اروپا باید به فرانکفورت یورش برد و آن را تسخیر کند تا پارلمان اروپا را به شورای قانون‌گذاری بدل سازد.

طلب‌کردن کنترل مالی و سیاسی، و پافشاری همزمان بر انحلال حاکمیت‌های قدیمی مونوکراتیک راه را برای بحث بر سر فدرالیسم باز خواهد کرد: یک گام اساسی دیگر به سوی اروپای جدید. این فدرالیسم، ملت‌های اروپایی را به سوی گفت‌و‌گو بر سر قانون اساسی جدید خواهد کشاند؛ به سوی اینکه اروپا را مفصل‌بندی تمام ملت‌ها، جمعیت‌ها و زبان‌هایش درون چارچوبی مبتنی بر اتحاد بداند. اگر قرار است اتحادیه‌ی اروپا دیگر ابزار سلطه نباشد و به هدفی دموکراتیک بدل شود، پس موضوع حاکمیت را تنها می‌توان بر حسب نوعی فدرالیسم جدید مطرح کرد. و در نتیجه، رادیکالیته‌ی دموکراتیکِ این چپِ جدیدِ اروپایی عنصری کلیدی است: ما باید از ناسیونالیسم چپگرا رویگردان باشیم و همزمان جلوی استحاله‌ی احساسات ملی به احساسات فاشیستی را بگیریم. تنها یک چپِ اروپایی که تحت تاثیر رادیکالیسمِ دموکراتیکِ جنبش‌های ضد سیاست‌های ریاضتی، دگرگون شده‌ و خود را تغییرشکل داده‌باشد، توانایی ساختن یک اروپای دموکراتیک را دارد.

و اینگونه است که به پرسش آتلانتیک [دنیای آن‌سوی اقیانوس اطلس، و به‌طور خاص ایالات متحده] می‌رسیم؛ پرسشی که به‌ندرت پیش کشیده می‌شود، توگویی بدیهی است که فرآیند اتحادیه‌شدن اروپا باید زیر سایه‌ی ایالات متحده به سرانجام برسد! مقاومت ضدفاشیستی به اروپا نیرو بخشید تا بر جنگ‌هایی که جمعیت‌های اروپایی را بی‌چیز و نابود ساخته‌بود، غلبه کند. آن زمان صلح برای دموکراسی حیاتی بود. پس از فروریختن دیوار برلین، اتحادیه‌ی اروپا نقش خود را به‌مثابه‌ی آخرین جبهه علیه جهانِ شوروی از دست داد. بنابراین، اکنون زمان آن رسیده‌است که اتحادیه‌ی اروپا [از زیر سایه‌ی نقشی که ایالات متحده برای آن معین کرده‌بود بیرون بیاید] و نقش خود را به‌سوی ساختن ساختارهای حقوقی مشترک و نیز خودآیینی خویش در محیطی جهانی تغییر دهد.

اما امروز کشورهای حوزه‌ی مدیترانه که موج‌های مهاجرت، و مناسبات حیاتی مربوط به سیاست‌های انرژی و مبادله‌های تجاری آنها را عمیقاً در اروپا ادغام کرده‌است، درگیر جنگ، انواع فاشیسم، و دیکتاتوری‌هایی هستند که تا خاورمیانه گسترش یافته‌اند و اروپا را به‌شکل خطرناکی در معرض سیلان‌های انتقال اسلحه و جنگ‌افزار قرار داده اند؛ سیلان‌هایی که اهمیت آنها و نیز هدایت‌گرانشان را باید در سطحی جهانی بررسی کرد. به‌علاوه، در مرزهای شرقی اروپا، جنگی بیهوده و بی‌معنا بین جمعیت‌های روس در حال گسترش است که منفعت‌طلبی‌های جهانی ــ با منافعی علیه منافع جمعیت‌های اروپایی ــ هیزم به آتش آن می‌ریزند.

اینجا بار دیگر حاکمیت واقعی اروپایی ــ و نه دیگر حاکمیت خیالی و مفروض هر کشور ــ را به ناتو حواله داده‌اند. وقتی سیپراس از ضرورت پرداختن به این مسئله سخن می‌گوید، به ریشه‌های ساختارهای اروپایی ما می‌پردازد. ما باید پاسخی برای این مسئله بیابیم؛ بی‌آنکه خیال کنیم می‌توان به سرعت آن را حل کرد. جنگ و صلح را نباید مسئله‌هایی ثانوی در نظر گرفت.

سیپراس شجاعانه منظومه‌ای از مسائل را مطرح کرده‌است که برای ساختن اروپایی خارج از ترویکا ضروری است. این مسائل همچنین به ما مجال طرح‌افکندن اروپایی خارج از ناتو را اعطا می‌کنند. شهروندان تمام جهان به‌دنبال اروپایی دموکراتیک هستند که بتواند نقشی کلیدی در واقعیت جهانی جدید ایفا کند و سنت دموکراتیک دیرپای خویش را در پرتوِ فانوسی که سیریزا و پودموس برافروخته‌اند، احیا کند ــ پرتوی که امید به اصلاح و حرکت به ورای کاپیتالیسم را بار دیگر زنده کرده‌است.


 پانویس‌ها

[1] Troika: نهادهای سه‌گانه‌ی وام‌دهنده به یونان که عبارتند از: اتحادیه‌ی اروپا، بانک مرکزی اروپا، و صندوق بین‌المللی پول. م

[2] اشاره به کشورهای آن سوی اقیانوس اطلس، و به‌طور خاص ایالات متحده. م

[3] Piigs: این لغت از ابتدای نام‌های Portugal، Irland، Italy، Greece و Spain تشکیل شده‌است. م