بیلی وایت لا که چند روز قبل در سن ۸۲ سالگی درگذشت، از بازیگران برجسته تئاتر بریتانیا بود. بازیگری که بیشتر به خاطر نقشهایی که در نمایشهای ساموئل بکت بازی کرد شهرت داشت و بکت او را «بازیگری تمام عیار» خوانده بود.
وایت لا در فیلمهای برخی از کارگردانهای مطرح سینما مثل آلفرد هیچکاک، جوزف لوزی، ریچارد دانر و آلبرت فینی بازی کرد. تماشاگران ایرانی نیز حتماً بازی فراموشنشدنی او را در نقش «خانم بِی لاک» در فیلم ترسناک «طالع نحس» به یاد دارند. همان زنی که از طرف شیطان مأموریت دارد که از جانِ دیمین در برابر پدر و مادرش و کسان دیگری که میخواهند او را از بین ببرند، محافظت کند.
بیلی وایت لا چه در نمایشهای ساموئل بکت و چه در فیلمها و سریالهای تلویزیونی، همواره در نقش زنان مقتدر ظاهر شد. او رابطه دوستانه عمیق و بسیار نزدیکی با بکت داشت و بکت چند نمایشنامهاش را صرفاً برای او نوشته بود و با بازی او روی صحنه تئاتر لندن اجرا کرد.
وایت لا، تنها بازیگر صحنه تئاتر نبود بلکه در نمایشنامههای رادیویی و برخی سریالهای تلویزیونی از جمله سریال «دیکسون داک گرین» برای بیبیسی هم بازی کرد.
بیلی وایت لا در ششم ژوئن ۱۹۳۲ در کاونتری بریتانیا به دنیا آمد. او پدرش را در ده سالگی از دست داد و مادرش او را با فقر و تنگدستی بزرگ کرد. به همین دلیل بعدها در زندگی نامهاش نوشت: «گاهی از اینکه الان زندگی خوبی دارم خجالت میکشم.»
او فعالیت تئاتریاش را خیلی زود با بازی و دستیاری کارگردان در نمایشهای مدرسهای شروع کرد. ۱۱ ساله بود که به بازی در یک نمایش رادیویی پرداخت. پس از آن خیلی زود به خاطر زیبایی و قیافه جذابش مورد پسند کارگردانهای سینما و تلویزیون انگلیس قرار گرفت و در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بسیاری بازی کرد اما بازی در تئاتر برای او همیشه جدیتر از سینما بود. به همین خاطر در سال ۱۹۶۴ به تئاتر ملی بریتانیا پیوست و در نقش دزدمونا در نمایش «اتللو» اثر شکسپیر بازی کرد. در همین سال بود که بر اثر آشنایی با بکت، زندگی حرفهای او را متحول کرد.
بازی در سینما و تلویزیون
بیلی وایت لا، در مجموع در بیش از ۵۰ فیلم سینمایی و تلویزیونی بازی کرد. نخستین نقش تلویزیونی او بازی در اقتباس بیبیسی از داستان «باغ مخفی» نوشته فرانسس هادسن برنت در سال ۱۹۵۲ بود. پس از آن در شش قسمت از سریال پلیسی «دیکسونِ داک گرین» از محصولات بیبیسی ظاهر شد.
بازی در فیلم «ببر خفته» (۱۹۵۴) ساخته جوزف لوزی، نخستین تجربه او در سینما بود.
وایت لا در سال ۱۹۶۷ به خاطر بازی در فیلم «چارلی بابلز» در کنار آلبرت فینی و لیزا مینه لی، برنده جایزه بفتای بهترین بازیگر نقش مکمل شد؛ فیلمی که در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن ۱۹۶۸ پذیرفته شد اما نمایش آن به خاطر حوادث ماه مه ۶۸ فرانسه لغو گردید. او همچنین به خاطر بازیاش در تریلر روانکاوانه «عصب پیچ خورده» (ساخته جان و روی بولتینگ) در ۱۹۶۹، برنده جایزه بفتا شد. علاوه بر این او به خاطر بازی در فیلم «جهنم یک شهر است»، جایزه بهترین بازیگر زن از طرف آکادمی بریتانیا را دریافت کرد.
بازی او در فیلم «طالع نحس» ساخته ریچارد دانر به عنوان نگهبان دیمین (فرزند شیطان)، در نقش زنی اهریمنی و خوفناک، از او چهرهای بینالمللی ساخت و به خاطر آن برنده جایزه روزنامه ایونینگ استاندارد به عنوان بهترین بازیگر زن گردید. همینطور به خاطر بازی در فیلم «کِرِیها» (۱۹۹۰) نیز مورد تحسین زیادی قرار گرفت.
وایت لا در سال ۱۹۵۲ با پیتر ون (بازیگر انگلیسی) ازدواج کرد اما در سال ۱۹۶۶ از او جدا شد. رابطه زناشویی آنها پر از تنش و ناراحتی بود. بعد از آن با نویسنده و بازیگر آلمانی رابرت مولر ازدواج کرد که در سال ۱۹۹۸ درگذشت.
بیلی وایت لا در سال ۱۹۹۶ در یک گفتوگو اعلام کرد که دیگر علاقهای به بازی در فیلم یا تئاتر ندارد: «بازیگری، هرگز در مرکز زندگی من نبوده است.»
جین ایر، قلم پرها، لئو آخرین نفر بود، و جنون ساخته آلفرد هیچکاک، از جمله فیلمهایی است که وایت لا در آنها بازی کرده است. آخرین فیلم او در سینما، کمدی «فاز داغ» به کارگردانی ادگار رایت بود.
بازیگر محبوب بکت
دوستی و همکاری پرثمر بیلی وایت لا و ساموئل بکت که از اوایل سالهای دهه ۱۹۶۰ شروع شد به مدت ۲۶ سال یعنی تا زمان مرگ بکت دوام آورد. وایت لا در اتوبیوگرافیاش، از بکت به عنوان آدمی دقیق و سختگیر یاد کرده و در توضیح آن نوشت: «چرا که میدانستم او عشق میتاباند و دلش میخواست من بهترین باشم… و این خصلتاش مرا ناراحت نمیکرد.»
وایت لا تنها بازیگر ساده نمایشهای بکت نبود بلکه او شناخت دقیق و روشنی از دنیای بکت و شخصیتهای او داشت و به نوعی مفسر آثار بکت بود. بکت، بازی او را میستود و علاقه خاصی به او داشت. او در واقع «میوز» (الهه) بکت بود. در این مورد گفته است: «بکت از من به عنوان یک تکه گچِ ریختهگری استفاده میکرد تا اینکه شکل دلخواهش را میساخت.»
نخستین نمایش بکت که او در آن بازی کرد، «بازی» نام داشت که در سال ۱۹۶۴ به کارگردانی بکت در لندن اجرا شد؛ نمایشی که از نظر حسی و فیزیکی، انرژی زیادی از بازیگر طلب میکرد. «روزهای خوش»، «هی جو»، «فوت فالز»، «صندلی ننویی» (راکابای) و «من نه» از جمله نمایشنامههای دیگری است که بکت برای وایت لا نوشت و او در آنها ظاهر شد.
روزهای خوش
نمایش «روزهای خوش» به کارگردانی بکت و بازی بیلی وایت لا در سال ۱۹۷۹ در لندن اجرا شد. «روزهای خوش»، نمایشنامهای در دو پرده است که بکت آن را در سال ۱۹۶۰ برای وایت لا نوشت؛ نمایشی با دو شخصیت به نام وینی و ویلی که بیلی وایت لا در آن نقش وینی را بازی میکرد.
ویدئو: نمایش «روزهای خوش» اثر ساموئل بکت با بازی بهیادماندنی بیلی وایت لا
این نمایشنامه در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و همان سال برای نخستین بار به کارگردانی الن اشنایدر (کارگردانی که متخصص اجرای آثار ابزورد به ویژه آثار بکت بود) در نیویورک و با بازی روث وایت در نقش وینی به روی صحنه رفت. نخستین اجرای آن در لندن نیز به کارگردانی تونی ریچاردسون، کارگردان معروف جنبش سینمای آزاد انگلستان بود و برندا بروس، نقش وینی را بازی میکرد. این نمایش همچنین در سال ۱۹۶۳ با بازی مادلن رونو در نقش وینی و به کارگردانی روژه بلن در تئاتر ادئون پاریس اجرا شد. در سال ۲۰۰۱، پاتریشیا روزما، فیلمی بر اساس آن ساخت که در آن روزالین لینهان، نقش وینی و تیم پاتر، نقش ویلی را بازی میکردند.
بیلی وایت لا در این نمایش که بخش اعظم آن مونولوگی طولانی است، نقش زنی را بازی میکرد که باید تا کمر در میان شن دفن میشد. صحنه کاملا لخت بود و تنها چتر آفتابی و کیف دستی زنانه وینی کنار او دیده میشد. میتوان تصور کرد که این نقش برای او به عنوان یک بازیگر در وضعیتی که هیچ حرکت فیزیکی جز حرکت سر و دستهایش نداشت، تا چه حد میتوانست دشوار باشد.
صدای زنگی مانند زنگ مدرسه شنیده میشود و وینی از خواب بیدار میشود و به دوردست نگاه کرده و میگوید: «یک روز آسمانی دیگر، یا عیسا مسیح، آمین… وینی! روزت را شروع کن.»
وینی به تدریج در شن فرو و فروتر میرود و در همان حال یک بند حرف میزند. او تنهاست و فقط به این امید حرف میزند که شاید کسی (مثلا ویلی) آن را بشنود: «هنوز هم یک نفر دارد به من نگاه میکند… هنوز به من توجه دارد… خوبیاش به همین است.»
در آثار بکت، زبان، جهان را پنهان و فرد را از آن جدا میسازد. به گفته جیمز نولسون، مفسر آثار بکت، حرف زدن برای وینی همان فکر کردن است و باد گفت که او حرف میزند پس هست.
«روزهای خوش»، تصویر پوچی و بیمعنایی زندگی روزمره و سقوط انسان است. نمایش با صحنهای آغاز میشود که در آن وینی در زیر نوری خیرهکننده، تا کمر در دل شن فرو رفته است. این وضعیت غریب در جهان بکت میتواند تصویری نمادین از وضعیت بشر امروز باشد که در باتلاقی افتاده است که هرچه دست و پا میزند بیشتر در آن فرو میرود. به گفته بکت، این نمایش ترکیبی از واقعیت، غرابت و رمز و راز است و غریب بودن، شرط ضروری این نمایش است.
«من نه»
یکی از مشهورترین نمایشهای بکت که بیلی وایت لا در آن بازی کرد، نمایش «من نه» بود که در سال ۱۹۷۳ به کارگردانی بکت در رویال کورت تیاتر لندن اجرا شد و در آن تنها دهان و لبهای او برای تماشاگران پیدا بود که مونولوگ نسبتاً بلندی را اجرا میکرد. بکت گفته بود که تصویر این دهان را از تابلوی نقاشی «بریدن سر یحیای تعمید دهنده» اثر کاراواجیو الهام گرفته است.
«من نه»، مونولوگ کوتاهی است که بکت آن را در سال ۱۹۷۲ نوشت و نخستین بار الن اشنایدر آن را در «لینکلن سنتر» نیویورک به روی صحنه برد و در آن جسیکا تَندی در نقش دهان یک زن (که زیر نور موضعی در تاریکی قرار دارد و حرف میزند)، ظاهر شد.
بکت با اینکه نمایش را برای بیلی وایت لا نوشته بود و میخواست با بازی او در لندن اجرا کند اما به خاطر دوستیاش با الن اشنایدر اجازه داد که او آن را زودتر با بازیگر دیگری (جسیکا تندی) در آمریکا روی صحنه ببرد. جسیکا تندی نیز برای مشورت با بکت در مورد فهم بیشتر این نقش دشوار و ایفای درست آن به فرانسه سفر کرد. بکت هم از تَندی خواست که نقش دهان را به شکلی بازی کند که روی «عصب» تماشاگر اثر بگذارد نه «فکر» او و اینکه دهان را به عنوان عضوی برای «دفع کردن» نه «فکر کردن» در نظر بگیرد.
بکت در اجرای خودش نیز از بیلی وایت لا خواست که اصلاً بازی کردن را روی صحنه فراموش کند. در اجرای بکت در رویال کورت تیاتر لندن، صورت بیلی وایت لا با توری سیاه پوشیده شده و لباساش هم یکسره سیاه بود و تنها دهان او دیده میشد. بیلی وایت لا، بعدها این نقش را عذابآور توصیف کرد و گفت: «من خیلی از خودم را در نمایش «من نه» پیدا کردم؛ جایی که تمام امعاء و احشای من زیر میکروسکوپ بود.»
در سال ۲۰۰۰، نیل جردن، کارگردان ایرلندی، این نمایشنامه را به فیلمی تبدیل کرد که در آن جولین مور، نقش دهان را بازی میکرد. در این فیلم، ابتدا جولین مور را میبینیم که وارد صحنه میشود و روی صندلی مینشیند و بعد نور موضعی، روی دهان او متمرکز میشود.
تاثیر مرگ بکت
مرگ بکت در سال ۱۹۸۹، تاثیر منفی عمیقی بر زندگی و فعالیت حرفهای بیلی وایت لا در تئاتر گذاشت.
وایت لا بعد از مرگ بکت گفت: «مرگ او مانند قطع عضوی از بدن من بود.»
با مرگ بکت، ترسی که بیلی از زمان کودکی از روی صحنه رفتن داشت، بار دیگر در او زنده شد. در سال ۱۹۹۷ در گفتوگو با روزنامه ایندپندنت گفته بود که از مرگ نمیترسد و تنها بالا رفتن پرده صحنه نمایش او را میترساند. در واقع این حضور بکت بود که به او اعتماد به نفس میداد تا از روی صحنه رفتن نهراسد. به همین دلیل او پس از مرگ بکت، از تئاتر کناره گرفت و از قبول پیشنهادهای بازی در اجراهای مربوط به آثار بکت خودداری کرد و به جای آن همه وقت و توجهش را روی بازی در سینما متمرکز کرد اما همه جا با سخنرانی درباره بکت و سبک اجرایی بکتی و تفسیر درونمایه آثار او، مشعل او را فروزان نگه داشت.