در بخش اول و دوم مقاله به پدیدۀ حسی-نمایشی شدن هر چه بیشتر سیاست و شرایط کلی جامعۀ سوئد پرداخته شد. در بخش دوم نیز نگاهی به کارکرد دمکراسی در سوئد و پار‌ه‌ای از مشکلات و مسائل این دمکراسی انداختیم.

بخش اول مقاله: جنبه نمایشی سیاست جدید

بخش دوم مقاله:چالش‌های نو در دمکراسی نمایندگی

بخش سوم مقاله درباره رقابت احزاب و مسائل مطرح در انتخابات است. بخش چهارم مقاله که نتیجۀ انتخابات را بررسی می‌کند بطور طبیعی پس از انتخابات در نیمۀ دوم سپتامبر نوشته و منتشر خواهد شد.

sweden

صورت مسئله

تکلیف انتخابات ۲۰۱۴ سوئد نه اکنون که بسی پیش‌تر از این معلوم شده بود. اگر تعلیق و هیجانی در فرایند انتخابات نهفته است آن است که آیا نتیجۀ انتخابات مطابق با آمار نظرسنجی‌ها خواهد بود یا خیر. اینک مدتی است که چهار چرخش/گرایش اصلی رأی دهندگان تثبیت یافته است. به این چهار چرخش/گرایش نگاهی می‌اندازیم.

چرخش/گرایش اول: ائتلاف حاکم بورژوائی در بیشتر نظر سنجی‌ها حدود ده در صد از بلوک سرخ و سبز (سه حزب سوسیال دموکرات، چپ و محیط زیست) پس افتاده است. هر کاری نیز که ائتلاف انجام داده، از اقدامات عملی گرفته تا تلاش تبلیغاتی، فایده‌ای نداشته است. همه چیز نشان از آن دارد که در پیامد انتخابات نیروهای جدیدی سکان قدرت سیاسی را در دست خواهند گرفت، هر چند هنوز هیچ مشخص نیست ترکیب این نیروها چه خواهد بود و آیا بلوک سرخ و سبز اکثریت مؤثری خواهد داشت یا خیر.

در سوئد، در پس‌زمینۀ همبستگی قدرتمند اجتماعی و حضور تاریخی یک دولت رفاه قوی، نئولیبرالیسم به خودی خود کارت برنده‌ای در زمینۀ جذب آرا نیست.

چرخش/گرایش دوم: روزهای خوش حزب بیگانه ستیز دموکرات‌های سوئد هنوز ادامه دارد. بر مبنای نظر سنجی‌ها این حزب خواهد توانست دو برابر انتخابات چهار سال پیش رأی آورده و چیزی حدود ده تا یازده درصد آرای مردم را به خود اختصاص دهد. هیچ نوع افشاگری و رسوائی نیز کار و اعتبار آنرا خراب نکرده است. به شکلی وارونه رسوائی‌ها و افشاگری‌های گوناگون آنرا برای بخشی از مردم محبوب تر ساخته است. سقف آرای آن هنوز معلوم نیست و هنوز هیچ نشانی از آن که جامعه در آستانۀ رسیدن به آن سقف است در دست نیست.

این البته ویژۀ کشور سوئد نیست و می‌دانیم که در فرانسه امکان آن وجود دارد که حزب جبهۀ ملی به قدرتمندترین حزب کشور تبدیل شود. در سوئد نیز این احتمال وجود دارد که هیچ کدام از دو بلوک بورژوائی و سرخ و سبز نتوانند اکثریت آرا را به خود اختصاص دهند و برای رسیدن به اکثریت وابسته به آرای این حزب شوند.

چرخش/گرایش سوم: دو حزب اصلی جامعه، حزب میانه‌رو (مدرات) و حزب سوسیال دموکرات، دیگر در مجموع از توان و محبوبیت گذشته برخوردار نیستند. حزب میانه‌رو که حزب اصلی راست به‌شمار می‌آید توانست اوج توان خود را در انتخابات چهار سال پیش با اخذ سی درصد آرا نشان دهد. اینک اما نظر سنجی‌ها بیشتر آنرا به صورت یک حزب بیست درصدی نشان می‌دهند.

در انتخابات اخیر اتحادیۀ اروپا این حزب فقط توانست سیزده درصد آرا را از آن خود کند. حزب سوسیال دموکرات که چند دهۀ پیش حزب اصلی جامعه با حدود نصف آرای مردم بود اینک یک حزب سی در صدی است. دو حزب بسیار شبیه یکدیگر شده‌اند و میانۀ سیاست را به تسخیر خود درآورده‌اند. شباهت آنها تا آنجا است که حزب میانه رو خود را حزب جدید کارگران می‌خواند و سوسیال دموکرات‌ها دیگر از لغو اقدامات دولت راست در هشت سال گذشته در زمینۀ کاهش مالیات‌ها و عملکردهای رفاهی دولت سخنی نمی‌گویند. به‌جای این دو حزب، اکنون نه یک حزب که چند حزب کوچک قطب راست و چپ جامعه را تشکیل می‌دهند.

تکلیف انتخابات معلوم است ولی تکلیف سیاست در جهان معاصر و در نتیجه در سوئد نا معلوم است و به  انتخابات حالتی تعلیق گونه، با سرنوشتی نامتعین بخشیده است.

چرخش/گرایش چهارم: دو حزب کوچک جناح راست، حزب مرکز و دموکرات مسیحی بر لبۀ تیغِ حذف از مجلس به‌سر می‌برند. آرای هر دو گاه زیر چهار درصد (کمترین میزان رأی لازم برای ورود به مجلس) و گاه کمی بالای آن است. در چند ماه اخیر که به روز انتخابات نزدیک شده‌ایم آنها توانسته‌اند بیشتر و بیشتر از حمایت رأی دهندگان در حد و حدود چهار تا پنج درصد برخوردار شوند ولی هنوز این احتمال وجود دارد که یکی از آنها یا حتی هر دو نتوانند به مجلس آتی راه یابند. حتی حزب کوچک سوم ائتلاف حاکم، حزب لیبرال مردم، وضع مناسبی در نظر سنجی‌ها ندارد و بیشتر از شش در صد آرا را به خود اختصاص نمی‌دهد. مشکل هر سه حزب آن است که کارت برنده‌های ایدئولوژیک خاصی در دست ندارند. در جهان، احزاب راست با پرچم نئولیبرالیسم به میدان می‌آیند و توجه و علاقۀ رأی دهندگان را جلب می‌کنند. در سوئد، در پس‌زمینۀ همبستگی قدرتمند اجتماعی و حضور تاریخی یک دولت رفاه قوی، نئولیبرالیسم به خودی خود کارت برنده‌ای در زمینۀ جذب آرا نیست.

حزب مرکز که بنیاد طبقاتی سنتی خود یعنی دهقانان را از دست داده، کوشیده به اتکاء نئولیبرالیسم هویت ایدئولوژیکی نو و بر آن مبنا بنیاد طبقاتی جدیدی برای خود دست و پا کند ولی نتوانسته در زمینۀ جذب آرا موفق باشد. حزب دموکرات مسیحی پیش از این با اخلاق مسیحی از رأی‌دهندگان دلربایی می‌کرد، اکنون که آن دلربایی در جهان لج یافته با مذهب، وسوسه‌آمیز نیست رو به سوی ترکیبی از محافظه‌کاری و نئولیبرالیسم آورده اما در این حوزه تودۀ رأی‌دهنده اعتماد چندانی به آن ندارند.

حزب لیبرال مردم کوشیده با تمرکز بر مسئلۀ آموزش و انظباط در مدرسه و جامعه به نئولیبرالیسم خود رنگی پدرسالارانه‌ بدهد ولی هنور نتوانسته هویت مشخصی را برای خود تدارک ببیند.

ثبات سیاسی سوئد در جهان کم نمونه است. اما در روزهای انتخابات همه آنگونه سخن می‌گویند که گوئی جامعه یا در آستانۀ بحران قرار دارد یا در آستانۀ تحولی بزرگ.

اینجا باید از موقعیت حزب ابتکار فمینیستی نیز سخن گفت. احتمال آن وجود دارد که این حزب برای اولین بار وارد مجلس شود. هر چند این رویداد باید زلزله‌ای را در عرصۀ سیاست در سوئد دامن زند ولی رسانه‌ها و حتی رهبران دیگر احزاب آنرا آن‌گونه نمی‌بینند. این حزب به بلوک چپ و سبز نزدیک است و رهبر آن خانم گودرون شیمن خود پیشتر رهبر حزب چپ بوده است.

در این رابطه چند مسئلۀ مطرح است. یکی آنکه این حزب در صورت راه یافتن به مجلس تا چه حد پشتیبان یا متحد بلوک چپ و سبز برای تشکیل دولت خواهد بود. مسئلۀ دیگر آن است که این حزب در صورتی که به مجلس راه نیابد چند درصد آرای بلوک چپ را تباه خواهد ساخت.

تعلیق و هیجان

تکلیف انتخابات معلوم است ولی تکلیف سیاست در جهان معاصر و در نتیجه در سوئد نا معلوم است و به این انتخابات حالتی تعلیق گونه، با سرنوشتی نامتعین بخشیده است. هیجانی گاه برساخته و آفریده رسانه‌های همگانی، احزاب و مؤسسات نظر سنجی و گاه بنیادین و زادۀ وضعیت سیاست در جهان معاصر انتخابات را در بر گرفته است. هیجان برساخته زادۀ انتظاری است که از رخداد انتخابات وجود دارد. انتخابات آن‌گونه که گزارش و دیده می‌شود قرار است تحولی را جامعه و به این خاطر در زندگی انسان‌ها دامن زند. همه نیز در گسترۀ زندگی‌ای که بیش از پیش از شور و هیجان تهی شده با این انتظار به آن می‌نگرند.

رسانه‌ها، ناظران و سیاستمدارانی که بقیۀ روزها نه حرف جالبی دارند و نه کار تحریک‌آمیزی انجام می‌دهند ناگهان در روزهای انتخابات جانی تازه پیدا می‌کنند، مسائل جدیدی را بررسی می‌کنند، دست به افشاگری می‌زنند و برنامه‌ها و خواست‌های جدیدی را مطرح می‌کنند. ثبات سیاسی سوئد در جهان کم نمونه است. تحولات سیاسی و اجتماعی در آن در فرایندی کند و دراز مدت رخ داده و می‌دهد. اینجا جائی است که حتی احزاب راست از ضرورت وجود دولت رفاه سخن می‌گویند و فقط اصلاحاتی محدود را در آن پیشنهاد می‌کنند. اما در روزهای انتخابات همه آنگونه سخن می‌گویند که گوئی جامعه یا در آستانۀ بحران قرار دارد یا در آستانۀ تحولی بزرگ. در این راستا از کوچکترین تعییر در افکار عمومی (نسبت به یک حزب یا سیاست) یا اشتباه یک سیاستمدار به سان تحولی بزرگ یاد می‌شود.

هیجان بنیادین امری است مربوط به بحران در عرصۀ سیاست. بحران هیجان می‌آفریند، بحرانی که نه فقط در سوئد که در همۀ جهان شاهد آن هستیم. دو قطب مهم سیاست مدرن سوسیالیسم و لیبرالیسم سرزندگی، برندگی و پویندگی خود را از دست داده‌اند. برداشت‌ها، برنامه‌ها و خواست‌هایی آنها دیگر برای توده‌ها جذاب نیستند. از یک‌سو سرمایه‌داری بخشی از خواست‌های آنها را متحقق ساخته و نقدهای آنها را به ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه خنثی ساخته است و از سوی دیگر تحول جامعۀ مدرن مسائل و خواست‌هائی را موضوعیت بخشیده که ارتباطی با برداشت‌ها و خواست‌های آنها ندارد. نه سوسیالیست‌ها و نه لیبرال‌ها، هیچکدام، نظریۀ منسجم یا برنامه‌ای برای برخورد به مسائل محیط زیستی، نا برابری‌های هویتی، شتاب قوق‌العادۀ تحولات و ایستائی هر چه بیشتر سرمایه‌داری ندارند.

بخشی مهمی از رأی دهندگان به  حزب دمکرات‌های سوئد کسانی هستند که از دیگر احزاب “رسمی” بدون ایدئولوژی کشور خسته هستند. حزبی را می‌جویند که اعتراض‌شان را گاه نا بهنجار و به شکلی تحریک‌آمیز به نمایش بگذارد.

سوسیالیست‌ها با چرخش به سوی میانه، سوسیال دموکرات شده‌اند و کاستن از بار مشکلات اجتماعی مردم را، بدون دست زدن به تغییری جدی در ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه، هدف خود قرار داده‌اند. لیبرال‌ها در جستجوی راه چاره‌ای برای بازگرداندن پویائی به سرمایه‌داری نئولیبرال شده‌اند و رهائی سرمایه از نظارت دولت و قید و بند سیاست‌های رفاهی را راه نهائی فائق آمدن بر مشکلات می‌دانند. مشکل ولی آن است که هیچکدام نتوانسته‌اند مبنائی ایدئولوژیک برای برنامه‌های خود ایجاد کنند. آنها همچنین نتوانسته‌اند در دوران سیادت خود بر دولت با سیاست‌ها و برنامه‌های خویش بر مشکلات جامعه فائق آیند. آهنگ رشد در تمامی اروپا پائین است، بیکاری در سطحی نامطلوب تثبیت یافته است، آسیب‌های محیط زیستی در حال افزایش هستند و جهانی شدن هر روز شتاب بیشتری به خود می‌گیرد.

بحران هیجان می‌آفریند چون باید در گسترۀ سیاست دل به نیروهائی خوش کرد که از آنها کاری بر نمی‌آید و اصلا از مرحله پرت هستند. امید را باید خود آفرید و سپس به انتظار شکوفائی آن نشست. مبنای هیجان انتظار برآورده شدن امیدی است که واقعیت مادی جائی برای متحقق شدن آن باقی نگذاشته است. در اعماق وجود خود، همه می‌دانند قرار نیست خبری بشود. که سیاست قرار نیست وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را تغییر دهد. که چه سوسیال دموکرات‌ها و چه نئو لیبرال‌ها تغییر محسوسی را در ساختار جامعه ایجاد نمی‌کنند. که باید با آسیب‌های سرمایه‌داری سر کرد. ولی همه این وعده را به خود می‌دهند که این بار ورق خواهد چرخید و تحول شروع خواهد شد. انتظار رویدادِ این تحول هیجان می‌آفرید. هیجانی که صد البته فقط در دوران انتخابات وفوران می‌یابد تا بعد از آن شکل یک توهم افسون زدائی شده را پیدا کند.

نمایش جزئی از تمامی کنش‌های انسان است. این جزء را ما همواره باز می‌شناسیم. فقط مواظب هستیم تا از حد معینی برنگذرد، چه آنگاه کار کرد خود را از دست می‌دهد. همه قرار است خود را هوشیار، رزنگ و مهربان نشان دهند. ولی اگر کسی زیاده از حد بر هوشیاری یا مهربانی خود تأکید ورزد و به گزافه روی آورد، آنگاه بقیه مشکوک می‌شوند که قصد دیگری در کار است. همه می‌ترسند که نکند از آنها سوءاستفادۀ احساسی شود. ولی در سیاست بحران زدۀ آکنده از هیجان، محدودیت‌های نمایشی برداشته می‌شوند. اینجا همه انتظار نمایش گزافه‌آمیز را دارند. همان‌گونه که آنگاه که انسان به سینما می‌رود خود را به جهانی فراواقعی پرتاب می‌کند و با نگرشی متفاوت با نگرش روزمره به وقایع تصویر شده در فیلم می‌نگرد، در عرصۀ سیاست نیز انسان‌ها با نگرشی دیگرگونه به همه چیز می‌نگرند.

نظام آموزشی سوئد در سطح دبستان و دبیرستان به دلیل کاهش سطح سواد، با بحران روبرو است، بحرانی که معلوم نیست واقعی است یا زادۀ مباحث رسانه‌های همگانی و سیاستمداران. هم اکنون مدرسه مهم‌ترین مسئلۀ مردم در انتخابات است.

گزافه‌نمائی و گرافه‌گوئی اینجا “سیاست” روز است. احزاب و سیاستمدارن اینجا باید وعده بدهند، رسانه‌ها باید از کاه کوه بسازند، ناظران باید بررسی‌ها و پیش بینی‌های خارق‌العاده ارائه دهند و رأی دهندگان باید با حساسیت تمام مدام در واکنش به سیر حوادث متحول شوند.

برای بهتر فهمیدن رابطۀ بحران، نمایش و هیجان، اینجا وضعیت چهار حزب را در رابطه با چهار مسئلۀ مهم انتخابات بررسی می‌کنیم.

۱- جار و جنجال‌های دموکرات‌های سوئد      

حزب بیگانه ستیز دموکرات‌های سوئد، وعدۀ سوئدی رها از مشکل به‌هم پیوستگی، فرهنگهای بیگانه و موج مهاجرت را به مردم می‌دهد. روزهای خوش گذشته جامعۀ یکدست را به خاطر مردم می‌آورد. جامعۀ چند فرهنگی و مهاجرت گستردۀ غیر اروپائی‌ها و در میان آنها به ویژه مسلمانان را مشکل اصلی جامعه قلمداد می‌کند. با این برداشت از جامعه، این حزب قرار است، بنا بر آخرین نظر سنجی‌ها، حدود یازده درصد آراء را به خود اختصاص دهد. گزافه‌گوئی و اقدام نمایشی سیاست و شعارهای حزب دموکرات سوئد را برای گروهی که باید متأسفانه اذعان داشت بیشتر به لایه‌های پائین جامعه تعلق دارند، جذاب ساخته است.[1] سرمایه‌داری امروز دیری است در پی جذب نیروی کار (ماهر و غیر ماهر) در مرزهای دولت ملی سوراخ در پی سوراخ ایجاد کرده است.

جمعیتی نیز در اروپا وجود ندارد یا زیر چنان فشاری قرار ندارد که حاضر باشد درد و رنج مهاجرت را به تن بخرد و به تاریکی و سرمای سوئد پناه آورد. مانده است آسیائی‌ها و آفریقائی‌ها. سرمایه‌داری ممکن است زیر فشار نیروهای محافظه‌کار فرهنگی مهاجرت را برای مدتی محدود سازد ولی آنرا متوقف نخواهد ساخت. دولت رفاه نیز نیاز به مهاجران دارد. بدون مهاجران بیمارستان‌ها، اتوبوس‌ها، تاکسی‌ها، خانه‌های سالمندان و مدارس، همه و همه، از کار خواهند افتاد. اینها را همه می‌دانند و در زندگی خود تجربه کرده‌اند. جذب خارجی‌ها در جامعه نیز مخارج خود را دارد و دولت آنرا باید تأمین کند – نه برای همبستگی جهانی که برای چرخش چرخ سرمایه و دولت رفاه.

فردگرائی رادیکال سوئدی با انضباط و پرخوانی سازگار نیست. دیدگاه برابرنگر و برابرخواه سوئدی نیز با نخبه گرائی حاکم بر بسیاری از جوامع و مطرح در نظام آموزشی آنها خوانائی ندارد.

برنامه و شعارهای حزب دموکرات‌های سوئد همه گزافه و نمایشی است. جامعۀ چند فرهنگی و روند مهاجرت را نمی‌تواند تعطیل کند. اینرا به دروغ وعده می‌دهد. مخارج به هم‌پپوستگی (جذب خارجی‌ها در جامعه) را به گزاف هنگفت، غیر ضروری و همچون اسراف معرفی می‌کند.[2] با اقدامات نمایشی و دامن زدن به انواع رسوائی نیز کوشش می‌کند توجه رسانه‌ها و افکار عمومی را متوجه خود سازد. کسانی که به آنها رأی می‌دهند نیز همین گزافه‌گوئی و اقدامات نمایشی را از آنها انتظار دارند. بخشی مهمی از رأی دهندگان به این حزب کسانی هستند که از دیگر احزاب “رسمی” بدون ایدئولوژی کشور خسته و دلزده هستند. رأی آنها بیشتر اعتراضی است. حزبی را می‌جویند که اعتراض‌شان به وضع موجود را با بوق و کرنا، سخنان نامتعارفِ گاه نا بهنجار و قانون‌شکنی‌های تحریک‌آمیز به نمایش بگذارد. سیاست نمایشی سیاست مطلوب آنها است. اگر سرمایه‌داری و دولت رفاه حاضر به محدود ساختن مهاجرت و جامعۀ چند فرهنگی نیستند، انزجار از خارجی‌ها را باید به نمایش گذاشت تا شاید بدین شکل در راه مهاجرت و جذب خارجی‌ها در جامعه مانع ایجاد کرد.

۲- خمودگی حزب چپ

سود مؤسسات رفاهی یکی از مهم‌ترین بحث‌های سیاسی دو، سه سال اخیر بوده است. این بحث از آنجا شکل گرفته که در پی خصوصی سازی دولت رفاه، سرمایه در پی سود به مؤسسات رفاهی‌ای مانند مدرسه، بیمارستان و خانۀ سالمندان هجوم آورده است. مشکل البته حضور صِرف سرمایه در این مؤسسات نیست. سرمایه امروز مقدس تر از آن است که بتوان به‌گونه‌ای مشروع حرکت آنرا محدود ساخت. مشکل آن است که سرمایۀ مخاطره‌آمیز در پی سود حاصل از خرید ارزان و فروش گران به سرمایه‌گذاری در چنین مؤسساتی روی آورده است. در این مورد حتی برخی احزاب راست نیز پذیرفته‌اند که باید آزادی و روحیۀ تهاجمی سرمایۀ مخاطره‌آمیز مهار شود. اختلاف و بحث در مورد حضور سرمایه و سودجوئی آن در مؤسسات رفاهی است. احزاب راست در این زمینه محدودیتی را نمی‌پذیرند.

حزب سوسیال دموکرات بزرگترین حزب و حزب اصلی قدرت در سوئد پس از مرگ اولاف پالمه در سال ۱۹۸۶ دچار بحران رهبری شده است.

سوسیال دموکرات‌ها خواهان موظف ساختن سرمایۀ حاضر در مؤسسات رفاهی به بازسرمایه‌گذاری سود به دست آمده در همان مؤسسات رفاهی هستند. حزب چپ که در این زمینه می‌خواهد خود را نمایندۀ واقعی چپ بنمایاند، خواهان پایان یافتن سیاست واگذاری مؤسسات رفاهی به سرمایه‌گذاران است. این حزب بر ممنوعیت تأمین هزینۀ موسسات رفاهی خصوصی شده از سوی دولت و مالیات شهروندان پای می‌فشرد و بر آن است که سرمایۀ هم اکنون حاضر در مؤسسات رفاهی نیز باید مجبور به تن دادن به فعالیت غیر سود جویانه شود.[3] عجیب آنکه اکثریت مردم سوئد دارای همین نظر هستند.[4] آنها نیز خواهان ممنوعیت سود در دولت رفاه هستند. همین مردم ولی چنان تمایلی به حزب چپ ندارند و فقط شش تا هفت درصد آنها تمایل به رأی دادن به آن دارند.

جهانی شدن بیش از پیش معنای جهانشمول شدن سرمایه را یافته است. سرمایه به تمامی عرصه‌های زندگی اجتماعی و نه فقط تولید کالاهای مادی مصرفی راه یافته است. جدا از همۀ اقتدار و هیبت، سرمایه خود را با کارآئی، پویائی و برندگی مشروعیت می‌بخشد. عاملان و طرفدارانش می‌گویند که سرمایه موسسات دولت رفاه را به ارزان‌ترین، کارآمد‌ترین و پربارترین شکل اداره می‌کند. در این زمینه از بحث تاریخی ناکارآمدی و فساد بوروکراسی و ادارۀ دولتی امور نیز بهره می‌جویند. در این مورد چه سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها و چه طرفداران حرکت‌های مدنی نتوانسته‌اند بدیلی (بدیل کارآمد و ممکنی) در مقابل آن ارائه دهند. به نظر نمی‌رسد که در مقابل کارآئی سود جوئی در سازماندهی کنش هدفمند کسی بدیلی پیدا کرده باشد.

حزب چپ و تمام کسانی که همانند آن می‌اندیشند پیشاپیش مبارزه را باخته‌اند. نه فقط به این خاطر که هیچ حزب دیگری طرفدار آن نگرش نیست و خبری از اکثریت پارلمانی برای تصمیم در آن باره نیست، بلکه بیشتر به آن خاطر است که دولت و مالیات دهندگان در نهایت می‌خواهند کمترین هزینه را برای خدمات رفاهی بپردازند و این درست امری است که سرمایه وعدۀ آنرا می‌دهد. ادارۀ دولتی و بوروکراتیک امور اکنون دیگر هنگامی است که متهم به فساد، ایستائی و ناکارآمدی است. این شکل از ادارۀ امور متهم به گرانی، ایستائی و ناکارآمدی است.

سوسیال دموکرات‌ها خواهان موظف ساختن سرمایۀ حاضر در مؤسسات رفاهی به بازسرمایه‌گذاری سود به دست آمده در همان مؤسسات رفاهی هستند.

حزب چپ فقط می‌خواهد مخالفت خود را به نمایش بگذارد. مخالفت را به سان یکی از مهم‌ترین اصول برنامه و خط مشی معرفی کند و از آن راه توجه رأی دهندگان را به خود جلب کند. رأی دهندگان نیز بنظر می‌رسد آنرا همچون یک کنش نمایشی بی شور و هیجان می‌بینند. به آن اعتقاد دارند ولی حاضر نیستند در راستا آن کاری انجام دهند و به حزبی که پرچمدار آن است رأی بدهند. اعتقاد برای آنها بیشتر امری حسی-نمایشی است تا امری اقدامی. سرمایه هنوز می‌تواند ادعای آنرا داشته باشد که به هنگام تولید سود حاضر به هیچگونه مماشاتی با نمایش نیست – هر چند که می‌دانیم سرمایه خود به هزار شکل از نمایش برای تولید و آب کردن کالاهای تولیدی‌اش در بازار بهره می‌جوید.

به‌نظر می‌رسد که حزب چپ نیز پذیرفته که مبارزه را باخته است. از این حزب کمتر نشان سرزندگی در حوزۀ عمومی و عرصۀ سیاست می‌توان یافت. رهبر آن کمتر از رهبر دیگر احزاب برای مردم چهره‌ای آشنا است. بر خلافِ رهبران حزب دموکرات‌های سوئد که هر چند گاه یکبار با یک رسوائی در رسانه‌ها پیدایشان می‌شوند و مدام با سخنان خود حساسیت‌ها را بر می‌انگیزند، رهبران حزب چپ همانند بوروکرات‌ها و سنت گراها راست و درست زندگی می‌کنند تا کسی کاری به کار آنها نداشته باشد. واقعا معلوم نیست دغدغه‌ها و حساسیت‌های آنها چیست. چپ هستند و قرار است از درگیری‌های اجتماعی و سیاسی استقبال کنند ولی جائی در جامعه حضور ندارند.

مشکل شان را تا حدی می‌توان فهمید. از یکسو چپ باید خواهان نابودی نظام سرمایه‌داری باشد، از سوی دیگر اینرا امروز نمی‌توان در بوق و کرنا دمید. این موضع را در پستوی خانه باید قائم کرد. پس بهتر است به حاشیۀ زندگی اجتماعی و سیاسی پناه برد و گاه در حد نجوا و نمایشی سرد از محدود ساختن توان سود جوئی سرمایه دم زد.

۳- نمرۀ حزب لیبرال مردم در مدرسه

نظام آموزشی سوئد در سطح دبستان و دبیرستان (مدرسه) با بحران روبرو است، بحرانی که معلوم نیست واقعی است یا زادۀ مباحث رسانه‌های همگانی و سیاستمداران. به هر رو، مردم این احساس را دارند و هم اکنون مدرسه مهم‌ترین مسئلۀ آنها در انتخابات است.[5] نشان بحران آن است که سطح سواد دانش آموزان در حال کاهش مداوم است. آخرین بررسی‌ موسسۀ ارزیابی پیزا، انجام شده در سال ۲۰۱۲ نشانگر آن است که سطح دانش دانش آموزان پانزده سالۀ سوئد در ریاضیات، علوم طبیعی و درک مطلب زیر سطح متوسط کشورهای مرفه عضو او ای سی دی (OECD) قرار دارد.[6] این در حالی است که دانش این دانش آموزان در سال ۲۰۰۳ بالاتر از سطح متوسط و در سال ۲۰۰۹ همسان سطح متوسط بوده است.

حزب چپ سوئد فقط می‌خواهد مخالفت خود را به نمایش بگذارد. مخالفت را به سان یکی از مهم‌ترین اصول برنامه و خط مشی معرفی کند و از آن راه توجه رأی دهندگان را به خود جلب کند.

جمع‌بندی کارشناسان این است که هیچ کشوری چنین سقوطی نداشته است.[7] در مورد ریاضیات، برای ما خارجی‌ها این احساس وجود دارد که دانش آموزان و دانشجویان سوئد بر عکس همتایان ایرانی خود که گوئی عشقی ویژه بدان دارند از آن منزجر هستند. در این پسزمینه، هراسی جامعه را در بر گرفته که در آینده چه کسانی چرخ صنعت، فن‌آوری جدید و پژوهش را خواهد چرخانید و چگونه می‌توان از عهدۀ رقابت با کشورهائی مانند چین و کره که انگار فقط نابغۀ ریاضیات و علوم تجربی می‌پرورانند بر آمد. این برداشت و ترس مرتبط با آن تا حد زیادی گزافه ارزیابی شده است. دانش آموزان سوئدی دانش خوبی در عرصه‌هائی همانند فن آوری مدرن، جمع آوری و تحلیل اطلاعات و نگارش هستند. دانش ریاضی و علوم تجربی آنها نیز در بررسی‌های دیگر آنچنان افتی نشان نمی‌دهد.[8]

حزب بورژوائی لیبرال مردم این مسئله را در رأس برنامه‌ها و سیاست انتخاباتی خود قرار داده است. سه خواست یا برنامۀ اصلی آن برای نوسازی و کارآمدتر ساختن مدرسه در سوئد تفکیک دستمزد آموزگازان بر اساس مهارت، گسترش نظام آزمون و نمره به تقریباَ تمام سطوح آموزشی و برقراری انضباط (بیشتر) در کلاس درس است. در یک کلام، حزبی لیبرال به دنبال نظارت هر چه دقیقتر بر کار و حضور شاگردان در مدرسه است. دید آن از آموزش نه دید کلاسیک لیبرال‌هائی مانند کانت و استوارت میل مبتنی بر فراهم‌آوری زمینۀ خودآمائی فرد و تکوین خود فرد که دیدی نئولیبرال مبتنی بر پرورش نیروی کاری منضبط و ماهر است.

باور معمول در جامعه آن است حزب مردم توانسته به اتکای برنامه‌اش در زمینۀ نظام آموزشی خود را از دیگر احزاب راست متمایز ساخته، جایگاه خود را نزد رأی دهندگان تثبیت کند.[9] ولی سیاست‌های حزب مردم در هشت سالی که این حزب با متحدان خود در رأس قدرت بوده‌اند مدرسه را بهتر نساخته‌ است. برخی پژوهشگران اصلاً نظام آزمون و نمره و انظباط را راهکاری کارآمد برای بهینه ساختن وضع مدرسه نمی‌دانند.

توان دولت و اقدامات سیاسی برای تغییر وضعیت شاگردان در مدرسه محدود است. از شاگرد سوئدی نمی‌توان انتظار شاگرد چینی یا کره‌ای داشت. هنجارها و ارزش‌های دیگری بر این جامعه حاکم هستند.

توان دولت و اقدامات سیاسی برای تغییر وضعیت شاگردان در مدرسه محدود است. از شاگرد سوئدی نمی‌توان انتظار شاگرد چینی یا کره‌ای داشت. هنجارها و ارزش‌های دیگری بر این جامعه حاکم هستند. فردگرائی رادیکال سوئدی با انضباط و پرخوانی سازگار نیست. دیدگاه برابرنگر و برابرخواه سوئدی نیز با نخبه گرائی حاکم بر بسیاری از جوامع و مطرح در نظام آموزشی آنها خوانائی ندارد.

این دیدگاه‌ها را نه حزب لیبرال مردم که حتی دولت با تمام توان و قدرت خود نمی‌تواند تغییر دهد. ولی حزب لیبرال مردم حزبی است میان دیگر احزاب با نگرشی نئو لیبرال به جامعه و زندگی اجتماعی. این حزب تصمیم گرفته برنامه‌ای در بارۀ مدرسه داشته باشد. آنگاه باید از اقدامات و سیاست‌هائی سخن به میان آورد که وعدۀ تحول را می‌دهند و برای آن مصداق‌های طرح کنند – هر چند نشانی از دیده نشود. مهم اینجا به صحنه بردن یک نمایش و سحن گفتن مداوم و از سر اطمینان از برنامه‌ها و اصول مورد باور خود است. بدون تردید چند سال دیگر ورق خواهد چرخید و شاگردان سوئدی نشان خواهند دید که در برخی زمینه واقعا هوشیار و زرنگ هستند. آنگاه هیج بعید نیست که حزب لیبرال مردم یا حزب دیگری که آنگاه در رأس قدرت خواهد بود موفقیت را نتیجۀ سیاست‌های اِعمال شدۀ خود بداند.

حزبی در جستجوی رهبری فرهمند

حزب سوسیال دموکرات بزرگترین حزب و حزب اصلی قدرت در سوئد پس از مرگ اولاف پالمه در سال ۱۹۸۶ دچار بحران رهبری شده است. پس از مرگ پالمه، اینگوار کارلسونی را به سرعت به رهبری (و در نتیجه نخست وزیری) برگزیدند که دارای فرهمندی ویژه‌ای نبود ولی توانست قوام حزب را حفظ کند. پس از او آن هنگام که خواستند رهبری جدید را برگزینند، فرد مورد نظر رهبری حزب خانم مونا سالین گرفتار رسوائی مالی (هر چند خُرد) شد و نتوانست وارد فرایند رقابت‌ها شود. به جای او یوران پرشون انتخاب شد. او که رهبری مقتدر بود همواره به‌خاطر اعمال قدرت بیش از حد در رهبری مورد انتقاد بود. وی همچنین یکی از عوامل اصلی چرخش حزب به سوی رویکردی نئولیبرال به امور به شمار می‌آید. زمانی که در سال ۲۰۰۷در پی شکست حزبش در انتخابات از رهبری حزب استعفا داد خانم مونا سالین جای او را گرفت.

مونا سالین هیچگاه نتوانست اقتدار و هیبت لازم را به سان رهبر حزب به دست آورد. در پی شکست حزب در انتخابات سال ۲۰۱۰ او استعفا داد و پس از آن برای مدتی حزب دچار بحران شدید رهبری شد. فرد انتخاب شده به رهبری حزب هوکان یوهولت از همان آغاز درگیر رسوائی در پی رسوائی شد. او هیچگاه نیز نتوانست میخ رهبری خود را بر حزب و افکار عمومی بکوبد و در نهایت پس از حدود یکسال در حالیکه نظر سنجی‌ها حکایت از کاهش شدید محبوبیت حزب بین رأی دهندگان داشت مجبور به استعفا شد. پس از او استفان لوون رهبر سندیکای فلز، بدون هیچ گونه‌ سابقۀ پارلمانی در سال ۲۰۱۲ به رهبری حزب انتخاب شد. او اکنون رهبر حزب است ولی موفق نشده آرای حزب را به بیش از آنچه در انتخابات سال ۲۰۱۰ به دست آورد ارتقا بخشد.

سرمایه‌داری و دستگاه اداری حکومتی در سوئد با بیشترین میزان ثبات بر جای هستند، بلوک‌های سیاسی نیز بیش از پیش به یکدیگر نزدیک شده‌اند و همه به آهنگ کند رشد اقتصادی و مشکلات محیط زیستی منطقه‌ای و جهانی عادت کرده‌اند.

حزبِ ثبات، حزب قدرت و حزب متحد یک جنبش قدرتمند اجتماعی مجبور شده یا گرایش بدان پیدا کرده که پی در پی رهبران خود را تغییر دهد. در این فرایند بیش از یکبار گرفتار رهبرانی ناشی، غیر فرهمند یا بدون سابقۀ سیاسی درخشان شده است. این حوادث اگر برای حزبی کوچک در حاشیۀ سیاست و قدرت رخ می‌داد عجیب نبود ولی چرا حزب اصلی قدرت و ثبات کشور گرفتار آن شده است؟ حزب سوسیال دموکرات در چند دهۀ اخیر از یک حزب قدرتمند با موقعیت و توانی فوق‌العاده در جامعه به حزبی قدرتمند ولی معمولی تبدیل شده است.

در انتخابات چهار سال پیش این حزب فقط نیم درصد از حزب میانه‌رو بیشتر رأی آورد. این حزب همچنین لنگرگاه ایدئولوژیک خود را از دست داده است. حزب سوسیال‌دموکرات تا همین اواخر حزب دولت رفاه بود. خواست و برنامۀ اصلی آن گسترش دولت رفاه بود. برنامۀ آن برای هر دورۀ قدرت گسترش و بهینه ساختن بخشی از دولت رفاه، همانند مرخصی بیماری، بیمۀ بیکاری و اشتغال عمومی بود. اینک اما دیگر نمی‌توان از گسترش رفاه سخن گفت.

نه بورژوازی، نه طبقۀ متوسط و نه رأی دهندگان حاضرند هزینۀ آنرا به صورت مالیات بالا بپردازند. دولت رفاه خود نیز آلوده به چنان بوروکراسی، ناکارآمدی و انسدادی شده‌ است که گسترش آن برای بسیاری هراسناک جلوه می‌کند. رهبران تغییر پیدا می‌کنند تا شاید رهبری فرهمند از راه برسد و معجزه وار برای حزب مقامی والا و لنگرگاهی نو پیدا کند. در جستجوی رهبری فرهمند باید به گونه‌ای خطر کرد و چهره‌هائی جدید را بر کشید و این گاه کار را خراب‌تر می‌کند. در پی لنگرگاهی باید به ایدئولوژی‌های نو حساسیت برانگیز، برنامه‌های طبقۀ متوسط پسند (گروه اصلی رأی‌دهنده) روی آورد و امروز این چیزی جز نئولیبرالیسم نیست ولی این خود مخالفت جناح‌های بیشتر سنتی حزب و بخشی از رأی دهندگان را بر می‌انگیزد.

جالب نمایشی است که در این رابطه به صحنه برده می‌شود. هر بار که رهبری جدید برگزیده می‌شود یا تغییری در خط مشی حزب داده می‌شود همه از وفاداری به رهبری یا خطی مشی جدید، امید به باز یابی پویندگی و یگانگی ایدئولوژیک سخن می‌گوید. حتی رسانه‌های همگانی حادثه را همچون تحولی تاریخی و گشایشی تاریخی جلوه می‌دهند. دیدگاه‌ها و ارزیابی‌ها همه جنبۀ نمایشی به خود می‌گیرند، نمایش یگانگی، شور و امید. ولی نمایش به خودی خود تمام نمی‌شود و دست از سر مردم بر نمی‌دارد.

تودۀ رأی‌دهنده و رسانه‌ها در سوئد در سیاست دنبال تغییر، چرخش و بازی قدرت و در یک کلام هیجان هستند. آنها فقط در صورتی‌که حادثه یا تحولی در آن عرصه رخ دهد به سیاست توجه نشان می‌دهند.

آن هنگام که رهبری حزب ناکارآمد یا وصلۀ ناجور (با بدنۀ حزب با رأی دهندگان) از آب در می‌آید و شکستی اینجا و آنجا رقم می‌خورد دیگران از آن نمایش می‌سازند. در سال ۱۹۹۵، در رسانه‌ها و در عرصۀ سیاست، رسوائی مونا سالین از یکسو به سان بحران حزب و ناآمادگی حزب برای رهبری یک زن و از سوی دیگر به شکل یک ملو درام هالیودی گزارش و بررسی می‌شد.

از آن ماجرا شاید بیشترین چیزی که بیاد مردم مانده نه بی‌اهمیتی ماجرا (چون بعد مشخص شد که خانم سالین کار خلافی انجام نداده) بلکه نام مسخرۀ ماجرا است: ماجرای تابلرون (شکلات سویسی با بهائی اندک).[10]

جمع‌بندی

تودۀ رأی‌دهنده و رسانه‌ها در سیاست دنبال تغییر، چرخش و بازی قدرت و در یک کلام هیجان هستند. آنها فقط در صورتی‌که حادثه یا تحولی در آن عرصه رخ دهد به سیاست توجه نشان می‌دهند. احزاب نیز به این بازی، البته بر مبنای قواعد و خواست‌های خود، وارد می‌شوند. مدام از دستاوردهای خود و شکست سیاست‌های رقبای خود سخن گفته، و این دستاوردهای فرضی و همچنین تحولات مثبت درونی خود و خطاهای رقیبان خویش را همچون حوادثی بزرگ به نمایش می‌گذارند. با فرا رسیدن زمان انتخابات هم توده‌های رأی دهنده و هم رسانه‌ها فرصت آنرا می‌یابند که بیشتر درگیر این بازی نمایشی شوند. جذابیت انتخابات در این دو امر نهفته است. یکی اینکه خود عرصۀ هیجان تعلیق و نمایش است و دیگر آنکه فرصت شرکت در نمایش را فراهم می‌آورد.

در انتخابات امسال سوئد، اکنون مدتی است که نظر سنجی‌ها حکایت از شکست ائتلاف حاکم و پیروزی بلوک سرخ و سبز و همچنین فزونی قابل توجه آراء حزب بیگانه ستیز دموکرات‌های سوئد دارند. ولی باز هیچ مشخص نیست چه بلوکی و با چه ترکیب معینی قدرت را دست خواهد گرفت.

بنظر می‌رسد آیندۀ سوئد تا آنجا که به قدرت حکومتی و سیاست بر می‌گردد نا مشخص است و توده‌های مردم و رسانه‌ها می‌توانند انتظار آینده‌ای پر از تعلیق و هیجان داشته باشند. ولی نشانی از چنین انتظاری نزد توده‌ها و در رسانه‌ها به چشم نمی‌خورد. سرمایه‌داری و دستگاه اداری حکومتی با بیشترین میزان ثبات بر جای هستند، بلوک‌های سیاسی نیز بیش از پیش به یکدیگر نزدیک شده‌اند و همه به آهنگ کند رشد اقتصادی و مشکلات محیط زیستی منطقه‌ای و جهانی عادت کرده‌اند. مانده است خود نمایش انتخابات و بازی‌های سیاسی. به آن می‌توان صرف نظر از محتوای نمایش و چگونگی بازی با شور و هیجان دل بست. تا یکشنبه چهاردهم سپتامبر و پس از آن تا زمانی که دولت جدید شکل می‌گیرد می‌توان با شور و هیجان تحولات عرصۀ سیاست را دنبال کرد.

پانویس‌ها:

[۱]- نگاه کنید به:

Henrik Ekengren Oscarsson

[۲]- یک نمونه از افشاگری در این زمینه را می‌توان اینجا دید.

[۳]- این نوشته نگاهی دارد به آراء احزاب مختلف در این باره.

[۴]- Som: Sju av tio vill stoppa vinst i välfärden

[۵]- Skolan viktigaste valfrågan

[۶]- Resultat PISA

[۷]- Sverige sämst i klassen

[۸]- نگاه کنید به این نمونۀ برداشتی انتقادی از نتیجۀ بررسی پیزا.

[۹]- نگاه کنید به این مقاله.

[۱۰]- Sanningen om kortskandalen