«آئورلیانو یازده صفحه دیگر رد کرد تا وقت خود را با حوادثی که با آنها آشنایی داشت هدر ندهد و مشغول کشف رمز لحظهای شد که در آن زندگی میکرد و همانطور که به کشف رمز ادامه داد تا خود را در کشف رمز آخرین صفحه مکاتیب یافت، درست مثل اینکه خود را در یک آیینهی سخنگو ببیند. آن وقت باز ادامه داد تا از پیشگویی و اطمینان تاریخ و نوع مرگ خود مطلع شود ولی لزومی نداشت به سطر آخر برسد چون میدانست که دیگر هرگز از آن اتاق خارج نخواهد شد. چنین پیشگویی شده بود که شهر آیینهها، یا سرابها، درست در همان لحظهای که آئورلیانو بابیلونیا کشف رمز مکاتیب را به پایان رساند با آن طوفان نوح از روی زمین و خاطرهی بشر محو خواهد شد و آنچه در آن مکاتیب آمده است از ازل تا ابد تکرارناپذیر خواهد بود زیرا نسلهای محکوم به صد سال تنهایی فرصت مجددی در روی زمین نداشتند»
«آخرین سطرهای صد سال تنهائی»
«آئورلیانو بابیلونیا»، آخرین بازمانده هر دو شاخه خاندان برآمده از ازدواج خوزه آرکادیو و اورسلا، بوئندیاها و آرکادیوها، با کشف رمز خط مکتوبهای ملکیادس در آخرین صفحههای «صد سال تنهائی»، نوشتههای او را میخواند که چیزی نیست جز همان رمان «صد سال تنهائی» به قلم ملکیادس یا روایت داستانی تاریخ و حکایت تقدیر گریزناپذیر و جبر ضرورتی که آدمهای داستان در آن گرفتاراند.
آگاهی آئورلیانو بابیلونیا بر مکتوبهای ملکیادس آزادی او نیز هست. جبر سرنوشت، تقدیر یا ضرورت، با آگاهی است که میشکند، با آگاهی است که آدمی از تاریخ رها میشود و با آگاهی است که «آزادی»، که به گفته هگل «درک ضرورت است»، تحقق مییابد.
رئالیسم و نه رئالیسم جادوئی
با رمان «صد سال تنهائی» بود که اصطلاح «رئالیسم جادوئی» در اغلب زبانهای جهان جا افتاد اما مارکز، که آثار خود را رئالیستی میدانست، این اصطلاح را برای طبقهبندی آثارش نمیپذیرفت و اگر رئالیسم را نه به معنای محدود آن، که تنها آثار رئالیستهای نخستین چون استاندال، بالزاک و فلوبر را در برمیگیرد، که به معنای گسترهای بفهمیم که از لوکاچ به بعد یافت، حق با مارکز بود.
تلفیق خلاقانه امر شگرف نامألوف با واقعیت مألوف در واقعیت داستانی، زمان دایرهای به جای زمان خطی و تقویمی، شکستن زنجیره علیت و دیگر شاخصههای «صد سال تنهائی» نیز به کارآمدهاند تا واقعیت داستانی، با نفی واقعیت مألوف، جوهر واقعیت را نقل کند و برکشیدن جوهر واقعیت به هنر از شاخصههای رئالیسم در داستان است.
این شاخصه را هم در آن گروه از آثار مارکز میتوان دید که با صفت رئالیسم جادوئی طبقهبندی میشوند و هم در داستانهای کوتاه و بلندی چون «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد» و یا در گزارشهای ژورنالیستی او چون «ماجراهای سفر مخفیانه میگل لتین به شیلی».
زیست همزمان عناصر ناهمزمان
آمریکای لاتین را به دوران خلق صد سال تنهائی و آمریکای لاتین را در روایت صد سال تنهائی «آنچه دیگر نیست و آنچه هنوز نیست» تعریف میکردند.
اروپای غربی، که رمان در رنسانس آن متولد شد، دورانهای تاریخی را در روندی به تقریب همگن و موزون تجربه کرد اما مدرنیته و صنعتی شدن و پیآیندهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این روندها، بر دیگر مناطق جهان، و از جمله بر آمریکای مرکزی و جنوبی، فرود آمدند و این جوامع، که از آن پس نه گذشته خود بودند و نه حال اروپای غربی، به جهان «زیست همزمان عناصر ناهمزمان» بدل شدند. (در باره این ترکیب و تأثیر آن بر داستان و هنرها به کتاب «شب دردمند آرزومندی» من هم میتوان نگاه کرد).
در جهان زیست همزمان عناصر ناهمزمان، گذشته نگذشته است، آینده آمده است و زمان حال دایرهای در چرخش است.
در جهان زیست همزمان عناصر ناهمزمان، مؤلفههای فرهنگ گذشته، پرسشهای پاسخ داده نشده گذشته و.. در کنار مؤلفهها و پرسشهای حال و همزمان با تنشهای آینده در هم بافته میشوند.
در جهان زیست همزمان عناصر ناهمزمان است که تنشهای حال و آینده جوامع اروپای غربی در کنار پرسشهای بیپاسخ مانده گذشته جوامع ماقبل صنعتی مینشینند.
در چنین جهانی زمان تکخطی تقویمی، مکان اقلیدسی و علیت مکانیکی از داستان حذف میشوند تا داستان قابلیت واقعی کردن جهانهای ممکن را بیابد.
گذشته، در روایت داستانی این جهان، یک بار در گذشته رخ داده و یک بار در روایتی رخ میدهد که در حال نقل میشود. آینده نیز در روایت است که به حال احضار میشود.
جهان روایت در دایرهای گرد خود میچرخد که فاصله همه نقطههای مدار آن با مرکز برابر است. حال همان «اکنون»، گذشته همان «دیگر نه اکنون» و آینده همان «هنوز نه اکنون» است و زمان در زبان و در روایت شکل میگیرد.
شگردها و تکنیکهای روایتگری و ساخت و بافت و فرم صد سال تنهائی جهان «زیست همزمان عناصر ناهمزمان» را به داستان بر میکشند. رمان مارکز از منظر چنین جهانی است که خود را از رمان اروپائی متمایز کرده و با احضار تنوع و رنگارنگی جهانهای ممکن به داستان، استبداد تکصدائی و تکخطی جهان واقع را میشکند.
امر شگرف و نأمالوف با واقعیت مألوف و معمول تلفیق میشود تا واقعیت داستان به عنوان تنها واقعیت ممکن تحقق یابد.
فاصله راوی دانای کل صد سال تنهائی با رخدادهها و با شخصیتهای زنده رمان چنان نزدیک است که راوی، مارکز، و ملکیادس گاه یکی میشوند.
تاریخی که در رمان بازآفرینی میشود نه فقط گذشته را به حال میآورد که جوهر واقعی آن را گزارش و ثبت میکند.
درهم تنیدگی واقعیت و خیال، همذات شدن امر غریب شگفت با امر مألوف به طبیعیترین حالت رخ میدهد و جهان واقعی و جهانهای ممکن چنان با هم تلفیق میشوند که رمان نسخه واقعیتر واقعیت است.
چشماندازهای خلاقی که صد سال تنهائی در داستاننویسی گشود بر اغلب فرهنگهای جهان تأثیر نهاد. رمانهای متفاوتی را در زبانهای گوناگون میتوان یافت که چون «شرم» و «بچههای نیمه شب» سلمان رشدی از صد سال تنهائی تأثیر گرفتهاند.
ایران: گذشته، نگذشته است
صد سال تنهائی در محتوای داستانی و در فرم و ساخت خود بیان «زیست همزمان عناصر ناهمزمان» است و جامعه ایرانی را نیز میتوان جامعه «زیست همزمان عناصر ناهمزمان» تعریف کرد با این تفاوت که گذشته آمریکای مرکزی و جنوبی به تمدنهای اینکا، آزتک و مایا و به سنتهای کلیسای کاتولیک برمیگردد و حال آن در بستر زبان و فرهنگ برآمده از زبانهای اسپانیائی و پرتفالی شکل گرفته است و گذشته جامعه ایرانی به استبداد شرقی پیش از اسلام، به اسلام و به دیگر مؤلفههای ملی و مذهبی این جامعه.
صد سال تنهائی مارکز حدود ده سال پس از انتشار و شهرت جهانی این رمان و به دورانی به فارسی ترجمه شد که نسیم انقلاب در جامعه میوزید و توجه به سیاست بر فرهنگ غلبه داشت.
برخی تکنیکهای روایتگری صد سال تنهائی را، پیش از این رمان نیز در داستاننویسی ایران میتوان دید و از جمله در «واهمههای بینام و نشان» و «ترس و لرز» غلامحسین ساعدی و در «ملکوت» بهرام صادقی.
به زمان ترجمه صد سال تنهائی به فارسی صادق چوبک رمان چند صدائی «سنگ صبور» و هوشنگ گلشیری داستان بلند «شازده احتجاب» را خلق کرده بودند و هر دو اثر چشماندازهای تازهای را در فرم و ساختار و زبان و شگردهای روایت به داستاننویسی فارسی معرفی میکردند. «همسایهها»ی احمد محمود و «جای خالی سلوچ» محمود دولتآبادی نیز چون نمونههای موفق داستاننویسی رئالیستی نوشته شده بودند.
تقلید و درونی کردن
رمان «شب هول»، نوشته هرمز شهدادی، که سه نسل از روشنفکران ایرانی را به روایت برکشیده است، از نخستین آثاری در زبان فارسی است که از صد سال تنهائی تأثیر گرفتند. رمان شب هول دستاوردی در داستاننویسی فارسی بود، هرچند به دلیل انتشار در سالهای اوجگیری انقلاب توجهی درخور خود جلب نکرد.
انتقاد از شیوههای تکراری داستاننویسی رئالیستی و تلاش برای کشف و خلق شیوههای نو در داستاننویسی در سالهای پس از انقلاب به روندی مقبول بدل و به مثل نقدی که هوشنگ گلشیری بر کلیدر نوشت با استقبال استعدادهای جوان داستاننویس روبهرو شد. گلشیری در این نقد بخشهائی از کلیدر را «نقالی» و سنتهای پیشامدرن داستانگوئی تلقی میکند.
در سالهای پس از انقلاب به دلایل گوناگونی زمینه برای جستوجو و تجربه شگردها و تکنیکهای نو در داستاننویسی فارسی آماده بود.
داستاننویسی فارسی در دو روند تقلید و درونی کردن خلاقانه از صد سال تنهائی متأثر شد.
در روند تقلید، گرتهبرداری از شیوهها، شگردها، فرمها و صورتها، جدا کردن فرم و ساختار از بستر و متن اصلی و تحمیل کپیها بر متنهای نامتجانس، تلاش نویسنده را به شکست میکشاند و در درونی کردن خلاقانه نویسنده تکنیکها را در بافت داستان خود درونی میکند.
داستان «کتاب آدمهای غائب» نوشته تقی مدرسی را میتوان نمونه گویائی از روند تقلید تلقی کرد.
تقی مدرسی که با خلق دو داستان «یکلیا و تنهائی او» و «شریفجان، شریفجان» در پیش از انقلاب، به عنوان نویسندهای خلاق و نوجو در ادبیات داستانی ایران تثبیت شده بود، پس از سالها دوری از فضای فرهنگی ایران با رمان «کتاب آدمهای غائب» بازگشت که از صد سال تنهائی رونویسی شده بود.
در این رمان دو تیپ متضاد «حشمت نظامی» و «سردار آذری»، که از آرکادیوها و بوئندیاهای مارکز، گرتهبرداری شدهاند، به میدان میآیند تا با تکرار خطوط اصلی سرنوشتی مقدر در چند نسل متوالی، داستان خود را روایت کنند.
مدرسی به تقلید از مارکز از چاشنی حوادث سیاسی نیز بهره میگیرد اما ناتوانی در شخصیتسازی و خلق فضا، افتهای مکرری که کشش را میکشند، ناهمگنی فرم و محتوای داستان، شکست در روایت باورپذیر و ناکامی در خلق همنشینی متنجانس بین امر نامألوف و مألوف، رمان را به شکست میکشاند. رمان نه توجه منتقدان را جلب میکند و نه استقبال خوانندگان را.
رمان «روزگار سپری شده مردم سالخورده» نوشته محمود دولتآبادی نیز به همین سرنوشت دچار میشود.
اغلب منتقدان ایرانی داستان رئالیستی و خوشساخت و بافت «جای خالی سلوچ» را اوج خلاقیت دولتآبادی میدانند. «کلیدر» دولتآبادی نیز با استقبال گسترده خوانندگان روبهرو بوده است. در هر دو اثر توانائی دولتآبادی در خلق شخصیتهای روستائی، زحمتکش و حاشیهنشین در اوج و ساختار، بافت و فرم هر دو اثر با درونمایهها، شخصیتها و فضای داستانی او همگن است.
نویسنده کلیدر در «روزگار سپری شده مردم سالخورده» از فضای آشنای رئالیستی خود دور شده و متأثر از صد سال تنهائی تکنیکهائی را به کار میگیرد که با آدمها، رخدادهها، درونمایهها و جهان داستانی او نمیخواند و این ناهمگنی روزگار سپری شده سالخورده را به اثری ناموفق بدل میکند.
اهل غرق، نمونه موفق
بخش اول رمان «اهل غرق» نوشته منیرو روانیپور، که در سال ۶۹ منتشر شد، از نمونههای نادر موفق درونی کردن خلاقانه صد سال تنهائی در زبان فارسی است.
منیرو روانیپور تکنیکها، شگردها و شیوههای روایتگری صد سال تنهائی را در بخش اول اهل غرق با فضا، آدمها، درونمایهها، ساخت و بافت، منطق و سبک قصههای بومی جنوب ایران در بافتی سازگار و همخوان تلفیق میکند.
«جفره» آبادی کوچکی در کنار دریای بزرگ، که به بیکرانگی تخیل آدمیان و غنای تخیل نویسنده رمان شباهت میبرد، به «ماکوندا»ی صد سال تنهائی مارکز شبیه است اما جفره و آدمهای رمان اهل غرق فضا و شخصیتهائی جاندار و باور پذیراند.
فصلهای چون مراسم عزاداری، ظهور مردگان بر دریا و آمدن پری دریائی به ده ساحلی در این رمان از زیباترین نمونههای داستاننویسی پس از انقلاب است.
از ایشون بعید بود به یک اثر گل درشت و نسبتا متوسط رو به ضعبف نمره عالی بدهد! نکند پشت پرده قضیه ای است که مثل همیشه ما بی خبریم! والا اهل غرق با ان نثر درب و داغون و فرم ماقبل تاریخی روایتش کجا و بقیه آثاری که در این مقاله نام برده شذه کجا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هلن حداد / 24 April 2014
اقای سرکوهی در رابطه با روزگار سپری شده مردم سالخورده “بی انصافی کرده اند. در واقع میشود گفت بهترین اثر دولت ابادی همین کتاب است.نثر فوق العاده زیبا با تصویر سازی های زنده. مگر میشود شخصیت خلیفه چالنگ در رمان را از یاد برد.
جهان / 08 December 2014