چندی پیش نانسی فریزر، استاد علوم سیاسی در دانشگاه نیواسکول نیویورک، در روزنامه گاردین با لحن تند و تحقیرآمیزی به انتقاد از فمینیسم موج دوم پرداخت و آن را به خدمتگزاری سرمایهداری نئولیبرالیستی متهم کرد.
نانسی فریزر در نوشته خود به سه ایده پراهمیت در برنامه سیاسی فمینیستها اشاره میکند که به باور او در استحکام سرمایهداری نئولیبرال نقش داشتهاند:
الف- به باور فریزر انتقاد فمینیسم به سیستم خانوادگی تک درآمد، که هستی آن منحصراً به درآمد نانآور اصلی/ مرد خانواده وابسته بود، در خدمت مشروعیت بخشیدن به سرمایهداری منعطف قرار گرفته است. اکنون سرمایهداری از مشاغل کم اهمیت، کوتاهمدت، بیچشمانداز و کم دستمزد زنان، مادران تنها و مهاجران با بالاترین سودآوری بهره میگیرد. با ورود زنان به بازار کار، شکلگیری خانواده با دو نانآور به یک هنجار متداول تبدیل شده است. نانسی فریزر ادعا میکند که سرمایهداری نئولیبرال از نقد فمینیستی در توجیه استثمار بهره میجوید.[1]
ب- ایده دیگر فمینیستی که به نظر نانسی فریزر به رونق نئولیبرالیسم مدد رسانده است، رد اقتصادمحوری در تدوین سیاستهای جنبش فمینیستی و تکیه یکجانبه بر “هویت جنسیتی” بوده که نتیجهای جز تخریب حافظه برابریخواه اجتماعی نداشته است. ما درست در لحظهای که شرایط مستلزم توجهی چند برابر به نقد اقتصاد سیاسی بود، نقد خود را مطلقاً به سکسیسم فرهنگی محدود کردیم.[2]
سهم سوم فمینیسم در استحکام نئولیبرالیسم، نقد دولتمحوری (etatisme) است که به تضعیف دولت رفاه، فرو ریختن ان.جی.اوها و کاهش خدمات اجتماعی منجر شده است. در این مورد نیز به ادعای او ایدهای فمینیستی جانی تازه به کالبد نئولیبرالیسم دمید.[3]
توده زنان همچون مردان و دیگر جنسیتها دارای تعلقات طبقاتی، قومی و ایدئولوژیک متفاوت هستند و برای رفع تبعیض جنسیتی الزاماً به مبارزه ضد سرمایهداری جذب نمیشوند. رویآوری به مبارزه سیاسی ضد سرمایهداری همواره در برگیرنده اقلیت نخبگانی بوده که با ایدههای مارکسیستی آشنا شدهاند و محو همه پلشتیهای جهان را در گرو لغو سیستم سرمایهداری میدانند.
سناریوی نانسی فریزر درباره همدستی فمینیسم و فمینیستها در تقویت و تثبیت سرمایهداری نئولیبرال، تصویری از ندانمکاری، بیمسئولیتی، سادهلوحی تا پشتپا زدن به آرمانهای فمینیستی و مشارکت چاکر
منشانه آنها با سیستم حاکم را ارائه میکند. به راستی این فمینیستهای نادان و خلافکار کیستند که به جای فعالیت عدالتجویانه و ضد سرمایهداری به سیستمی کمک میرسانند که فقر و ناامنی اجتماعی زنان را به ارمغان آورده است؟ به کدامین جریان فمینیستی تعلق داشتهاند و برکدام بستر اقتصادی− اجتماعی حرکت میکردهاند؟ آیا جهانبینی فمینیستی ادعایی مبتنی بر فراروی از سیستم حاکم و مبارزه ضد سرمایهداری مطرح کرده و از آن عقب کشیده و چنین قضاوتی درباره طیف گسترده فمینیستهای موج دوم دقیق و واقعبینانه است؟
برای روشن کردن اظهارات شگفتیآور خانم فریزر و سنجش دقیقتر نظرات او، ابتدا اندکی به مفهوم فمینیسم و زمینههای تاریخی −اجتماعی شکلگیری آن میپردازیم و بر تنوع گروهبندیها و پروژههای فمینیستی، هدفها و برنامههای فمینیسم موج دوم مروری میکنیم.
فمینیسم: یک جهان بینی با جنبشهای دورهای، تئوریهای پرشمار و پروژههای بیشمار
استفاده از واژه فمینیسم به مفهوم یک جهانبینی و جنبش، ابتدا در جنبش زنان موج دوم رایج شد. در چارچوب این عنوان حق انسانی زنان برای حقوق برابر جنسیتی، ارجشناسی/ به رسمیت شناختن جنسیت زنانه، حق خودگردانی فردی و مخالفت با هرگونه تبعیض و تحقیر جنسیتی تعریف میشود.
در اغلب تئوریهای فمینیستی (در پژوهشهای فمینیستی هیچگاه از واژه تئوری فمینیستی استفاده نمیشود) همه ساختارهای اجتماعی مسلط بر جوامع انسانی با سلطه مردانه تعریف شدهاند. جهانبینی فمینیستی در جستوجوی آن ساختارهای سیاسی−اجتماعی است که در آنها سلطه جنسیتی و تبعیض وجود نداشته باشد. از اینرو تئوریهای بیشماری بر محور چگونگی مقابله با تحقیر و تبعیض جنسیتی بر زنان در چارچوب نظمهای سیاسی موجود تدوین شدهاند. اغلب تئوریهای فمینیستی به استثنای تئوریهای سوسیال فمینیستی بر این باورند که امر زنان، امر زندگی امروز آنها در خانواده و جامعه است و مبارزه مشخص برای بهبود آن را نمیتوان تا از میان رفتن سیستم سرمایهداری و احتمالاً برقراری سوسیالیسم به تاخیر انداخت. از اینرو برای کسب برابری حقوقی زنان در چارچوب سیستمهای موجود بایستی از مکانیسمهای اعتراض سیاسی، نافرمانی مدنی و پروژههای اجتماعی- فرهنگی استفاده کرد تا ابتدا ورود توده زنان به صحنه اجتماعی امکانپذیر شود و مکانی برای حضور مستقل و فردبنیاد آنها فراهم آید. آنگاه که زنان به عنوان انسانهای برابر، امکان حضور در پهنه اجتماعی را بیابند، قادر به تصمیمگیری مستقل برای جهتگیریهای سیاسی- اجتماعی خود خواهند بود.
توده زنان همچون مردان و دیگر جنسیتها دارای تعلقات طبقاتی، قومی و ایدئولوژیک متفاوت هستند و برای رفع تبعیض جنسیتی الزاماً به مبارزه ضد سرمایهداری جذب نمیشوند. رویآوری به مبارزه سیاسی ضد سرمایهداری همواره در برگیرنده اقلیت نخبگانی بوده که با ایدههای مارکسیستی آشنا شدهاند و محو همه پلشتیهای جهان را در گرو لغو سیستم سرمایهداری میدانند.
در جهانبینی فمینیستی ادعایی برای مبارزه با سیستمهای حاکم مطرح نشده است. درحالیکه همه جنبشهای فمینیستی منتقد سلطه مردانه در سیستمهای حکومتی بوده و هستند. از این رو جنبشهای فمینیستی همواره متناسب با وضعیت های مشخص پاگرفتهاند و پس از مدتی از میان رفتهاند.
در میان طیف وسیع پروژهها، گروهها، سازمانها و اتحادیههای دورهای زنان، حتی گرایش سوسیال فمینیسم که هدف نهایی خود را لغو سیستم سرمایهداری اعلام میکند، در پراتیک روزمره، مبارزه موازی برای حقوق زنان را پیش برده است و برنامهای برای بهبود وضعیت خانوادگی، شغلی، آموزشی زنان کارگر و کودکان آنها را ارائه میدهد.
خلاصه اینکه در جهانبینی فمینیستی ادعایی برای مبارزه با سیستمهای حاکم مطرح نشده است. درحالیکه همه جنبشهای فمینیستی منتقد سلطه مردانه در سیستمهای حکومتی بوده و هستند. از این رو جنبشهای فمینیستی همواره متناسب با وضعیت های مشخص پاگرفتهاند و پس از مدتی از میان رفتهاند.
جنبشزنان موج اول: جنبشی فراطبقاتی بر مدار آزادیخواهی، عدالتجویی و برابری جنسیتی
جنبش برابریطلب زنان در قرن هجدهم بر بستر انقلابهای بورژوایی و تدوین اولین قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر ۱۷۹۲ شکل گرفت.
سه اثر کلاسیک این دوره که به روشنی مطالبات زنان موج اول را منعکس میکنند، عبارتند از بیانیه ۱۷ مادهای حقوق زنان که پس از انقلاب کبیر فرانسه توسط المپ دوگوش Olympe de Gouges و یارانش بر محور برابر حقوقی با مردان و لغو تبعیض بر زنان تنظیم شد. دیگری کتاب “در دفاع از حقوق زنان” بود که مری ولستون کرافت Mary Wollstonecraft نویسنده بریتانیایی متاثر از انقلاب فرانسه و خشونت دولت انقلابی علیه زنان آزادیخواه در ۱۷۹۲ به نگارش در آورد و از ضرورت حقیقت یگانهای برای زنان و مردان دفاع کرد. سومین کلاسیک مهمی که روح جنبش زنان موج اول را به نگارش در میآورد، بیانیه دیدگاه Declarstion of Sentiments در ایالات متحده آمریکاست که بر برابری بنیادی جنس زن و مرد و حق انسانی هردو جنسیت برای آزادی و سعادت تآکید میکند و اعاده حقوق پایمال شده زنان را به عنوان شهروندان کشور تصریح میکند. ایده الهامبخش جنبشهای زنان موج اول از اصل جهانروای برابری ذاتی انسانی و حقوق بشر نشئت میگرفت.
تمرکز جنبش زنان موج اول بر مبارزه علیه بردهداری، مبارزه علیه نژادپرستی، حق رآی زنان، آموزش زنان، تاسیس مدارس دخترانه در ایالات متحده آمریکا و اروپا بوده است. دراین جنبش به ویژه زنان بوژوا لیبرال نقش وزینی ایفاکردهاند.
در ادبیات کلاسیک جنبش زنان موج اول نیز هیچگونه ادعایی مبتنی بر فراروی از چارچوب سیستم سیاسی مسلط مطرح نشده است و جنبش زنان در این دوره اساساً خصلت مطالباتی و برابرطلبی جنسیتی دارد.
فمینیسم موج دوم: جنبشی مبتکرانه بر مدار پردهبرداری ا ز پهنه خصوصی و کسب ارج شناسی برای جنسیت زنانه
جنبش فمینیستی موج دوم اروپا در دهه ۱۹۶۰−۱۹۷۰ از درون جنبش حقوق شهروندی و در جوشش جنبش دانشجویی شکل گرفت. این جنبش متآثر از مبارزه ضد نژادپرستی، مخالفت با جنگ ویتنام، جنبش هیپیها بود. شعار “جنگ نکن، عشق بورز”، عشق آزاد، به بازار آمدن قرص ضدبارداری، گردشگری و زندگی در خانههای دستهجمعی مختلط، فضای شهرهای بزرگ سافرانسسیکو، وین، پاریس و برلین را آکنده بود. موتور این جنبش، زنان و دختران جوانی بودند که علیرغم فعالیت دوشادوش بامردان، از سوی آنان جدی گرفته نمیشدند و همواره نقش سیاهی لشگر را برعهده داشتند، با دشواریهای کار خانگی بی دستمزد، بیحرمتی و خشونت خانگی روبرو بودند، مسائل و نحوه نگرششان به زندگی همواره نادیده گرفته میشد. جنبش فمینیستی موج دوم با دو شعار اصلی “آشکار کردن مسائل زنان” و “علنی کردن پهنه خصوصی” در جامعه و سیاست موجودیت یافت.
در ادبیات کلاسیک جنبش زنان موج اول نیز هیچگونه ادعایی مبتنی بر فراروی از چارچوب سیستم سیاسی مسلط مطرح نشده است و جنبش زنان در این دوره اساساً خصلت مطالباتی و برابرطلبی جنسیتی دارد.
جریانهای فمینیستی موج دوم قویاً از دو اثر دورانساز “جنس دوم” نوشته سیمون دوبوآر و “راز و رمز زنانه” The Feminine Mystique از بتی فریدان الهام گرفتند. سیمون دوبوآر در کتاب جنس دوم به نقش فرهنگ مسلط، که همواره بر منافع نیروهای اقتصادی مسلط در جامعه انطباق دارد، در شکل دادن جنسیت فرودست زنانه و جنسیت فرادست مردانه میپردازد و بر اهمیت شکلگیری هویت فردبنیاد زنانه برای رهایی زنان از فرودستی تأکید میکند.
بتی فریدان در کتاب “راز و رمز زنانه”، نظریهای زیر عنوان “مسئله بینام” که بر پایه جمعبندی مصاحبههای بیشماری که با زنان خانهدار آمریکایی به نسبت مرفه در سال۱۹۶۰ انجام شده است، ارائه میدهد. بتی فریدان نشان میدهد چگونه عملکرد سیستم سرمایهداری هویت زنان را در نقش همسر و مادر محدود کرده است و آنها را در موقعیت مصرفکننده نگه میدارد. این زنان که بایستی به باور خانم نانسی فریزر در خانوادههای مرفه تک درآمد زندگی رضایتمندی داشته باشند، مطرح کردهاند که فاقد یک هویت فردی و مستقل از همسر و کودکانشان هستند. آنها خود را تهی احساس میکنند و سعادتمند نیستند. زنان این عصر از پیشرفتهای شگرف اجتماعی عصر بیاطلاع بودند و هستیشان فقط چاردیواری خانه معنی داشت. بتی فریدان کسب هویت فردبنیاد زنان را راه رهایی از جنون زنانگی میداند؛ هویتی که مستقل از همسر بودن و مادر بودن نیز معنا داشته باشد. این هویت فقط از راه بارور کردن استعدادهای آنها و کسب هویت اجتماعی و فعالیتهای خلاقانه امکانپذیر میشود.
زمینههای اقتصادی اجتماعی شکلگیری جنبش زنان موج دوم در اروپا
از اواخر ۱۹۶۰ در اثر رشد نیروهای تولیدی و جایگزینی تدریجی تکنیک پیشرفته به جای نیروی کار انسانی، سیستم اقتصادی تولید انبوه و اشتغال همگانی (فوردیسم) دچار بحران شده بود.
سرمایهداری مبتنی بر تکنولوژی پیشرفته High-tech-capitalism ثبات و آینده شغلی کارگران و کارکنان را به مخاطره انداخته بود. گردش سرمایه مدرن تحرک، انعطاف، مهارت و کیفیت بهروز را طلب میکرد. جنسیت، قومیت و ایدهئولوژی اهمیت خود را در برابر سود و سود بیشتر از دست میداد. با گسترش این تحول اقتصادی موج بیکاری افزایش مییافت. بیکاری فزاینده ساختار کلاسیک خانواده تک نانآور را به تدریج درهم میریخت. آنگاه که نانآور خانواده خانهنشین میشود، تقسیم وظایف جنسیتی در خانه نیز معنای خود را از دست میدهد. زن/ مادر خانواده که تا مقطع بحران بیکاری به طور منحصر در محدوده کارخانگی فعالیت میکرد، به ناگزیر بایستی در جستوجوی معاش از خانه بیرون بیاید.
برخلاف اظهارات نانسی فریزر زمینههای اقتصادی –اجتماعی تحول از خانواده یک نانآور به خانواده دو نانآور نه در اثر انتقادات فمینیستهای موج دوم به کار خانگی بی دستمزد زنان، بلکه به دنبال بحران سیستم اقتصادی فوردیسم از دهه ۱۹۶۰−۱۹۷۰ و به دلیل رشد نیروهای تولیدی در مرحله سرمایهداری مبتنی بر تکنولوژی پیشرفته آغاز شده و به سرعت به شکل غالب در ساختار اجتماعی بدل میشد. حرکت جنبش فمینیستی موج دوم دقیقا متناسب با ساختارهای اقتصادی اجتماعی High-tech-capitalism شکل گرفت و هوشمندانهترین بهرهبرداری را برای کسب حقوق برابر جنسیتی در برخی از پهنههای زندگی اجتماعی انجام داد.
ضرورت یک انقلاب فرهنگی برای ورود زنان به پهنه اجتماعی
برای ورود زنان به پهنه اجتماعی اما بایستی یک تحول فرهنگی نیز رخ میداد؛ تحولی که نه تنها عبور از سدهای فرهنگی و دیسیپلین خانواده تک در آمد به سرکردگی مرد، بلکه عبور از اخلاق و هنجارهای اجتماعی مبتنی بر سلسله مراتب جنسیتی را امکانپذیر کند. فمینیستهای موج دوم پیشتاز این انقلاب فرهنگی بودند.
زمینههای اقتصادی –اجتماعی تحول از خانواده یک نانآور به خانواده دو نانآور نه در اثر انتقادات فمینیستهای موج دوم به کار خانگی بی دستمزد زنان، بلکه به دنبال بحران سیستم اقتصادی فوردیسم از دهه ۱۹۶۰−۱۹۷۰ و به دلیل رشد نیروهای تولیدی آغاز و به سرعت به شکل غالب در ساختار اجتماعی بدل شد.
هسته اصلی این انقلاب فرهنگی، پردهبرداری از پهنه خصوصی بود. کار خانگی بدون دستمزد زنان، خشونت خانگی، محرومیت از حقوق برابر جنسیتی در خانواده، در جامعه، در بازار کار، در سیاست و مهمتر از هرچیز محروم بودن از ارج و حرمت انسانی زنان در پهنه عمومی، در برابر همسران و فرزندان، حتی در برابر رفقای حزبی و همکلاسان دانشگاهی مذکرشان. جریانهای متنوع فمینیستی موج دوم به درستی دریافتند که بدون تغییر هنجارهای اجتماعی مسلط و بدون خروج از روزمرگی حقیر و بی چشمانداز وابستگی، قادر به مشارکت فردبنیاد با هویت مستقل جنسیتیشان در پهنههای اجتماعی نخواهند بود. فمینیستهای موج دوم زنان خانهدار و مادرانی بودند که آزادی، استقلال اقتصادی و حفظ حرمتشان را بر امنیت کاذب و مصرفزده زیر سایه نانآور خانه ترجیح میدادند؛ یعنی دختران جوانی که در جنبش دانشجویی جایگاه ارجمند خود را نیافته بودند، زنان چپ و سوسیالیستی که سرخورده از وعده و وعیدهای دست نیافتنی صفوف حزبی را ترک کرده بودند. سیمون دوبوآر در نوشتهای در سال ۱۹۷۲ زیر عنوان “من خود را فمینیست میدانم” زمینه جذب زنان را به جنبشهای فمینیستی موج دوم ، در تآمین نشدن برابری واقعی میان زنان و مردان در کشورهای سوسیالیستی و ناکامی جریانهای چپ و سوسیالیستی در یافتن راه حلی برای مشکلات زنان، میداند.[4]
باری فرصت تاریخی یگانهای از شرایط تاریخی و آگاهی اجتماعی به دست آمده بود که زنان به پهنه عمومی بیایند و شعار سر دهند که این بار نوبت ماست که حق خودگردانی مان را کسب کنیم. دیگر برای هیچ مصلحتی حرمت و ارج انسانیمان را قربانی نمیکنیم. بدن ما به خودمان تعلق دارد.
نانسی فریزر اما از جوششهای دموکراتیک و فرهنگی در جوامع آمریکای شمالی و اروپا بیاعتنا میگذرد و جهش زنان برای کسب ارج انسانی خود را، که برآمده از وضعیت ویژه تاریخی و اجتماعی آن دوره بود، تمرکزی یکجانبه بر هویت جنسی تعریف میکند. او فمینیستهای موج دوم را سرزنش میکند و پنداری به آنان میگوید چرا در خانه نماندند و به عنوان سیاهی لشگر احزاب چپ و سوسیال دموکرات به اندازه کافی به نقد اقتصاد سیاسی نپرداختند. در حالیکه جنبش زنان موج دوم نه تنها تجربههای تاریخی مشارکت زنان در انقلابهای ضد بردهداری و ضد فئودالیسم، بلکه مجازات خونین نماینده زنان فرانسوی در انقلاب کبیر فرانسه و سرکوب همرزمان آنان را (به قتل رساندن المپ دو گوش و مادام رولاند با گیوتین و ممنوع اعلام کردن انجمنهای زنان) در حافظه شان نگه داشته بودند، حافظهای که حامل خاطراتی مشابه بودند: زنان در همه مقاطع تاریخی هنگام تقسیم غنایم با دست خالی به خانه بازگشتند.
فمینیستها یک سوژه جمعی، یک هویت همگن، یک روح یگانه با آرمان مشترک نیستند و یک سازمان واحد و سراسری ندارند
فریگا هاوگ، فیلسوف آلمانی و مدافع سرشناس حقوق زنان درباره تنوع فکری و گروهبندیهای جنبش زنان موج دوم مینویسد: “ویرجنیا وولف در کتاب سه گینی (Three Guineas) به پرسشهایی میپردازد که پیرامون سه موضوع پیشگیری از جنگ، پشتیبانی از آموزش و اشتغال زنان دور میزنند. او در پاسخ به مردی فرهیخته که میپرسد، چگونه زنان میتوانند برای پیشگیری از وقوع جنگ همکاری کنند، مینویسد: «ما زنها میتوانیم به بهترین شکل برای پیشگیری از جنگ کمک کنیم، وقتی که حرفهای شما را تکرار نکنیم، روشهای شما را دنبال نکنیم، بلکه کلمات و روشهای نوین خودمان را پیدا کنیم. ما میتوانیم شما را در پیشگیری از جنگ به بهترین شکل کمک کنیم، وقتی که وارد جماعت شما نشویم، بلکه خارج از شما بمانیم و در جهت این هدفها همکاری کنیم. این هدفها برای هردوی ما مشترک هستند. ما بر حق همه زنان و مردان پای میفشاریم، بر ارجگذاری اصول عدالت، برابری و آزادی هر فرد انسانی.»
هاوگ در ادامه مینویسد: «اما در دهه ۱۹۷۰ و جوشش موج دوم جنبش زنان، دستیابی به روشها و کلامهای ویژه خود امکانپذیر نبود. ناهمگنی اجتماعی و فرهنگی در عصر سرمایهداری مدرن به شدت افزایش یافته بود. زیر یک سقف آمدن یک جنسیت انسانی با وابستگیهای طبقاتی، قومی، مذهبی، گرایشهای جنسی متفاوت، چنانکه ویرجینیا وولف میپنداشت، رویایی بیش نبود.»[5]
نانسی فریزر از جوششهای دموکراتیک و فرهنگی در جوامع آمریکای شمالی و اروپا بیاعتنا میگذرد و جهش زنان برای کسب ارج انسانی خود را که برآمده از وضعیت ویژه تاریخی و اجتماعی آن دوره بود، با تکیه یکجانبه بر هویت جنسی تعریف میکند.
فمینیسم موج دوم تجسم تفاوتها، اختلافها و جلوه جنسیت اجتماعی است. فمینیسم موج دوم مجموعه متنوع و رنگارنگی از صدها گروه و انجمن و پروژه اجتماعی و فرهنگی است. یکی ازمهمترین خصلتهای فمینیسم موج دوم کثرت انشعابها و تشکیل گروهبندیهای کوچک و کوچکتر است؛ گروههایی چون انشعاب زنان سیاه، جدایی زنان همجنسگرا، اعلام موجودیت زنان سوسیالفمینیست، لیبرالفمینیست، فمینیستهای مسیحی، تشکیل گروههای بیشمار خودیاری و خودشناسی…
توده زنان در این دوره به طرز بیسابقهای به پهنه عمومی آمدند، برای هر کشش و تعلق خاطری امکان کار گروهی وجود داشت. تشکلیابی دیگر امر نخبهگان و نظرکردهگان نبود. بهراستی نانسی فریزر از کدامین سوژه فمینیستی سخن میگوید؟ مخاطب او در سراسر نوشتهاش در ابهام میماند.
فریگا هاوگ در بحثی با نانسی فریزرمینویسد: «خطای نانسی فریزر در آنجاست که خیال میکند، سوژه جمعی وجود دارد و برای فعال کردن آن فقط بایستی فراخوان بدهیم، اما در واقعیت این ” ما” نه در موج دوم فمینیسم وجود داشته است و نه ازدست رفته است. برا ی شکل دادن این “ما” بایستی مبارزه کنیم.»[6]
فروکش کردن فمینیسم موج دوم و مشی دولتی همترازگری جنسیتی
فمینیسم موج دوم در اروپا در پایان دهه۱۹۷۰ به گونه چشمگیری فروکش کرد. زمینه اصلی این فروکش سیاسی، کاهش روز افزون خانواده هستهای تک درآمد، به دلیل جایگزینی تکنولوژی پیشرفته با نیروی کار در عرصه تولید، ورود گسترده زنان به بازار کار و پذیرش بخشی از مطالبات زنان از سوی دولتهای سوسیال دموکرات زیر عنوان خط مشی اصلی همترازگری جنسیتی Gender Mainstreaming بود. خط مشی اصلی همترازگری جنسیت اجتماعی در دهه ۱۹۷۰ از جمعبندی نوشتههایی انتقادی درباره مسائل زنان در چارچوب همکاریهای مبتنی بر توسعه اجتماعی به وجود آمد.
عزیمتگاه مشی همترازگری جنسیت اجتماعی به عنوان جریان اصلی، در مرکز قرار دادن سیاستهای برابری جنسیتی و تبدیل آن به جریان اصلی اجتماعی است. ویژگی این سیاست − برخلاف جنبش زنان − خصلت از بالا به پایین آن Top-down Politics است. یعنی مسئولیت ایجاد تغییرات و پشتیبانی از مشارکت اجتماعی زنان و ایجاد امکانات رشد و دخالت زنان بر عهده دولتها و برنامهریزیهای مرکزی با بودجههای دولتی قرار گرفته است. در پروژههای جنسیت اجتماعی Gender Politics، گسترش همکاری و ایجاد تفاهم میان جنسیتهای مختلف از طریق آموزش و تعدیل کلیشههای جنسیتی دارای اهمیت کلیدی است.
فریگا هاوگ در بحثی با نانسی فریزرمینویسد: «خطای نانسی فریزر در آنجاست که خیال میکند، سوژه جمعی وجود دارد و برای فعال کردن آن فقط بایستی فراخوان بدهیم، اما در واقعیت این ” ما” نه در موج دوم فمینیسم وجود داشته است و نه ازدست رفته است. برا ی شکل دادن این “ما” بایستی مبارزه کنیم.»
در پی تصویب و به اجرا گذاشتن مشی همترازگری جنسیتی در دولتهای اروپایی، جنبش فمینیستی موج دوم رو به خاموشی گرفت. بسیاری از کادرها و آکادمیسینهای این جنبش در دانشگاهها، خانههای زنان، مراکز مشاوره زنان، ادارات دولتی زنان استخدام شدند و پروژههای مبتکرانه و رنگانگ ۱۹۶۰−۱۹۷۰ را که به معنایی موضوعیت خود را از دست داده بودند، رها کردند.
انتقادات و پیشنهادات اصلاحگرایانه نانسی فریزر به فمینیستهای افسانهای در زمانی مطرح میشوند که دو دهه از پراکندگی و خاموشی آنها میگذرد.
در جمعبندی نهایی میتوان ناروشنیهای اظهارات نانسی فریزر را به ترتیب زیر خلاصه کرد:
– دخالت ندادن رشد نیروهای تولیدی در تحلیل از مشخصات تاریخی و مطالبات سیاسی−اجتماعی جنبشهای فمینیستی موج دوم.
– تحلیل انتزاعی از جنبش فمینیستی موج دوم و بیاعتنایی به جوششها و تحولات اجتماعی- فرهنگی آن دوره، مثل جنبش دانشجویی، جنبشهای ضد جنگ، جنبش ضد سلاحهای اتمی. در همین رابطه نانسی فریزر جنبش فمینیستی موج دوم را که یکی از جریانهای انتقادی ۱۹۶۸−۱۹۷۰بوده است، متهم به تضعیف دولت رفاه میکند. در حالی که به جنبشهای عظیم و اصلی اعتراضی و نافرمانی مدنی که نقش هدایت کننده در آن دوره را داشتهاند، کوچکترین اشارهای نمیکند.
– ناپدید بودن سوژهها، مبهم بودن مخاطب.
– قائل بودن به سوژه جمعی و هویت مشترک برای فمینیستهای موج دوم که شاخص اصلی آنها تنوع و پراکندگی بود.
– نپرداختن به فرآیند تغیر ساختار خانواده در متن تحولات اقتصادی−اجتماعی.
– جابهجا دیدن جایگاه و ظرفیتهای جنبشهای فمینیستی با احزاب چپ و سوسیال دموکرات (که منطبق با برنامه و تاکتیک سیاسی خود، مدعی تغییر سیستم سیاسی اجتماعی هستند)، به گونهای که از طرفداران جریانهای فمینیستی توقع مبارزهای فراتر از چارچوب موجود سیستم سرمایهداری را دارد. توقعی که نه واقعبینانه و نه مبتنی بر ادعاهای خود فمینیستهاست.
پانویسها
[4] Simone de Beauvior, Ich bezeichne mich selbst als Feministin, Jutta Menschik,Grundlagentexte zur Emanzipation der Frau, 1976 Pahl-Rugenstein Verlag Köln
[6] همانجا.
در همین زمینه:
آیا فمینیسم، کلفت سرمایهداری شده است؟ • دعوت به بحث
جنبش زنان و مسئله عدالت اجتماعی؛ در گفتوگو با آزاده کیان
فمینیسم و عدالت؛ در گفتوگو با محمدرضا نیکفر
حقوق بشر، معیار همگرایی فعالان حقوق زن؛ در گفتوگو با حسن مکارمی
فمینیسم، دمکراسی و نئولیبرالیسم
فمینیسم و آرمانهایی که به حاشیه رفتند؛ در گفتوگو با فریدا آفاری
ین نکته واضح و بدیهی است که به جز سوسیال فمینستها، فمنیسیم قرار نیست و اصلا نمی خواهد که با سرمایه داری مبارزه کند. ولی رابطه فمنیسم و سرمایه داری چیست؟ نانسی فریزر می گوید که به گسترش سرمایه داری کمک کرده است. این مقاله خیلی روشن این مساله را رد هم نمی کند. یا رابطه دیگری هم تعریف نمیکند.
Helia / 30 November 2013
نانسی فریزر استاد دانشگاه نیواسکول ( New School) است، نه دانشگاه نیویورک (NYU).
سنجاق قفلی / 02 December 2013
نانسی فریزر از خدمت فمینیت های اخیر به سرمایه داری می گوید شما هم که همان را می گویید. گفتید هدف فمینیست ها تنها برابری زنان و مردان با هم است. یعنی در استثمار دیگران هم باید برابر باشند؟ یعنی زنان هم باید بتوانند درست مثل مردان دیگران را به همان خوبی استمثمار کنند و جامعه چنین اجازه ای به آنها دهد؟ این فمینیسم است؟ آغاز جنبش های زنان مگر از همان مسئله ی مبسوط عدالت اجتماعی شکل نگرفت؟ چنین نگاهی به فمینیسم درست آن را برده ی سرمایه نگاه داشتن است. فمینیسم امروز در جوامع مصرف گرا تبدیل به دستگاهی تبلیغاتی شده که به مصرف و شخص گرایی بیافزاید. دقیقا این همان ایده ای است که به سرمایه داری خدمت می کند که خانم فریزر به درستی به آن اشاره می کنند.
بابک / 02 December 2013
… درست به دلیل استخدام شدن “بسیاری از کادرها و آکادمیسینهای این جنبش در دانشگاهها، خانههای زنان، مراکز مشاورهی زنان، ادارات دولتی زنان…”، فمینیستهای گروههای مختلف ناگزیر از پیادهکردن سیاستها و خطمشیهای دولتها شدند و در واقع “استقلال” خود را با پست و عنوان و شغل آیندهساز تاخت زدند. هشدار نانسی فریزر به این “سوژهی غیرمشترک” که جایگاه خود را در جامعه به نقش فرمانبرداری از سیاست دولتها و ماموران معذور تنزل داده است، بجا و تحریککننده است. او دستاوردهای این جنبش را با همهی تنوعش رد نمیکند، بلکه بر این باور است که این “سوژهی متنوع” درست به همین دلیل، باید به آن بلوغ فکری و تجربی رسیده باشد که خود در تعیین سیاستها، آنهم در دوران جهانیشدن و یکهتازی لیبرالیسم نو نقش بازی کند؛ کاری که به عنوان مثال، لابیایستهای زنان در راهروهای سازمان ملل انجام میدهند و میکوشند در تدوین این و آن بیانیه خواستها و نیازهای این جماعت هم در نظر گرفته شود. بسیاری از این تصمیمها، ولی در مرحلهی اجرا در کشورهای عضو با شکست روبرو میشوند. چون “سوژهی غیرمشترک” مشغول خدمتکاری به دولت متبوعه است؛ دولتی که هر چند زیر بیانیه را امضا کرده، ولی با پیاده کردن آن موافق نیست…. شاید انتقادهای تحریککنندهی خانم فریزر مانند “جنس دوم” و “راز و رمز زنانه”، تلنگری به این “سوژهی پراکنده” بزند!
بهجت امید / 03 December 2013
Trackbacks