مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
۱. درآمد
۱-۱. چهرۀ کانونی این نوشته، که زادۀ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۱۰ در خانوادهای فرهیخته و فرهنگدوست بود، شاید بیشتر با خواست مادری که شاعر بود نام از خواجۀ شیراز گرفت، تا در پیوند با نام خانوادگی چنان برازندهاش شود که چون درگذرد از ذهن یکی از شیفتگانش چون این نگارنده، بگذرد و بیدرنگ بنویسد «او «بهراستی «میر» بود و «شمس» بود و «ادیب» بود و «سلطان» بود.»[۱]
۱-۲. در زمان زاده شدن میرشمسالدین ادیب سلطانی مجلس شورای ملی در زیر فرمان شاهی که یکهتاز عرضۀ فرمانرانی بود در تکاپوی تصویب قانونی برای مبارزه با کسانی بود که عضو یا رهبر «دسته و جمعيت […] از دو نفر به بالا» باشند که «مرام يا رويۀ آن ضديت با سلطنت مشروطۀ ايران [= هر گونه مخالفت با سیاستهای حکومت رضا شاهی] و يا رويه يا مرام آن اشتراكی [= کمونیستی]» باشد. تنها سی و دو روز پس از زاده شدن میرشمسالدین ، در ۲۲ خرداد ماه ۱۳۱۰، قانون پرآوازۀ «مجازات مقدمين بر عليه امنيت و استقلال مملكت» تصویب شد تا به بهانۀ پاسداری از سلطنت مشروطه و یکپارچگی سرزمینی مبارزۀ پیگیر با روشنفکران منتقد چهرۀ قانونی به خود گیرد.[۲]
۱-۳. روزگار چنان نغزبازی کرد که آن کو فرمان به تصویب چنان قانونی داده بود در ده سالگی میرشمسالدین از وطن رانده شد و اندکی پس از آن گروهی که بیشترین آسیب را از چنان قانونی دیده بود در مهر ماه ۱۳۲۰ «حزب تودۀ ایران» را تشکیل داد.
۱-۴. میرشمسالدین در مهر ماه ۱۳۲۲ دوازده ساله شد و به دبیرستان راه یافت و در همان دومین سال تأسیس حزب تودۀ ایران به سازمان جوانان آن حزب پیوست.[۳]
۱-۵. میرشمسالدین که در سال ۱۳۲۸ با سر پرشور یک مبارز تودهای به دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران راه یافته بود، به صف دانشجویان مبارز پیوست و یکی از دانشجویانی بود که در تظاهرات دانشجویی دو روزۀ هفتم و هشتم آبان ماه (در زمانی که دکتر مصدق نخست وزیر در سفر خارج بود)، جزو دانشجویانی بود که اعضای شورای دانشگاه برای هشت ساعت به گروگان گرفتند.
۱-۶. پس از آن، در روزگارانی که ایران «زمستان»ی را میگذراند[۴] و عمو نوروز برای بچههای خود از استورۀ آرش کمانگیر در خیزش به زمان افسردگی ملّی و گسترش هر چه بیشتر سرزمین قصه میگفت[۵]، ایران دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی سفر اُدیسهای خود را در آفاق و انفس آغاز کرد و در سفر به هندوستان و آلمان و لندن، بیش از پیش با گنجینههای ادبیات و فلسفه و منطق و زبانشناسی آشنا شد و با اندوختۀ معرفتی بسیار به ویراستاری و ترجمه و تألیف روی آورد. او در آستانۀ انقلاب ۱۳۵۷ به چنان دانشی در جریانهای فلسفی و ادبی و هنری غرب وهمچنین به چنان پختگیای در زباندانی و کتابشناسی به معانی عام و خاص رسیده بود که دیگر شایسته بود با جمع شدن معانی گوی بیان بزند. و چنان شد که ادیبسلطانی در برگردان و تألیف چند اثر بس برجستۀ فلسفی و منتطقی و ادبی به جایگاه یک شمس در آسمان همیشۀ ایران و زبان پارسی دست یافت.
۲. نیمههای پیدا و پنهان زندگی ادیب سلطانی
زندگی ادیب سلطانی، همانند بسا زندگی کسان دیگری که «در زمانۀ عسرت»[۶] زیستهاند و کوشیدهاند جان شیفتۀ خود را از گزند رویدادهای سهمگین دور نگه دارند، یک نیمۀ آشکار دارد و یک نیمۀ پنهان. شاهکارهائی چون ترجمههای سترگ او از کانت و ارستو و ویتگنشتاین و شیکسپیئر [یا شکسپیر] و هیلبرت و آکرمان، و نوشتههای شگرفی چون «راهنمای آماده ساختن کتاب» و «پژوهشی در پیرامون مسئلهٔ تصمیم در منطق» نمایانندۀ نیمۀ آشکار زندگی ادیبسلطانیاند. او در آثار منتشر شدۀ خود اندکی از نیمۀ پنهان زندگی خود را آشکار کرده است، هر چند شاید شماری از دوستداران او و شمار بیشتری از تماشاگران دورنشین میدان رزم و بزم فرهنگی چندان نگاه آگاهانهای به این نورفکنیها بر نیمۀ پنهان زندگی ادیب سلطانی نیفکنده باشند.
فلسفهپژوهان با بخشبندی فلسفهها به دو گونۀ گرم و سرد از سوی ادیب سلطانی آشنایند. آشنایی شگرف او با ادبیات و شعر اروپایی و همچنین موسیقی کلاسیک و نقاشی نیز آوازۀ بسیار دارد، چنان که شیفتگی او در برابر این بخش از میراث سترگ بشری در موجاموج ذوقورزیهایش با گوهرهائی از این میراث، در برگردانها و نوشتههای او، آشکارند، به گونهای که میتوان گفت او خود با همۀ وابستگی و پایبندیاش به فلسفۀ سرد، در سرمستیهای برآمده از بادهپیماییهایش در خرابات ادبیات و هنر، روان یا روحی آبدیده در بوتۀ بس گرم آمیختگی عقل و احساس را به نمایش گذاشته است.
بیگمان آشنایی با نیمۀ پنهان زندگی ادیب سلطانی، همانند آشنایی با نیمۀ پنهان زندگی هر فرد برجستۀ دیگر، گیراییهای ویژۀ خود را دارد. برای من چنان فرصتی دست نداده است که به خلوت ادیب سلطانی راه یابم تا بتوانم بخشهای گوناگون زندگی پنهان او را در گسترا و ژرفا دریبایم، چنان که حتی بسا کسانی که بس بیشتر از من با او نشستوبرخاست داشتهاند شاید با آن نیمۀ پنهان چندان آشنا نشدهاند.
ازاینرو من در این نوشته، در پیوند با سخنان کوتاهم در بزرگداشت این بزرگمرد فرهنگ کشورمان در «خانۀ اندیشمندان علوم انسانی» (پنجشنبه ۲۷ ماه مهر ۱۴۰۲) میکوشم تنها با بهرهگیری از آنچه خود او منتشر کرده است، اندکی از آن نیمۀ پنهان را بنمایانم تا بیش از پیش آشکار گردد که در این «کهنبوموبر» ادیب سلطانی نیز «جهانی … بنشسته» بوده که از آتش نهفته در سینۀ او بسا خورشیدها که شعلههائی بودهاند که در آسمان ایران و جهان گرفتهاند.
آنچه من از آن نیمۀ پنهان خواهم گفت نمایانندۀ تصویری نه چندان کلاسیک و دقیق از چهرۀ ادیبسلطانی چونان یک چپ یا چپگرا بر پایۀ دو نوشتۀ او است:
الف. بخشی از پیشگفتار او بر برگردانش از شاهکار شیکسپیئر: «سوگنمایش هملت، شاهپور دانمارک»، نوشته شده در سال ۱۳۸۴ از کتاب زیر:
ویلیام شیکسپیر، سوگنمایش هملت، شاهپور دانمارک، پارسی از م. ش. ادیب سلطانی، تهران: مؤسسۀ انتشارات نگاه، ۱۳۸۵؛
ب. کتابی به زبان انگلیسی با فرنام «مسئلۀ چپ [/ پرسش از چپ] و آیندۀ آن: یادداشتهای یک ناظر»:
M. Š. Adib-Soltâni, The Question of the Left and Its Future: Notes of an Onlooker, Tehran: Hermes Publishers, 2010.
۳. ادیب سلطانی شیفتۀ ادبیات و مسئلۀ چپ
۳-۱. پیشگفتار ادیب سلطانی بر سوگنمایش هملت
ادیب سلطانی پیشگفتاری بس درخشان در چهل و هفت رویه بر برگردان خود از «سوگنمایش هملت، شاهپور دانمارک» نوشته است که خود گلستانی خوش رنگ و بو برای گردش معنوی در آن است و هر خواستاری را در پیوند با ادبیات و شیکسپیئر و زبان گلی و گلهائی خواهد بخشید. در اینجا مجال پرداختن یه شماری از نکات برجستۀ این یشگفتار نسیت.
ادیب سلطانی چنان شیفتۀ هملت است که هیچ شخصیت ادبیای را یارای هماوردی با هملت در محبوبیت نزد او نیست. او برگردان خویش از این شاهکار همیشگی تاریخ ادب و فرهنگ انسانی را «با ستایش و نیایش» به خود «هملت، شاهپور دانمارک» پیشکش کرده است، هملتی که از سوی ادیب سلطانی یک «چپ» یا «چپگرا» شناسانده است، هملت جوانی که چهرهاش را ادیبسلطانی همانند چهرۀ رامبرانت، آن گونه که خود رامبرانت خود را در خودنگارۀ بلندآوازهاش نمایانده است، میدانسته است، چنان که آن خودنگاره را بر روی پوشینۀ کتاب نهاده است.
پیشگفتار ادیب سلطانی، بجز درآمد، دارای ۹ بخش است، هر چند بخش نهم بس کوتاه است تا ادیب سلطانی چهرۀ دوگانۀ سرد و گرم خود را با آن بیشتر به نمایش بگذارد:
«هملت خود یک توفان رومانتیک است، با همۀ دودلیها و دیرکردها، گونهای [۷]Sturm und Drang. ولی ترجمۀ هملت یک شورش رومانتیک نبود، بلکه همانا یک فراکار رومانتیک بود، و از اینرو پویشی بود رومانتیکتر از کوششهای پیشین؛ یک چالشِ اندیشگی؛ سرانجام گونهای «فرمودمان فریزی»ی (der kategorical Imperative)[۸] ایمانوئل کانت.» (LIV)
بی هیچ چون و چرائی در رویارویی با این جملههای شگفت ادیب سلطانی، من با بهرهگیری از نوشتۀ خود او به تصویر چهرۀ چپنمای هملت میپردازم (همه جا شیوۀ نگارش ادیب سلطانی را پاس خواهم داشت).
۳-۲. هملت چونان یک چپ یا چپگرا
ادیب سلطانی در زیربخش هشتم از بخش هفتم پیشگفتار [(۷.۸] (رویههای XLV تا XLIX) به «هملت و مسئلۀ چپ» پرداخته است. او از همان آغاز که میخواهد هملت را چونان یک چپ یا چپگرا بشناساند، با دریافتی که از چپ و چپگرایی دارد نمیتواند دیدگان ستایشآمیز خود را بر بزرگی هماره چشمگیر آن زنجیری جاودانۀ قلهای در قفقاز ببندد: پرومتئوس، آن تیتان استورههای یونانی، خدای آتش، و عاشق و معشوق آتنا که به یاری او آتش را از خدایان دزدید و چونان نماد دانایی به انسانی که بس دوست میداشت هدیه داد، و هزینۀ بس سنگین آن را پرداخت. پرومتئوس همواره از دیدگاه انساندوستی و دانشبخشی او ستوده شده است. بسا انسانها، از آن میان خود این نگارنده، گاه گاه تیر بلندپرواز نظرپردازی را در کمان شوریدهجانی گذارده و به پرواز درآوردهاند تا گل ستایشی را به سوی آن انساندوست دست و پا و تن در زنجیر بفرستند شاید در میان شکنجۀ زنجیر و منقار عقاب جگرخوار لبخندی از خرسندی بر لبان تفتیدهاش بنشیند.
چنین است که ادیب سلطانی نیز از آن قهرمان استورهیی رهانندۀ انسان از تاریکی نادانی یاد میکند، ولی با چشم پوشیدن بر او هملت را در جایگاه «نخستين چپگرا» مینشاند.
او در این شناسایی خود را مستقل از دیگر پژوهندگان میداند:
«هرآینه ما مستقلّانه به این اندیشه رسیدهایم، ولی پیش از ما دیگران نیز حسّهای همانندی را دربارهی هملت پیش نهادهاند، و حتّا در این زمینه کارهایی انجام گرفته است. از جمله باید اقتباس زندهیاد مصطفی رحیمی:
هملت، براساس نوشتهٔ شکسپیر
را نام برد که در تهران سالها پیش به روی صحنه نیز آمده است. هملت در این نمایشنامه چونان یک جوان انقلابیی اندیشهکار پدید میشود.» (XLV-XLVI)
سخن گفتن از هملت چونان یک انقلابی یا روشنفکر، و دلبستگی بسی از سوداییان مبارزه با ستمگریهای خودکامگان به او تاریخی دیرینه دارد و میتوان کتابی تازه در این باره نوشت. ولی شاید ادیب سلطانی در بهرهگیری از برنام «چپ» بهراستی پیشگام و نوآور یا از پیشگامان و نوآوران باشد.
او از ویژگیهای هملت برای سزاواریاش به این برنام یاد میکند:
«قرینههایی که ما را به برنهادهی «نخستین-چپگرا» بودن هملت، یا به هر سان «چپگرا» بودن هملت، میرسانند، تا این دیرند پژوهش به شمار زیر اند. خوانندگان گرامی توجّه فرمایند که هیچیک از اینها در خود و برای خود (an und für sich) هیچ چیز را استوار نمیکنند، ولی ما چنین میپنداریم که هَمِسْتِ [= مجموعهی] آنها یک چیزی را القا میکنند و آن چپگرایی / چپگروی است؛ کوتاهانه:
α) هملت برابریخواه / مساواتطلب است؛
β) او پاد-تحكّمگرو (anti-authoritarian) است؛
γ) تودههای مردم او را دوست دارند: شاه:
He’s lov’d of the distracted multitude,
(Arden Hamlet, IV. iii. 4);
شاه به لهیرتیز:
The other motive
Why to a public count I might not go
Is the great love the general gender bears him.
(Arden Hamlet, IV. vii. 16-18).
δ) او از شعرهای عامیانه و مردمی فراوان بهره میجوید؛
ε) او باستان-نمون/ پیشنمون (آرکهتیپ / پروتوتیپ) یک «دانشجوی ابدی» است: در نمایشنامه به ما گفته میشود که دانشجوی دانشگاه ویتنبرگ (شهر لوتر در آلمان) است و سی سال دارد (همچنین ← تروفيموف، در باغ آلبالو ی چخوف)[۹]؛
ζ) هملت دانشپژوه، روشنفکر، اندیشهکار، بافرهنگ، و فیلسوف-قهرمان است؛
η) او دچار عقدهی اویدیپوس (عقدهی مادر) است؛
θ) او شکست میخورد (این یک بایستگیی تاریخی است از برای چپ، که همواره شکست بخورد، شکستی که هرگز چپ را نابود نمیکند؛ – خوانندگان هوشمند میتوانند به ویر / حافظهی خود بازگردند)؛
ι) هملت تکگویِ تکگفتار زمانناپذیر «بودن یا نبودن» است. شیوهی اندیشش در پس این تکگفتار به شیوهی اندیشش یک شاهزاده چندان همانند نیست، بلکه بیشتر مانند «آبرهآکسیون» (Abreaction) فردی است از ردهی میانیی [= طبقهی متوسّطِ] جامعه، که با سپهر چپ ناسازگار نیست؛
κ) بر روی هم، هملت در سپهری میزید که در آن، قدرت تباهیده و تبهگن است، و هرویسپِ پیرنگ نمایشنامه با این قدرت تبهگن آغشته و اندوده شده است، و آنگاه او چنین میپندارد که رسالتی دارد تا، هرچند با بیمیلی، جهان را «تصحیح» کند:
The time is out of joint. O cursed spite,
That ever I was born to set it right.
)Arden Hamlet, I. v. 196–197.(
و این سایهای است از سویهای از برنهادهی یازدهم فویرباخ[۱۰].
چونان an exercise in absurdity، جای افسوس است («راست است که جای افسوس است / اینکه راست است جای افسوس است؛ و جای افسوس است که راست است») که هملت نگفت: ”.to set it left . . .“[۱۱] .
λ) «رومانتیزاسیون» و «سانتیمانتاليزاسيون» هملت و تَردایسش او به «دارلینگ»ِ روشنفکران و اندیشهکاران و به «مونالیزا ی ادبیات» با آغاز سدهی نوزدهم میآغازد. و این همزمان است با آغاز تدریجیی جنبش اندیشگی و کوشندگی و پویندگیی چپ در اروپا. (شْلگل در 1808، هملت را یک «سوگنمایش اندیشگی» / «اندیشه-سوگنمایش»: Gedankentrauerspiel میخواند.) – ولی در ضمن خوانندگان توجّه نمایند که از نیمهی دوّم سدهی بیستم به سپس، پژوهشگران و رایمندان اندک اندک با دیدی آناکاوانهتر / تحلیلیتر، و نارومانتیکتر، با هملت روبرو شدهاند. – آیا افول نسبیی اندیشهی چپ در پایان سدهی بیستم، با افول نسبیی قهرمانسازی هملت، پیوندی ندارد؟» (XLVI-XLVII)
پس از این ادیب سلطانی بند دوازدهم (μ) را به سخن گفتن از بازداری اجرای سوگنمایش هملت در بازۀ زمانی ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۴، تا هفت ماه پس از مرگ استالین، در اتّحاد جماهیر شورویی سوسیالیستی، یعنی همان کشوری پرداخته است که در آن ژدانُف هملت را اثر«زمانناپذیر» شیکسپیئر مینامیده است زیرا استالین به سوگنمایش هملت و / یا شخصیت هملت بدگمان بوده و «یک بار در یک اثر خود به نامِ «انقلاب اکتبر و تاکتیک اشتراکیگروان روس»، «روح تردیدهای هملتی» و «روح عزم انقلابی» را در برابر هم نهاده بود»ه است. پس از درگذشت استالین گریگوری کوزینتْسِف هملت را در ۱۹۵۴ به روی صحنه برد و در ۱۹۶۴ فیلمی از هملت، چونان یک شاهکار، ساخت. (XLVII)
ادیب سلطانی این واقعیت تاریخی را در پیوند با «برنهادهی خود» در بارۀ «چپگرا بودن هملت» یافته و اشاره کرده است که «گریگوری کوزینتسف در سالهای دوّمین جهانجنگ در اردوگاه کار اجباری زندانی بود: شاید این سرنوشت، بخشی بود از سلوک او در آفرینش هملتاش» (همان، همانجا).
گفتنی است که آنچه بدین سان در پیشگفتار کتاب سوگنمایش هملت در بارۀ چپگرایی هملت آمده است تقریباً در کتاب «مسئلۀ چپ [/ پرسش از چپ] و آیندۀ آن: یادداشتهای یک ناظر» بازتاب یافته است. (pp. 45-48, 2.2.15))
۳-۳. از طرح پرسش از ایستار سیاسی شیکسپیئر تا ستایش التقاطگرایی فرهیختگانه
ادیب سلطانی پرسش از چپگرایی را به خود شیکسپیئر نیز کشانده است:
«آیا خود شیکسپیر بر روی هم چپگرا است یا میانهرو یا راستگرا؟ این پرسمان از یک نگرگاه چندان بینشانگر نیست: […] یکی از نهشتههای بنیادین شیکسپیر «مبارزه بر سر قدرت سیاسی، یعنی «قدرت–سیاست»(power–politics)» است. این نهشته بویژه در نمایشنامههای تاریخی و رُمیی او بازتابیده است.» (XLVIII)
سپس ادیب سلطانی با بهرهگیری از آنچه در «دانشنامهی شیکسپیر» نوشته شده است به این داوری پرداخته است که
«هرچند او گاه با انسانهای عادی (ردههای میانه و پایین جامعه) احساس همدردی دارد و بدیشان، با ابراز تفقّد، ارج میگذارد، با اینهمه، در اثرهای او، از جمله، نقشهای سوگنوشتی / تراژیک معمولانه از آنِ انسانهای ردههای فرادست اند، و نقشهای خندهسرایانه / کمیک از آن انسانهای ردههای فرودست؛ یعنی فرودستان به ویمند سوگنوشت / تراژدی نمیرسند. این را بسنجید با سپهر مدرن وویتسک نوشتهی گئورگ بوشنر. – در هامنی دیگر، توجّه کنید که در ادبیات و در فلسفهی هنر، معمولانه، ژانر تراژدی رده یا «کلاس»اش بالاتر است از ژانر کمدی.
«اکنون بگذارید چونان استوار شده برنهیم که شیکسپیر بر روی هم «راستگرا»، یا «میانه-راست»، یا حتّا دقیقتر، «میانهرو» است، و به همین سان، بگذارید چونان استوار شده برنهیم که هملتِ آفریدهی او «چپگرا» است. و فراتر، بگذارید چنین برآوریم که از آنجا که هملت چپگرا است، یک همنه (component) چپ در سرشت شیکسپیر برجا است. اکنون پرسشی خود را پیش مینهد: آیا همنه چپ شخصیّت شیکسپیر ایواز خود را در آفرینش شخصیّت هملت نشان داده است، یا، آیا توانستنی است که زمینهای دیگر نیز برجا باشد که در آن، این همنه چپ خود را نمایانده باشد؟ به نگر ما، آری، در یک زمینهی دیگر نیز همنه چپ شخصیّت شیکسپیر خود را نمایانده است، و آن در پرسمان زبان است: انقلابی که ؤیلیام شیکسپیر در زبان انگلیسی هست کرد، سبب شد که این زبان به یک ابزار سترگِ انعطافپذیر و نیرومند برای آفرینش و تَرابرش اندیشهها و دانشها و ادبها، و برای توصیف، ترادیسد.» (XLIX)
ادیب سلطانی سرانجام سخن را به اینجا کشانده است که
«هملت تخیل و مالیخولیا را برمیانگیزد، انسان را به سپهرهایی از روانشناسی و فلسفه و هنر میکشاند که در آنها / در آنجا همه چیز سیّال است. این «سیّالیّت» نیز به نوبۀ خود یادآور «das Verflüssigen» هگلی است. – ولی این گونه سپهرها همه گرد میآیند: کلاسیکها، رومانتیکها، مدرنها، پسامدرنها، …؛ از جمله رمبرانت وان رین، یوهان زباستیان باخ، فرانتس کافکا، لودویگ ویتگنشتاین، و صادق هدایت.» (L)
و ادیب لطانی ستایندۀ همۀ آنان است، کسانی که با هم آمیزه یا ملغمه یا التقاطی از تخیل و مالیخولیای نبوغآمیز را چنان برمیسازند که ادیب سلطانی را شیفتۀ التقاط میکند:
«اکلکتیسیسم / از هر چمن گلیی محض؟ شاید هم درهمریزی؟ واساخت؟ خوانندگان گرامی میتوانند موومان نخست کنچرتو براندنبورگ شمارهی پنج سردۀ باخ را به یاد آورند، در آنجا که چمبالو / هارپسیکورد، ضرباهنگ دولاچنگ و ارکستر را رها میکند و تکنوازانه، آزاد و پیشبینی ناپذیر، ما را به سچهری متاگیتیانه (کذا) و فراتر از همهچیز رهنمون میشود.» (همانجا)
ادیب سلطانی چنان شوریدهحال است که دل و دستار رها کرده و با به یاد آوردن بیاختیار جملههائی از مکبث و یا گفتۀ خود هملت در تکگویی بلندآوازۀ «بودن یا نبودن» نوشته است: «ای کاش این ترجمۀ فارسی ذرّهای به زیبایی و شکوه و هیبت و ژرفا و معنا و ظرافت و گواژه و لاغ [= طنز] و هوش و خرد و فلسفهی هملت نزدیک میشدی.» (همانجا)
این نمای گذرائی از نیمۀ پنهان یا پنهانتر زندگی و شخصیت ادیب سلطانی بود که در شور و وجد و سماع جان پرشوری را در بهرهگیری از آفرینشهای گوناگون ادبی و هنری به نمایش گذاشته است. او در این بزمگاه از فلسفۀ سرد دوری گزیده و جانش را با هنر و ادبیات و فلسفۀ گرم گداخته است. سمفونی جان او ترکیبی از نواهای گوناگون است که در پیوند با هم التقاط ویژهای را برساختهاند که خود چنان ستودۀ ادیب سلطانی است که در رزمگاه فلسفۀ سیاسی و آنجا که به فلسفۀ سرد گرایش دارد نیز همین التقاط را میستاید، آن گونه که در کتاب انگلیسی «مسئلۀ چپ [/ پرسش از چپ] و آیندۀ آن: یادداشتهای یک ناظر» بازتاب یافته است.
۴. ادیب سلطانی و مسئلۀ چپ
۴-۱. انتشار کتاب «مسئلۀ چپ [/ پرسش از چپ] و آیندۀ آن: یادداشتهای یک ناظر»
چگونه میشود ادیب سلطانی ستودهترین قهرمان / شخصیت ادبی خود یعنی هملت را چپ یا چپگرا بداند و خود چپ یا چپگرا نباشد؟
چگونه میشود کسی که سایه-روشنی از شیفتگیاش را در توصیف چپگرایی هملت بازنمودم خود چپگرا نباشد؟
چگونه میشود شعلۀ چپگرایی در دل کسی که در دوازه سالگی دوازه سالگی به مهمترین حزب چپ کشور وابستگی سازمانی یافته است خاموش شده باشد؟
چگونه میشود که خوانندۀ پرشور آثار مارکس و انگلس و لنین در نوجوانی و جوانی آن شور نوجوانانه و جوانانه را در میانسالی و کهنسالی از سر و دل بیرون کرده و به راست یا حتی به میانه گراییده باشد؟
ادیب سلطانی بارها از وابستگی بیشتر خود به جریان سرد فلسفه یاد کرده است. او درآمد همین کتاب «مسئلۀ چپ [/ پرسش از چپ] …» نوشته است «من باید در آغاز بگویم که من از جهانبینی فلسفی خود میآغازم، یعنی از مواضع تجربی-سنجشگرانه-اثباتیگرایانه (اثباتی گرایی: منطقی یا جز آن) (p. 21) اندکی آشنایی با آثار ادیب سلطانی نشان میدهد که او با دلبستگی بسیار به فلسفۀ تحلیلی کسانی چون ارستو و مارکس را نیز فیلسوفان تحلیلی میداند. او حتی به اثباتیگرا بودن مارکس نیز اشاره کرده است، چنان که اعضای حلقۀ وین در مانیفست ۱۹۲۹ خود برای تبلیغ اثباتیگرایی منطقی خویش از مارکس چونان یکی از سرچشمهها الهام خویش در زمینۀ روششناسی یاد کردند. (p. 68) ادیب سلطانی به این نکته نیز اشاره کرده است که مارکس ارستو را بزرگترین خرد دوران باستان میدانسته است. پس از خود آن افزوده است که در نگر او ارسطو نخستین اثباتیگرای منطقی یا تجربیگرای منطقی و نخستین فیلسوف تحلیلی است. (همان)
با همۀ دلبستگی ادیب سلطانی به فلسفۀ سرد، او، بهویژه در پیشگفتار «سوگنمایش هملت، شاهپور دانمارک» نشان داد که بس بسیار شوق داشته است که بدود «تا تهِ بودن»[۱۲]. چنین شوقی با ویژگیهائی که برای چپگرایی هملت برنوشته است پیوند دارد. با آنچه از پیشینۀ او میدانیم دور نبوده است که او دغدغههای مهمی در بارۀ چگونگی زیست بهینۀ فردی و اجتماعی آدمی داشته باشد و هر از گاهی یادداشتهائی در پیوند با تعبیر جهان از یک سو، و، بهویژه، تغییر جهان از سوی دیگر بنویسد.
سرانجام چنان شده است که او یادداشتها را – که به زبان انگلیسی نوشته شده است تا شاید کسانی که نمیبایست بخوانند و بر سر نیزهها کنند نخوانند – به همت نشر هرمس به چاپ و انتشار سپرده است تا بمانند و نشانههائی از نیمۀ پنهان زندگی نویسندۀ خود باشند. این کتاب همچنین به گونهای سرراست پاسخ پرسشهای آغازین این زیربخش را در خود دارند تا بپذیریم ادیب سلطانی بهراستی دلبستۀ چپ، البته با روایت ویژۀ خویش بوده است.
به هر روی، و بی هیچ رویارویی سنجشگرانه با درونمایهها و گنجانیدههای کتاب، من پیش و بیش از هر چیز خوشنودم که ادیب سلطانی به آنچه در یک اثر ادبی از شور چپ و چپگرایی گفت بسنده نکرد و یادداشتهای گوناگونش به زبان انگلیسی را چونان یک تکنگاشت گرد هم آورد تا رسالۀ التقاطیِ – به معنای مثبتی که خود در نگر داشت – «مسئلۀ چپ [/ پرسش از چپ] و آیندۀ آن: یادداشتهای یک ناظر» را بنگارد. (حدود ۱۸۰ رویه). در آغاز آن جستار کوتاهی را (در ۱۳ رویه) با فرنام «در بارۀ مسئلۀ [/ پرسش از] پیشامدرن، مدن، و پسامدرن» جای داده است تا به هنگام در متن تکنگاشت اصلی از آن بهره گیرد.
این کتاب به یاد کرستوفر کادوِل پیشکش شده است. کادول (با نام اصلی کریستوفر سنت جان اسپریگ، ۱۹۰۷ -۱۹۳۷) همان شاعر و منتقد ادبی و هنری مارکسیست است که جان پرشور آفرینندۀ آثار مهم را بر سر دفاع از جمهوریخواهی در جنگ میهنی اسپانیا نهاد. اکبر معصومبیگی در یک یادداشت تلگرامی برای درگذشت ادیب سلطانی نوشته است: «در همان ایام پرسیدم: «چرا کتاب را به کریستوفر کادول تقدیم کردهاید؟» گفت: «آرزوی من این بود که کتاب را به احسان طبری تقدیم کنم اما مطمئن بودم که وزارت ارشاد و دستگاه سانسورش زیر بار نمیروند».»[۱۳]
در پرانتز، برای تأیید گزارش معصومبیگی، باید گفت که دکتر کاوه لاجوردی که از نزدیکان ادیب سلطانی بوده است در یادداشت بلند «م. ش. ا.-س.: جایِ خالیِ دوست» نوشته است ادیب سلطانی «بعضی نوشتههای احسان طبری را بهشدّت تحسین میکرد.»[۱۴]
زمانی که کتاب منتشر شد من پیشنهاد دادم تا برنامهای در «مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران» برای شناساندن و بررسی و سنجش آن برگزار شود. ادیب سلطانی با شوق بسیار پذیرفت و کوشش برای عملیسازی برنامه آغاز شد. ولی شوربختانه چنان برنامهای برگزار نشد. اکبر معصومبیگی در همان یادداشت روایت خویش از اشتیاق آغازین ادیب سلطانی، بدبینی شخص خود در پیوند با امکان برگزاری چنان برنامهای در آن مؤسسه، و مخالفت فرجامین با آن را به دست میدهد.
۴-۲. چپ به روایت ادیب سلطانی در تکنگاشت «مسئلۀ چپ [/ پرسش از چپ] و آیندۀ آن: یادداشتهای یک ناظر»
همان گونه که از فرنام این تکنگاشت برمیآید، ادیب سلطانی خود آن را «یادداشتهای یک ناظر» خوانده است تا خوانندگان بدانند که ساختار کتاب برآمده از مجموعهای از یادداشتهائی است که شاید همواره از پیوند انداموار با هم برخوردار نباشند.
او برای بیان دغدغۀ (شاید به گونهای دغدغۀ هملتیِ) خود در بارۀ انتشار این تکنگاشت، در آغاز مقدمه با بهرهگیری از سخن انگلس در پیشگفتار نخستین چاپ آنتیدورینگ نوشته است:
«من در بارۀ نوشتن این کتاب دودل بودهام: من در این اندیشه بودهام که آیا – پس از چنان تاریخ فرجامین تقریباً دویست سال گذشته، هم در زمینۀ عملی و هم در زمینۀ نظری، هنگامی که هیاهو بر پا است، زمانی که نبرد به شکست میانجامد … و به پیروزی میرسد … و به شکست میانجامد … و ممکن است دوباره به پیروزی رسد – به راستی نکتۀ تازهای دارم که بگویم؟ ولی زمان فرارسید، هنگامی که اندیشیدم میتوانم همۀ این درنگرشها را به خوانندگانم واگذارم تا نظر دهند، و پس از آن کتاب در زمانی نسبتاً کوتاه نگاشته شد.» (p. 19, 1.0))
سپس ادیب سلطانی خوانندگان خود را از ساختار کتاب آگاه کرده است:
«باید خوانندگانم را آگاه سازم که این تکنگاشت برآیند خوانش و پژوهش بسیار نیست. همچنین بازبررسی یا آناکاوی سامانمند نیست. […] رویکرد در اساس پدیدارشناختی است: در آن شماری از نگریستنها و گزارهها [بی استدلال منطقی چندان زیاد] یادداشت شدهاند.» (p. 19, 1.1))
همچنین ادیب سلطانی خود را یک ناظر خوانده است تا شاید خوانندگان یادداشتها را از ایستاری بیطرفانه بدانند. ولی او با گفتن این که از یک سو خود نمیداند آیا «بی طرف» است یا نه، و از سوی دیگر «بی طرفی مطلق» وجود ندارد این نکته را نیز گوشزد کرده است که «ارزش انگارهها پیوند مثبت یا منفی ای با طرفداری یا بیطرفی ندارد». بدین سان او با تیزبینی بازیگوشانه خود را در پس چتری پنهان میکند تا شاید هر دیدۀ کژبینی او را نبیند. (p. 21, 1.3))
ادیب سلطانی با نگری که در بارۀ «تعریف» و «توصیف» داشته است از دادن تعریفی برای «چپ» خودداری کرده است: «من نمیخواهم چپ را تعریف کنم، بلکه به شمارش سویههای معین از گرایشها و جنبشهای معینی میپردازم که، گاهی به گونهای مبهم، چونان مواضع چپگرایانه نشندار شده اند.» (p. 31, 2.2.0)) این به معنای خودداری از عرضۀ تعریف «جامع و مانع» سنتی از یک چیز و بسنده کردن به برشماری شماری از ویژگیها است که در سنت فلسفی-منطقی کشور ما بهویژه شیخ اشراق آن را تثبیت کرده است. ادیب سلطانی خود گفتاوردی از ارستو را دستاویز چنین رویکردی میکند هر چند میگوید گرفتگاه [= منبع] آن گفتاورد را نمیداند. (pp. 31-32)[۱۵]
اینک باید به برجستهترین ویژگیهائی که ادیب سلطانی در پیوند با چپ و چپگرایی پیش نهاده است اشاره کرد.
۱) پیوند روشنفکری و چپگرایی؛ (pp. 37-38, 2.2.2))
۲) چپ چونان یک جریان مدرن، یک پدیدۀ بورژوایی-سرمایهدارانه همبسته با انقلاب صنعتی؛ (p. 38, 2.2.3))
۳) بیان معانی مدرن بودن «چپ»:
«با آغازش از انگاره های کلاسیک عدالت اجتماعی، از نگر گاه فلسفی «چپ» به این معنی مدرن است که
الف) بی مفهوم دکارتی / کانتی «سوژه» تصورپذیر نیست؛
ب) در اساس عقلانی و علمی است؛
پ) در سرشت خویش با انگارۀ پیشرفت درهمتنیده است؛
ت) به گونهای شماتیک باور این است که «راست» واپسگرایانه به سنت مینگرد، در حالی که «چپ» پیشگرایانه به تغییر مینگرد؛
ث) ازاین رو، «چپ» وضع موجود را سنجشگرانه مینگرد، رویکردی آیندهنگرانه به امور اجتماعی دارد، و بدین سان رانهای برای تغییر و آیندهای درخشان تر است.» (p. 39, 2.2.4))
در پاسخ به پرسشِ «آیندهای درخشان تر برای چه کسی؟» نوشته است:
««چپ» در راه آیندهای درخشانتر برای طبقات (کذا) کارگر و برای انسانیت به گونهای عام، حتی برای سرمایهداران میرزمند، سرمایهدارانی که میتوانند خود را بهبودی بخشند و چونان مدیران یا چونان کارگزاران، با هر تخصصی که ممکن است دارا باشند، درون یک سامانۀ بهتر کار کنند. بدین سان «چپ» […] نخست ستمدیدگان، استثمارشدگاناند که برای حقوق خود نبرد میکنند. این هستیشناسی بنیادین و حذفناشدنی «چپ» است.» (pp. 39-40, 2.2.5))
۴) تبلور تمام عیار چپ در «آموزه های کارل مارکس، در همکاری با فریدریش انگلس، یعنی در آنچه سپستر چونان مارکسیسم و سوسیالیسم علمی شناخته شده» دانسته است. (p. 40, 2.2.6))
۵) وجود سازمایۀ رمانتیسیسم در «چپ»: ادیب سلطانی، که احتمالاً کسانی چون هملت را از یک سو و هزاران مبارز انقلابی را از سوی دیگر در دو ساحت نظرپردازی و کنشگری در برابر دیدگان حافظه و ذهن داشته است به سازمایۀ رمانتیسیسم در «چپ» اشاره کرده و نوشته است چپ در این معنا لزوماً نه پادعقلانیگرایانه بلکه ناعقلانیگرایانه است. (2.2.7)
۶) برخورداری چپ از انگارینهها [/ آرمانها]:
«چپ انگارینهها [/ آرمانها] دارد. چپ از یک مؤلفۀ دینی-اخلاقی برخوردار است. انگارینهها [/ آرمانها]ی نیرومند، انگارینهگرایی [/ آرمانگرایی] اخلاقی، باور اخلاقی ژرف به عدالت اجتماعی، همان انگارۀ «تعهد»، انگارۀ تعهد سیاسی (politische Engagiertheit)، کنش، نه، پرالسیس، و دیگرها، – همۀ اینها در پدیدآیی حالت ذهنیای نقش داشتهاند که تنها به علم گرایش ندارد بلکه همهنگام انگارینهگرایانه [/ آرمانگرایانه]، دینیوار است.» (p. 42, 2.2.9))
بدین سان ادیب سلطانی زمینه را فراهم کرده است تا بگوید که با چنین نگرشی یک فرد میتواند پارهای از فلسفۀ کانت را بپذیرد و پارهای از آن را نپدیرد؛ یا «هر چه دوست دارد در بارۀ پارمنیدس، یا هوسرل، یا ارستو، یا ژاک دریدا، و دیگران بگوید و اتفاقی روی ندهد.» (همانجا) ولی در نگر پیروان مارکس معمولاً باید او را شورمندانه در کلیتش پذیرفت. چپگرایان سختکیش، به ویژه مارکسیستها، حتی به گونهای ویژهتر مارکسیست-لنینیستها شورمندانه آمادۀ درگیر شدن در نبرد اجتماعی- و طبقاتی بودهاند. آنان، یا شماری از آنان آمادۀ فدا کردن هر چیز شخصی در نبرد طبقاتی بودهاند.» (pp. 41-42, 2.2.9))
۷) ضدیت چپ با خودکامگی، در برابر «راست» که سنتاً خودکامهگرا دانسته میشود؛ (p. 44, 2.2.11))
۸) شخصیت پریشان و تا اندازهای عصبی فرد چپ از دیدگاه روانشناختی. (p. 44, 2.2.12))
۹) التقاطی بودن جنبش چپگرا. (pp. 44-45, 2.2.13)) برای بررسی کوتاه معنای التقاط و التقاطگرایی، ادیب سلطانی به مقالۀ «در بارۀ مسئلۀ [/ پرسش از] پیشامدرن، مدن، و پسامدرن» ارجاع داده است. در آن مقاله او با اشاره به همبسته بودن دوران پسامدن با التقاطگرایی، به لایبنیتش استناد کرده است که فلسفۀ خود را «التقاطگرایی فعال» در معنای مثبت میدانسته است (در برابر التقاطگرایی آلبرت کبیر در معنای منفی). او با توجه به دلالت منفی التقاط در سدۀ گذشته چونان گردآوریها و گزینشهای چیزهای ناهمگن فاقد پیوند معنادار و همخوان و سامانمند با هم، بر این باور است که التقاط و التقاطگرایی موضوعاتی ذهنی، یا ویژگی ذهن آدمیاند و فاقد وجود عینیاند.
۱۰) اهمیت وجود آگاهی نظری نزد افراد و گروههای چپگرا، چنان که نمیتوان جنبش اسپارتاکوس در روم یا جنبش مزدکی در ایران ساسانی یا خیزشهای دهقانی در چین را، با همۀ عدالتخواهی آنها، «چپگرایانه» دانست. (p. 45, 2.2.14))
۱۱) لزوم ژرفاندیشی در ادبیات و استوره و فلسفه، برای ردیابی سازمایههای احتمالی چپگرایانه. در اینجا تقریباً مطالب پیشگفتار «سوگنمایش هملت» در راستای شناساندن هملت چونان نخستین چپ به زبان انگلیسی تکرار میشوند (pp. 45-48, 2.2.15))
۴-۳. مارکس و مارکسیسم: گزارش و سنجش
ادیب سطانی همۀ بخش سوم از تکنگاشت خود را به عرضۀ گزارشی از منابع فکری مارکس و انگلس، آثار آنان، و نظریهها و آموزههای مارکسیسم اختصاص داده است. (pp. 48-94)
این بخش با نثر معیار انگلیسی خود به فشردگی آگاهیهای سودمندی در بارۀ چگونگی تکوین و پدیدآیی مارکسیسم و برنهادهها و آموزههای برجستۀ آن به خواستاران کمتر آشنا با متون مارکسیستی عرضه میکند.
من نیازی نمیبینم که به این بخش بپردازم. ولی شاید لازم باشد به چند نکته در بارۀ نگرش ادیب سلطانی اشاره کنم.
۱) مارکس و انگلس، هر دو، نابغه بودهاند؛ فزون بر این مارکس یک جامع دانشها [/ علّامه، همهچیزدان] بوده است؛ (p. 143)
۲) مارکس و انگلس، هر دو، نقش تقریباً برابری در برساخت مارکسیسم داشتهاند؛
۳) برخلاف نگرش شماری از تحلیلگران،چندان ناهمسانی یا گسست یا نایگانگای میان مارکس جوان و مارکس کهنسال (یا، در واقع، میانسال (!) زیرا او در ۶۵ سالگی درگذشت) وجود ندارد؛البته گفتنی است که خود ادیب سلطانی به جای توجه به دو مرحلۀ جوانی و کهنسالی در زندگی فکری مارکس باید از سه مرحله سخن گفت: نخست مارکس جوان؛ دوم مارکس کهنسال و بازۀ زمانی میان کمون پاریس، ۱۸۷۱، تا برنامۀ گوتا، ۱۸۷۵؛ و سوم تا پایان زندگی او، ۱۸۸۳. (p.144)
۴) مارکس همانند شیکسپیئر و اسپینوزا و رامبرانت بیزمان، یعنی همهزمانی است. (p. 144)
۵) «مانیفست کمونیست» یکی از درخشانترین اسناد تاریخ فکر و ذهن آدمی است. (p. 62)
۶) آنتیدورینگ، نوشتۀ انگلس، اثر کلاسیک مارکسیم است و تنها سرمایهی مارکس برتر از آن ایستاده است. (p. 62)
۷) در برابر نگرش پیشروانۀ کسانی چون فوریه و رابرت اوئن و جان استوارت میل به جنبش زنان، نگرش مارکس به این جنبش اگر نه ضدّ فمینیستی، دست کم ارتجاعی بوده است. (p.56, 58) البته ادیب سلطانی تا اندازهاب این کوشش را نیز داشته است که لحن گزنده و طنزآمیز مارکس در این زمینه را توجیه کند. (p. 55, 56)
۸) در سرتاسر کتاب هر جا نامی از مارکس و انگلس میآید مرتبهای از شور و شوق ادیب سلطانی دیده میشود.
ادیب سلطانی در بخش سوم کتاب (pp. 95-145) به سنجش مارکسیسم، بهویژه در پیوند با روایت مارکسیستی چپ، پرداخته است. او در همان آغاز نوشته است: «تردیدی وجود ندارد که روایت مارکسیستی چپ شماری پیروزی و شکست در هر دو زمینۀ نظری و عملی داشته است.» (p.95, 3.0))
سپس به تأثیر شگرف مارکس در زمینههای فلسفه، جامعهشناسی، اقتصاد سیاسی، سیاست، فرهنگ، تاریخ و تارخیگرایی، غایتشناسی تاریخی پرداخته است تا زمینه برای ارزیابی آنچه چونان کاربست عملی مارکسیسم در جنبشها و دولتها دانسته شده است فراهم گردد. در این میان کوشیده است تا برداشتهای خود از نگرش مارکسیستی به مفاهیمی چون پرولتاریا، طبقه، مبارزۀ طبقاتی، جنسیت، نژاد، شهر، روستا، دین، الهیات رهاییبخش، بیگانهشدگی، هنر، پیوند هنر با طبقه، هنر فراطبقهای را بازنماید. او در بحثهای خود فزون بر بهرهگیری از آثار فراخور مارکس و انگلس، به آثار لوکاچ و گرامشی و مارکوزه نیز اشاره کرده است.
ادیب سلطانی پیش از این که بخش سنجش مارکسیسم را به پایان برد به کوشش خود در نفی خشونت در راه علایق چپ و منافع بخشهای هنجارین جامعه اشاره کرده و بر نقش صندوق رأی در هر گونه تغییر پای فشرده است. (p.143) سپس به برداشت فاوستی یگانگی همۀ شاخههای دانش آدمی و عمل فاوستی اشاره کرده است. (pp. 143-144) او بخش سوم را با خوشبینی لایبنیتسی (یعنی باور به زندگی ما در بهترین جهان ممکن) نسبت به توانایی طبقات کارگر در استقرار سوسیالیسم دموکراتیک به پایان برده است. (pp. 144-145)
۵. آینده
ادیب سلطانی واپسین بخش تکنگاشت خود را به آینده و آیندۀ چپ اختصاص داده است. (pp. 147-196) او، که گزارشگر نگریستنهای خود بوده است، دیده است که چپ سختکیش پس از سکوتی نسبتاً طولانی دوباره به جنبش درآمده و، برای نمونه «حزب چپ جدید» در سال ۲۰۰۷ در آلمان تشکیل شده است، یا در آمریکای لاتین و نپال و شمار دیگری از کشورها تحولاتی روی داده و موج جدیدی از مارکسخوانی به راه افتاده است. چنین است که او، در جایگاه ناظری با گرایشهای چپ ناگزیر شده است این پرسش را طرح کند که «آیا برنامۀ چپ در سدۀ بیست و یکم پسامدرن آیندهای دارد؟» (p. 148) او برای پاسخگویی به این پرسش پیش از هر چیز میگوید که جهان کنونی با جهانی که مارکس در آن میزیست بس ناهمسان است. تجربههای روسیه و چین و بسا کشورهای دیگر در عصری که مکانیک کوانتومی پدید آمده و سپس رسانههای همگانی با اطلاعات بس گسترده در همه جا حضور دارند در احتیار همگاناند یا به بررسی و تحلیل و تبیین و تفسیر بپردازند. (همانجا)
چنین است که ادیب سلطانی بند نسبتاً بلند ۳-۲-۴ را چنین آغاز کرده است:
«در این جهان تغییریافته چپ نمیتواند تنها با آموزههای مارکس و دیگر کلاسیکهای مارکسیست امید به پیشروی داشته باشد. ازاینرو انحصار مارکس که چپ در چنگ داشته است حتی در درون چپ کلاسیک و مارکسیسم کلاسیک موضوعی مربوط به گذشته است. اندیشهورزان دیگر، دانشمندان و فیلسوفان دیگری در میان چپ باید باشند، و خواهند بود، تا در پرتو پیشرفتهای جدید سنت چپگرایانه به طور عام را غنی سازند، و آن را برای رویارویی با چالشهای جدید آماده کنند. البته شکی وجود ندارد که کارل مارکس در پانتئون آن اندیشهورزان بزرگی جای دارد که به رستگاری در همین جهان اندیشیده و آن را جستجو کردهاند.» (p. 149, 4.2.3))
اینک نوبت به طرح پرسش دیرین، با طنین چپگرایانه (با خاستگاهش نزد چرنیشقسکی)، رسیده است: چه باید کرد؟ (۳-۴) ادیب سلطانی پس از طرح این پرسش نوشته است که در پی عرضۀ تصویر از آرمانشهر دیگری نیست. تصویر افلاتون از جامعۀ کامل در کتاب جمهوری (یا کشورداری) به دلیل ناهمسازی با شماری از ارزشهای پذیرفتۀ او، او را خرسند نکرده بوده است. او آرمانشهر تامس مور را نیز افسردهکننده یافته است. (p. 151) او آرمانشهر خود مارکس (تصویر شده در ایدئولوژی آلمانی) را دارای پیوند بیشتری با موضوع بحث خویش یافته است (همان)
ادیب سلطانی پس از بیان بخش جذابی از ایدئولوژی آلمان، همراه با تأکید خویش بر جملۀ بلندآوازه در توصیف کایگاه انسان در جامعه (pp. 151-152)، برای پرداختن به آینده با گونهای ناشناساانگاری (لاادریگویی) نگاهی به موضوع «پیشبینی» و «آیندهشناسی» افکنده است تا از توصیۀ خود به جای پیشبینی سخن گوید. (pp. 153-156)
سپس به طرح پرسش از چرایی احیای چپ رسیده است ولی بیگمان پاسخ آشکارش چنان نیست که چپگرایان را، در طیف رنگارنگ چپگرایی، کاملاً خرسند سازد:
«برای چپ بایسته است که زنده بماند، و تندرست باشد، با توان کامل فکری. جهان بی چپ تهیدستتر خواهد بود. از جمله میانمایه خواهد شد. از بینوایی چپ (la misère de la gauche)» چیزی به دست نتواند آمد مگر واپسماندگی معنوی نسبی، توانگرسالاری بیلگام، و خداسازی ثروت، به زیان تودههای انسانها، و به زیان فرهنگ؛ – و به زیان اخلاق.» (pp. 156-157, 4.3.4))
پس از آن ادیب سلطانی در پیوند با سرزندگی چپ بر بایستگی پاسداشت هر آنچه در سنت چپ عقلانی و مثبت بوده است، و تداوم پشتیبانی از عدالت اجتماعی و سوسیالیسم دموکراتیک یا دموکراسی سوسیالیستی، مبارزه با فقر و بیسوادی و بیماری، دستیابی به جایگاه وجدان جامعه و بشریت (بیش از گذشته)، بهرهگیری از عقل در تجربه، و برپایی دولت خردمند استوار بر خواست و رای مردمان تأکیدورزیده است. (p. 157, 4.3.5))
او بر سوسیالیسم دموکراتیک یا دموکراسی سوسیالیستی چونان راهبرد چپ در برابر آینده پای فشرده و اعلام کرده است که برای این راهبرد هیچ بدیلی نمیبیند، راهبردی که هم در طبیعت و هم در آگاهی ریشه دارد، هم دیالکتیکی است هم تاریخی؛ ازاینرو اخلاقی و بنابراین سازگار با تقریباً هر حکم علمی، چه خداناباورانه و چه دینی است (با نگاهی که ادیب سلطانی به برداشت کانت از دین در کتاب «دین در محدودۀ عقل تنها» دارد). ادیب سلطانی بر خلاف فوکویاما یک نظام اجتماعی را پایان تاریخ ندانسته و سوسیالیسم دموکراتیک یا دموکراسی سوسیالیستی آغاز یک آیندۀ پربارتری دانسته است «که در روزگار خیش حتی با تیزبینترین ابزارهای آیندهشناسی نمیتوانیم چیز زیادی در بارۀ آن بدانیم.» (p.158)
ادیب سلطانی در افق نگرش خویش، با چنین برداشتی که از راهبرد چپ دارد، به آشتی چپ با بسا چیزها (با نگهداشت هویت خود)، از آن میان حتی به آشتی کار و سرمایه، و آشتی میان چپ و راست (در برگرفتن دستاوردهای «راست»، که برای نمونه در چهرۀ لاک چونان کانت جهان انگلیسی (p. 35) و بسا فیلسوفان و هنرمندان و نویسندگان دستاوردهای مهمی داشته) اندیشیده است. او در بیان چنین نگرشی به احیای استدلالهای سوسیال-دموکراسی آلمانی در نخستین ثلث سدۀ بیستم و پیش از آن چشم دوخته است. (p. 159) چنین است که راه برای توجه ادیب سلطانی به بازنگریگرایی (رویزیونیسم) گشوده شده است. او برچسبهای لنینی «مرتد» و «بدعتگذار» و … به کارل کائوتسکی را – که او و برنشتاین را از دوستان نزدیک انگلس دانسته است (p. 28) – ناهمساز با روحیۀ علمی دانسته و تا بدانجا پیش رفته است که به بازنگری پیوستۀ خود مارکس در آثارش اشاره کرده و هم مارکس را یک مارکسیست (با تلقی رادیکال و سختکیشانه و متحجرانه از آموزههای مارکس) ندانسته است هم خود مارکس و انگلس را پیش-بازنگریگرا (Ur-Revisionist) خوانده است. (p. 160)
ادیب سلطانی پس از آن، با نگاهی که به امکانات پدید آمده در جهان کنونی (مانند پیوند میان علم و فناوری، فلسفۀ اطلاعات، و آموزش عالی، و …) به پیشنهادها و توصیههائی در سیاست و اقتصاد و ملیسازی شماری از نهادها و صنایع و خدمات در کنار بخش خصوصی و بخش گروهی، اخلاق و خشونتپرهیزی پرداخته است که شاید بتوان آنها را کمابیش در کشورهای اسکاندیناوی، همچون سوئد، دید. (pp. 164-168) با همین دیدگاه است که سوئد دوران اولاف پالمه و پس از آن را در حال کوشش برای دستیابی به جایگاه «وجدان جهان» دانسته است. (p. 157)
۶. واپسین سخن
بدین سان با نگرش ادیب سلطانی به چپ و چپگرایی ویژۀ او آشنا شدیم تا برداشت روشنتری از نیمۀ پنهان زندگی او به دست آوریم، نیمهای که در شرایط ویژۀ «زیست-جهان» او به درجاتی از دیدگان کسانِ دور از او، و حتی شاید شماری از کسان نزدیک به او، دور مانده بوده است. او نیز همچون بسا کسان دیگر از بیم تعزیر بادههائی را پنهان مینوشیده است و جان خویش را نهان از دیگران سرمست و شیفتگی میبخشیده است که بسا کسان از آن بیخبر بودهاند. (در پرانتز بنویسم که بادههای او همه از بادههای جانبخش دانش و فرهنگ و هنر بودهاند. بر پایۀ همان یادداشت تلگرامی معصومبیگی او بادۀ الکلی نمینوشیده است (!): «لب به مشروب و سیگار نمیزد.»)
ادیب سلطانی با پایبندی کلی به آموزههای عدالتخواهانهای که او را در نوجوانی به سوی کنشگری در مهمترین حزب دورانش برده بوده است، به شخصیتی فرهیخته و چیره در فلسفه و منطق و زبان و ادب و هنر دست یافته و از برترین دستاوردهای فرهنگ و تمدن غرب بهرهمند شده است. ولی هرگز دغدغههای چپگرایانۀ خود را – با برداشتی بس گسترده از چپگرایی – رها نکرده و یادداشتهای خود را به تگنگاشتی تبدیل کرده است که اگر، چنان که خود میدانسته، کتابی در تراز یک اثر پژوهشی استوار و سامانمند یا یک کتاب درسی دانشگاهی نیست، بیگمان همواره یک دستنامۀ سودمند برای بسا کسان است تا در مجمموعهای از یادداشتهای یک ناظر سرمست که از گلستان سنت چپگرایی در ادبیات و فلسفه و سیاست گلهائی را دسته کرده است بهره گیرد.
ادیب سلطانی ضمن ردیابی چپگرایی در استوره و تاریخِ کنش و اندیشهورزی انسان، بر پایۀ آنچه در مقالۀ «در بارۀ مسئلۀ [/ پرسش از] پیشامدرن، مدن، و پسامدرن» آورده است، و با باور به ارزش مدرنیته (و اوج آن در جنبش روشنگری) در برابر پیشامدرنیته و پسامدرنیته، با تأکید بر سازمایۀ آگاهی، چپ در همۀ ابعاد فرهنگی و ادبی و هنری و فلسفی آن به معنای دقیق واژه را نتیجۀ مدرنیته و برترین دستاورد فکری و فرهنگی انسان (همان موجودی که در مقام سوژۀ دکارتی-کانتی در برخورداری از توان اندیشهورزی و خودآیینی از اهمیت بسیار برخوردار شده است) برای تغییر جهان (فزون بر تعبیر جهان) میداند. تبلور وجوهی از چپ در مارکسیسم خود برجستهترین جلوۀ چپ است که همواره باید با گشادگی در برابر سنجشگری و بازنگری سرزنده و شاداب و نیرومند و تأثیرگذار بماند.
ادیب سلطانی با دغدغهای که نسبت به انسان و آیندۀ او دارد، بر پایۀ دستاوردها و تجربههای مارکسیسم در تاریخ، نسخهای را عرضه کرده است که همان سوسیالیسم دموکراتیک یا دموکراسی سوسیالیستیای است که در ایران و جهان همواره هوادارانی داشته و هر کس به گمان خویش از آن روایتها داشته و در راهش مبارزه کرده است. سوسیالیسم دموکراتیک یا دموکراسی سوسیالیستی ادیب سلطانی، با جلوهگریهائی که در جهان کنونی دارد و نگاه امیدوارانه آن را در افق آینده به درخشندگی بیشتری مییابد، سامانۀ اجتماعی-اقتصادی-سیاسی شایسته برای زیست بهینۀ فردی و جمعی همۀ انسانها است. این سامانه با خرد آدمی و درسآموزی از تجربۀ زیستۀ فردی و اجتماعی و تاریخی، بر زمینۀ باور به آشتی و نیکبختی همگانی پدید خواهد آمد (حتی آشتی میان چپ و راست، در پذیرفتن حق زندگی برای راست و بهرهگیری از دستاوردهای برجستۀ آن) تا انسانها، بی هیچ ستمی و استثماری، هم به رفاه درخور مادی دست یابند هم خرد و احساس خود را در اندیشیدن پیرامون هستی خود و هستی جهان و بهره بردن از زیباییها و آفریدن آثار ادبی و هنری پرورش دهند و خرسند و خوشنود سازند. این سوسیالیسم دموکراتیک یا دموکراسی سوسیالیستی دور از هر گونه جزم گرایی بر هر گونه سنجشگری و بازنگری مسئولانهای که خیر همگانی انسانها را آماج خود بداند گشوده است، و امیدوارانه در پی دستیابی به افقهای هر چه دورتر و دورتری از پیروزیهای خرد و احساس انسانی در خدمت همۀ انسانها است.
شاید این چهرۀ سوسیال دموکراتی که من از ادیب سلطانی ترسیم کردم شماری از نزدیکان او را خرسند و حوشنود نسازد. اکبر معصومبیگی در گزارش خود از زبان ادیب سلطانی آورده «جناب دکتر پارسا را میشناسم و بهایشان ارادت خالصانه دارم و میدانم که کتاب مرا خواندهاند، اما شنیدهام ایشان کملطفی کردهاند و گفتهاند ادیب سلطانی هم که سوسیال دموکرات میزند! شما لطف کنید و بهایشان بفرمایید من سوسیال دموکرات نیستم و بر عقایدم استوارم.»
به هر روی، من در روایتی که از تکنگاشت ادیب سلطانی عرضه کردم، نخواستم خود را درگیر سنجشگری گوناگون درنمایۀ آن کنم. شاید اگر او فرصتی برای بارنگری و ویرایش کتاب مییافت و از من نیز نظر میخواست با فروتنی بسیار نکتههائی را پیشکش درگاه دانش بسیار و منش والای او میکردم. ولی در اینجا ناگزیرم از نبود سه سازمایۀ مهم در این اثر یاد کنم که هر تکنگاشت یک در تحلیل شرایط کنونی انسان و ترسیم آیندۀ او بایسته است که آنها را در نگر گیرد:
۱) روانشناسی، دانش بررسی روان آدمی و رفتار فردی او، از دستاردهای کلاسیکهائی چون فروید و یونگ تا روانشناسی و علم اعصاب و حتی فلسفۀ ذهن کنونی و آینده؛
۲) جامعهشناسی، دانش بررسی رفتار جمعی آدمیان، از دستاوردهای کلاسیکهائی چون اگوست کنت و خود مارکس و امیل دورکیم و ماکس وبر تا جامعهشناسی کنونی و جامعهشناسی آینده ، بهویژه با توجه به این برنهادۀ مهم خود مارکس که هستی اجتماعی انسان مقدم بر آگاهی اجتماعی او است؛
۳) دستاوردهای ایرانی در حکمت و ادب و فرهنگ، از پیشااسلام تا دوران اسلامی.
منبع این مطلب: سیاستنامه، سال هشتم، شمارۀ ۲۸، پاییز ۱۴۰۲، صص.۳۳-۴۸
−−−−−−−−−−−−−−−
پانویسها
[۱] . یادداشت کوتاه نگارنده در گذرگاهی تلگرامی خود، در بیستم مهر ماه ۱۴۰۱ (روز بزرگداشت حافظ)، اندکی پس از شنیدن خبر درگذشت آن بزرگ، خواجهای که مرگش نه کاریست خُرد.
[۲] . برای متن آن قانون نک. لینک
[۳] . ماهنامهٔ اندیشهٔ پویا، سال پنجم، شماره ۳۸، مهر و آبان ۱۳۹۵
[۴] . اشاره به شعر مهدی اخوان ثالث
[۵] . اشاره به شعر سیاوش کسرایی
[۶] . وامگیری از فرنام کتاب دکتر رضا داوری اردکانی: شاعران در زمانۀ عسرت، تهران: انتشارات نیل، چاپ یکم، ۱۳۵۰.
[۷] . در زبان انگلسی این را بیشتر به «Storm and Stress» [= توفان و تنش] برمیگردانند. جنبش ادبی آلمانی نیمۀ دوم سدۀ هژدهم در واکنش به سنتهای کلاسیک تا خردگرایی دوران روشنگری، با تأثیرپذیری از هامان – که در جایگاه آموزگار زبان انگلیسی کتاب درسی او همانا هملت بود – و روسو، و با الهامگیری از طبیعت و شعر و آثار کسانی چون شیکسپیئر. گوتۀ جوان و شیلر جوان از هموندان آن بودند. این جنبش را نباید با رومانتیسیسم یکی دانست، بلکه آن را بهدرستی پیش-رمانتیک خواندهاند.
[۸] . فرمان مطلق
[۹] . آشکار نیست که آیا ادیب سلطانی آماده بوده است از بازارف نیهیلیست و مادیگرای رمان «پدران و پسران» تورگنیف نیز نام ببرد یا نه.
[۱۰] . همان واپسین برنهاده از یازده برنهادۀ بلندآوازۀ مارکس در بارۀ فویرباخ: «فیلسوفان تا کنون تنها جهان را، به گونه های گوناگون، تعبیر کرده اند؛ نکته همانا تغییر دادن آن است.»
[۱۱] . ادیبسلطانی در اینجا از متن هملت بهره گرفته تا بازی زبانی خود را پیش برد، هر چند آن را «تمرینی در بیهودهگویی» میانگارد. «جای افسوس است» و آنچه در پرانتز آمده برداشتی است از سخن پولونیوس در صحنۀ دوم از پردۀ دوم: «بانویم، من سوگند یاد میکنم که هیچ هنرنمایی بکار نمیگیرم. اینکه او دیوانه است، راست است؛ راست است که جای افسوس است / اینکه راست است، جای افسوس است؛ و جای افسوس است که راست است. یک صنعت ادبیی مسخره -» (رویۀ ۱۱۶). «جای افسوس است […] که هملت نگفت: “to set it left”، اشاره است به سخن هملت در پایانِ صحنۀ پنجم ازپردۀ یکم: «زمانه از سامان خود گسسته است. ای دُژبختیی گجسته، که من اصلاً میبایستی زاده شوم تا زمانه را راست گردانم.» (رویۀ ۹۰) [That ever I was born to set it right، رویۀ ۹۱]
[۱۲] . سهراب سپهری در شعر «هم سطر، هم سپید» در «ما هیچ، ما نگاه»: «باید دوید تا ته بودن».
[۱۵] . آنچه ادیب سلطانی آورده است میبایست ترجمۀ پارۀ 1094b.24ff از Book 1, ch. 3 (1.3.4) از کتاب Ἠθικὰ Νικομάχεια [= اخلاق نیکوماخوسی] اثر ارستو باشد:
πεπαιδευμένου γάρ ἐστιν ἐπὶ τοσοῦτον τἀκριβὲς ἐπιζητεῖν καθ᾽ ἕκαστον γένος, ἐφ᾽ ὅσον ἡ τοῦ πράγματος φύσις ἐπιδέχεται: παραπλήσιον γὰρ φαίνεται μαθηματικοῦ τε πιθανολογοῦντος ἀποδέχεσθαι καὶ ῥητορικὸν ἀποδείξεις ἀπαιτεῖν.
نگارنده متن ادیب سلطانی را تا اندازهای ناهمسان با ترجمههای کسانی چون راس، پیترز، ویلیامز، ریو، آپوستل، اوستوالد، و بارتلت / کالینز یافت. آشکار نیست ادیب سلطانس خود ترجمه کرده است یا متن ترجمه شده را از جائی برگرفته است که بر نگارنده نیز آشکار نشد. شاید بتوان پذیرفت که ادیب سلطانی این پاره را از خود متن یونانی اخلاق نیکوماخوسی برگرفته است، چنان که او هم با متون یونانی ارستو سروکار داشته هم جملهای از این کتاب را در آغاز کتاب «مسئلۀ چپ …» آورده است. ولی، از سوی دیگر، متن انگلیسی ادیب سلطانی ناهمسازیهای آشکاری با متن یونانی دارد.