مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
چالشگری زنان علیه بنیادگرایی اسلامی
جنبش زن زندگی آزادی در ایران به رغم سرکوب خیابانی آن درس های مهمی از منظر جنسیت درپی داشته که پیش تر به برخی از آنها پرداخته ام.[۱] از جمله: ۱ چگونگی برآمد نخستین یا مهمترین “انقلاب فمینیستی جهان”[۲] در یکی ازخشن ترین نظام های مردسالار و بنیادگرای اسلامی. ۲ پیش قراولی زنان در گذار به مدرنیته و جنبشی چندگانه و تقاطعی. ۳ همپوشی برخی از جنبش های تک موردی و جداگانه پیشین با تکیه بر گفتمان “همبستگی متکثر” 4 چالش تصویر رایج در غرب از زنان در “کشورهای اسلامی” همچون قربانیان منفعل و “خواهران کوچک” که رهایی شان را در گرو راهنمایی و حمایت “خواهران بزرگ” غربی می داند ۵ چالش رابطه “فمینیسم مرکز” با زنان اتنیک های تحت ستم که رویکرد تقاطعی (اینترسکشیونالیتی) در جنبش زنان را پراهمیت تر کرده است.
در بررسی موقعیت زنان، تمرکز یک سویه بر ستمدیدگی آنان و ارائه تصویر از زنان به وِیژه کشورهای “اسلامی” همچون “قربانی منفعل”، مانع از فهم کنشگری آنان می شود. برجسته ترین نمونه آن در ناتوانی این رویکرد در فهم چرایی برآمد “انقلاب زنانه” ساختارشکنانه در کشوری است که زن ستیزی ایدئولوژی رسمی آن است که شرایط دشوارتری را پیش روی زنان قرار داده است. برخی از پژوهشگران اما با تمرکز بر کنشگری و توانایی زنان در چالش مردسالاری در خشن ترین اشکال آن، به نیروی ایستادگی و آبدیدگی زنان ایران در رویارویی با بنیادگرایی اسلامی توجه کرده اند. من اما فراتر از آن، در پژوهش های خود به ایده پیش قراولی نقش زنان در گذار به مدرنیته در ایران پرداخته ام که در پرتو آن شاید بتوان چرایی حضور گسترده و رهبری زنان در این جنبش را دریافت.[۳]
پژوهش های پیشین با بررسی ایستادگی زنان در مبارزه علیه حجاب اجباری و نابرابری های جنسیتی از آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران تا به امروز، میزان پیشرفت زنان در تحصیلات عالیه به رغم موانع ساختاری، انقلاب جنسی آرام، دگردیسی های عمیق در ساختار خانواده، و به ویژه گسترش چشمگیر طلاق زنان ایرانی در مهاجرت و در ایران و نگاه مثبت تر آنان به زندگی در جوامع غربی، جلوه هایی از تمایل بیشتر زنان طبقه متوسط شهری و تحصیل کرده و سکولار به ارزش های مدرنیته را در مقایسه با مردان نشان می دهد (نگاه کنید به منبع پیشین). با این همه هیچ رخدادی به اندازه جنبش زن زندگی آزادی نمی توانست صحت این ادعا را نشان دهد. جنبش مهسا همچون طولانی ترین اعتراضات خیابانی تاریخ معاصر بشری به رغم سرکوب آن -همچون جنبش دانشجویی ماه مه ۶۸ فرانسه در اروپا- تاثیرات عمیقی بر جان و روان جامعه از جمله در حوزه فرهنگی برجا گذاشت.
حجاب اجباری و کنترل سکسوالیته زنان، از همان آغاز پرچم ایدئولوژیک نظام بود. حتی جرقه انفجار جنبش مهسا نیز با قتل ژینا (مهسا) امینی به دلیل مسئله حجاب زده شد که به بزرگترین رویارویی جامعه با نظام روبرو شد. با این همه نتایج یک تحقیق تازه نشان می دهد بیش از نیمی از دختران و زنان بین ۱۵ تا ۲۴ ساله در تهران بی حجابند و ۹۵ درصد آنان ونیز ۸۵ درصد پاسخ دهندگان با حجاب اجباری مخالفند.[۴] این تنها نمونه کوچکی از ردپای “ابرجنبشی” که نظام با سرکوب خشن، انسداد سیاسی روز افزون، طالبانیزه کردن هرچه بیشتر جامعه و مجازات های روزافزون علیه بی حجابی و “بد حجابی” می کوشد با آن مقابله کند. اما “غول” از شیشه تنگ خارج شده است و نمی توان آن را به داخل آن بازگرداند!
فمینیسم اینترسکشیونال و جنبش مهسا
این تنها حکومت اسلامی نبود که با دستکم گرفتن توان چالشگری زنان ایرانی با برآمد این جنبش غافلگیر شد. تصویر رایج در غرب نیز عموما با دستکم گرفتن توانمندی زنان در کشورهای پیرامونی نظیرایران همراه است. این تلقی در نزد “فمینیسم سفید” یا آنچه چاندرا مهانتی “فمینیسم کولونیال” [۵] می نامد نیز پر رنگ است. چنین تصویری – گذشته از رواج پیش داوری های بیگانه ستیزانه – به رونق گفتمان های قیم گرایانه (پاترنالیستی) در برخورد به زنان این جوامع نیز منجر شده که به ویژه امروز توسط “فموناسیونالیسم” در غرب دامن زده می شود. برداشتی که مردان مسلمان را یکسره تهدیدی برای فمینیسم و برابری جنسیتی می داند و خود را موظف به “آزاد سازی” زنان مهاجر مسلمان متعلق به “کشورهای اسلامی” می داند که قربانی منفعل وناتوان هستند.
پژوهش های فاریس[۶] درباره فموناسیونالیسم در سه کشور اروپایی ایتالیا، فرانسه و هلند و مطالعات
ساگر و مولیناری[۷] در سوئد، تصویر روشنی از رابطه این نوع از فمینیسم با ناسیونالیسم افراطی و نیروهای خارجی ستیز به دست می دهد. حال آن که نه می توان به بهانه ضد نژادپرستی، فمینیسم و برابری جنسیتی را قربانی کرد و نه به نام دفاع از فمینیسم به اندیشه های اولتراناسیونالیستی، مسلمان ستیزی و نژادپرستانه مشروعیت بخشید. وانگهی، روشن نیست چگونه ادعای حزب لوپن فرانسه یا حزب خارجی ستیز دمکرات های سوئد که عمیقا سکسیست هستند را در دفاع از ارزش های برابری جنسیتی در اروپا می توان جدی گرفت. به ویژه زمانی که به بهانه آن، بیگانه ستیزی یا مسلمان ستیزی را توجیه می کنند. همزمان، این نیز پرسیدنی است که چگونه سوئد سیاست خارجی خود را “فمینیستی” و مبتنی برمبارزه با خشونت علیه زنان و تبعیض جنسیتی می خواند و همزمان با بزرگترین دشمن زنان، جمهوری اسلامی دست همکاری می دهد!
در واقع برای درک عمیق از جنبش مهسا و مبارزات زنان در کشورهای پیرامونی، توجه به فمینیسم ضد نژادپرست، گفتمان های پسااستعماری و نظریه تقاطعی (اینترسکشیونالیتی) بسیار پراهمیت است. به ندرت فعالان حقوق بشر و فمینیست های حامی جنبش زن زندگی آزادی در غرب کنجکاو آن هستند که بدانند به جز حمایت کردن، چه می توانند از جنبش زن زندگی آزادی در ایران و به طور کلی مبارزات زنان در کشورهای پیرامونی بیاموزند؟ برای نمونه، ژیژگ در مقاله “از ایران بیاموزیم” به فمینیست ها در غرب شدار می دهد تنها حمایت از جنبش زن زندگی آزادی کافی نیست، بلکه باید با آموختن از آن همچون “نخستین انقلاب فمینیستی جهان” دریافت چگونه می توان مردان را با خواست های زنان همراه کرد و جنبش های اجتماعی نیرومندتر زنان در غرب را سازمان داد؟.[۸]
یک نمونه دیگر، امکان غنا بخشیدن به تئوری خشونت پرهیزی جودی باتلر توسط جنبش مهسا است. او در جایی گفته بود: “اهمیت خشونت پرهیزی در لحظات صلح طلبانه نیست بلکه زمانی آشکار می شود که انتقام امری کاملا معقول به نظر آید”.[۹] رویکرد ظاهرا “انتزاعی” و مطلق باتلر به استراتژی خشونت پرهیزی، پرسش ها و انتقاداتی را برانگیخته است. همزمان، جنبش زن زندگی آزادی در ایران با شعارها و خصلت خشونت پرهیز مبارزات خود در برابر یک حکومت تا دندان مسلح و سرکوبگر و بی رحم، درس های بسیاری برای غنا بخشیدن به نظریه خشونت پرهیزی در بر دارد.
حمایت یا همبستگی؟
پرسش این جا است که آیا ما تنها باید خواهان “حمایت” از جنبش زن زندگی آزادی و مبارزات زنان در کشورهای پیرامونی باشیم یا بیشتر به گسترش ایده “همبستگی” که چندگانه و متقابل است بیاندیشیم؟ گفتمان همبستگی در تمایز از ایده حمایت چه در سطح ملی و چه بین المللی یاری می رساند تا به دور از رویکردهای ملتمسانه یا آمرانه، قیم گرایانه، قوم مدارانه، غرب محور یا مرکز گرا، پیوندهای ملی و جهانی جنبش زنان تقویت شود. این رویکرد حتی بخت همراهی دیگر جنبش ها و از جمله مردان را با مطالبات زن محورانه افزایش می دهد.
برای نمونه گفتمان “همبستگی ” متکثر و متقابل در جنبش زن زندگی آزادی توانست هم از شکاف بین فمینیسم “مرکز” و”پیرامونی” بکاهد، هم بر بخشی از شکاف های اتنیکی، جنسیتی، جنسی و نسلی و سیاسی حول اهداف مشترکی که صرفا سلبی نبود غلبه کند. جنبش مهسا همانقدر توانست در کردستان و بلوچستان به خیزش زنان و جوانان و مردان همراه منجر شود که در تهران و دیگر شهرها. این نشان داد که یکی دنباله روی دیگری نیست. شعارهای “کردستان، زاهدان، تهران اتحاد، اتحاد”، نمادی از همپوشی و همبستگی نسبی جنبش های گوناگون در کشوری بود که شکاف های اتنیکی در کنار شکاف جنسیتی، نسلی و طبقاتی و گرایش جنسی از جدی ترین معضلات آن به شمار می رود. این واقعیت که علاوه بر “مرکز” در بسیاری از مناطق اتنیکی تحت ستم نظیر بلوچستان و کردستان نیز گروه های زنان و “اقلیت های جنسی” و “معلولان” بیش از هر زمان دیگر سربرآورده یا فعال شدند تنها خصلت تقاطعی (اینترسکشیونالیتی) این جنبش و اهمیت گفتمان همبستگی برای تقویت پیوند آنها با یکدیگر را به نمایش می گذارد. به هر رو جنبش مهسا فمینیسم مرکز گرای ایرانی را به توجه و یادگیری بیشتر از کنشگری زنان اتنیکی که با ستم تقاطعی بیشتری سردرگریبانند وادار می کند.
“انقلاب زنانه” و نابینایی جنسیتی در اپوزیسسیون
جنبش زن زندگی آزادی بخش مهمی از اپوزیسیون مردانه ایران را نیز غافلگیر کرد که نه برآمد چنین جنبشی را پیش بینی می کرد و نه با شعارهای آن پیوند محکمی داشت. بخش مهمی از اصلاح طلبان به دلیل باورهای محافظه کارانه خود از آنجا که این جنبش را ساختارشکن، رادیکال و چالشگر هنجارهای سنتی و استبداد دینی یافتند، سکوت پیشه کردند. در میان گروه های ساختار شکن اما اپوزیسیون راست افراطی و گذشته گرا از همان آغاز با انکار رنگ فمینیستی جنبش زن زندگی آزادی، سردادن شعارهای سکسیستی مستهجن، طرح شعار “مرد میهن آبادی” و “انقلاب ملی” خواندن این جنبش، کوشید آن را مسخ و مصادره به مطلوب کند. به جای همراهی با جنبش نوین اجتماعی یا “انقلابی زنانه” ای که مبلغ زندگی، خشونت پرهیز و خواستار آزادی بود، این جریان با تبلیغ انتقام جویی علیه دگر اندیشان، ستایش خشونت و مرگ پرستی، برپایی چوبه های دار و دفاع تعصب آلود از اقتدارگرایی موروثی و فردی و نوستالژیک نشان داد که تفاوت ماهوی با حاکمان ندارند. مهمترین تفاوت آنها شاید در باور به احیای یک مردانگی اقتدارگرا، ناسیونالیسم افراطی و سکولاریسم آمرانه همچون گفتمانی رقیب در برابر مردانگی نوستالژیک اسلام گرا است. در مقابل، فمینیست ها، گروه های ال جی بی تی، گروه های اتنیکی تحت ستم و اپوزیسیون چپ، دمکرات و لیبرال – تمام قد یا با اما و اگر و برخی انتقادات- به حمایت از جنبش زن زندگی آزادی پرداختند. با این همه جنبش زن زندگی آزادی نه تنها از نظام بلکه از اپوزیسیون نیز تا حد زیادی عبور کرد یا دستکم شاهد پیوند محکمی بین این دو نبودیم. تا زمانی که اپوزیسیون گام جدی در جهت پرکردن شکاف نسلی و فمینیزه کردن سیاست در برنامه و ساختار خود – آنهم در کشوری با ایدئولوژی رسمی زن ستیز – برندارند، این خطر وجود دارد که بیش از پیش به حاشیه رانده شود و نتواند نقش درخوری در تحولات ایفا کند.
مفهوم “اجتماعی شدن وارونه” درتحقیقات من (منبع شماره ۳) و دیگران درباره تضاد نسلی در خانواده های مهاجر ایرانی، بیشتر ناظر بر وارونه نقش والدین و جوانان در تربیت اجتماعی و سهم فزاینده نوجوانان در آموزش و تربیت والدین خود در جامعه جدید است. پدیده ای که در عصر دیجتال پررنگ تر شده و در جنبش مهسا نیز به چشم می خورد. یک نمونه آن تشویق والدین توسط دختران جوان برای پیوستن به پیوستن به جنبش و یا الهام بخشی جوانان و نوجوانان در گفتمان های جامعه است. یک درس مهم جوانان و زنان در جنبش مهسا برای اپوزیسیون این است که تنها در صورت فاصله گیری از رویکردهای سنتی همچون پدرسالاری، قیم گرایی، اقتدارگرایی، سازماندهی های هرمی، فرقه گرایی و با ایدئولوژی زدایی و آموختن از تجربه و نیاز نسل جوان می توانند خود را به روز کنند. بسیاری اما برآنند حمایت بخش بزرگی از اپوزیسیون از این جنبش بیشتر جنبه ابزاری داشته و شکاف نسلی و جنسیتی فزاینده بین جامعه با نه تنها نظام، بلکه با اپوزیسیون به گونه ای است که می تواند توصیف آصف بیات درباره “اپوزیسیون علیه جنبش” [۱۰] به یک بیماری مزمن بدل شود.
در بررسی های آسیب شناسی اپوزیسیون ایران، علاوه بر موارد فوق به وِیژه می بایست براهمیت فمینیزه کردن سیاست تاکید کرد که پیش تر به آن اشاره کرده ام. پیش ازبرآمد جنبش مهسا طرح فمینیزه کردن سیاست، بیشتر نظریه ای انتزاعی، لوکس و نوعی کپی برداری برای ایران تلقی می شد. با برآمد این جنبش اما گویی با پدیده “آفتاب آمد دلیل آفتاب” روبرو شدیم. گرچه پیش بینی بروز یک “انقلاب زنانه” در ایران چندان دشوارنبود و شخصا پیش از یک دهه پیش برآن تاکید کرده و نوشتم: “تردید ندارم که انقلاب آینده ایران “زنانه” است که با صلح طلبی، مسالمت جویی، شبکه افقی سازماندهی، پلورلیسم و مطالبه محوری، گفتمان های فرا ایدئو لوژیک خود را به نمایش می گذارد. بر این باورم که میزان ترقی و دموکراتیزه شدن جامعه را با میزان رهایی زنان میتوان سنجید و بارها نوشته ام که چه در خانواده و چه در دیگر نهادها و سازمان های اجتماعی، فمینیزه کردن سیاست، به معنای تحولی مسالمت آمیز و دموکراتیک است که نفع آن به سود کل جامعه است”.[۱۱] در واقع “در نظامی که زن ستیزی ایدئولوژی رسمی و راهنمآی آن است، زنان یکی از اصلی ترین قربانیان و همزمان از اصلی ترین چالشگران آن نظام به شمار می روند. هم از این رو سیاست اپوزیسیونالی – هم به مثابه نوعی از ارزش متفاوت و هم ابزاری برای تغییر- می بایست مسئله زنان را بیش از هر زمان و مکان دیگری به محور فعالیت های خود بدل سازد. رویکردی که گسترش مشارکت زنان در پیکارهای سیاسی را با الهام بخشی فمینیسم در سیاست در پی خواهد داشت. …آینده ایران از منظر جنسیتی در گرو جدال بین ایدئولوژی های مردانگی به شدت نوستالژیک و اقتدارگرای دینی، ناسیونالیستی و قومی با “انقلابی زنانه” در حوزه سیاست، فکر و سبک کار خواهد بود. هرچه قدر سیاست ورزی متعارف با نابینایی جنسیتی و تلاش برای به حاشیه راندن زنان همراه باشد، بازهم نمی تواند از گسترش “انقلابی زنانه” که “ازدواج سفید” تنها جلوه ای از چالش نظامی زن ستیز توسط زنان است جلوگیرد.” [۱۲] بروز پدیده “دختران خیابان انقلاب” تنها یکی از جدی ترین نشانه های نطفه بستن یک انقلاب زنانه بود و هم از این رو تاکید کردم: “جمهوری اسلامی پی برده است چهار دهه تلاش برای هنجارمند ساختن حجاب از طریق تحمیل آن نه تنها بی نتیجه مانده است، بلکه نگران آن است که رشد این پدیده به “انقلاب زنانه ای” فرا روید که می تواند به چشم اسفندیار نظام بدل گردد.”[۱۳]
به سوی فمینیزه کردن سیاست
فمینیزه کردن سیاست اما دقیقا به چه معنا است؟ واژه فمینیزه شدن سیاست همچون فمینیزه شدن فقر، فمینیزه شدن مهاجرت، فمینبزه شدن آموزش و تحصیل و فمینیزه شدن خدمات و شهرهای بزرگ، ناظر بر گسترش کمی و حضور هرچه بیشتر زنان در حوزه های فوق است. برای نمونه زمانی که در دانشگاه چالمرز در گوتنبرگ از فمینیزه کردن فضای آکادمیک صحبت می شود، منظور اتخاذ مجموعه سیاست هایی است که حضور زنان را درسطح اساتید و رهبری نظام آموزشی پررنگ تر می کند. به عبارت روشن تر: “فمینیزه کردن سیاست به معنای ۱ سیاست تامین برابری جنسیتی در نهادهای نمایندگی و فضای مشارکت سیاسی است ۲ گسترش حضور فعال زنان در فضای سیاسی همراه و به قصد در هم شکستن رل های جنسیتی سنتی برخاسته از مردسالاری است ۳ طریق دیگر از سیاست ورزی در زندگی روزمره روابط دو جنس و دیگر گرایش های جنسی است که جایگزین فهم سیاست تنها با هدف فتح قدرت است”. [۱۴]
امروزه برخی به جای فمینزه شدن سیاست از ضرورت فمینیستی شدن سیاست سخن می گویند. چرا که مشکل تنها گسترش مشارکت زنان در سیاست نیست، بلکه موضوع اتخاذ سیاست فمینیستی است. یعنی بیش از آن که تنها افزایش کمی سطح مشارکت زنان در سیاست و مسئله نمایندگی و رهبری زنان آماج این سیاست باشد، محتوای “زن ورانه” آن در راستای تامین برابری جنسیتی و آزادی زنان اهمیت دارد. پیامدهای دوران نخست وزیری مارگارت تاچر نشانگر این حقیقت است که نفس قرار گرفتن زنان در موقعیت های کلیدی بدون اتخاذ سیاست فمینیستی چندان مشکلی را حل نمی کند. یعنی همان طور که سخن گفتن از “فمینیزه شدن مردان” به قصد رهایی آنان از قفس پدرسالار که خود افریده اند، موضوع روز است، مسئله فمینیزه کردن سیاست، رویکردی مهم برای رهایی زنان (و مردان) از الگوهای مردانه سیاست ورزی است که امروزه در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین مورد توجه قرار گرفته است.
فمینیزه کردن سیاست در ایران نیازمند گام های زیر است: ۱-گسترش مداخله گری و مشارکت زنان در سیاست از طریق هموار ساختن و شورانگیز کردن کردن سیاست ورزی برای زنان است. یک رویکرد جامعه محور به جای دولت محوری از طریق پرداخت به مسائل زندگی روزمره زنان، توجه ویژه به مبارزه علیه خشونت بر زنان، برجسته کردن صدای زنانی که با ستم مضاعف روبرویند نظیر کارگران، زنان اتنیکی، همجنس گرایان و…
مبارزه با هنجارهای “مردانگی” و “هموسوسیالیتی” (یکدست سازی مردانه در سطوح رهبری با تحمیل هجنارهای مردانه که به حاشیه راندن زنان منجر می شود) از پیش شرطهای فمینیزه کردن سیاست و خارج کردن آن از پدیدهای عمدتا مردانه است. امری که می تواند با افزایش نقش زنان در رهبری و با رویکرد فمینیستی، زمینه مشارکت دیگر زنان را افزایش دهد. تمرکز بیشتر بر روی مسائل زنان و بررسی سیاست های “عمومی” از منظر جنسیت (نظیر بررسی فمینیستی انقلاب ایران) گامی در راستای فمینیزه کردن سیاست است. سیاست ورزی نوستالژیک، انتزاعی، ابزاری یا اتوپیک که با تغییر در امروز و همینجا بیگانه است، باید جای خود را به سیاستهای مطالبه محور به قصد تغییر در جامعه مدنی، زندگی روزمره، فرهنگ و ساختار بدهند. بدین ترتیب پساساختارگرایی در نقد همزمان ساختار و روزمره گوهر رویکرد فمینیستی به سیاست است. عقلانیت مراقبت گرا، جامعه محور، خشونت پرهیز، و ضد اقتدارگرایی، مردسالاری و قیم گرایی شالوده سیاست فمینیستی است.
در واقع به جای سیاست ورزی مهلم از مردانگی اقتدارگرا که در بسیاری از زمان ها بر تبلیغ فرهنگ خشونت، انتقام جویی، کینه ورزی و ویرانگری استوار است، یک سیاست مراقبت گرا، خشونت پرهیز، عدالت جو، ضد تبعیض و مدافع برابری جنسیتی و نگرش انتقادی نقش مهمی در فمینیزه کردن و دمکراتیزه تر کردن سیاست دارد (همان منبع پبشین).
درحوزه سازماندهی و سازمان یابی، فمینزه شدن سیاست با گذر از ساختارهای هیرارشیک و سلسله مراتبی بسته به اشکال جنبشی، سیال، شبکهای و افقی میسر است. هرچه فعالیت سیاسی شکل شبکهای و ژله گونه بیشتری به خود بگیرد، توانایی جذب زنان و جوانان در آن افزایش مییابد. این شاید یکی از دلایل حضور گسترده زنان و جوانان در احزاب سبزدر اروپا است.
نباید فراموش کرد که الگوهای مردانه در سیاست و سازماندهی همچنان الگوهای قدرتمندی هستند که رهایی از آنان چندان ساده نیست. وانگهی در عصری که ابتذال شر هرچه فراگیرتر می شود، اتخاذ یک سیاست فمینیستی یا فمینزه کردن سیاست با چالش های بسیار جدی تری هم در ایران و هم در سطح جهان روبرو است که نیازمند بررسی دیگری است. با این همه نه قدرت سرکوب بنیادگرایان اسلامی، نه راست افراطی و پوپولیسم و نه میراث قدرتمند مردسالاری نمی تواند دستاوردهای جنبش زنان و “انقلاب مهسا” را محو کند. آینده را نمی توان پیش بینی کرد. اما همان قددر تصور این که آینده یکسره بر پایه ایده آل های ما استوار خواهد شد، خوش بینی است که بپنداریم عقربه زمان را می توان به عقب برگرداند!
منبع: اخبار روز
منابع:
[۱] نگاه کنید به مهرداد درویش پور: جرقه انفجار ابرجنبش و انقلاب زنانه ایران، بی بی سی ۳۱ شهریور ۱۰۴۱؛ ” ابرجنبش زن، زندگی، آزادی”، زمانه ۱۸ آذر ۱۴۰۱ و همچنین “آسیب شناسی جنبش زن زندگی آزادی و ظرفیت های ناشناخته آن”، بی بی سی، ۳۰ تیر ۱۴۰۲
[۲] اسمائین لاشر، مهمترین انقلاب فمینیستی جهان، برگرفته از لوموند۳ نوامبر ۲۰۲۲
[۳]نگاه کنید به کتاب های من “چاللشگری زنان علیه نقش مردان” (۲۰۰۱، نشرباران) به ویژه فصل “زن ایرانی در برزخ سنت و مدرنتیه در و رساله دکترایم به نام “زنان مهاجرالگو شکن (۲۰۰۳).
[۴] جواد متولی: نتایج یک تحقیق میدانی: ۹۵ درصد زنان تهرانی مخالف حجاب اجباری، ایران وایر، ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
[۵] Mohanty, Chandra Talpade. (1984). “Under Western Eyes: Feminist Scholarship and Colonial Discourses“. Boundary 2. ۱۲:۳-۱۳:۱. pp. 333-358.
[۶] Farris, Sara R. (2017). In the Name of Women’s Rights: The Rise of Femonationalism. Duke University Press.
[۷] Sager,M. & Mulinari, D. (2018) Safety for whom? Exploring femonationalism and care-racism in Sweden
Women’s Studies International Forum, 68 p.149-156
[۸]اسلاوی ژیژک: از مردم ایران بیاموزیم، ۶ مهر ۱۴۰۱ سایت زمانه
[۹] ماشا گسن: جودیت باتلر از ما میخواهد که به خشم خود شکل تازهای بدهیم، سایت آسو،۶۰ /۰۹ ۱۴۰۱
[۱۰] آصف بیات: اپوزیسیون علیه جنبش: آسیبشناسی یک بیماری سیاسی، سایت آسو، ۱۰ /۱۲/۱۴۰۲
[۱۱] گفتگوی پروین بختیاری نژاد با مهرداد درویش پور، ۱۵ نوامبر ۲۰۱۲، ایران امروز
[۱۲] گفتگوی رضا گوهر زاد با مهرداد درویش پوردرباره فمینیزه کردن سیاست، عصر نو ۱۲ مارس ۲۰۱۹
[۱۳] مهرداد درویش پور: دختران خیابان انقلاب، نماد انقلاب زنانه ایران، بی بی سی: ۳ فوریه ۲۰۱۸
[۱۴] فمینزه کردن سیاست، مهرداد درویش پور، ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، سایت اخبار روز