مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
نیما امینی/ فارغالتحصیل رشتهی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف
امیرحسین سیدی/ دانشجوی دورهی کارشناسی رشتهی مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف
احمدرضا شجاعی/ دانشجوی دورهی کارشناسی ارشد رشتهی مهندسی نفت دانشگاه صنعت نفت
در این گپوگفت با کیوان عزیز فارغالتحصیل مهندسی مواد دانشگاه شریف، مترجم، نویسنده و فعال اجتماعی صحبت کردیم. او برای ما موضوعاتی چون قدرت دانشجویان برای شکستن ساختارها، همبستگی آنان با دیگر طبقات اجتماعی و سرکوبهای خاموش را میشکافد. او برای ما توضیح میدهد که شرایط اقتصادی-اجتماعی جامعه و سیاستهای حکومت چگونه میتواند مانند یک بازوی سرکوبِ دانشجویان عمل کند.
به نظر شما چرا دانشجو در طول تاریخ به صورت سوژهی سیاسی درک شده است؟
پاسخ به این سوال دشوار است به این دلیل که سوژهی سیاسی شامل مجموعهای از مبناهای نظری است که باید مشخص شود چه چیزهایی را شامل میشود و چه دلالتهایی دارد. وقتی از طبقهی کارگر سازمانیافته بهعنوان سوژهی سیاسی تاریخ سخن گفته میشود، باتوجه به درک ما و جایگاه آن درتاریخ تاحدودی وضعیت مشخص است.
موضوع دانشجو و سوژهی سیاسی یک دوگانگی درون خودش دارد: دانشجو در نقش سوژهی سیاسی میتواند هم عامل و هم معلول سیاست باشد. از طرفی جایگاه دانشجو محصول سیستمی است که در آن یک عده فرصت دارند تا بیندیشند و آموزش ببینند و در واقع این جایگاه تاحدودی توسط سیاست ساخته شده است. از طرف دیگر دانشجو، در دید سنتی، نقش مستقیمی درچرخهی اقتصاد و مناسبات جامعه ندارد. به عبارت دیگر وضعیت دانشجو مانند شبهای کارگران است که در آن زمانِ غیرمولد، میتوانند مطالباتی در جهت بهبود اوضاع داشته باشد. درنتیجه دانشجو میتواند عامل تغییر هم باشد. اگر دانشجو را به عنوان یک نیروی سیاسی درنظر بگیریم با نگاهی به تاریخ میبینیم که نقش بسیار تعیینکنندهای بین نیروهای حافظ وضع موجود و نیروهای خواهان تغییر وضع موجود داشته است.
موضوع دانشجو و سوژهی سیاسی یک دوگانگی درون خودش دارد: دانشجو در نقش سوژهی سیاسی میتواند هم عامل و هم معلول سیاست باشد. از طرفی جایگاه دانشجو محصول سیستمی است که در آن یک عده فرصت دارند تا بیندیشند و آموزش ببینند و در واقع این جایگاه تاحدودی توسط سیاست ساخته شده است.
دانشجو درنقش سوژهی سیاسی شباهتی با دید سنتی روشنفکری دارد؛ یعنی دانشجو هم مانند روشنفکر به طبقهی خاصی تعلق ندارد و یک نقش مرزی نسبت به جایگاه، چرخهی تولید و مناسبات جامعه دارد. کار روشنفکر تحول خواهی، مطالبهی تغییر و بالفعلکردن نیروی سیاسی میباشد، اما امروزه چنین درکی از دانشجو و روشنفکر مطلوب نیست و نمیتواند بهعنوان یک نیروی سیاسی جدا از جامعه در نوک پیکان تغییر باشد و باید مرزهای آن و جامعه را کمرنگتر کرد و بهعنوان بخشی از بدنهی جامعه درآورد که این پیوند در شعارهایی مثل «فرزند کارگرانیم / کنارشان میمانیم» نمود پیدا کرده است.
سوژهی سیاسی کارگر و دانشجو چه شباهتها و تفاوتهایی دارند و همبستگی این دو گروه چگونه امکانپذیر است؟
برای پرداختن به شباهتها و تفاوتها باید به مطالبات دو طیف بپردازیم. برای مثال مطالبهی تعدادی کارگر به شرایط کاری، ساعت کاری، امنیت محیط کار و قرارداد مربوط میشود. در سمت دیگر، با وجود اینکه اینکه ذات فعالیت دانشجویی موقتی است و هر چند سال بدنهی دانشجویی تغییر میکند، مطالبهی تعدادی دانشجو در زمینهی آموزش با مطالبات صنفی خیلی سریع به یک امر کلی مثل عدالت، آزادی و آزادی بیان تبدیل میشود. یعنی همان جایگاه مرزی که در سوال اول مطرح شد در حال نمایان شدن است. بنابراین، دانشجو میتواند در سطح گفتمان نقش تعیینکنندهای داشته باشد و به سرعت امر کلی را نمایندگی کند؛ که برای طبقهی کارگری که با انواع سرکوبها، فشارها و تعارض منافع مواجه است و بهسختی ممکن است.
تا پیش از نیمهی قرن بیستم، سوژهی تاریخ، طبقهی کارگر بود و مطالبهی رهایی او و به تبع آن کل تاریخ بشریت وجود داشت اما در این دوران تغییراتی مانند ظهور دولتهای رفاه با استحالهی طبقهی کارگر به عنوان سوژهی تاریخ، مبارزه را از حالت تک بعدی مبارزهی طبقهی کارگر دچار تکثرگرایی کرد. بنابراین، جنبشهای کارگری، مدنی، زنان و سیاهان این همبستگی ادامهدار را بهوجود آوردند. به عنوان مثال، بعد از سال۱۹۶۸ و درایتالیا که جنبش خودآیینی طبقهی کارگر که افرادی مانند آنتونیو نگری که هم استاد دانشگاه بود و هم سازمانده تظاهرات و اعتصابات کارگری. جنبش اشغال وال استریت در سال ۲۰۱۱ نمونهی دیگری از این همبستگی بود. تظاهرکنندگان اولیه دانشجویان بودند و مطالبهی اصلی آنها لغو وامهای دانشجویی بود اما بهواسطهی همزمانی آن با دو تظاهرات دیگر، یکی به علت کشتهشدن یک سیاهپوست و دیگری اعتصاب اتحادیهی کارگری باعث همافزایی و قوام جنبش شد. در واقع نیروی اصلی مولد و پیشبرندهی این اعتراضات همین تضادهای نیروهای تشکیلدهندهی جنبش بود و هر کدام از اینها بدون دیگری ناقص بود: از یک طرف گرایش سنتی اتحادیهای و از طرف دیگر گرایش آنارشیستی که هیچ مطالبهای را نمیخواهد و معتقد است باید از تمام مطالبات فرارفت و جهان بدیل را همین لحظه ساخت.
دانشجو میتواند در سطح گفتمان نقش تعیینکنندهای داشته باشد و به سرعت امر کلی را نمایندگی کند؛ که برای طبقهی کارگری که با انواع سرکوبها، فشارها و تعارض منافع مواجه است و بهسختی ممکن است. با توجه به ماهیت موقتی دانشجو که توضیح دادید، آیا سیاستهای کلی حکومتها میتواند بعد از گذشت چند سال جزئی از زندگی روزمره دربیاید و بدون هیچ مقاومتی از سمت دانشجویان روبهرو شود؟
سیاستهای موقتیسازی و چراغ خاموشی که مناسبات را بازآرایی میکند فقط مربوط به دانشجو و دانشگاه نیست بلکه به عنوان مثال موقتیسازی نیروی کار بیش از دو دهه است که به شکلهای مختلفی در صنایع مختلف وجود دارد. میتوان از کارگران شرکت نفت که با اعتصاب خود تاثیر بالقوهای در انقلاب ۵۷ داشتند نام برد که از اوایل دههی ۶۰ برای جلوگیری از اعتصاب و مطالبهگری دوبارهی کارگران، سیاستهایی درپیش گرفته شد تا آنها را از لحاظ قانونی ناتوان سازند. مثلا عنوان شغلی آنها از کارگر به کارمند تبدیل شد که با این شخصیت حقوقی جدید دیگر آنها توانایی حقوقی شکایت از کارفرمایان در وزارت کار را ندارند بلکه خود آنها بهعنوان یک قسمت از بدنهی کارفرمایی بهحساب میآیند و برای شکایت باید از طریق تامیناجتماعی اقدام کنند. اما در بحث دانشگاه و دانشجو چون موقتیبودن خاصیت ذاتی آن است سیاستهای دیگری مانند کالاییسازی و بومیسازی آموزش درپیش گرفته شده است. با تاثیرگذارشدن موسساتی مانند قلمچی و گاج در ورود به دانشگاه، کاهش ظرفیت حوابگاهها، افزایش هزینههای رفاهی و کاهش بودجهی پژوهشی، ورود و ادامهی تحصیل افرادی که از نظر مالی توانمندتر هستند تسهیل شده است.
سیاستهای سختگیری آموزشی و فشار اقتصادی بر دانشجویان (چه ناشی از شرایط اقتصادی و چه سیستم آموزشی) کاهش سنوات، تفکیک جنسیتی و بسیاری از سیاستهایی که به شکل پیوسته وجود داشته است اوقات فراغت و مجال تفکر را از دانشجویان گرفته است.
سیاستهای سختگیری آموزشی و فشار اقتصادی بر دانشجویان (چه ناشی از شرایط اقتصادی و چه سیستم آموزشی) کاهش سنوات، تفکیک جنسیتی و بسیاری از سیاستهایی که به شکل پیوسته وجود داشته است اوقات فراغت و مجال تفکر را از دانشجویان گرفته است. البته مقابله با آن بسیار سخت است؛ زیرا اعضای شورای سیاستگذاری چند دهه است که افق دراز مدتی تعیین کردهاند و دانشجویان تا به خود بیایند و قدرت کنش جمعی پیدا کنند، احتمالا با مشکلات تحصیلی، کمیتهی انضباطی، پایاننامه و آزمون فوقلیسانس یا دکترا مواجه خواهند شد. بدنهدارکردن تاریخ جنبش دانشجویی، سبک زندگی دانشجویی و ماهیت دانشجویی میتواند مانع از رخدادن این چرخه شود. به این معنی که هر نسلی چرخ را از اول نسازد و از تجریبات نسلهای گذشته استفاده کند و آن را به نسل بعدی منتقل کند.
چه ارتباطی میان شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه با تغییر و تحول در دانشگاه وجود دارد؟ به طور مثال، سیاستهای کلی حکومت مانند خصوصیسازی یا اسلامیسازی که در انقلاب فرهنگی مطرح شد چگونه میتواند دانشگاه را متحول کند؟
در مورد سیاستهایی که در سوال قبل دربارهی تغییرات مربوط به آن صحبت شد، بیشتر دربارهی فضای دانشگاه و تغییرات درون آن مانند امنیتیسازی و یا سیاستزدایی و این دست تحولات صحبت کردیم. حال مطابق با این پرسش شما، در افق کلیتر جامعه نیز باید بدان بپردازیم و ببینیم چه اتفاقهایی در حال رخدادن است. وقتی از شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی یک جامعه صحبت میکنیم، ناچاریم حداقل یک بازهی۴۰ تا ۵۰ سال گذشته را در نظر بگیریم؛ چراکه ماهیت دانشگاه و نقش آن در جامعه دست کم بعد از جنبشهای دانشجویی و مدنی میانهی قرن بیستم، تغییرات جدی کرده است و بعد از آن ما به مفهومی رسیدیم که ما هیچ دانشی را مستقل از قدرت نداریم. البته قصد ندارم محوری مانند محوری که فلسفهی سیاسی بین دولت و بازار تعریف میکند را بین قدرت و دانش ترسیم کنم؛ چراکه تعریف محوری تعریف ما از قدرت و دانش را به شکل خاصی جهت میدهد. اما در یک مفهومپردازی کلی که برای ما قابل فهم است، میخواهم بگویم که هیچ دانشی شکل نمیگیرد مگر اینکه در نسبت با یک کانون قدرت باشد و هیچ قدرتی هم نمیتواند مستقر باشد و خود را بازتولید کند مگر اینکه بتواند دانش مختص خود را تکوین دهد. بحث مربوط به اسلامیسازی را نیز باید در همین پرتو فهمید.
از بحث اسلامیسازی که بگذریم، بعد از دههی۱۹۶۰، دانشگاه رسما پیوند مستقیمی با صنعت و بازار پیدا کرد. امروز این برای ما یک پدیدهی آشنا است که دانشجویان دکترا در دانشگاههای سراسر دنیا، کارت کارمندی دارند و نه کارت دانشجویی. دانشگاه از صنعت بودجه میگیرد تا پروژهای را انجام دهد. این بدین معنی است که تعریفی که در اول مطرح شد و در آن دانشگاه به عنوان مکانی تعریف شد که با مکانهای دیگر جامعه تفاوت دارد که زمان آدمها، مولد نیست و محلی برای فکرکردن و کشف قلمروهای جدید است، تغییر کرده است. در حال حاضر دانشگاه در حال ادغام و درونگُنجی در سایر فضاهای مولد است. اما این فقط اولین قدم در کمرنگ شدن مرزهای دانشگاه و صنعت بودهاست. قدمهای بعدی در سازماندهی مجدد کلیهی مناسبات اجتماعی صورت گرفته است؛ چیزی که ما در حال حاضر داریم آن را تجربه میکنیم. جایی که مرز بین کار (زمان مولد)، اوقات فراغت (زندگی خصوصی) و آموزش مخدوش شده است؛ یعنی ماهیت خود کار نیز تغییر کرده و این خود تاثیر مستقیمی روی نقش و جایگاه و کارکرد دانشگاه پیدا کرده است. این به چه معنا است؟ اگر به دههی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی بنگریم، در دوران دولت رفاه با زیرساختهای اجتماعی قوی، آموزش و بهداشت رایگان و…، تفکری که برای طبقهی متوسط فربه آن زمان ایجاد شد این بود که «کار کسالت بار است». مبارزه با از خودبیگانگی برای اولین بار وارد صف مطالبات وارد شد و «این درست نیست که من از صبح بروم سر کار و ساعت بزنم.» مثل هر دورهی تاریخی دیگری انقلابی که رخ ندهد، ضد انقلاب خود را در پی خواهد داشت. همهی این شعارها و خواستها که مطالبات پیشروی آن دهه بودند، برای سازماندهی مجدد، جذب سیستم و علیه مردم شدند. برای نمونه همین خواستهها تبدیل به انعطافپذیری کار شد و در واقع ساعت مشخص کار دیگر الزاما وجود ندارد. شرح وظیفهی مشخص مانند تصویر مربوط به چارلی چاپلین که شخصی در حال سفت کردن پیچ است الزاما وجود ندارد. البته بخشی از نیروی کار اینگونه است و هنوز بخشهایی وجود دارند که با همان انضباط قرن نوزدهمی در حال کارکردن هستند. اما بخشی که این تغییر برای آنها صورت گرفته، اتفاقی که برایشان افتاده این است که فرد، شب هم در حال فکرکردن به کار خود است، آخر هفته و تعطیلات هم دیگر برایش معنا ندارد. شرح وظیفه ندارد اما باید مانند یک زن خانهدار کار کند. البته زن خانهدار را به عنوان قضاوت نگفتم، به این عنوان گفتم که در آن دوران یکی از مطالبات رادیکال آن زمان بود و درخواست دستمزد کار خانگی در آن دوران وجود داشت. نه تنها ارزش ربودهشده از کار خانگی به آن برنگشت، بلکه سایر کارها به اصطلاح زنانهسازی شدند. به عنوان مثال شخصی میبایست صفحهی فیسبوک شرکت را درست کند، چک را وصول کند و…، در صورتیکه شرح مشخصی از وظیفه برای کارمند یا کارگر مشخص نبود. درست همانند کسی که از یک کار مراقبت میکند و تمام وقت درگیر آن است و عواطف و احساسات شخص را نیز دربرمیگیرد.
همهی این صحبتها بدین خاطر بود که بگویم مرز بین آموزش، کار و زندگی خصوصی مخدوش شده است. در زمینهی آموزش این موضوع به مراتب مشهودتر است. درک قدیمی ما از آموزش این است که ما یک دوره به دانشگاه میرویم، آنجا مهارتی را میآموزیم و بعد از آن با اتکا با آن مهارت، مشغول به کار میشویم. الان دیگر فرایند آموزش تبدیل به یک فرایند دائمی و بیانتها شده است. همواره باید خود را در معرض آموزش قرار دهیم، خود را بهروز کنیم، دورههای جدید شرکت کنیم و در معرض افراد مرتبط با رشته باشیم، چراکه این ارتباطات هست که کار را برای ما نگه میدارد. اصطلاح employability بدین معنی است که ما باید مدام استخدامپذیری خود را اثبات کنیم. اینگونه است که دانشگاهرفتن تبدیل میشود به سرمایهگذاری روی خود، نه یک حق طبیعی. این همان چیزی است که ما به عنوان خصوصیسازی دانشگاه، پولیسازی آموزش تجربه میکنیم. سیستم به فرد وام میدهد تا فرد روی خود سرمایهگذاری کند و وارد دانشگاه شود. بعد از فارغالتحصیلی، فرد درگیر بدهی پرداخت هزینهی تحصیل خود است و احتمال کمی وجود دارد که بتواند موضوعی را به چالش بکشد. به طور کلی، بدهی را باید به عنوان یک اهرم سیاسی فهمید و نه یک مفهوم اقتصادی. بدهی اهرمی است که چه در دوران دانشگاه و چه بعد از آن نگذارد فرد دست از پا خطا کند.
به این ترتیب باید هردو لبهی برندهی این امنیتیشدن را دید. از یک طرف وقتی از یک دانشگاه امنیتی صحبت میکنیم، یعنی دیوارهای آن اینقدر بالا کشیده شده است، به ویژه دانشگاه شریف، که امکان ندارد بدون کارت وارد آن شد. در حالیکه اگر یک مکان در جامعه وجود داشته باشد که عقل سلیم حکم کند هر کسی باید حق ورود و استفاده از آن را داشته باشد، دانشگاهها، کتابخانهها، پایاننامهها و منابع موجود در دانشگاهها هستند؛ چرا که ستون فقرات هوشمندی کل آن جامعه را تشکیل میدهند. از طرف دیگر سیاستزدایی و امنیتیکردن به شدت مرزهای بین آموزش و کار، دانشگاه و زندگی خصوصی را کمرنگ میکند و به تبع آن یادگیری را تبدیل به یک سرمایهگذاری روی خود تبدیل میکند.
هیچ دانشی شکل نمیگیرد مگر اینکه در نسبت با یک کانون قدرت باشد و هیچ قدرتی هم نمیتواند مستقر باشد و خود را بازتولید کند مگر اینکه بتواند دانش مختص خود را تکوین دهد. بحث مربوط به اسلامیسازی را نیز باید در همین پرتو فهمید. نقش دانشگاه در بازتولید شرایط موجود چیست و چگونه میتواند در شکستن این چرخه مشارکت کند؟
مهمترین نقشی که دانشگاه دارد، تثبیت ایدئولوژیک این بازآرایی مناسبات میان کار، آموزش و زندگی است. همهی بحثهای مربوط به شیوهی سنجش، ورود به دانشگاه، رقابت و نخبگان به جای خود، ولی علاوه بر اینها، دانشگاه پدیدههایی مانند خویشفرمایی یا استارتآپهایی که به شکل گسترده راه افتادهاند، freelancing یا آزادکاری را نه تنها عادی جلوه میدهد، بلکه آن را تزیین و به عنوان یک پدیدهی مطلوب ارائه میکند. گرفتن چنین کارهایی موجب رقابت بیشتر میشود. در جامعه ایران نسبت موفقیت افرادی که جویای کار معمولی هستند ۱ به ۲۹ است در حالیکه برای خویشفرمایی و آزادکاری این نسبت به ۱ به ۴۰۰ می رسد (اعداد تقریبی هستند). ولی مهمتر از این، شکل کارهای خویشفرمایی و آزاد کاری، اتفاقی است که در کنار آن در حال رخدادن است. از بین رفتن تمام زیرساختهای بازتولیدی که بر عهدهی کارفرما بوده و امروزه در حال به وقوع پیوستن است. سادهترین مثال آن مربوط به اسنپ و یا اوبر است. در یک آژانس قدیمی تاکسی، کارفرما تعهدی نسبت به کارگران خود داشته است. در ساعاتی که مشتری نیز نبود، کارگر در محل کار خود ساکن بود و میتوانست در آن محل استراحت کرد. یعنی کارفرما مسئولیتهای بازتولیدی در قبال کارگر خود داشت. حال اسنپ این نقش بازتولیدی خود را انکار میکند و حتی نقش کارفرمایی خود را نیز انکار میکند و میگوید تنها کاربر را به کارگر متصل میکند و در ساعات کار دیگر نقشی ندارد. هدف از این پرگوییها این بود که برای فراگیرشدن چنین نظامی در همه جا؛ به طور مثال برای اینکه کارخانهها براساس تعداد ضرب پرس به کارگر خود دستمزد بدهند به جای حقوق ماهانه و بیمه، نیاز به این دارد که از نظر ایدئولوژیک توجیه شود. در حال حاضر نخبگان جامعه در دانشگاه در حال انجام چنین کاری هستند و اگر قرار است چرخهای شکسته شود، همینجا باید آن شکسته شود. ما با یکدیگر همسرنوشتیم و خواستهها و نیازهای مشترکی داریم و میتوانیم زبانی برای آن پیدا کنیم.
سیاستزدایی و امنیتیکردن به شدت مرزهای بین آموزش و کار، دانشگاه و زندگی خصوصی را کمرنگ میکند و به تبع آن یادگیری را تبدیل به یک سرمایهگذاری روی خود تبدیل میکند. سخن پایانی؟
البته حرفهای ما که تمام نمیشود! اما اخیرا برای دو نفر از دانشجویان دانشگاه شریف پروندهسازی صورت گرفته و حکمی بدون هیچ دادگاهی اعلام شده و در فضای عمومی در حال پخششدن است.
همکلاسیهای این دونفر ، همدانشگاهیها و همسرنوشتها! بدانیم که اگر امروز سکوت کنیم، آینده ممکن است همین اتفاق برای ما نیز رخ دهد. حالا اینها ممکن است شعار به نظر بیاید اما امیدوارم به هر طریق ممکن، با این شکل از پروندهسازی مقابله شود.
منبع: ماهنامهی دانشجویی «داد»
منبع: تریبون زمانه