سومین دور از «گفتوگوهای زمانه” در غروب ۲۲ ژوئن ۲۰۱۳ (اول تیر ۱۳۹۲) در شهر آمستردام برگزار شد. موضوعی که این بار درباره آن بحث شد “خمینی و خمینیسم” بود. این موضوع به مناسبت پنجاهمین سالگرد شورش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ برگزیده شده بود. این شورش حادثه مهمی بود که حضور آیتالله خمینی در متن رویدادهای سیاسی ایران تثبیت کرد.
در همین زمینه: گفتوگو درباره خمینی و خمینیسم
چه داستان شگفت انگیزی که پس از این همه سالیان دراز هنوز ما کورکورانه باچار چوبی مانند نو وایی اروپایی (مدرنیته)که امروزه مورد تردید و بازخواست اندیشمندانی چون دریدا و فوکو و هابر
ماس و بس دیگراز هنرمندان دادا و فوتوریسمو و پسا نووایی و به دیگر از آنهاست به بررسی های تاریخی می پردازیم و در این راستا نا آگاهانه نادرستی ها ی تاریخی را در تاریخ ایران فتوا می دهیم که موجب افسوس است برای نمون ادعا می کنیم که هرگز هیچ روحانی تا پیش از سده بیستم فکر برانداختن پادشاهی را در مخیله نمی توانست بپروراند . و نمیدانیم که که گوماتا یا بردیای دروغین از موبدان بود و داریوش خود از خاندان موبدان بود و که اردشیربا بکان خوداز خاندان موبدان بود و باید که نام تنسر وکارتر و آذرفرنبغ را نشنیده باشیم و گرکه تاریخ باستان بسیار دورست می بایست به کمترین لااقل نام شیخ زاهد گیلانی و شاه اسماعیل صفوی را بیاد می اوردیم و یا «نیرنگ عقل» هگل را با “اراده به نیرومندی” نیچه به هم بیامیزیم و سپس به پوجی ادعا کنیم که در بررسی کلان حادثه ضرورت ندارد و با این همه از”اراده به نیرومندی »سخن بگوییم که در این مقوله حادثه است. و یاکه دوبیتی از شهریار بخوانیم و به کمترین تفاوت میان مولانا و ملا را ندانیم و مولانای شمس را ملا نخوانیم. و سپس از دکتر نصر که پژوهنده ای سترگ در اندیشه های فلسفی صدرالمتاهلین است ایراد بگیریم و ناآگاهانه از ریخت اندیشار باشمندانه ی«اگزیستانشیلیسم» صدرای شیراز که با بینش کیرکه گارد و سارترم و کامو نزدیکی دارد ایشان را سنت گرا بخوانیم و یا تفسیر سطحی جامعه شناسی از تلفیق نووایی و اسلام و بگوییم «مثل جمهوری اسلامی – مثل آزادی زنان اسلامی– باعث غفلتی شد در کل نیروهای اجتماعی» این گونه برداشتها را به بی ژرفی « به علت جهل بقیه و به علت غفلت بقیه» پیوند دهیم که گویی این زنان بودند که جاهل بودند و غافل وساده لوحانه فریب خوردند!!
گیتی نوین / 30 June 2013
باسلاموتشکر از میز گردد غیر عادلانه ای که ترتیب دادید ظاهرا شیوه یکطرفه به قاضی رفتن صدا وسیما بر شما گرامیان متمدن در خارج از کشور نیز سرایت کرده است.فکر نمی کنم اگر یک محقق منصف ویا حتی اگر روح بلند نظری داشتید کسی که از خمینی طرفداری میکند را دعوت می کردید قطعا میز گرد واقعی تری داشتید.به هرحال هم تاریخ را مثله شده بیان داشتید وهم شواهد تاریخی رانادیده گرفتید.خواهشمند است از عزیزان شرکت کننده که سننشان نشان می دهد در ایام انقلاب در سننین بلوغ قرار داشته اند فقط یک نوشته وتحلیل انچه را که اکنون در باب خمینی میگویند در آن روزگار روشنفکری ویا متفکری بر زبان آورده باشد وملت را از پیروی از خمینی بر حذر داشته باشد مزید امتنان است البته گفتار ونوشتار حکومتگران دوران پهلوی نمی تواند مورد استناد باشد.لطفا در راستای ارتقاء اندیشه وحتی برای خودتان که در فهمیدن مستند ومستدل گردید گفتمان مخالف وموافق را ملاک قرار دهید
مسعود / 30 June 2013
گیتی نوین گرامی، اول آن که تردید افکنی های پست مدرن ها به هیچ وجه به طور منطقی نمی تواند مانع باز خوانی تاریخ بر مبنای تجربه ی مدرنیته شود. یرای آن که پست مدرنیسم خود آگاهی/ آگاهی انتقادی نسبت به تناقض ها و تنش های مدرنیته است، نه نفی مدنیته به مثابه تجربه ای تاریخی. دوم آن که هابرماس نه پست مدرن، بل از مدافعان به انتها رساندن پروژه ی نا تمام مدرنیته است. سوم آن که سخن نه بر سر کشتن شاه به دست روحانیان، بل سخن بر سر برانداختن پادشاهی، به مثابه یک نظام حکومتی است. آری ایده ی برانداختن نظام پادشاهی و بنیان گذاری نظام مشروطه یا جمهوری ایده ای قرن بیستمی است، اما کشتن پادشاه و بر تخت شاهی نشستن رسم و آیینی کهن است. چهارم آن که نیکفر گرامی،به هیچ وجه چنین عبارت بی معنایی را به زبان نمی آورد که : در بررسی کلان حادثه ضرورت ندارد، بل می گوید تحلیل در سطح ماکرو/ کلان مبتنی بر درک ضرورت ها و روندهای علی است، در حالی که تحلیل در سطح خرد مبتنی بر درک سوانح و حوادث و نیت و قصد کنش گر است. به همین دلیل ایشان در نقد تحلیل در سطح خرد یا بیوگرافیک پدیده ی خمینیسم یاد آور می شود که در این تحلیل، نقش نیت و قصد و نقشه و برنامه ی خمینی چنان برجسته می شود که گویی تاریخ تابع طرح و نیت خمینی بوده است، به همین دلیل و یادآور می شود که بهتر آن است، برای درک پدیده ی خمینیسم به ترکیبی از تحلیل در سطح کلان و خرد بپردازیم. پنجم آن که دوست گرامی مهدی خلجی شعری از شهریار خواند که در آن شهریار می گوید: مولوی خاطر به عشق شمس باخت/ وینهمه دیوان به نام شمس ساخت/ نی همین بر طبع ملا ، آفرین / آفرین بر شمس ملا آفرین / شمس ما کز بی زبانی شکوه کرد / در زبان شعر ملا جلوه کرد. بی شک مهدی خلجی گرامی تفاوت مولانا و ملا را می داند. اما من نمی دانم شما انتظار داشتی ایشان هنگامی که به این شعر استناد می کرد چه کند؟ آیا انتظار داشتید که ایشان ملا را مولانا بخواند و یا یاد آور شود که شهریار باید می گفت مولانا نه ملا؟ بدیهی است که در آن صورت شهریار اگر زنده بود می گفت دوست گرامی اول آن که بند وزن مرا بر آن داشت که بگویم ملا، دوم آن که در تاریخ از مولانا با عنوان ملای رومی نیز یاد کرده اند. ششم آن که سنت گرا خواندن حسین نصر نه نشانه ی ناآگاهی، بل عنوانی شناخته شده و رایج برای شناخت پروژه و روایت ایشان است. در ضمن ایشان نه صدرا شناس برجسته، بل احیاگر اندیشه ی خرد جاودان یا حکمت خالده است و بیشتر وام دار سهروردی است نه صدرا. اگزیستانسیالیسم خواندن صدرا نیز از جلوه های صنعت بومی سازی ناسیونالیسم شیعی است که نباید آن را خیلی جدی گرفت!
پارسا نیک جو / 01 July 2013
درود
لطفا فایل صوتی گفتگوها را بگذارید . باتشکر
باب / 04 July 2013
دوست گرامی
– “باز خوانی تاریخ بر مبنای تجربه ی مدرنیته “(بت بم تم) هیچگونه مفهوم علمی ندارد . به دیگر سخن “راستی تاریخ” جدا از پنداره ی آماریش مفهومی متا فیزیکیست .چنین می نماید که به باور شما (بت بم تم) همسان دستیافتن به ” راستی” تاریخ است. و حال آنکه ” راستی” پخشاره ای آماریست در درازای زمان که با سنجه های شناختی همچو ن میانگین و نماد و پراکندگی و دیگر ازین گون پنداشت میشوند و مورد آزمون برای پذیرش قرار میگیرند تا چندگاهی که فراهم امدن آماری بهتر پذیرش پنداشتی دیگر را سبب شود. (پاپر).
دوم آن که من ادعا نکرده ام که هابرماس پست مدرن، است و اگر شما چنین از نوشته ی من گرفته اید درشگفتم که چرا دادا و فو توریسمو و دبگران را از قلم انداخته اید . ا لبته هابرماس خود میگوید که اندیشار روشنوایی خویش را از ماکس وبر به وام گرفته ست و به انتها رساندن پروژه ی نا تمام مدرنیته او همانگونه که ژان فرانسوا لیوتارد و دیگران نوشته اند بر پیشینه ی خشک اندیشی کهنه ی هگل از اندیشار های خداشناسی و یکتاوایی پایمند ست. که به گفته ای دیگر مدرنیته ی او هیچ وابستگی به روشنوایی امانویل کانت ندارد.
و سوم آنکه جمهوری ایده ای قرن بیستمی نیست که چه در سده های باستان در استان شهرهای یونان , و چه در کارتاژ و چه در رم و در سده های میانه چه در ونیز و سن مارینو و پیزا و سیه نا و سویس و هلند جمهوری مشروطه بوده ست. و البته به گونه ی مدرن آن نخستین جمهوری د ر سده ی هفدهم با کشتن چارلز نخست در انگلیس هویدا شد و اگرکه پسر کرامول با حزب جمهوریخواه انگلیس می توانست کنار آید شاید که چارلز دوم سرنوشتی دیگر داشت و سپس جمهوری فرانسه د ر سده ی هیجدهم پدیدار آمد و بسا جمهوری های دیگر .
چهارم آن که بررسی کلان و خرد که به گونه ی الگوی ریاضی در اقتصاد مورد گفتمان است به آشکاری بستگی های علی رخدادهای خرد با روندارهای کلان را نشان میدهد. چگونه رخدادهای در سطح خرد میتوانند از روندارهای کلان نشات نگیرند.؟ و چه گونه می توان به پندار آورد که رخداد های خرد بر روندارهای کالان هنایش نداشته باشند؟ البته من هرگز گفتمانی فرهیخته را ندیده ام که در آن کسی مدعی شود که “تاریخ تابع طرح و نیت خمینی بوده است” حتی ، پسر آقای شریعتمداری هم در میز گرد شما چنین ادعایی کاریکاتورانه را نداشت.
پنجم آن که دوست گرامی مهدی خلجی می توانستند شعر شهریار را درست بخوانند که در آن شهریار می گوید: مولوی خاطر به عشق شمس باخت/ وینهمه دیوان به نام شمس ساخت/ نی همین بر طبع مولا ، آفرین / آفرین بر شمس مو لا آفرین / شمس ما کز بی زبانی شکوه کرد / در زبان شعر مولا جلوه کرد. بی شک شهریار اگر زنده بود می گفت دوست گرامی سعدی می گوید : چو مولام خوانندو صدر کبیر / نمایند مردم به چشمم حقیر. و ناصر خسرو میگوید : هرکه او بیدار گردد بنده ٔ ایشان شود / زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود. و نظامی می گوید : نهان با شاه میگفت از بناگوش / که مولای توام هان حلقه در گوش و منوچهری که می گوید : زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی / هرکه مولای کسی باشد مولا نشود. و چه بسا سروده های دیگر
راستی که چه خنده اور میشد اگر که در این سروده ها به جای مولا واژه ی ملا را بکار میبردیم
. ششم آن اگزیستانسیالیست خواندن ملا صدرا را نه تنها دکتر نصر در کتاب ارجمندش ملا صدرا بیان کرده ست که همچنین پژوهشگران غربی فلسفه همانند هنری کروبن ؛ موریس جیمز؛ سسیل بن ماریاژ، ژول جانسن ، ویلیام چیتیک ، چارلز تالیافرو ، کریستیان جامبت و دیگر ان
گیتی نوین / 30 July 2013