دیدگاه

زبان جنبش به تمام شیوە‌ی ابراز‌کردن، ماهیت خواسته‌ها و شعارهایی که در درون یک جنبش موجود است، اشاره دارد. از طریق تمام تولیدات سیاسی و هنری موسوم به هر جنبشی می توان زبان آن را نیز فهمید که البته این زبان جنبش یک امری تغییرپذیر و تکامل‌پذیر است. زبان جنبش به مثابه‌ی یک سوژه به بیان ادوارد سعید در حین مبارزه دچار دگردیسی می‌شود.

زبان جنبش یعنی اینکه هر جنبشی مواضعی مشخص دارد و با مردم در حال یک گفت‌وگوی سیاسی است. نطفه‌ی زبان جنبش در خود جنبش نهفته است. برای فهم زبان جنبش ژن ژیان ئازادی بایستی به خود جنبش در یک سالگیش برگشت. در سالی که گذشت این زبان از طریق ایجاد شعارهای جدید، آثار هنری و تجسمی، موسیقی، ادبیات و در عمل در عرصه‌ی خیابان خود را ابراز کرده است.

در این نوشتار توضیح داده‌ام که دو زبان سیستمی و غیرسیستمی با هم در ارتباط هستند و این روند تاثیر گذاری/پذیری زبان جنبش و زبان غیر سیستمی تا جایی ادامه پیدا می کند که نهایتا واقعیت اجتماعی به نسبت جنبش عقب می‌افتد و با رادیکال‌تر شدن هرچه بیشتر زبان جنبش، فاصله‌ یا شکافی رخ می‌دهد که می‌توان آن را شکاف بین زبان جنبش و واقعیت اجتماعی نام گذاشت.

مجموعه گزارش‌ها و مقالات زمانه در باره سالگرد قیام ژینا را در صفحه یک سالگی قیام ژینا بخوانید.

اگر جنبش را نیز مبدا تحلیل قرار داد باز می‌توان گفت که چون هیچ جنبش سیاسی در قدم اول فراگیر نیست و تمام جامعه را لزوما دربر نمی‌گیرد، ما در مقابل هر جنبشی و زبان آن، علاوە بر واقعیت حاکمیت و سیستمش، یک واقعیت اجتماعی نیز داریم که خود این واقعیت اجتماعی فراتر از سیستم حاکمیت و مستقل از آن نیز در مقابل جنبش می‌ایستد و زبانی دیگر به خود می گیرد که در تضاد با زبان جنبش است. 

این شکاف در تمام جنبش‌ها امری قابل پیش‌بینی است و در واقع شاید هر جنبشی با هدف ایجاد ترقی در ذهنیت مردم آن جامعه، ناگزیر به ایجاد این شکاف باشد تا بتواند جامعه را در شرایط انتخاب رادیکال بگذارد.

موضوع حائز اهمیت اما این است که به هدف حمایت از هر جنبش آزادی بخشی بایستی راه‌های پر کردن این شکاف را بررسی کرد و دست کم در سطح نظری وجود آن را روزانه گوشزد کرد. حال به طور انضمامی در قیام ژینا به مثابه‌ی بزرگترین شکاف میان زبان جنبش و واقعیت اجتماعی می توان به زنجیره‌ی بزرگ زن کشی و کودک همسری در یک سال اخیر اشاره داد.

Ad placeholder

زبان ضدِ زن غیرسیستمی

در سالی که گذشت ما همزمان که شاهد پیچیدن صدای شعار زن زندگی آزادی در جایجای ایران بودیم، مدام اخباری از زن کُشی نیز به گوش می‌رسید که در بسیاری از موارد این مردان نزدیک و خویشاوند بودند که زنان را می‌کشتند.

شاید بتوان اینگونه موضوع را صورت‌بندی کرد: این تناقض که در بحبوحه‌ی قیام ژینا، به جز زن‌کشی حکومتی و سیستمیک، ما شاهد زن‌کشی‌های درون‌خانوادگی نیز بودیم، اثبات کننده‌ی وجود شکاف میان زبان‌های غیرسیستمی و زبان جنبش است. به عبارتی دیگر، هر کس که در خیابان شعار زن زندگی آزادی سر می‌داد لزوماً و از لحاظ ذهنی-فلسفی فمینیست نشده و در خود این شعار تامل نکرده بود، بلکه فقط با خود سیستم حاکمیت جمهوری اسلامی مخالف بود.

 برای فهم دقیق‌تر این دو گزاره خبری را مرور کنیم:

 “سالانه زن‌‌های بی‌شماری در ایران توسط شوهران، پدران، برادران یا مردان زندگی خود به اشکال فجیعی کشته می‌شوند. بر اساس آخرین پژوهش‌ها در بیست سال گذشته دست‌کم ۱۲۰۰ زن قربانی زن‌کشی شده‌اند.”

“بدون درنظرگرفتن گزارش‌ نهادهای حقوق بشری، فعالان زنان و رسانه‌های خارج از ایران، از اول خرداد ۱۴۰۰ تا آخر خرداد ۱۴۰۲ حداقل ۱۶۵ زن در ایران به‌دست مردان نزدیکشان به قتل رسیده‌ اند. این رقم تنها مواردی را شامل می‌شود که در رسانه‌های رسمی جمهوری اسلامی منعکس شده اند. از این تعداد ۱۰۸ زن به‌دست شوهرشان کشته شده اند.”

این میزان زن‌کشی غیرحکومتی بیانگر شکاف قابل توجهی میان زبان غیر سیستمی با زبان جنبش “ژن ژیان ئازادی” است. مردسالاری سیستمی و غیرسیستمی در ایران که بیشتر ریشه در اسلام و گفتمان بنیادگرای دینی دارد، بورژوا-لیبرال‌های سرمایه‌دار، ناسیونالیست‌های افراطی ملل تحت ستم (کردستان، آدربایجان)، گفتمان پان-ایرانیستی و افغان‌ستیزی در شهر‌های مختلف ایران و سلتنت‌طلبها حاوی گفتمان راست افراطی در یک سال اخیر این فاصله و شکاف زبانی‌ را روزانه به ما یادآوری می‌کنند.

اینها همه و همه واقعیت‌های غیر سیستمی در ایران هستند که زبانی متعارض با زبان جنبش ژن ژیان ئازادی به خود گرفته‌اند. بدون شک از لحاظ ذهنی با خود گفتمان سیستم حاکمیت نیز انطباق دارند اما به دلیل مخالفتشان با سیستم جمهوری اسلامی، یک حساسیت و پیچیدگی خاصی را به موضوع واقعیت اجتماعی در ایران بخشیده‌اند که نقد برخی گفتمان‌ها (به ویژه در داخل ایران) را تنها به دلیل اینکه ضد جمهوری اسلامی موضع گرفته‌اند، نادیده می‌گیرد.

برای فهم زبان جنبش باید به مانیفست زنان، مانیفست جامعه‌ی رنگین‌کمان ایران و افغانستان، گفتمان مترقی در کردستان در باب استقلال و حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم، مبارزات و اعتصابات کارگران و دانشجویان و .. دقیق شد. از خلال خواست‌های این جریان‌ها در کنار یکدیگر است که می‌توان به گفت‌وگوی جنبش با «ما» و تصور جنبش از آینده پساجمهوری اسلامی پی برد.

بدیهی است که زبان جنبش ژن ژیان ئازادی، یک روایت رادیکال علیه سیستم موجود است و در مسیر تثبیت بنیادهای “آنچه باید باشد”، قدم گذاشته است. پس قدم اول فهم خود زبان جنبش است که از راه تفسیر شعارها و به طور کلی گوش فرا دادن و مشاهده‌ی روندی که در یک سال اخیر داشته میسر می‌شود. 

Ad placeholder

مرگ کاریزما و مدل‌محور بودن جنبش ژن ژیان ئازادی

بیش از یک قرن است که جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان علوم سیاسی علاقهٔ ویژه‌ای به کاریزما و رهبران کاریزماتیک نشان داده‌اند. در این میان و در اوایل قرن بیستم اولین فیلسوف و جامعه‌شناسی که به شیوە‌ی جدی و نظری به این مفهوم پرداخت، ماکس وبر بود.

 او در یک سخنرانی درباره فن سیاست که بعدها در قالب جستاری با نام Politics as a Vocation (سیاست به مثابه حرفه) منتشر شد به ابعاد این مفهوم پرداخت و از کاریزما به عنوان یک منبع اقتدار یاد کرد. ماکس وبر مفهوم کاریزما را از نگاه مردم به مثابه‌ی ناظران اجتماعی تعریف می‌کرد به طوری که خود ناظران (مردم) به شخص کاریزماتیک مشروعیت می‌بخشند و این مشروعیت در سیاست به اقتدار فرد بر ناظران می‌انجامد. 

وبر در تحقیات تاریخیش در حول مفهوم کاریزما به نمونه‌های تاریخی مواجه می شود که ریشه در رهبران مذهبی داشت. او در باب کاریزما به این موضوع می پردازد که تاریخاً رابطه‌ی بین کاریزما و حامیانش مبتنی بر درک حسی بوده و از ترس و امید منشاء می گیرد و همچنین وبر اضافه می کند که این رهبران کاریزماتیک در جهان مدرن در شرایطی ظهور می کند که جامعه‌ای در تلاطم سیاسی و دوران گذار قرار داشته باشد.

https://www.radiozamaneh.com/783067

با اینکه هنوز هم تعریف کاریزما در علوم اجتماعی و میان جامعه شناسان کم‌و‌بیش به تعریف وبر نزدیک است و بخش زیادی از مباحث کاریزمای دیجیتال تقریباً تکرار همان مباحث کلاسیک کاریزماست اما باید پذیرفت از سه دهه‌ی قبل به این سمت و پس از انقلاب تکنولوژیک و گسترش اینترنت تاثیر گذاری کاریزما از بین رفت و اکنون جذابیت افراد کاریزماتیک بیشتر منتهی به سلبریتی‌شدن آنها می‌شود و نه لزوما به قدرت و جایگاه سیاسیشان بر جامعه. 

 به دلیل مرکززدایی [نسبی] از اطلاعات و دانش در مقایسه با قرن گذشته می‌توان گفت در عصری زندگی می‌کنیم که دیگر فردی را که تمام دانش و قدرت را از خدا یا از جای ناشناخته‌ای در خود جمع کرده است وجود ندارد. دسترسی به تریبون با داشتن پروفایل(ها) در شبکه‌های اجتماعی جایگزین و این مرکززدایی خود باعث مرگ تدریجی کاریزما به مثابه‌ی قهرمان/ رهبر در قرن بیست و یکم شده است. در میان افکار و افراد مترقی کاریزما دیگر فرد یا جمعی نیست که همه‌ی جوابها را در خود داشته باشد بلکه محتوای سیاسی است که در قالب مدل تولید می‌شود.

تکثری که در هویت نقطه‌ی ثقل/ ژینا امینی نهفته است به ما می‌گوید که این جنبش زبانی متکثر دارد و به دنبال مدل یا محتوای سیاسی است که بتواند به رفع ستم‌های متفاوتی و چندگانه‌ای که پس از صد سال دیکتاتوری پهلوی و جمهوری اسلامی نهادینه شده است یک پاسخ متکثر بدهد.

در عمل نیز دیدیم که چگونه هرگونه تلاش نامتکثر با مفاهیم مرکزگرایانه‌ای چون رهبر، حزب، وکیل و نماینده طی یک سال اخیر برای پاسخ به خواسته‌های این جنبش شکست خورد و اگر بار دیگر صورت بگیرد، شکست خواهد خورد.

برای نمونه‌ی این تلاش در کردستان، عبدالله مهتدی را می‌توان مثال آورد و همچنین پسر دیکتاتور پیشین رضا پهلوی که خود را رهبر تصور کردند و با این تصور و ادعا روشن کردند که این بیان و تصور به جز قدرت‌خواهی، نشانه‌ی عدم درک آنان از این جنبش بود. آنها و بسیاری دیگر چون آنها نتوانستند به ماهیت این جنبش که فرد محور نبود پی ببرند. درک نکردند که این جنبش به صورت گسترده علیه مفهوم رهبر، شاه، شیخ، پدر، شوهر و هرگونه مفهوم دیگر که در تلاش تکثرزدایی از جامعه و حاوی گفتمانی ستمکار و مطلق است، به پاخاسته است. 

این در حالی است طی یک سال گذشته افرادی در داخل ایران که نە تنها سابقه‌ی مبارزاتی داشته‌اند، بلکه بزرگترین هزینه‌ها را داده و از محبوبیت کلی هم برخوردار بودند، هیچگاه خود را به عنوان رهبر تلقی نکرده و در هیچ تظاهراتی هم در یک سال اخیر مردم به مثابه‌ی “ناظران اجتماعی” کسی را تحت عنوان رهبر جنبش نام نبرده‌اند. 

یک سال پس از قیام ژینا و سرکوب گسترده آن حال باید تکرار کرد که تنها از طریق تفسیر شعارها، تکثرگرایی زبان جنبش را می‌شود فهمید و می‌توان به این نتیجه رسید که افراد و بخش مترقی جامعه که به جنبش ژن ژیان ئازادی پیوسته‌اند و زبانش را درک کرده‌اند نه به دنبال فرد قهرمان یا کاریزماتیک، بلکه دنبال مدلی هستند که متکثر باشد و قدرت را از خدا، شاه، نماینده‌ی امت پس بگیرد و در میان مردم تکثیر کند.

 ما یعنی تمام افرادی که خود را متعلق به گفتمان رهایی‌بخش می‌دانند بایستی با گوش فرا دادن به داخل ایران و تفسیر و تبیین شعاره،ا ابعاد رادیکال جنبش را شناسایی و بر آنها تاکید بورزیم و همزمان از نقد و افشای دیگر جوانب ارتجاعی -خواه با جمهوری اسلامی باشد خواه علیه آن- ابای نداشته باشیم تا این شکاف و فاصله کمتر و ابعاد مترقی جنبش فراگیرتر شود. به عبارتی دیگر می توان فریاد زد: کاریزما مرده است و ما نیاز به رهبر نداریم بلکه جویای مدل و محتوای سیاسی هستیم، همچنان که مردم در خیابان فریاد می زنند: “سقف و کتاب و گندم، قدرت به دست مردم”.

Ad placeholder